$


مصافحه با نامحرم - جلسه ۸

$

آخر جلسه گذشته، ماجرای دختر خالد بن سنان را بررسی کردیم، با این یادآوری می‌رویم سراغ ادامه یادداشت آقای حیدری.

وروی اهل السنة روایات مثل ذلک و روایات مصافحة الاصحاب للنساء.

ایشان بعد از روایت دختر خالد سنان، می‌فرمایند که اهل سنت هم روایات از این دست دارند و نیز گزارش‌هایی از مصافحه اصحاب با زنان.

خب! اما عرایض بنده؛

۱٫ گزارش دختر خالد بن سنان العبسی را مورخین مکتب خلفا مکررا آورده‌اند و حتی اسم او را هم محیاة گفته‌اند، اما خاطرم نیست اشاره‌ای به دست‌دادن شده باشد. شاید هم باشد و من ندیده‌ام یا دیده‌ام و خاطرم نیست. علی ای حال! این گزارش‌ها، ارزشی بیش از آن‌چه درباره روایت خودمان گفتیم، ندارد. البته اگر معلوم شود این تعدد روایات و گزارش‌های تاریخی از روی هم نیست و مکرر است، بر ارزش و اعتبارش افزوده می‌شود.

۲٫ در مورد مصافحه اصحاب، مانند ابوبکر، زبیر و افراد متعدد دیگر با زنان هم، با فرض اعتبار، دو حالت وجود دارد. اول این‌که در مرئی و منظر حضرت رسول اللهp یا یکی دیگر از معصومینb بوده باشد و عدم اعتراض و عکس‌العمل را داشته باشیم، یا به هر نوعی تقریر ایشان معلوم شود و حالت دوم این است که شرایط تقریر معصوم نباشد.

در حالت اول، می‌تواند دلیل بر عدم ممنوعیت مصافحه باشد، اما در حالت دوم که فعل صحابه مستقل است، حجت نیست، مگر به نوعی دیگر کاشف از نظر معصوم باشد.

تا آن‌جا که من بررسی کردم، این گزارش‌ها یا مانند بیعت عمر با زنان قریش به نمایندگی از حضرت رسول اللهp که پیش از این ملاحظه کردیم، هر چند شرایط تقریر را داشت، اما معتبر نبود و دسته‌ای هم شرایط تقریر را نداشته‌اند.

۳٫ البته این گزارش‌های دسته اول که شرایط تقریر را دارند، کم نیستند و انسان محقق را قلقلک می‌دهد، اما من ترجیح می‌دهم تا مجبور نشده‌ام، روی گزارش‌های تاریخ که اعتبارشان معمولاً از حدیث معتبر کم‌تر است، مستقلاً، نظر فقهی ندهم و از آن صرفاً برای فهم بهتر و استنباط دقیق‌تر و بیش‌تر به عنوان مؤید استفاده کنم.

وروایات جواز النظر الی شعور و ایدی نساء اهل الذمة لعدم وجوب حفظ حرمتهن واحترامهن وهی روایات تشعر – بعد القاء الخصوصیة فیها لان النظر الیهن من مصادیق سلب الاحترام عنهن او تنقیح المناط فیها – بان حرمة المصافحة والنظر الی المسلمات لاجل حفظ حرمتهن و احترامهن مقابل الذمیات؛ فقد روی علی بن ابراهیم عن ابیه عن النوفلی، عن السکونی، عن أبی عبد الله قال: قال رسول الله: «لا حُرْمة لنساء أهل الذمّة أن ینظر إلی شعورهنَّ وأیدیهنَّ»

ایشان در ادامه به روایات و احکام جواز نگاه به موها و دست‌ها زنان اهل ذمه، اشاره کرده  و پای الغای خصوصیت و تنقیح مناط را وسط می‌کشند و به روایتی هم اشاره می‌کنند که معتبر درجه یک است.

چند نکته‌ای را هم درباره این بند فرمایش ایشان عرض کنم و برویم سراغ بند بندی؛

۱٫ از این دست روایات معتبر درباره اهل ذمه، تهامه و بادیه و … زیاد است و تعدادیش هم معتبر است. اما اگر ما بودیم و فقط این دست روایات، الغای خصوصیت و تنقیح مناطی را که به آن اشاره کرده‌اند، برای حقیر قابل قبول نیست و به نظر بنده متهم به قیاس است و حقیر سراغ آن نمی‌روم.

