$


ازدواج معاطاتی - جلسه ۱۴

$

* روایت سوم: داستان جوان و مادرش که او را انکار می‌کرد.

۹/۳- (الکافی، ح ۱۴۶۵۴): عَلیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ إبْراهیمَ بْنِ إسْحاقَ الْأحْمَرِ قالَ حَدَّثَنی أبوعیسَی یوسُفُ بْنُ مُحَمَّدٍ قَرابَةً لِسُوَیْدِ بْنِ سَعیدٍ الْأمْرانیِّ قالَ حَدَّثَنی سُوَیْدُ بْنُ سَعیدٍ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ أحْمَدَ الْفارِسیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إبْراهیمَ بْنِ أبی‌لَیْلَی عَنِ الْهَیْثَمِ بْنِ جَمیلٍ عَنْ زُهَیْرٍ عَنْ أبی‌إسْحاقَ السَّبیعیِّ عَنْ عاصِمِ بْنِ حَمْزَةَ السَّلولیِّ قالَ: «سَمِعْتُ غُلاماً بِالْمَدینَةِ وَ هُوَ یَقولُ: «یا أحْکَمَ الْحاکِمینَ! احْکُمْ بَیْنی وَ بَیْنَ أُمّی.» فَقالَ لَهُ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ: «یا غُلامُ! لِمَ تَدْعو عَلَی أُمِّکَ؟» فَقالَ: «یا أمیرَالْمُؤْمِنینَ! إنَّها حَمَلَتْنی فی بَطْنِها تِسْعَةَ أشْهُرٍ وَ أرْضَعَتْنی حَوْلَیْنِ، فَلَمّا تَرَعْرَعْتُ وَ عَرَفْتُ الْخَیْرَ مِنَ الشَّرِّ وَ یَمینی عَنْ شِمالی، طَرَدَتْنی وَ انْتَفَتْ مِنّی وَ زَعَمَتْ أنَّها لا تَعْرِفُنی.» فَقالَ عُمَرُ: «أیْنَ تَکونُ الْوالِدَةُ؟» قالَ: «فی سَقیفَةِ بَنی فُلانٍ.» فَقالَ عُمَرُ: «عَلَیَّ بِأُمِّ الْغُلامِ.»» قالَ: «فَأتَوْا بِها مَعَ أرْبَعَةِ إخْوَةٍ لَها وَ أرْبَعینَ قَسامَةً یَشْهَدونَ لَها أنَّها لا تَعْرِفُ الصَّبیَّ وَ أنَّ هَذا الْغُلامَ، غُلامٌ مُدَّعٍ ظَلومٌ غَشومٌ یُریدُ أنْ یَفْضَحَها فی عَشیرَتِها وَ أنَّ هَذِهِ جاریَةٌ مِنْ قُرَیْشٍ، لَمْ تَتَزَوَّجْ قَطُّ وَ أنَّها بِخاتَمِ رَبِّها.» فَقالَ عُمَرُ: «یا غُلامُ! ما تَقولُ؟» فَقالَ: «یا أمیرَالْمُؤْمِنینَ! هَذِهِ وَ اللهِ! أُمّی، حَمَلَتْنی فی بَطْنِها تِسْعَةَ أشْهُرٍ وَ أرْضَعَتْنی حَوْلَیْنِ، فَلَمّا تَرَعْرَعْتُ وَ عَرَفْتُ الْخَیْرَ مِنَ الشَّرِّ وَ یَمینی مِنْ شِمالی، طَرَدَتْنی وَ انْتَفَتْ مِنّی وَ زَعَمَتْ أنَّها لا تَعْرِفُنی.» فَقالَ عُمَرُ: «یا هَذِهِ! ما یَقولُ الْغُلامُ؟» فَقالَتْ: «یا أمیرَالْمُؤْمِنینَ! وَ الَّذی احْتَجَبَ بِالنّورِ، فَلا عَیْنَ تَراهُ وَ حَقِّ مُحَمَّدٍ وَ ما وَلَدَ، ما أعْرِفُهُ وَ لا أدْری مِنْ أیِّ النّاسِ هُوَ وَ إنَّهُ غُلامٌ مُدَّعٍ، یُریدُ أنْ یَفْضَحَنی فی عَشیرَتی وَ إنّی جاریَةٌ مِنْ قُرَیْشٍ، لَمْ أتَزَوَّجْ قَطُّ وَ إنّی بِخاتَمِ رَبّی.» فَقالَ عُمَرُ: «أ لَکِ شُهودٌ؟» فَقالَتْ: «نَعَمْ! هَؤُلاءِ.» فَتَقَدَّمَ الْأرْبَعونَ الْقَسامَةَ، فَشَهِدوا عِنْدَ عُمَرَ أنَّ الْغُلامَ مُدَّعٍ، یُریدُ أنْ یَفْضَحَها فی عَشیرَتِها وَ أنَّ هَذِهِ جاریَةٌ مِنْ قُرَیْشٍ، لَمْ تَتَزَوَّجْ قَطُّ وَ أنَّها بِخاتَمِ رَبِّها.» فَقالَ عُمَرُ: «خُذوا هَذا الْغُلامَ وَ انْطَلِقوا بِهِ إلَی