$


روش فهم قرآن (تفسیر قرآن) - جلسه ۱۲

$

ادله‌ای که تفسیر را به غیر رجوع به اهل بیتb، نادرست می‌داند
تا این‌جا دیدیم که الله تعالی مفسر و مبین اصلی کلام خود است که آن را برای حضرت رسول اللهb تبیین کرده است تا ایشان برای دیگران بیان کند، لذا نبی مکرم اسلام اولین کسی هستند که مجاز به تفسیر و تبیین قرآن هستند. و باز دیدیم که حضرات معصومینb نیز بر مبنای مشهور اعتقادی شیعه که بنده هم تابع آن هستم، مجاز به این کار هستند، حالا سؤال این است که آیا دیگرانی هم به این مجموعه افزوده می‌شوند یا خیر؟ و اگر اضافه می‌شوند، چه ویژگی‌هایی دارند و چه کسانی هستند؟ موافقان این توسیع، دلایلی دارند و مخالفان آن هم دلایلی که إن شاء الله هر دو را بررسی خواهیم کرد، تا ببینیم ما جزو کدام دسته خواهیم بود. در این‌جا قرار است یکی از مهم‌ترین دلایل مخالفان را، یعنی کسانی که معتقدند غیر از معصومینb، کس دیگری جواز تفسیر قرآن را ندارد، بررسی کنیم. این مهم‌ترین دلیل، روایات است. یعنی ادعا می‌شود این افرادی که ما آن‌ها را امام، معصوم، حجت الهی و به شکل‌ها و دلایل مختلفی آن‌ها را لازم الاطاعه می‌دانیم، غیر ائمه و حجج الهیb را از تفسیر قرآن منع کرده‌اند و ورود به آن را به زبان‌های مختلفی ممنوع و حرام دانسته‌اند.
روایاتی که در منابع مکتب اهل بیتb، انسان غیر معصوم را از تفسیر قرآن باز می‌دارد، بعضی معتبر است و بعضی غیر معتبر. بعضی با زبانی آرام منع می‌کند و بعضی با زبانی تند و هشداردهنده. اما تعداد آن‌ها چنان زیاد است که حتی اگر بخواهیم با متواترات مشهور مقایسه کنیم، بعید نیست بتوان برای این مفهوم، یعنی ممنوعیت تفسیر برای غیر معصوم، ادعای تواتر کرد. مثلا مرحوم بحرانی در کتاب البرهان فی تفسیر القرآن، در هفده باب مقدماتی این کتاب، ده‌ها حدیث به مناسب‌های مختلف با این مفهوم آورده‌اند.
ما فعلا یکی از این احادیث را که ضمن سادگی کلام، إن قلت و قلت‌هایی هم دارد، به عنوان سرآغاز کلام، روایت و بررسی می‌کنیم تا سایر وارد را هم به مرور روایت کنیم.

