$
امروز إن شاء الله چهار روایت را مورد بررسی قرار میدهیم که به ترتیب درباره داراب، دامغان، سجستان و سرخس است.
* ترجمه روایات:
روایت اول: اما مردم داراب، در آخر الزمان به دست دشمنی، مقهور و مقتول می شوند.
روایت دوم: اهل دامغان به علت زیادی جمعیت به سختی امرار معاش میکنند تا آنگاه که قائم آل محمد خروج کند و آن جماعت را روز فرج رسد.
روایت سوم: در سجستان اقوامی هستند که قرآن میخوانند، اما به آن عمل نمیکنند و چنان از اسلام خارج میشوند که تیر از کمان. بر آنها ریگ بارد و هلاک شوند.
روایت چهارم: در سرخس زلزله بزرگی رخ دهد که مردمش از ترس بمیرند.
* منابع:
این روایات را میرزا علیاکبرخان نفیسی معروف به ناظم الاطبا در کتاب علائم ظهور (ص ۱۴۳)، به نقل از کتاب ناسخ التواریخ میرزا محمدتقیخان سپهر معروف به لسان الملک به نقل از امیر مؤمنان سلاماللهعلیه روایت کرده است.
* بررسی سندی:
در این که ناظم الاطبا و لسان الملک چه کسان بودند و چه اتهاماتی به آنها وارد میکنند، فعلا چیزی نگفته و این اتهامات را نه میپذیریم و نه رد میکنیم، چرا که نیاز به بررسی ویژهای دارد که فعلا نیازی به آن نیست.
آنچه درباره سند این روایات مهم است آنکه میرزا محمد تقی سپهر و ناظم الاطبا از ادبا، دانشمندان و مورخین عصر قاجار بوده و روایات مذکور را بدون ذکر سند بیان کردهاند و تا آنجا که ما تحقیق کردیم، سندی برای آنها نیافتیم و ظاهرا پیش از ایشان در هیچ کتابی، چه معتبر و چه غیر معتبر وجود ندارد. اگر شما پیدا کردید، لطفا به من هم بفرمایید که اصلاح کنم.
با این حساب، اگر بخواهیم خوشبینانهترین حالت ممکن را در نظر بگیریم، باید بگوییم که این مطالب را از جایی که معلوم نیست کجاست، شنیده و در کتاب خود نقل کردهاند و این روایات در طول دوازده قرن، نامعلوم بودهاند، لذا به جهت مرسل بودن، کاملا خالی از اعتبار هستند.
* توضیحات:
این احادیث هم معتبر نیستند، اما به بهانه آن چند مطلب عرض کنم که شاید دانستنش جذاب و بعضا مفید باشد.
۱- داراب یکی از شهرستانهای استان فارس است که امروزه بین جاده شیراز – بندرعباس قرار گرفته است. در فاصله بسیار کوتاهی از شهر فعلی، شهر باستانی دارابگرد قرار دارد. این منطقه دارای سابقهای بسیار طولانی است. تا آنجا که من سراغ دارم، حدود هفتهزار سال، یعنی مقارن تمدن سیلک کاشان و شهر سوخته سیستان. شهرت و رونق آن به دوره هخامنشیان بر میگردد. بعضی این شهر را ساخته دارای بزرگ میدانند که بعید نیست، داریوش اول هخامنشی باشد. این شهر در زمان ساسانیان اهمیت قابل توجهی یافت. از نوشتهها اینگونه بر میآید که اردشیر بابکان نزد والی نیمهخودمختار دارابگرد که نامش تیری بوده است، پرورش یافته و وبعد از مرگ او حاکم دارابگرد میشود و قیام خود را برای تشکیل حکومت ساسانیان از همینجا شروع میکند. این شهر، بعدها مرکزیت سیاسی خود را از دست داد، اما به گونهای اهمیت اقتصادی خود را حفظ کرد. ضرابخانه یا به با کمی تسامح بانک مرکزی ساسانیان که حتی در دورههای اول حکومت مسلمانان فعالیت داشت و با اشکال پادشاهان ساسانی سکههای مورد نیاز حکام مسلمان و مردم را ضرب میکرد، در این منطقه قرار داشت. نکته قابل توجه اینکه مدت حکومت امرای عرب بر این منطقه کوتاه بود و خاندانی ایرانی که را به شبانکاره معروف بودند، والی این منطقه کردند. این گروه بعدها هم بر این منطقه مسلط شدند و تا زمان اتابکان حاکم آنجا بودند.
