$
* جایگاه عقل و تعقل در تفسیر روایی
در اینجا خوب است آخرین مقدمه خود را قبل از شروع بحث به این موضوع اختصاص دهیم که جایگاه عقل در تفسیر روایی چیست؟ بعضی افراد، شاید به جهت شنیدههای ناقص خود از تفاسیر روایی و سیره بعضی از اخباریها که البته با قصههای غیر واقعی هم آمیخته شده است و حتی بعضی بزرگان، بر اساس همین شنیدههای نادرست، اتهاماتی هم به آنها زدهاند، تصور میکنند که تفسیر روایی، مساوی است با انکار عقل و تعقل در فهم قرآن.
بنا بر دلایل عقلی و نقلی، عقل و تعقل از جایگاه بسیار بالایی برخوردار است، به گونهای که تکلیف سعادت و شقاوت افراد در گرو آن است. یعنی هم عقل، البته با ملاحظاتی که در مباحثات روشهای شناخت علوم عرض کردم، جایگاه خود را تثبیت میکند و هم آیات قرآن و روایات متعدد معتبر، جایگاه والایی برای آن قائل هستند و شاید به همین دلیل باشد که حتی افراطیترین اخباریها هم جایگاه بسیار بالای عقل را نمیتوانند انکار کنند. در اصل آنچه اخباریها با آن مخالف هستند، نوع نگاه و نحوه استفاده ما از عقل است و نَه خود عقل، کما اینکه با ملاحظه آثار اخباریها، از فوائد المدنیة میرزا محمدامین استرآبادی که به نوعی آغازگر اخباریگری در قرن یازدهم یا همان عصر صفوی است، گرفته تا آثار میرزا محمد اخباری که باز به نوعی آخرین پرچمدار رسمی و جدی آنها در قرن سیزدهم بود، میبینیم که پر است از استدلات عقلی مستقل و همینطور استدلالات عقلی مبتنی بر نصوص. یعنی هم عقل مستقل را معتبر میدانستند و هم عقل کاربردی را. البته اینکه میرزا محمد اخباری را به عنوان آخرین پرچمدار این نحله فکری عرض کردم، به معنای تمام شدن دوران آنها نیست، خیر! هنوز هم هستند و روز به روز هم به آنها افزوده میشود تا جایی که در مباحثات علم الحدیث عرض کردم که در دههای اخیر، با گرایشهاب فرااخباری مواجه هستیم. یعنی بسیاری از اخباریهای گذشته، مانند مرحوم شیخ حر عاملی، علامه مجلسی و بسیاری دیگر، برای پذیرش اخبار شرایطی داشتند که البته ما بیشتر آنها لازم میدانیم، اما کافی نمیدانیم، اما الآن با کسانی مواجه هستیم که شرط اصلیشان برای پذیرش حدیث، خوشآیند و موافت حدیث با عقاید و باورهای آنها است. این را اضافه کنم که اخباریها، فقط یک دوره نبودند و اخباریهای عهد صفوی و اوایل قاجار، دوره سوم و چهارم اخباریگری است و در ضمن اخباریها هم ظهور و بروزشان، فقط در پذیرش حدیث نیست، بلکه در موارد دیگری، مانند اصول فقه و … هم هست که علاقهمندان یا به کتابهای علم الحدیث بنده مراجعه کنند، یا در سایت، قسمت مدرس، پیدا کنند.
برگردیم، سراغ بحث خودمان؛
ما در مباحث اصول فقه که به ادله مشهور اربعه، یعنی عقل، قرآن، سنت و اجماع پرداختیم، بحث مفصلی در رابطه با عقل و تعقل داشتیم که طبیعتا نمیشود همه آن را اینجا مطرح کرد، لذا در اینجا تنها یک مورد از جمعبندی آن مباحث را عرض میکنم.
عقل در سه موقعیت قرار داشته و در هر سه جایگاه حجیت دارد.
۱) اولین موقعیتی که عقل در کسب معارف و آموزهها دارد، پیش از قرآن و سنت و برای فهم مطالب ابتدایی و ریشهای است، آن هنگام که هنوز وحیانی بودن قرآن و سنت معلوم نشده است.
از جمله این موارد کشف همین موضوع است که آیا قرآن کلام الله است؟ آیا محمد بن عبدالله، رسول الله است؟ آیا فرمایشات حضرت ایشانp و احادیث سایر معصومینb حجت هست یا خیر؟ و بسیاری مسائل دیگر. البته عقل برای تعقلورزی نیاز به ابزارهایی هم دارد که بحثش بماند برای جای خودش.
طبیعی است که در اینجا، عقل از باب تقدم و تأخر، پیش از قرآن و سنت قرار دارد و اگر کسی این تقدم و تأخر را حمل بر اهمیت کند، باید بگوید که عقل مهمتر است.
۲) حال چنانچه وحیانی بودن قرآن و سنت و حجیت آنها بر کسی اثبات شد، طبیعتاً، این دو به جهت وحیانی بودن و انتساب مستقیم یا غیر مستقیم به خالق متعال، حتی به ظاهر بالاتر از خود عقل انسانهای معمولی، ولو خیلی عالم و دانشمند، قرار میگیرند، چرا که عقل میداند که امکان خطا و اشتباه در او وجود دارد، در حالی که در آموزههای وحیانی، خطا و اشتباه راه ندارد.
در اینجا یکی از وظایف عقل، فهم درست این آموزههای وحیانی است.
البته بدیهی است که آموزههای وحیانی و عقل هیچگاه نباید نقیض هم باشند، لذا اگر موردی از آموزههای وحیانی، در ظاهر متناقض فهم عقل بود، باید پذیرفت که یا آن آموزه، وحیانی نیست و یا عقل در درک آن یا درک ظرافتهای کلامی آن، عاجز مانده است.