۲٫ حتی اگر قرا بود تنقیح مناطی باشد، نهایتا مربوط به مصافحه با اهل ذمه، تهامه، بادیه و مانند آن بود و مصافحه با مؤمن و مؤمنه از آن در نمی‌آمد.

۳٫ اما باز هم تأکید می‌کنم که تسری احکام نظر به لمس و برعکس، متهم به قیاس است، آن هم قیاس مع الفارق. حتی اگر کسی بگوید لمس حساس‌تر از نگاه است، یا برعکس بگوید نگاه حساس‌تر از لمس است و به این بهانه بخواهد پای اولویت را وسط بکشد، سخن مقبولی نیست. همه می‌دانیم که گاهی لمس حساس‌تر است و گاهی نگاه. کما این‌که فکر کنم همه موافق باشیم که لمس دست، آن‌چنان حساس و مهیج نیست که نگاه به بعضی اندام‌ها و برعکس نگاه به بعضی اندام‌ها، چنان حساس و مهیج نیست که لمس بعضی دیگر از اندام‌ها. پس نَه مطلقا آن بر این اولویت دارد و نَه این بر آن که بخواهیم از اولویت استفاده کنیم.

۴٫ البته ناگفته نماند که علی‌رغم این‌که بنده زیر بار این قیاس‌ها، یا به تعبیر ایشان القاس خصوصیت، نمی‌روم، اما از این الغای خصوصیت‌ها و تنقیح مناط‌ها، در فرمایشات فقهای ما زیاد وجود دارد و حرف آقای حیدری در این استدلال، مسأله غیر متعارفی در بین بزرگان فقهای ما نیست.

۵٫ یادآور شوم که در مباحثات اصول فقه که قیاس را هم ضمن مباحثات کفایه، اضافه کردیم، مکررا نشان دادم که قیاس مکتب خلفا، در بسیاری موارد همان الغای خصوصیت و تنقیح مناط ما است و باز همان‌جا نشان دادیم که بعضی از الغای خصوصیت‌ها و تنقیح مناط‌ها در بین فقهای ما، همان قیاس مکتب خلفا است. یعنی هر دو از یک جنیس است و اگر مال آن‌ها را قیاس گفتیم، باید مال خودمان را قیاس بگوییم و می‌دانیم با تغییر اسم، قرار نیست ممنوعی مجاز یا مجازی ممنوع شود. در مباحث فقه هم مانند اعملیت، رجولیت، بعضی مسائل قضاوت، نکاح، وضو و غسل و … هم دیدیم که بعضی تنقیح مناط‌ها، عملا همان قیاس است که اسمش را عوض کرده‌اند. خلاصه این‌که هر چند حقیر الغای خصوصیت و تنقیح مناط را در تئوری می‌پذیرم و گاهی این کار را هم کرده‌ام، اما در کاربرد آن احتیاط دارم.

وهناک أدلة اخری تعرض فی الأبحاث التخصصیة و قد حاولنا ان نقدم لمحة موجزة تدفع بعض التوهمات والملابسات لدی بعض المومنین والمومنات علی أن ملاحظة الزمان والمکان ومقتضیات الحال له اثر کبیر فی فهم الروایات وهذا البیان المتقدم بلحاظ الحکم الاولی للمصافحة بغض النظر عن العناوین الطارئة والاحراجات الاجتماعیة وتوهین المرأة وغیر ذلک من العناوین الدخیلة.

مسؤول الاستفتاءات فی مکتب المرجع الدینی السید کمال الحیدری ( دام ظله).

ایشان در نهایت دامه بحث را هم که به جایی حواله داده‌اند که حداقل بنده به آن دست‌رسی ندارم، ولی بعید می‌دانم مطلب خاص اضافه‌تری باشد که بخواهد روی اصل بحث تأثیر بگذارد.

آن‌چه تا این‌جا بیان شرح، ذیل فرمایشات آقای حیدری بود. در این‌جا خوب است مطالبی را هم از خارج نوشتار آقای حیدری اضافه کنم. مطالب خودم، چهار بند بود که با مطالب حاج آقای شایان، یک بند اضافه کردم. مطلب ایشان را در بند چهارم عرض خواهم کرد.

