$
جلسه گذشته تتمه مطلب آقای حیدری درباره بیعتهای رحضرت رسول اللهp را خواندیم و نقد کردیم. ایشان در ادامه متوجه دلیل دیگر قائلان به حرمت مصافحه با نامحرم میشوند که ببینین چه نوشتهاند.
و بعضهم قال بما أن النظر إلی الاجنبیة ما عدا الوجه والکفین حراماً فالمصافحة من باب أولی، أی بدلیل قیاس الأولویة وهو باطل؛ لأنه قیاس مع الفارق. بل أن النظر إلی وجه المرأة مع الشهوة قالوا بحرمته وبدون الشهوة قالوا بجوازه مع أن النظر إلی وجه المرأة أکثر ریبة وشهوة من مصافحتها لأن الوجه هو مرکز هدایة الانسان وجماله فکما أن النظر من دون شهوة إلی الوجه جائز فالمصافحة من دون شهوة من باب أولی.
ایشان در این عبارات، عملاً دلیل دیگر قائلان به حرمت مصافحه با زنان را مطرح و نقد میکنند که بعضی میگویند به جهت آنکه نظر به اجنبیه، غیر از وجه و کفین حرام است، پس مصافحه به طریق اولی حرام است. یعنی این افراد قیاس اولویت میکنند که قبول نیست، چرا که قیاس مع الفارق است. بله! نظر به صورت زن چنانچه از روی شهوت باشد، حرام دانستهاند و بدون شهوت، قائل به جواز شدهاند. بعد اضافه میکنند که نظر به صورت زن، ریبه و شهوتش بیشتر از مصافح به زن است، چرا که صورت مرکز هدایت انسان و زیبا پسندی او است. پس همانطور که نظر بدون شهوت به صورت جایز است، پس مصافحه به غیر شهوت از باب اولویت، جایز است.
اینها شد، سخن آقای حیدری در تبیین دلیل مخالفان خود و جواب به آن. اما عرایض بنده:
۱٫ آنچه ایشان در اینجا میفرمایند، مهم است. اول اینکه اکثر قریب به اتفاق فقهای ما، به دلایل معتبر خودشان که من فعلاً نظر تحقیقی روی آن ندارم، نظر به وجه و کفین را فی نفسه حرام نمیدانند، مگر موجب حرام دیگری شود، مانند تهییج شهوت ممنوع. لذا اگر کسی این حرمت مشروط را به حرمت مطلق مصافحه بزنند، امری عجیب است. بله! اگر نگاه به وجه و کفین کلا و مطلقاً ممنوع و حرام بود، شاید میشد چنین چیزی گفت، اما اگر کسی بخواهد تنقیح مناط و الغای خصوصیت هم بکند، اتفاقا جواز مصافحه با نامحرم از آن در میآید، نَه حرمت آن، چرا که الغای خصوصیت و تنقیح مناطش چنین میشود: نظر به وجه و کفین نامحرم فی نفسه حلال است، مگر موجب شهوت و مفسده و … باشد، پس مصافحه با نامحرم هم فی نفسه حلال است، مگر موجب شهوت و مفسده و … باشد.
۲٫ اما در باب اولویت، به نظر حقیر قیاس نگاه به لمس که بسیاری از بزرگان مطرح کردهاند و برعکسش را که آقای حیدری آوردهاند، ولو به اولویت، باطل است، چرا که نگاه و لمس بالذات دو چیز متفاوت هستند. نگاه براساس یک حس است و لمس حسی دیگر. حکم وجه و کفین در نگاه متکی بر حس بینایی است و به همیت جهت اگر هم قرار باشد، مرکز هدایتی باشد، برای حس بینایی است و مصافحه برای حس لامسه. حالا بماند که مرکز هدایت اصلی حس بینایی در بین اندام، نه وجه است و نَه کفین، اندامهای دیگر است و در لامسه هم دست نیست، اندامهای دیگر است. خب! خیلی وارد مقولات خاص نشویم. خلاصهاش این که قیاس این دو، ولو به اولویت باطل است، مگر بای الغای خصوصیت و تنقیح مناط را پیش کشیم که در بند قبلی عرض کردم.
۳٫ اگر کسی هم بگوید که لمس جنس مخالف، ملازمه قطعیهاش شهوت است، سخن گزافی است. همه ما کمابیش، در همین سنین بزرگسالی تجربه مصافحه با محارم خود داشتهایم و این مصافحهها، با اینکه با جنس مخالف است، اصلاً جنبه جنسی و شهوانی ندارد، لذا در صرف مصافحه با جنس مخالف، لزوما شهوتی وجود ندارد.