روایت برید بن معاویه
۵/۱- التوحید (ص ۶۸) و عیون أخبار الرضاj (ج ۱، ص ۱۶۶) و الأمالی (ص ۶): حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ موسَی بْنِ الْمُتُوَکِّلِ۰ قالَ حَدَّثَنا عَلیُّ بْنُ إبْراهیمَ بْنِ هاشِمِ قالَ حَدَّثَنا أبی عَنِ الرَّیّانِ بْنِ الصَّلْتِ عَنْ عَلیِّ بْنِ موسَی الرِّضاj عَنْ أبیهِ عَنْ آبائِهِ عَنْ أمیرِالْمُؤْمِنینَj قالَ: «قالَ رَسولُ اللهِp: «قالَ اللهُ جَلَّ جَلالُهُ: «مَا آمَنَ بِی مَنْ فَسَّرَ بِرَأْیِهِ کَلَامِی وَ مَا عَرَفَنِی مَنْ شَبَّهَنِی بِخَلْقِی وَ مَا عَلَی دِینِی مَنِ اسْتَعْمَلَ الْقِیَاسَ فِی دِینِی.»»»
* ترجمه: (امام) علی بن موسی الرضاj از پدرشان از پدرانشان از امیر مؤمنانj روایت کردند: «(حضرت) رسول اللهp فرمودند: «الله جل جلاله فرمود: «ایمان نیاورده است به من، کسی که تفسیر کند به رأی خودش کلامم را و نشناخته است مرا کسی که شبیه کند مرا به خلقم و نیست بر دین من کسی که استفاده کند قیاس را در دین من.»»»
* بررسی سند: مرحوم شیخ صدوق این حدیث را از محمد بن موسی بن متوکل از علی بن ابراهیم بن هاشم القمی از پدرش از ریان بن صلت از علی بن موسی الرضاj از پدرشان از امیر مؤمنانj از حضرت رسول اللهp از الله جل جلاله روایت کرده است که همه این‌ها یا بلاخلاف از اجلای ثقات ما هستند، یا از معصومینb که شاید به جز انسدادی‌ها که بنا بر مبنای خودشان، همه روایات، حتی روایات معتبر عالی‌السند را ابتداء نمی‌پذیرند و بعد به واسطه کشف یا حکومت، یا امثال آن زیر بار بعضی از آن‌ها می‌روند، هیچ محدث و فقیهی را پیدا نکنید که سند و انتساب این عبارات را زیر سؤال نمی‌برد.
* بررسی متن: در این حدیث قدسی، الله تعالی سه مورد را بیان می‌کند. ممنوعیت تشبیه، ممنوعیت قیاس و ممنوعیت نوعی خاص از تفسیر کلام الله.
می‌بینیم که الله تعالی کسانی که قرآن را به رأی خود تفسیر کنند، از دایره ایمان خارج می‌داند. حدیث کاملاً واضح است و تنها نکته‌ای که ممکن است محل کلام و جای بحث باشد، معنای تفسیر به رأی است. عده‌ای هر تفسیر غیر مستند به معصوم را تفسیر رأی دانسته‌اند و عده‌ای هم برای تفسیر به رأی ویژگی‌هایی دانسته‌اند و در نتیجه گفته‌اند که تفسیر ما، یا تفسیر فلان بزرگوار، چون این ویژگی‌ها را ندارد، پس تفسیر به رأی نیست. مثلاً یکی از این بزرگواران که در سال‌های اخیر هم فوت کردند، در یکی از کتب خود مطلبی را می‌نویسند که خلاصه آن چنین است که ظاهرگرایان تصور کرده‌اند که تفسیر به رأی همان سخن گفتن درباره قرآن است، در حالی که تفسیر به رأی که از آن نهی شده است بر اساس شرایط زیر است:
۱- هدف از تفسیر به رأی خودنمایی بوده است و جدل و غلبه بر خصم، به همین علت هم سراغ متشابهات می‌رفتند و برای همین هم هست که اگر درست گفته باشند، صوابی ندارد.
۲- بدون استناد به اصلی استوار و تنها با تکیه بر تعابیر ظاهری که چون مسیر نادرست بوده است، صوابی ندارد.
می‌بینیم که ایشان در بخش اول، قصد و نیت بد افراد را مبنای تفسیر به رأی قرار می‌دهد، در حالی که در بخش دوم، روش را محور قرار می‌دهند و یکی از سؤالاتی که پیش می‌آید این است که بالاخره کدام مورد تفسیر به رأی است؟ اولی یا دوم یا هر دو که ظاهرا منظور ایشان هر دو است، یعنی هم اولی تفسیر به رءی است و هم دومی. سؤال ئوم این‌که این اصول استوار چیست؟ اصل مسأله در همین است. معمولا افرادی که دست به تفسیر قرآن می‌زنند، تفسیر خود را مبتنی بر اصولی می‌دانند که استوار است. مثلا افرادی را که مرحوم علامه طباطبایی، در روش تفسیریشان مورد انتقاد قرار می‌دهند و بنا بر اصول استوار خودشان، روش آن‌ها را مردود و مبتنی بر اصول غیر استوار می‌دانند، خود این‌ها هم بنا بر اصول استوار خودشان، روش مرحوم علامه را مبتنب بر اصول غیر استوار و مردود می‌دانند. قرار ما هم در این‌جا همین است که ببینیم چه اصولی را معتبر و استوار می‌دانیم.