* مرحوم شیخ حر عاملی در باب ۱۰۵ از أبواب مقدمات نکاح و آدابه، از کتاب الناح، با عنوان بابُ تَحْریمِ الْتِزامِ الرَّجُلِ الْأجْنَبیَّةَ وَ لَمْسِها وَ مُصافَحَتِها حُرَّةً أوْ أمَة، سه حدیث (ح ۲۵۴۱۲ تا ۲۵۴۱۴) دارد که یک به یک بررسی می‌کنم.

۱٫ ح ۲۵۴۱۲: روایت حسین بن زید در الفقیه است که پیش از این اشاره شد.

۲٫ ح ۲۵۴۱۳: این حدیث را جناب شیخ حر از کتاب الخرائج و الجرائح (ج ۲، ص ۷۲۸) نقل کرده است. قطب راوند، از محدثین قرن ششم است و حدیث را مرسل نقل کرده است. اما مشابه آن و پیش از قطب راوندی، در بصائر الدرجات (ج ۱، ص ۲۴۲)، دلائل الأمامة (ص۲۵۴)، الثاقب فی المناقب (ص ۴۱۴) و اعلام الوری (ص ۲۷۵) هست، اما شیخ حر متعرض آن‌ها نشده است.

این حدیث در الثاقب واعلام الوری مرسل است و مکررا گفتیم که دلائل الإمامة از فردی مجهول است که خود را محمد بن جریر بن رستم الطبری الآملی معرفی می‌کند و بلاشک با محمد بن جریر بن رستم الطبری الآملی، صاحب المسترشد فرق دارد. حداقل یک قرن نیم با هم فاصله دارند. بحث کامل دلایل الأمامة و این نویسنده‌اش کیست و این‌که متهم به جعل است را بارها گفته‌ام و موجود است، لذا از این دو می‌گذریم و سند و متن بصائر الدرجات را بررسی می‌کنیم.

محمد بن حسن الصفار این حدیث را از ابراهیم بن هاشم از محمد بن خالد البرقی از ابراهیم بن محمد الاشعری از ابوکهمس، هیثم بن عبدالله روایت کرده است که همه از ثقات درجه یک هستند، مگر ابوکهمس که از منظر عده‌ای مجهول و بر مبنای ما، ثقه درجه دو است. لذا انتساب این حدیث به معصوم معتبر درجه دو می‌شود. ناگفته در بعضی نسخ، ابوکهمش آمده که خطای در استنساخ است.

اما متن حدیث؛ «عَنْ أبی کَهْمَسٍ قالَ: «کُنْتُ نازِلاً بِالْمَدینَةِ فی دارٍ فیها وَصیفَةٌ کانَتْ تُعْجِبُنی. فَانْصَرَفْتُ لَیْلاً مُمْسیاً، فَاسْتَفْتَحْتُ الْبابَ، فَفَتَحَتْ لی فَمَدَدْتُ یَدی، فَقَبَضْتُ عَلَی ثَدْیِها.  فَلَمّا کانَ مِنَ الْغَدِ دَخَلْتُ عَلَی أبی‌عَبْدِاللهِj. فَقالَ: «یا أباکَهْمَسٍ! تُبْ إلَی اللهِ مِمّا صَنَعْتَ الْبارِحَةَ.»»» یعنی فرود آمدم در مدینه در خانه‌ای که در آن کنیزی بود که مرا مفتون کرده بود. پس بازگشتم اول شبی، پس خواتستم در را باز کنم. پس باز کرد برای من، پس دراز کردم دستم را، پس فشار دادم پستان‌های او را. پس فردا خدمت ابوعبدالله (امام صادق)j رسیدم. پس فرمودند: «ای اباکهمس! توبه کن به سوی الله از آن‌چه دیشب انجام دادی.»

در همه کتاب‌هایی که این حدیث را نقل کرده‌اند، از جمله همین بصائر الدرجات که ما روایت کردیم، «ثدیها» یا «ثدییها» آمده، مگر در الخرائج که در بعضی نسخ‌ها «ثدیها» آمده و در بعضی نسخ «یدیها» که بحثی ندارد و همان «ثدیها» که در روایت معتبر آمده است را می‌پذیریم.

خب! حدیث بصائر الدرجات که معتبر است، اما دلالت بر ممنوعیت مس نامحرم ندارد. اولاً این که مصافحه نکرده است، بلکه پستان کنیز را گرفته است. دوم این‌که کاملا معلوم است که ابوکهمس نگاه شهوانی به کنیز داشته و اقدامش هم شهوانی بوده است و با عنایت به این‌که طرق مقابل کنیز بوده و نَه زن آزاد، اتفاقاً مؤید نظر آقای حیدری است که ما هم تا این‌جا با ایشان موافق بودیم.