السِّجْنِ، حَتَّی نَسْألَ عَنِ الشُّهودِ، فَإنْ عُدِّلَتْ شَهادَتُهُمْ، جَلَدْتُهُ حَدَّ الْمُفْتَری.» فَأخَذوا الْغُلامَ، یُنْطَلَقُ بِهِ إلَی السِّجْنِ. فَتَلَقّاهُمْ أمیرُالْمُؤْمِنینَj فی بَعْضِ الطَّریقِ، فَنادَی الْغُلامُ: «یا ابْنَ عَمِّ رَسولِ اللهِp! إنَّنی غُلامٌ مَظْلومٌ» وَ أعادَ عَلَیْهِ الْکَلامَ الَّذی کَلَّمَ بِهِ عُمَرَ. ثُمَّ قالَ: «وَ هَذا عُمَرُ قَدْ أمَرَ بی إلَی الْحَبْسِ.» فَقالَ عَلیٌّj: «رُدّوهُ إلَی عُمَرَ.» فَلَمّا رَدّوهُ، قالَ لَهُمْ عُمَرُ: «أمَرْتُ بِهِ إلَی السِّجْنِ، فَرَدَدْتُموهُ إلَیَّ؟» فَقالوا: «یا أمیرَالْمُؤْمِنینَ! أمَرَنا عَلیُّ بْنُ أبی‌طالِبٍj أنْ نَرُدَّهُ إلَیْکَ وَ سَمِعْناکَ وَ أنْتَ تَقولُ: «لا تَعْصوا لِعَلیٍّj أمْراً»». فَبَیْنا هُمْ کَذَلِکَ، إذْ أقْبَلَ عَلیٌّj، فَقالَ: «عَلَیَّ بِأُمِّ الْغُلامِ.» فَأتَوْا بِها. فَقالَ عَلیٌّj: «یا غُلامُ! ما تَقولُ؟» فَأعادَ الْکَلامَ. فَقالَ عَلیٌّj لِعُمَرَ: «أ تَأْذَنُ لی أنْ أقْضیَ بَیْنَهُمْ؟» فَقالَ عُمَرُ: «سُبْحانَ اللهِ وَ کَیْفَ لا؟! وَ قَدْ سَمِعْتُ رَسولَ اللهِp یَقولُ: «أعْلَمُکُمْ عَلیُّ بْنُ أبی‌طالِبٍ.» ثُمَّ قالَ لِلْمَرْأةِ: «یا هَذِهِ! أ لَکِ شُهودٌ؟» قالَتْ: «نَعَمْ!» فَتَقَدَّمَ الْأرْبَعونَ قَسامَةً، فَشَهِدوا بِالشَّهادَةِ الْأولَی. فَقالَ عَلیٌّj: «لَأقْضیَنَّ الْیَوْمَ بِقَضیَّةٍ بَیْنَکُما هیَ مَرْضاةُ الرَّبِّ مِنْ فَوْقِ عَرْشِهِ. عَلَّمَنیها حَبیبی رَسولُ اللهِp.» ثُمَّ قالَ لَها: «أ لَکِ وَلیٌّ؟» قالَتْ: «نَعَمْ! هَؤُلاءِ إخْوَتی.» فَقالَ لِإخْوَتِها: «أمْری فیکُمْ وَ فی أُخْتِکُمْ جائِزٌ؟» فَقالوا: «نَعَمْ! یا ابْنَ عَمِّ مُحَمَّدٍp! أمْرُکَ فینا وَ فی أُخْتِنا جائِزٌ.» فَقالَ عَلیٌّj: «أُشْهِدُ اللهَ وَ أُشْهِدُ مَنْ حَضَرَ مِنَ الْمُسْلِمینَ، أنّی قَدْ زَوَّجْتُ هَذا الْغُلامَ مِنْ هَذِهِ الْجاریَةِ بِأرْبَعِمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ النَّقْدُ مِنْ مالی. یا قَنْبَرُ! عَلَیَّ بِالدَّراهِمِ.» فَأتاهُ قَنْبَرٌ بِها، فَصَبَّها فی یَدِ الْغُلامِ، قالَ: «خُذْها، فَصُبَّها فی حَجْرِ امْرَأتِکَ وَ لا تَأْتِنا إلّا وَ بِکَ أثَرُ الْعُرْسِ، یَعْنی الْغُسْلَ.» فَقامَ الْغُلامُ، فَصَبَّ الدَّراهِمَ فی حَجْرِ الْمَرْأةِ، ثُمَّ تَلَبَّبَها، فَقالَ لَها: «قومی.» فَنادَتِ الْمَرْأةُ: «النّارَ، النّارَ! یا ابْنَ عَمِّ مُحَمَّدٍ! تُریدُ أنْ تُزَوِّجَنی مِنْ وَلَدی هَذا؟ وَ اللهِ! وَلَدی. زَوَّجَنی إخْوَتی هَجیناً، فَوَلَدْتُ مِنْهُ هَذا الْغُلامَ. فَلَمّا تَرَعْرَعَ وَ شَبَّ، أمَرونی أنْ أنْتَفیَ مِنْهُ وَ أطْرُدَهُ وَ هَذا وَ اللهِ! وَلَدی وَ فُؤادی یَتَقَلَّی أسَفاً عَلَی وَلَدی.»» قالَ: «ثُمَّ أخَذَتْ بِیَدِ الْغُلامِ وَ انْطَلَقَتْ وَ نادَی عُمَرُ: «وا عُمَراهْ! لَوْ لا عَلیٌّ، لَهَلَکَ عُمَرُ.»»