۴٫ زمان لبنان و سوریه، عزیزانی از شیعیان خودمان، علویهای دوازده امامی، اسماعیلی، حتی مسیحی و … بودند که متعارفا با خودی و غریبه، زن و مرد، پیر و جوان مصافحه و حتی معانقه داشتند و هم میدیدیم و هم چون بعضاً که شرایظش بود سؤال می کردم، ابراز می کردند که حالت جنسی و شهوانی در کار نیست و بنده نَه حاضرم همه آنها را متهم به کذب کنم و نَه مشاهدات خودم را انکار کنم.
۵٫ علم تجربی هم منکر این ادعای آقایان است. لذا نمیتوان گفت مصافحه با جنس مخالف، لزوما جنبه شهوانی پیدا میکند. مگر کسی بگوید به صرف عدم محرمیت، اتفاقی در بدن میافتد که چنین میشود. یعنی در مصافحه با جنس مخالف محرم چنین نیست، اما در مصافحه با جنس مخالف نامحرم، شهوت هست. چنین ادعایی هم اثبات نشده است. مثلاً بگویید پدرشوهر و عروس یا مادرهمسر و داماد، بعد از طلاق زن و مرد، با خواندن صیغه طلاق، تغییرات بیولوژیکی برایشان حاصل میشود که هر تماسی، ولو یک مصافحه ساده که قبلش چیز خاصی نداشته، تبدیل به تهییج شهوت میشود. یا حتی قبل از ازدواج چنین چیزی بوده و با خواندن صیغه ازدواج، به یک باره این حالت شهوانی از بین میرود. این ادعا از آن ادعاهای عجیب است که نَه دلیلای از عقل یا علوم تجربی بر آن هست و نَه آیه یا روایتی بر آن.
۶٫ آری! اگر مرد یا زنی، به جهت جسمی یا القاءات روحی و روانی دیگران یا خودش، بیمار جنسی باشد، یا قوه شهوت در او قلیان داشته باشد، یا نگاه خرابی و آلودهای داشته باشد، یا در محیطهایی رشد یافته که این فکر خراب به او تلقین شده که باید با مصافحه با نامحرم شهوانی شود و الا مرد نیست یا سالم نیست و از این دست مسائل، باید از این امور پرهیز کند، کما اینکه بعضی از افراد ممکن است، حتی به محارم خود یا حتی همجنسهای خود هم چنین نگاهی داشته باشند و لمسهای غیر متعارف یا حتی بالاتر از آن را مرتکب شوند، کما اینکه هم در ایران چنین افرادی هستند و هم در غیر ایران. هم در افراد غیر متشرع دیده میشود و هم در بین افرادی که خود را گاهی به شدت وابسته به شریعتی از جمله اسلام شیعی دوازده امامی وابسته میدانند. حداقل شایعاتش را شنیدهایم. البته قبول دارم که افراد متشرع واقعی، یا حتی غیر متشرع اخلاقمدار، خود را از امور غیر شرعی و غیر اخلاقی حفظ میکنند.
خلاصه این که این دلیل آقایان اگر قرینهای بر جواز مصافحه با نامحرم نباشد، دلیل بر ممنوعیت آن نیست.
وبعد بیان هذه اللمحة الموجزة یتبین لنا قصور أدلة التحریم عن اثبات حرمة المصافحة کما أنها قاصرة عن إثبات الجواز بشکل واضح وصریح ومقتضی الصناعة الاستنباطیة عند الشک فی ثبوت حکم لموضوع ما هو اجراء الاصل العملی وهو البراءة وعدم حرمة المصافحة.
ایشان در اینجا جمعبندی میکند که پس ادله اثبات حرمت مصافحه با نامحرم قصور دارد، کما اینکه در اثبات جواز هم به صورت صریح قاصر است و در این صورت، مقتضای استنباط این است که عندک الشک، در این موارد برای ثبوت حکم برویم سراغ اصل عملی که در این جا برائت است و عدم حرمت مصافحه.
اما عرایض بنده؛
تا اینجا سه حالت ممکن است پیش آید.
۱٫ کسی تا اینجا بگوید که خیر ادله حرمت مصافحه با نامحرم برای من تمام است و اینها که آقای حیدری یا ریاحی گفتهاند، آسمان و ریسمان بافتن است. تکلیف این فرد روشن است و مصافحه با نامحرم را باید حرام بداند.