۳٫ ح ۲۵۴۱۴: جناب شیخ حر این حدیث را هم از کتاب الحرائج (ج ۲، ص ۷۲۸) آورده است که مرسل است و متعرض منبع دیگری نشده‌اند، اما مشابه آن باز در البصائر (ج ۱، ص ۲۴۳)، دلائل الإمامة (ص ۲۵۴)، الثاقب فی المناقب (ص ۴۱۳) و اعلام الوری (ص ۴۱۳) هست. دو تای آخر که مرسل است. دلائل الإمامه که هیچ، اما سند و متن این حدیث را از البصائر بررسی کنیم.

مرحوم محمد بن حسن الصفار این حدیث را از محمد بن عبدالجبار الشیبانی از ابوالقاسم، عبدالرحمن بن حماد الکوفی از محمد بن سهل بن یسع از ابراهیم بن ابی‌البلاد از مهزم بن ابی‌برده روایت کرده است که همه از ثقات درجه یک هستند، مگر دو نفر. یکی مهزم که ثقه درجه دو است و مهم‌تر آن‌که ابوالقاسم الکوفی ضعیف است. در نتیجه انتساب این حدیث به معصومj معتبر نیست.

این حدیث شباهت زیادی به حدیث قبل دارد. از قول مهزم الاسدی روایت شده است که «کُنّا نُزولاً بِالْمَدینَةِ وَ کانَتْ جاریَةٌ لِصاحِبِ الْمَنْزِلِ تُعْجِبُنی. وَ إنّی أتَیْتُ الْبابَ، فَاسْتَفْتَحْتُ، فَفَتَحَتْ لیَ الْجاریَةُ. فَغَمَزْتُ ثَدْیَها.  فَلَمّا کانَ مِنَ الْغَدِ دَخَلْتُ عَلَی أبی‌عَبْدِاللهِj. فَقالَ: «یا مِهْزَمُ!  أیْنَ کانَ أقْصَی أثَرِکَ الْیَوْمَ؟» فَقُلْتُ لَهُ: «ما بَرِحْتُ الْمَسْجِدَ.» فَقالَ: «أ ما تَعْلَمُ أنَّ أمْرَنا هَذا لا یُنالُ إلّا بِالْوَرَعِ.». یعنی فرود آمدن در مدینه و جاریه‌ای برای صاحب منزل بود که مرا شیفته کرده بود و من نزد در آمدم که در را باز کنم. پس آن جاریه برای من باز کرد و من هم پستان‌های او را فشار دادم. تا این جا که شبیه روایت ابوکهمس بود. فقط جاریه، دو معنا دارد، یکی دختر جوان ازدواج نکرده و یکی هم کنیز. راوی می‌گوید که فردا خدمت ابوعبدالله (امام صادق)j رسیدم. پس فرمودند: «ای مهزم! امروز چه دور است اثرت» که احتمالا کنایه از نور تقوا است که نمی‌بینم. راوی جواب می‌دهد که همواره در مسجد بودم. امام هم می‌فرمایند که آیا می‌دانی که امر ما، نخواهد بود، مگر به ورع؟

این حدیث که معتبر نیست، اما اگر کسی هم معتبر بداند، مطلب خاص قطعی اضافه‌تر از حدیث قبل ندارد.

 

* در باب ۱۱۵ همین‌جا هم پنج حدیث (ح ۲۵۴۴۵ تا ۲۵۴۴۹) دارد که مرور می‌کنیم.

۱٫ ح ۲۵۴۴۵: همان روایت ابوبصیر است که به آقای حیدری به اشاره کرده بود و ما هم بررسی کردیم.

۲٫ ح ۲۵۴۴۶: همان روایت سماعة بن مهران است که این را هم آقای حیدری گفته بود و ما هم به آن اشاره کردیم.

۳٫ ح ۲۵۴۴۷: به این حدیث در متن آقای حیدری اشاره نشده است و ما هم تا این جا بررسی نکرده‌ایم، لذا خدمتتان روایت می‌کنم.