ایشان در ادامه می‌آورند که تفسیر به رأی یعنی: تکروی و استبداد در رأی در تفسیر و بی‌توجهی به حرف دیگران و از جمله گذشتگان از مفسران یا گرفتن آیه‌ای و هماهنگ کردن آن با نظر خود، در حالی که خود می‌داند چنین نیست.
ایشان در این‌جا دسته سومی را هم اضافه می‌کنند. پس اگر منظورشان یکی از این‌ها است، باید معلوم کنند کدام را تفسیر به رأی می‌دانند، اما ظاهراً منظورشان هر سه است، یعنی هر کدام این‌ها باشد، تفسیر به رأی است. در این تفسیر سوم هم باید چرا منظور ایشان از مفسران گذشته چیست؟ همه مفسرانِ قبل از این مفسر جدید، با هر مذهب و گرایش اعتقادی و هر روش تفسیری و …؟ یا بعضی از آن‌ها؟ یا این‌که منظور از بی‌توجهی چیست؟ همین‌که فقط نظرات گذشتگان را مرور کند و از آن‌ها استفاده کند کافی است؟ یا باید حتما یکی از آن‌ها انتخاب کند و از معانی جدیدی که احدی از گذشتگان نگفته است و به نوعی کشف خودش است، پرهیز کند. یا مثلا این‌که اگر ایم گذشتگان مطلب جدیدی داشتند و به حرف گذشتگانش توجه نکرده بودند، چه حکمی دارد؟ کار آن‌ها و در نتیجه تفسیرشان هم اشکال دارد و نباید به آن توجه کرد؟ یا این مسأله از دوره‌ای به بعد ممنوع است. از این دست سؤالات و ابهامات زیاد است که خودتان معلوم خواهید کرد، لذا فعلا از این سؤالات و ابهامات می‌گذریم و بحث را ادامه می‌دهیم.
مخالفین فرمایش ایشان، علاوه بر آن‌چه الآن عرض کردم، در پاسخ می‌گویند:
۱- اگر کسی قرآن را به جهاتی که ایشان فرموده‌اند، عامدانه تفسیر کند یا در تفسیر خود به شیوه‌ای که ایشان اشاره کرده‌اند، عمل کند که تکلیفش معلوم است و حرفی در آن نیست. لعنة الله علیهم.
۲- می‌بینیم که در بین مفسرین، خصوصا از عرفای مصطلح و اهل تصوف، افرادی هستند که اقدام به تفسیر قرآن نموده و متهم کردن آن‌ها به مطالبی که ایشان فرموده‌اند، آن هم به صورت عامدانه، کار ساده‌ای نیست، اما در عین حال تفسیرشان چنان مملو از غلط‌های فاحش است که حتی استاد خود ایشان، یعنی مرحوم علامه طباطبایی را هم به عکس العمل وا داشته است. آیا از نظر ایشان و موافقانشان، کار این مفسرین، تفسیر به رأی نیست؟ البته دیدیم این اشکال زمانی وارد است که کسی صرفا تعریف اول ایشان در تفیسیر به رأی را بپذیرد.
۳- این شروطی که ایشان و مانند ایشان، ساخته‌اند، از کجا آمده است؟ بله مطالبی که ایشان می‌فرمایند، به قرائن قطعیه از عقل و نقل بد و از مصادیق تفسیر به رأی است، اما این‌که تفسیر به رأی حصر در این موارد دارد، از کجا آمده است؟ این‌ها نکات مهمی است و آن‌چه درباره اصول استوار که تعریف ایشان هم بود، گفتیم، در همین مورد می‌گنجد.
آری! تفسیر به رأی، تفسیر به رأی است. یعنی کسی بر اساس نظرات و برداشت‌هایی خود و نَه بر اساس اصول استوار، کلام الهی را تفسیر کند، چه هدف خوبی داشته باشد، چه هدف بدی، چه استبداد در رأی داشته باشد، چه نداشته باشد، چه نظر گذشتگان را ارج بنهد، چه ننهد و … تفسیر به رأی کرده است. باز هم تأکید می‌کنم که این‌که این اصول استوار چیستند، مهم است.
الله تعالی در آیه آیه ۱۸۹ سوره بقره می‌فرماید: «… وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقی‏ وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ». یعنی: و درستی آن نیست که در آیید خانه‌ها از پشتشان، بلکه درستی کسی است که تقوا پیشه کند، در آید خانه‌ها را از درهایش و تقوا پیشه کنید الله را، باشد شما را رستگار شوید. می‌بینیم که الله تعالی می‌فرماید تقوا پیشه کنید و خانه‌ها را از درهایش وارد شوید. پس شاید بتوان گفت اگر کسی بی‌دلیل موجه از در خانه‌ای وارد نشد، الله تعالی تقوایش را زیر سؤال برده است. بعد می‌فرماید شما تفوای الهی پیشه کنید، امید است که رستگار شوید. پس اگر کسی تقوای الهی پیشه نکرد و انتظار داشت رستگار شود، کارش عجیب و غیر منطقی است.