۲٫ ممکن است کسی مثل ما بگوید که هر چیزی حلال است، مگر خلاف آن محرز شود و دلایل حرمت مصافحه محرز نشد و در نتیجه حرام نیست.
۳٫ ممکن است کسی بگوید که من، نَه جزء دسته اول هستم و نَه دسته دوم و در شک هستم که بالاخره تکلیف چیست. این فرد اگر قائل به نظر مشهور باشد، همانگونه که آقای حیدری گفتند، باید برود سراغ اصول عملیه که عند المشهور، این جا نوبت اصل برائت است و مصافحه با نامحرم مشکلی ندارد. اما اگر مثل اکثر اخباریها و بعضی از اصولیها، اصالة الاحتیاطی باشد، باید احتیاط کند که میشود عدم جواز مصافحه.
تا اینجا تکلیف برای ما روشن است، اما همانطور که علامه حیدری گفتهاند، روایاتی هم دال بر جواز این کار هست که باید ببینیم سندش معتبر است یا خیر؟ و اگر هست، متنش دلالت دارد یا نَه! اگر سند این رویات معتبر و دلالتش تام باشد، تیر خلاصی است بر حکم حرمت مصافحه به نامحرم.
فعلا اینها را بررسی کنیم، تا برسیم به تتمه عرایض خودم که در مطالب آقای حیدری نیست.
این جمعبندی هم که مصافحه با نامحرم، فی نفسه، حرام شرعی فعلا میشود جمعبندی موقت، تا ببینیم در آخر بحث به کجا میرسیم.
حالا ایشان بحثشان را در باب دلایل قائلان به حرمت و ناتمام بودن آن تمام کرده و میگویند اتفاقاً روایاتی وجود دارد که علاوه بر اصل عملیه برائت، به نوعی جواز مصافحه بانامحرم را هم نشان میدهد. ما امروز بند اول و دلیل اول ایشان را مرور و بررسی میکنیم. ایشان نوشتهاند؛
ویمکن تأیید هذا الأصل العملی بروایات تدل علی جواز المصافحة؛ روی الشیخ الصدوق فی کمال الدین وتمام النعمة عن الإمامین الباقر والصادق علیهماالسلام قالا: «جاءت ابنة خالد بن سنان العبسی إلی رسول الله ، فقال لها: مرحباً یا ابنة أخی، وصافحها، وأدناها.» و أما روایة الکافی فلیس فیها لفظة (اخی).
ایشان میفرمایند که این اصل عملی را میتوان به روایاتی که دلالت بر جواز مصافحه دارد، تأیید کرد. سپس میفرمایند که شیخ صدوق در کتاب کمالالدین از امام باقر و امام صادقc روایت دارد که دختر خالد بن سنان العبسی خدمت رسول الله رسید. پس به او گفتند: «خوش آمدی! ای دختر برادر من!» و با او مصافحه کردند و او را به او نزدیک شدند. در نهایت هم میفرمایند که اما در روایت الکافی لفظ اخی نیست.
و اما عرایض بنده؛
۱٫ همانطور که ایشان گفتهاند این حدیث را دو نفر روایت کردهاند. یکی شیخ صدوق در کمالالدین (ج ۲، ص ۶۵۹) و دیگری ثقةالاسلام الکلینی در الکافی (ح ۱۵۳۵۵) که البته الکافی، خودش دو طریق دارد. طبق معمول، ابتدا سند آن را بررسی میکنیم.
با این حساب، حدیث بر مبنای ما معتبر نیست، اما بر مبنای بعضی افراد، مانند آیتالله شبیری، یا کسانی که روایات الکافی یا مانند اخباریها، همه روایات شیخ صدوق را معتبر میدانند، معتبر است.
۲٫ اما حدیث چه میگوید؟ شیخ صدوق روایت میکند. که روزی دختر خالد بن سنان العبسی نزد حضرت رسول اللهp آمد. حضرت رسول اللهp به او خوشآمد گفتند و او را فرزند برادر خود خطاب کرده و بعد از مصافحه با او، به او نزدیک شدند و ردایشان را برای او گشودند و او کنار ایشان نشست. سپس فرمودند که این، دختر نبیای است که قومش او را ضایع کردند. خالد بن سنان العبسی. شیخ صدوق نام این دختر را محیاة معرفی میکند.