در این حدیث آمده است که از امام صادق سؤال شد که حضرت رسول الله، هنگام بیعت چگونه زنان را مسح کردند. ایشان هم فرمودند که ظرفی را که با آن وضو می‌گرفتند، آوردند و در آن آب ریختند و دست راستشان را در آن گذاشتند و فرمودند یکی از شما دستش را داخل آب کند و بعد هم فرمودند همین کافی است. این حدیث را ثقةالاسلام الکلینی به دو طریق روایت کرده است. یکی از علی بن ابراهیم از پدرش از بعض اصحابش که مرسل است. دوم از عدة من اصحابنا از احمد بن محمد بن خالد البرقی از محمد بن علی، ابوسمینه از محمد بن اسلم الطبری الجبلی از عبدالرحمن بن سالم از مفضل بن عمر که هر چند دو طبقه اول ثقه درجه یک و عبدالرحمن بن سالم از ثقات درجه دو هستند، اما ابوسمینه فردی بسیار ضعیف، کذاب و مشهور به کذب است و بعید می‌دانم کسی او را توثیق کند. محمد بن اسلم هم فاسد الحدیث است. مفضل بن صالح هم ضعیف است. خلاصه این‌که کلکسیونی از روات ضعیف است. جمع‌بندی این‌که هم سندش ضعیف است و هم مطلب خاصی اضافه تر از آن‌چه پیش از این عرض شد، ندارد.

۴٫ ح ۲۵۴۴۸: این حدیث را مرحوم شیخ حر العاملی از ثقةالاسلام الکلینی از ابوعلی الاشعری از احمد بن اسحاق بن عبدالله الاشعری از سعدان بن مسلم روایت کرده است که شاید بعضی آن را معتبر ندارند، اما بر مبنای حقیر، همه از ثقات درجه یک هستند و درنتیجه حدیث معتبر است.

در این حدیث آمده است که امام صادقj به سعدان بن مسلم فرمودند آیا می‌دانی رسول اللهp چگونه با زنان بیعت کردند؟ راوی می‌گوید خدا و فرزند رسولش می‌دانند. ایشان فرمودند که آن‌ها را دور خود جمع کردند و  ظرف آبی خواستند و دستشان را در آن قرار دادند و تعهدات را گرفتند و فرمودند که دستتان را در ظرف بگذارید. تا این‌جای روایت که مطلبی اضافه‌تر از روایات قبل ندارد، اما در آخر روایت آمده است که «فَکانَتْ یَدُ رَسولِ اللهِp الطّاهِرَةُ أطْیَبْ أنْ یَمَسَّ بِها کَفَّ أنْثَی لَیْسَتْ لَهُ بِمَحْرَمٍ». این عبارات در این روایت معتبر، بسیار مهم است. اولاً تکلیف تعدادی از گزارش‌های مکتب اهل بیتb و مکتب خلفا را معلوم می‌کند، مانند روایات عائشه درباره رسول اللهp که در این‌جا تأیید می‌شود. ثانیاً معلوم می‌شود که یا روایت دختر خالد بن سنان را باید مردود دانست، چرا که نبی مکرم، به هر دلیلی با هیچ زن نامحرمی، چه پیر و چه جوان، ولو در حد مصافحه، لمس نداشته‌اند، یا اگر نخواهیم آن را مردود کنیم، باید قیدی بزنیم که مصافحه از روی پوششی بوده است که راوی متعرض آن نشده است. چرا متعرض آ ننشده است؟ مثلاً این‌که پیامبر عادتشان در مصافحه با نامحرم، چه در بیعت و چه در غیر آن، مصافحه از روی پوشش بوده است و چیز جدید و جالب توجهی برای راوی نبوده است که آن را بیان کند.

اما نکته مهم‌تر در ما نحن فیه، این‌که می‌دانیم نَه تنها امتیازات، بلکه محدودیت‌هایی و وظایفی که الله تعالی برای نبی مکرم اسلامp و بعضی دیگر از ابرار در نظر گرفته، یا این بزرگواران برای خودشان در نظر گرفته‌اند، بعضاً برای همگان است و بعضاً فقط برای خودشان. حالا این محدودیت که حضرت رسول اللهp مقید به آن بودند، از کدام دسته است؟! اگر دلیلی داشته باشیم که از امور عمومی و برای همگان است که سلمنا، اما اگر دلیلی بر این مدعا نداشته باشیم، ناچاریم آن را از امور خاص حضرت رسول اللهp بدانیم.