آری باید هر خانه‌ای را از درهایش وارد شد، نَه از دیوار و بام و … وقتی که دری هست و کلیدی هم برای باز کردن در هست، درآمدن به خانه از غیر آن درها، خطرناک است. یا عقل و تدبیر نیست، یا ریگی به کفش است. کسی که می‌تواند از در وارد شود، اما از غیر آن وارد می‌شود، اگر افتاد و سرش شکست، اگر آسیبی دید، اگر متهم به سرقت و خلاف دیگری شد، خودش مقصر است. در مرسله‌ای در نهج البلاغه (ص ۲۱۵) منتسب به امیر مؤمنانj آمده که پس از معرفی جایگاه خودشان فرمودند که «وَ لَا تُؤْتَی الْبُیُوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا، فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَیْرِ أَبْوَابِهَا، سُمِّیَ سَارِقا». یعنی: درنیایید خانه را مگر از درهای آن، پس کسی که درآید آن را از غیر درهایش، سارق نامیده می‌شود. هر چند خود این خطبه، مرسل است و ما نمی‌توانیم آن را به قطع منتسب به امیر مؤمنانj کنیم، اما اولاً برای بسیاری از این بزرگان که مرسلات نهج‌البلاغه را معتبر می‌دانند، حجت است و ثانیاً این عبارت از هر کس که باشد، عقلاً با توضیحی تکمیلی که در تقدیر این عبارات هست، قابل قبول است. کسی که در را بشناسد و کلید را داشته باشد، اگر از غیر در وارد شد، اگر سارق نباشد، باید در عقلش شک کرد. پس کسی که از غیر در درآید، یا سارق است، یا کم خرد است، یا نمی‌داند، یا اشتباه کرده است.
نبی مکرم اسلامp فرمودند من شهر علم هستم و علی باب آن است. آیا علم تفسیر کلام الله، در حوزه این مدینه علم نیست و آیا امیر مؤمنان و سایر ائمهb باب این مدینه علم نیست؟ این‌ها فقط برای منبر رفتن نیست که بگوییم و شنونده کیفی کند و آن‌ها که اهل پاکت هستند، پاکتی هم بگیرند و … این‌ها برای آن است که بگوییم و بشنویم و تعمق کنیم و عمل کنیم. چرا اصرار داریم از غیر در وارد شویم که هم در معرض خطر باشیم و هم در معرض اتهام؟ بیاییم از درش وارد شویم و با توجه به روایات معتبری داریم، باب علم مدینه نبوی که علم تفسیر و فهم قرآن یکی از مهم‌ترین آن‌ها است، چیزی جز اهل بیتb نیست.
در این‌جا ممکن است کسی بگوید، ذیل خیلی از آیات قرآن، روایتی نیست یا روایات موجود کار را به اندازه‌ای که باید راه بیاندازد، راه نمی‌اندازد، لذا ما با این‌که باب ورود را می‌شناسیم و به آن ارادت تمام و کمال هم داریم، کلید هم در اختیارمان هست، اما ناچاریم گاهی از این در و کلید بگذریم و اگر نگذریم، تعدادی از آیات قرآن معطل و کشف حقایق دین بلاتکلیف می‌ماند. در جواب باید عرض کنم بنده هم قبول دارم که متأسفانه و البته علی‌القاعده، تعداد زیادی از توضیحات و فرمایشات نبی مکرم اسلامp و سایر حضرات معصومینb به ما نرسیده است و همین‌طور تعداد بسیار بسیار زیادی از روایات منسوب به این بزرگواران که در دست ما است، معتبر نیست و نباید به آن استناد کرد و از این بابت هم باید بسیار متأسف بود، اما حداقل به عنوان کسی که تمام روایات تفاسیر روایی بزرگ مانند البرهان فی‌تفسیر القرآن مرحوم علامه بحرانی، کنز الدقایق و بحر الغرائب مرحوم ابن المشهدی، تفسیر نور الثقلین عبدالعلی الحویزی و همین‌طور تفاسیر مرحوم فیض الکاشانی را از باب سند بررسی و از جهت متن مرور کرده‌ام و به کمک ابزارهای امروزی و نرم‌افزارهای متعدد، روایات ذیل آیات قرآن را در کمابیش در عقائد، فقه، کلام و … پیگیری کرده‌ام، عرض می‌کنم که ذیل اکثر قریب به اتفاق آیات قرآن، روایات متعدد معتبری وجود دارد که وقتی ظواهر قرآن را هم حجت می‌دانیم، شاید هیچ آیه‌ای معطل نماند و گیرم که معطل بماند، چرا باید کاسه داغ‌تر از آش شویم، اظهار فضل کنیم و با این اظهار فضل‌ها، خود و دیگران را به خطر بیاندازیم. وقتی به ما دستور داده شده است که آن چه را می‌دانید، بگویید و آن‌چه را نمی‌دانید، چرا در آن‌چه نمی‌دانیم، سکوت پیشه نکنیم؟ در این فرصت و قبل از ورود به بخش بعد، چند حدیث خدمتتان روایت کنم و بررسی کنیم تا ببینیم که آیا این ادعای بنده مستندی دارد، یا خیر؟ که بماند برای جلسه آینده. إن شاء الله.

و صلی الله علی محمد و آله

نمودار درختی مدرس

باز کردن همه | بستن همه