* بررسی سند: این حدیث را ثقةالاسلام الکلینی از علی بن محمد بن عبدالله ماجیلویه از ابراهیم بن اسحاق الاحمر از ابوعیسی، یوسف بن محمد از سوید بن سعید از عبدالرحمن بن احمد الفارسی از محمد بن ابراهیم بن ابی‌لیلا از هیثم بن جمیل البغدادی از زهیر بن معاویه البغدادی از ابواسحاق السبیعی از عاصم بن حمزه السلولی که در بعضی نسخ عاصم بن ضمره السلولی آمده و همین صحیح است، روایت کرده است.

در سند این حدیث، علی بن محمد ماجیلویه، ابواسحاق السبیعی و عاصم بن ضمره، یعنی افراد سر و تَه سند، از ثقات درجه یک هستند، اما سند دو دسته اشکال دارد. اول این‌که از یوسف بن محمد تا زهیر بن معاویه، یا مجهول هستند، یا مهمل و دوم این‌که ابراهیم بن اسحاق الاحمر از ضعفا است. در نتیجه این گزارش معتبر نیست.

این حدیث را مرحوم شیخ‌الطائفه هم، در التهذیب (ج ۶، ح ۸۴۹) به طریق خود به ثقةالاسلام الکلینی با همین سند روایت کرده است.

خلاصه این‌که سند این گزارش هم عملاً همان سند قبل است و معتبر نیست و نمی‌توان به آن اعتماد کرد.

* بررسی متن: با این‌که سند این حدیث معتبر نیست، اما از این فرصت استفاده کرده و چند نکته‌ای را درباره آن عرض کنم که مهم است.

۱- «هجین» که در این روایت آمده بود، به فردی می‌گویند که پدرش برده آزاد شده بود و مادرش نامعلوم، اما در اصطلاح کنایه از افرادی که اصل و نسبی ندارند، لذا اگر جایی با این حدیث کلمه کردیم، اگر معلوم بود که معنای اصلی مورد نظر است که هیچ و الا حمل بر معنای دوم می‌کنیم.

۲- سقیفه، محل‌هایی مسقف بوده که قبایل مختلف برای اجتماعات و گردهمایی‌ها،  شور و مشورت و … درست می‌کردند که وقتی برای مطلبی دور هم جمع می‌شوند، از گزند آفتاب و شاید باران در امان باشند و از آن‌جایی که هر قبیله‌ای یا تیره‌ای، سقیفه‌ای برای خود می‌ساخت، به نام همان قبیله یا طائفه شناخته می‌شد.