۳٫ در الکافی همین روایت، مفصلترش هست و تفاوتهایی هم دارد. مثلاً به جای «فصافحها»، میگوید: «و أخذ بیدها». یا به جای «»، فقط میگوید: «و أقعدها». در حدیث الکافی توضیحاتی هم درباره این خالد بن سنان هست که هر چند ربطی به بحث ما ندارد، اما سریع میگویم و میگذرم، شاید برایتان جالب باشد. در این حدیث از قول حضرت رسول اللهp آمده که آتشی بود به نام «نار حدثان» که هر سال، در وقت معینی سراغ این قوم میآمد و بعضی از آنها را به کام خود میکشید. این پیامبر نزد آنها رفت و گفت اگر این آتش را از شما بازگردانم، ایمان میآورید؟ آنها هم قبول کردند. این نبی لباس خود را جلوی آتش گرفت و آن را باز گرداند و حتی آتش را دنبال کرد تا به غاری رسید که آتش از آن بیرون میآمد. وارد غار شد و مردم دم در غاز نشستند و تصور کردند که دیگر بیرون نمیآید، اما در حالی که میگفت این است، این است و همه اینها از این است، بنوعبس تصور کردند که من خارج نمیشوم، در حالی که پیشانیم تر است، از غار خارج شد. سپس به آنها گفت که ایمان میآورید؟ اما آنها نپذیرفتند. پس به قوم خود گفت که من فلان روز میمیرم، پس من را به خاک بسپارید. به زودی رمهای الاغ وحشی که جلویشان الاغ دمبریدهای است، میآیند تا سر قبر من. چون چنین شد، قبر من را بشکافید و هر چه خواهید از من بپرسید. بعد ادامه میدهند که چون مُرد و روز موعود فرا رسید و الاغهای وحشی سر گور او آمدند، مردم خواستند قبر او را بشکافند، اما گفتند که وقتی زنده بود به او باور نداشتید، حالا که مرده است، چگونه به او باور دارید؟! اگر قبرش را بشکافید، ننگی بر شما است. پس او را ترک کنید و ترکش هم کردند.
این قسمت آخر که صرفاً جهت اطلاع بود، اما آنچه به بحث ما مربوط میشود، عبارت «فصافحها» در روایت اول و «أخذ بیدها» در روایت دوم است. اگر کسی این را بپذیرد، ممکن است بگوید که شاید مچ دستش را گرفتند که پوشیده بوده، یا دستش دستکشی، چیزی بوده و خلاصه از این دست توجیهات بیاورد که هر چند خالی از وجه نیست، اما نَه تنها قطعی نیست، که اتفاقا ظاهر کلام بر خلاف آن است، چرا که «مصافحه» ربطی به مچ و … ندارد و متعارفاً بدون پوشش و حایل دست بوده و اگر حائلی وجود داشته، قاعدتا باید گفته میشد.
۴٫ نمیدانم چرا یکی از آقایان به «إبنة أخی» متمرکز شده، چرا که مسلماً ربطی به روابط نسبی ندارد و اگر کسی این حدیث را معتبر بداند، میشود دختر برادر من در باب نبوت، یا ایمانی و مانند آن و نَه دختر برادر نسبی من.
جمعبندی اینکه اگر کسی این حدیث را معتبر بداند، میتواند تیر خلاصی باشد بر حرمت مصافحه با نامحرم و تثبیت جواز آن، اما اگر کسی، مثل ما، آن را معتبر نداند، در همان مرحله قبلی است.
۵٫ نکته یکی مانده به آخر اینکه این روایت، در اصل گزارشی تاریخی است، لذا هر چند از باب روایت معتبر نبود، اما شرایط اعتبار اولیه تاریخی را دارد، مگر به دلیلی خلاف آن ثابت شود. اگر کسی بخواهد این گزارش را که کاشف از فعلی از افعال حضرت رسول اللهp است، به جهت چنین ضعف سندی، کنار بگذارد، ناچار است همه گزارشهای مشابه و خصوصاً ضعیفتر از آن را در باب سیره نبوی و علوی، تاریخ ائمه و از جمله محرم سال ۶۱ کنار بگذارد و اگر چنین کند، بعید میدانم چیز خاصی باقی بماند.
۶٫ و نکته آخر اینکه پس از اتمام بررسی یادداشت آقای حیدری، روایت معتبری خواهیم داشت که با نظر حقیر به این گزارش تاریخی هماهنگ نیست و میدانیم در این موارد، اگر جمع ممکن نباشد، باید موردی را که وزن بیشتری دارد، پذیرفت. این مطلب را داشته باشید، تا نوبت به روایت مورد نظر برسد.
و صلی الله علی محمد و آله