نکته مهم دیگر این‌که باز هم معلوم نیست این پرهیز نبیp، از امور واجب ایشان بوده، یا امور تنزیهی که ایشان موفق به انجام آن بوده‌اند. اگر برای خودشان هم تنزیهی بوده که اصلاً از بیخ و بن ماجرا فرق می‌کند.

در ضمن اگر قرار بود در مصافحه با نامحرم، حرمت عمومی باشد، قاعدتا مناسب بود امامj در همین‌جا متعرض آن می‌شدند و این‌که چنین نکرده‌اند، همان‌طور که دلیل بر فضیلت این امر و استحباب آن، حالا به هر دلیل مانند در مظان اتهام بودن، یا پرهیز از مفسده و تهییج شهوت و غیر آن باشد، می‌تواند دلیل بر عدم حرمت مطلق آن باشد.

۵٫ ح ۲۵۴۴۹: این حدیث را شیخ حر العاملی از الفقیه (ح ۴۶۳۴) روایت کرده است.

شیخ صدوق این حدیث را به طریق خود به ربعی به عبدالله روایت کرده‌اند که هم طریق معتبر درجه یک است و هم ربعی بن عبدالله از ثقات درجه یک است. ایشان از اصحاب امام صادقj است که هر چند بعضی از ائمه ماضی را هم ملاقات کرده و به ندرت، حدیثی هم از آن‌ها دارد، اما قطعاً دوران حضرت رسول اللهp را ندیده است، لذا مطلب او در نگاه اول یک گزارش تاریخی قابل اعتماد است. البته اگر کسی بگوید با توجه به جایگاه و شخصیت ربعی بن عبدالله، این این حدیث مضمره است و آن را از یکی از ائمه روایت کرده است، خالی از وجه نیست.

در این گزارش آمده است: «أنَّهُ لَمّا بایَعَ رَسولُ اللهِp النِّساءَ وَ أخَذَ عَلَیْهِنَّ، دَعا بِإناءٍ، فَمَلَأهُ. ثُمَّ غَمَسَ یَدَهُ فی الْإناءِ، ثُمَّ أخْرَجَها. فَأمَرَهُنَّ أنْ یُدْخِلْنَ أیْدیَهُنَّ فَیَغْمِسْنَ فیهِ وَ کانَj یُسَلِّمُ عَلَی النِّساءِ وَ یَرْدُدْنَ عَلَیْهِ السَّلامَ وَ کانَ أمیرُالْمُؤْمِنینَj یُسَلِّمُ عَلَی النِّساءِ وَ کانَ یَکْرَهُ أنْ یُسَلِّمَ عَلَی الشّابَّةِ مِنْهُنَّ وَ قالَ أتَخَوَّفُ أنْ یُعْجِبَنی صَوْتُها، فَیَدْخُلَ مِنَ الْإثْمِ عَلَیَّ، أکْثَرُ مِمّا أطْلُبُ مِنَ الْأجْر» یعنی هنگامی که خواست رسول اللهp بیعت کند و از آن‌ها (بیعت) بگیرد، ظرفی خواستند، پس آن را پر نمودند. سپس فرو بردند دستشان را در ظرف، سپس خارج نمودند آن را.  پس امر فرمودند آن‌ها را که داخل کنند دست‌هایشان را، پس غوطه‌ور کنند در آن. تا این‌جای گزارش که مطلب اضافه‌تری از مطالب گذشته ندارد. اما در ادامه که در وسائل الشیعه نیامده است، می‌گوید که ایشان بر زنان سلام می‌کردند و آن‌ها هم جواب سلام ایشان را می‌دادند، در حالی که امیر مؤمنانj بر زنان سلام می‌کردند، اما اکراه داشتند که سلام کند بر جوان از آن‌ها و گفتند که شیفته می‌کند مرا صوت او، پس خوف دارم داخل شود از گناه بر من، بیش‌تر از آن‌چه طلب می‌کنم از اجر.

جناب شیخ صدوق در ادامه می‌فرمایند که این فرمایش امامj برای دیگران است، اگر چه درباره خود گفته‌اند. شیخ صدوق احتمال دیگری هم داده است که شاید برای پرهیز از آن بوده است که کسی تصور کند امامj به جهت آن‌که صدای زنان جوان را خوش دارند، سلام می‌کند و بعد هم اضافه می‌کند که برای کلام ائمهb مخارج و وجوهی است که در آن تعقل نمی‌کنند مگر افراد عاقل.