۳- اگر کسی بخواهد به این گزارش اعتماد کند، اولاً نشان از احترام فوق العاده خلیفه دوم، ولو به ظاهر، نسبت به امیر مؤمنانj است، آن هم به گونه‌ای که دیگران را وادار به احترام و اطاعت از ایشان می‌کرد تا اندازه‌ای که حداقل در بعضی موارد می‌توانستند روی حرف خلیفه دستوری بدهند.

۴- باز اگر کسی بخواهد به این حدیث اعتماد کند، نَه تنها در ما نحن فیه قابل استناد می‌شود، که در حتی در ابواب مختلف فقهی، مانند مسائل مختلف در قضاوت یا ازدواج قابل استناد می‌شود، اما نکته در این‌جا است که بعضی از این‌ها موافق آیات قرآن و روایات معتبر است و بعضی‌هم هم هماهنگ نیست. مثلا بنا بر ادله محکمی که وجود دارد، باید شاهد از مدعی خواسته شود که در این داستان جوان است و نَه زن، در حالی که در این داستان، هم خلیفه دوم و امیر مؤمنانj از زن طلب شهود می‌کنند.

۵- همین‌طور اگر بخواهیم به این روایت اعتماد کنیم، به نوعی مؤید معاطات است، چرا که هر چند کلام ایجابی توسط امیر مؤمنانj گفته شده است، اما کلامی دال بر قبول از طرف جوان وجود ندارد، در نتیجه این عقد معاطاتی می‌شود.

۶- مطلب آخررا هم تیمنا و تبرکا درباره قنبر، صحابی امیر مؤمنانj عرض کنم. البته درباره ایشان احادیث و گزارشات تاریخی متعددی است که بعضاً هم ضد و نقیض هستند. مثلاً در جایی آمده است که زمان حضرت رسول اللهp حضور داشته و جزء صحابی ایشان هم بوده است، در حالی که در گزارشی دیگر او را به عنوان یکی از اسرای ساسانیان که مسلمانان شد معرفی می‌کند، در حالی که در زمان نبی مکرم اسلام جنگی بین ایشان و ساسانیان، چه آن‌ها که در فلات ایران بودند و چه آن‌ها که در یمن و غیر آن مستقر نبودند، سراغ ندارم. یا بعضی منابع او را از آل همدان معرفی کرده‌اند که شنیدم خطیبی به همین واسطه او را از همدان خودمان می‌دانست، در حالی که سراغ ندارم به هَمِدانی‌ها، آل همدان بگویند. البته آل همدانی در سرزمین سبأ که بنا بر مشهور در یمن بوده‌اند، سراغ دارم، لذا بعید نیست اصل او بتوان از حدود یمن دانست. آن‌چه قطعی است این‌که از صحابه محترم و مورد اعتماد امیر مؤمنانj و از مخلصان ایشان بوده که در جنگ‌های امیر مؤمنانj نیز حضور داشته و حتی چند نوبتی هم یکی از پرچم‌داران ایشان هم بوده است. همین‌طور می‌دانیم که به دست حجاج بن یوسف ثقفی کشته شده است و این بدان معنا است که سال شهادت ایشان بعد از سال ۷۵ وپیش از حدود سال ۹۵ هجری است، یعنی در زمان امام زین‌العابدینj. این‌که ایشان در زمان عاشورا کجا بوده و چرا مانند جمعی از خواص امیر مؤمنانj جزء یاوران سیدالشهداءj نبوده است، چیزی به خاطرم نیست. البته توجیهاتی شنیده‌ام که از نظر علمی، فقط در حد گمانه‌زنی است و ارزش علمی ندارد. تاجایی که می‌دانم مزار ایشان هم خاطرم نیست، اما می‌دانم قبری در بغداد به ایشان منسوب می‌کنند که از هر کس باشد، از ایشان نیست. نمی‌دانم کتاب علمی در زمینه احوال ایشان نوشته شده است، یا خیر، اما اگر نباشد و کسی بخواهد روی آن کار کند، بنده حداقل از لحاظ علمی و بررسی سند و متن و تحلیل آن‌ها، استقبال می‌کنم و در خدمتش هستم. إن شاء الله.

و صلی الله علی محمد و آله

نمودار درختی مدرس

باز کردن همه | بستن همه