۲- سجستان همان سیستان است بزرگ است که شامل سیستان و بلوچستان ایران و پاکستان و منطقه کوچکی از افغانستان فعلی است. سیستان تغییر یافته سجستان و سجستان معرب سکستان یا سکاستان است، یعنی محل زندگی سکاها. سکاها هم قبایل بسیار بزگ و عظیمی بودند که بنا بر مشهور باستانشناسان در مناطق شمالی، از شمال چین تا شمال اروپا، زندگی کرده و دستهای از آنها به این منطقه، یعنی سجستان، مهاجرت کرده بودند. از منابع تاریخی اینگونه برداشت کردهام که اینها با آریاییهایی که ادعا میشود از همان مناطق شمالی به جنوب مهاجرت کردند و عدهایشان سلسلههای ماد و هخامنشی و … را تأسیس کردند، فرق دارند. اگر قول مشهور را بپذیریم، مهاجرت یا یورش آریاییها به جنوب، بسیار بزرگ و فراکیر بوده است، اما سکاها بیشتر در مناطق شمالی ماندند و فقط بخشهایی از آنها به سجستان و هند و … مهاجرت کردند.
بنل به نقل هرودوت، کوروش بزرگ هخامنشی در تهاجمی که به گروهی از سکاهای شمال شرقی ایران داشت، کشته شد. هرودوت نام این قوم را ماساژتها میداند، اما در بعضی منابع دیگر نامهای دیگری آمد است که شاید مجموعه و زیرمجموعه باشند. هرودوت مینویسد که سر کوروش را نزد ملکه آنها بردند و مطالبی دیگر که بماند.
۳- سرخس هم که شهری در شمال شرقی ایران فعلی و در مرز ایران و ترکمنستان است. سرخس از پیش از اسلام نیز با همین نام نامیده میشده، اما نام قدیمیتر آن را ساریکا گفتهاند. در بعضی منابع تاریخی آمده است که مردمان این شهر مقاومت زیادی در مقابل سپاه عربهای مسلمان داشتند و اکثر قریب به اتفاق آنها کشته شدند.
۴- دامغان هم احتمالا بسیاری از ما در راه تهران به مشهد، از آن گذر کردهایم. این هم شهری باستانی که حداقل رونق آن به اوایل دوره اشکانی بر میگردد، اولین پایتخت دولت اشکانیان بود. میگویند دامغان تغییر شکل یافته دهمغان است و بخش اصلی صددروازه بوده است. البته نام قدیمیتر آن را گومش یا قومش هم گفتهاند.
در بخش بررسی سند، اتهاماتی را متوجه علیاکبرخان ناظمالأطبا و محمدتقیخان سپهر کردم که لازم میدانم در اینجا و در دو بند مستقل اشارهای به زندگی، خدمات و بعضی حواشی زندگی آنها داشته باشم که عرض قبلم را جبران کرده باشم و خدای ناکرده بیانصافی نکرده باشم.
۵- علی اکبرخان نفیسی مشهور به ناظمالاطبا، از پزشکان، ادبا، سیاستمدارن، اندیشمندان و روشنفکران عهد ناصری و مشروطه است. ایشان پزشک خاص دربار مظفرالدین شاه بود که در امضای فرمان مشروطیت توسط شاه وقت، نقش به سزایی داشت. ایشان آثار متعددی در پزشکی داشته و آثاری هم در ادب و تاریخ دارد که مشهورترین آنها فرهنگ ناظمالاطبا است که یکی از مصادر فرهنگ مرحوم دهخدا میباشد.