این قسمت دوم، یعنی سیره نبی مکرمp و امیر مؤمنانj در سلام به زنان، در دو جای الکافی (ح ۳۶۵۷ و ۱۰۲۷۸)، با یک سند آمده است. ثقةالاسلام الکلینی این حدیث را علی بم ابراهیم القمی از پدرش از حماد ن عیسی از ربعی بن عبدالله از امام صادقj روایت کرده است که معتبر درجه یک است.

اگر کسی بخواهد پای تنقیح مناط را وسط بکشد، این قسمت دوم هم می‌تواند مؤید نظر آقای حیدری باشد چرا که سلام بر همه زنان جایز شمرده شده، مگر زنان جوان به جهت خاص، تازه آن هم از باب اکراه و نَه حرمت.

قبل از این که بند بعدی عرایضم را شروع کنم، نکته‌ای هم در باب فرمایش شیخ صدوق درباره سیره امیر مؤمنان‌j در سلام به زنان و کلام ایشان در این باره عرض کنم. به نر حقیر، هر دو احتمال ایشان مقبول است. بسیار پیش می‌آید که فرد حکیم، وقتی می‌خواهد تذکری به دیگران بدهد، به جای آن‌که آن‌ها را مخاطب قرار دهد که بعضاً احساس ناخوش‌آیندی در مخاطب به وجود می‌آورد، خودش را خطاب قرار می‌دهد، یا خودش را با دیگران مخلوط می‌کند و مخاطب قرار می‌دهد. ایت از آن توضیه‌هایی است که متأسفانه خیلی از بزرگ‌ترها، واعظان و آخوندها رعایت نمی‌کنند و ذهن مخاطب را نسبت به حرف‌های خود، موضع‌دار می‌کنند. مثلا می‌گویند مردم، یا جوان‌ها، چنین باشید، چنان نباشید. طرف احساس می‌کند که گوینده، دارد خودش را بالاتر از آن‌ها می‌بیند. البته خیلی از اوقات، این‌گونه هم هست و گوینده واقعاً خود را بالاتر از مردم و جوانانی می‌داند که مقابل او هستند، اما اگر این طور هم نباشد، باز طبیعی است که مخاطب چنین تصوری کند. اما اگر بگوید مردم، جوان‌ها، بیایید چنین باشیم و چنان نکنیم، یعنی خودش را هم قاطی کند، معمولاً موضع‌گیری ذهنی کم‌تری در مخاطب ایجاد می‌شود. خیلی وقت‌ها هم باید به در گفت که دیوار بشنود. باید به خودمان یا کس دیگری بگوییم که فرد مورد نظر متوجه شود. این‌ها نکات ترتبیتی است که یک فرد حکیم، سعی می‌کند به آن‌ها توجه کند.

اما احتمال دوم ایشان. همه ما می‌دانیم که وقتی یک نفر سعی می‌کند انسان خاصی باشد و دیگران را هم به این خاص بودن دعوت می‌کند، توجه دیگران به او جلب می‌شود. مردم به رفتار و گفتار او حساس می‌شوند. او را زیر ذره‌بین قرار می‌دهند. حتی مخالفانش هم او را زیر ذره‌بین قرار می‌دهند که عیب و ایرادی در او ببینند و حتی از کاه، کوهی بسازند و یک کلاغ را چهل کلاغ کنند. امیر مؤمنانj، هم در دوران بیست و پنج ساله مدینه و هم در دوران نزدیک پنج ساله حکومتشان، در همین وضعیت بودند. کسانی که با ایشان زاویه داشتند و از ایشان خوششان نمی‌آمد، دنبال این بودند که با ایشان تصفیه حساب کنند. از هر رطب و یابسی، ریز و درشتی، مهم و غیر مهمی، استفاده کنند و شخصیت ایشان را زیر سؤال ببرند. بعید نیست این تصمیم امیر مؤمنانj هم از باب رعایت بوده که آتویی دست دیگران ندهند. البته شاید هم از این باب بوده که خودشان را از انحراف احتمالی حفظ کنند. باأخر ایشان هم انسان بودند و تمایلات انسانی داشته‌اند و با رعایت مسائلی سعی می‌کردند، مقام تقوایی خود را بالا ببرند و این هم برای ما می‌تواند آموزنده باشد.

خب! برویم سراغ بند سوم، البته در جلسه آینده.

و صلی الله علی محمد و آله

نمودار درختی مدرس

باز کردن همه | بستن همه