او را بنیانگذار بیمارستانهای مدرن و به سبک اروپایی که البته دولتی هم بودند، دانستهاند که ابتدا در تهران و سپس در مشهد انجام شد. اگر امروزه بود و قرار بود برای هرچیزی پدر و مادری درست کنند، احتمالا به او لقب پدر بیمارستانهای مدرن را میدادند که ظاهرا حقش هم بوده است. البته ناگفته نماند که این کار را به پیشنهاد یا حداقل مساعدت جدی ناصرالدین شاه انجام داد. فرزند ایشان، علیاصغر نفیسی، اولین وزیر بهداشت ایران بود. مرحوم سعید نفیسی هم فرزند ایشان است. برخی او را فراماسون دانستهاند که لازم است دو نکته را عرض کنم. اول اینکه باید دید آیا مدارک قاطعی بر این ادعا هست یا خیر. دوم اینکه فراماسونهای آن عصر چه ویژگیهایی داشتهاند و ایشان جزء کدام دسته بوده است، چرا که بر اساس مطالعات مختصر بنده در این مورد داشتهام، سیر تاریخ فراماسونری در ایران بسیار پر فراز و نشیب، متغیر و دارای تحولات بنیادین بوده است.
۶- محمدتقیخان سپهر، مشهور به لسانالملک از ادبا، مورخان و اندیشمندان عصر قاجار بوده است. او اصالتا اهل کاشان و ملازمان و شاگردان ملکالشهرای صبا در زمان فتحعلی شاه بود. او در زمان فتحلی شاه، محمد شاه و ناصرالدین شاه به امور اداری و دیوانی مشغول بود و کتاب مشهور خود، ناسخ التواریخ را که البته یکی از آثار متعدد او است، به فرمان محمد شاه قاجار شروع کرد. او تاریخ خود را از آغاز خلقت حضرت آدم تا سال ۱۲۷۳ قمری، یعنی حدود ده سال بعد تاجگذاری ناصرالدین شاه تنظیم کرده است. خاندان سهراب سپهری، خود را وابسته به او میدانند. محمدتقیخان سپهر، ناسخ التواریخ را در نُه جلد تنظیم کرد که بخشی را در زمان محمد شاه و بخشی را هم در زمان ناصرالدین شاه انجام داد. بخشهایی از این کتاب که مربوط به تاریخ قاجار و نزدیک به آن است، به ادعای خود او بر اساس اسناد و مدارک رسمی تنظیم شده است، اما بسیاری از محققان این ادعا و صحت مطالب ناسخ التواریخ را زیر سؤال برده و نادرست میدانند که البته بعید هم نیست. به هر حال این کتاب به سفارش و تحت نظر پادشاهان قاجار نوشته شده است و طبیعی است که مطالب ناپسند آنها حذف یا تغییر یافته باشد. در قسمتهای قبلتر هم مطالب نادرست و غلط و غیر معتبر بسیار زیاد است. اگر نگوییم ایشان از خودشان چیزهایی ساختهاند که البته اتهام بزرگ و شاید غیر قابل اثباتی باشد، به راحتی میتوان گفت که ایشان از هر کجا و ناکجایی و هر کس و ناکسی مطالب خود را گرفته و در کتاب خود جمع کردهاند. ناسخ التواریخ بر خلاف اسمش، نَه تنها ناسخ التواریخ نشد، بلکه عمری بسیار کوتاه داشت و کمتر مورد توجه قرار گرفت. هر چند حداقل در بررسی تاریخ و آداب و رسول عهد قاجار، نباید آن را نادیده گرفت.
ایشان را هم متهم به فراماسونری میکنند که همان دو مطلبی که در بند قبلی عرض کردم، اینجا هم مهم است.
و صلی الله علی محمد و آل محمد