خلاصه اینکه ابتدا باید در صحت آن آموزه وحیانی، همینطور صحت فهم ما از آن و نیز خود آن چیزی که ما معقول میدانیم بازنگری کرد و در صورت لزوم، راه جمعی بین آن پیدا کرد، اما اگر همچنان متناقض ماندند، طبیعتا باید یکی را انتخاب کرد و دیگری را رها نمود.
در این بخش چنانچه کسی پس از بررسی و تعقل لازم، به وحیانی بودن کلامی نرسید، یا تردید داشت که فهم او از آن درست یا خیر، عقل انسان با همه خطاهایی که ممکن است داشته باشد، همچنان یکهتاز صحنه میماند.
این را هم یادآوری کنم که نَه تنها عقل انسان، محدود و ممکن الخطا است، که برداشت ما از آیات و روایات هم ممکن است درست نباشد. این بحث مهمی است که هفته پیش در جلسه رابطه عقل و شریعت، دو ساعتی درباره آن گفت و گو کردیم و خیلی نکاتش هم ماند.
۳) جایگاه سوم عقل، پس از قرآن و سنت است. منظورم این است که اگر موردی به کمک قرآن و سنت کشف نشد و لازم بود تکلیف آن روشن شود، عقل مجددا و مستقلاً وارد شده و باز با همه خطاهایی که ممکن است داشته باشد، به ناچار اظهار نظر میکند و این اظهار نظر، تا زمانی که خلاف آن اثبات نشود، حجت است.
حالا کاربرد عقل و تعقل در تفسیر روایی چیست؟ با توجه به آنچه عرض کردم، چند موردش را مرور میکنیم. اینکه آیا قرآن، وحی به حضرت رسول اللهp و کلام الله است، یکی از مقدماتیترین و مهمترین مباحث تفسیری است. اینکه قرآن از زمان نزول بر نبی مکرمp تا زمان ما، دچار دگرگونی شده است، یا خیر هم یکی از مسائل مهم در تفسیر و فهم است. منظورم از دگرگونی، از کم و زیاد شدن هبارات و کلمات هست تا جابهجایی آیات و عبارات که طبیعتا در فهم قرآن اهمیت دارد. مطلب مهم دیگری درباره این است که آیا ظواهر قرآن حجت هست، یا خیر؟ اینجا هم پای عقل و تعقل در میان است. حالا اگر ظواهر قرآن حجت بود، عقل کاربردی ورود پیدا میکند تا ما تلاش ما برای فهم بهتر منظور الله تعالی را قرین به حقیقت کند. یکی دیگر از جاهایی که عقل، حضور دارد، اینکه کلام ائمهb در تفسیر قرآن حجت است، یا نهایتا در حد نظر یک کارشناس و متخصص، مانند سایر مفسرین است. دیگر اینکه این احادیثی که منسوب به ایشان است، انتساب کدامشان به ائمهb معتبر است و کدامشان غیر معتبر. عقل کاربردی در فهم روایات معتبر هم جایگاه اصلی را دارد. اینکه واقعا امامj در صدد بیان چه بودهاند. از این دست کاربردها، شاید بتوان باز هم فهرست کرد، اما من فعلا فقط یک مورد دیگر را عرض میکنم و این بحث را تمام میکنیم. احادیث، ولو انتسابشان به ائمهb معتبر هم باشد، باید همواره در ترازوی عقل مستقل سنجیده شود. اگر روایت با عقل مستقل نساخت، یعنی یک جای کار میلنگد. یا تعقل ما خطا کرده است و باید خطایش را یافت و اصلاح کرد، یا در برداشت خود از روایت اشتباه کردهایم. یا روایت معتبر نیست و ما در اعتبارسنجی خطا کردهایم و یاهای دیگری که مطرح میشود. خلاصه حدیث محکی از نظر ائمهb همواره باید با عقل مستقل سنجیده شود و اگر هماهنگ نبود، تکلیف روشن شود. پس میبینیم عقل باید از ابتدا تا انتهای تفسیر روایی حضور جدی و مؤثر داشته باشد و اگر کسی از سر و ته این حضور بزند، کار نادرستی است، و السلام علی من اتبع الهدی.
* در معنای قرن و ذوالقرنین
قبل از اینکه وارد بررسی آیات شویم، از آنجایی که ذوالقرنین، مرکب از دو کلمه «ذو» و «قرن» است، لازم است مروری بر معانی قرن و ذوالقرنین داشته باشیم.
قرن در لغت عرب به معنای جمع کردن و بستن است و در اصطلاح به معانی مختلفی به کار رفته است. از جمله: فرق سر، گیسوی بافته، شاخ، شاخک، قله کوه، دژ، تلألؤ و درخشش، یک دوره زمانی که معمولا ۱۰۰ سال را شامل میشود، اما همواره چنین نیست و بسیاری معانی دیگر.
ذوالقرنین به معنای صاحب دو قرن است که بسیاری از معانی بالا را میتوان برای قرن در نظر گرفت که به بعضی از آنها اشاره میکنیم:
۱- قرن به معنای فرق سر: کسی که دو فرق سر دارد یا دو بار فرق سرش شکافته است.
۲- قرن به معنای گیسوی بافته: کسی که موهایش را دو دسته کرده است و آنها را بسته است، کما اینکه در حکمرانان حمیری رسم بوده است و بعضی از آنها را به این علت، ذوالقرنین میگفتند.
۳- قرن به معنی شاخ و شاخک: معمولا برای حیوانات به کار میرود، کما اینکه عرب برای گاو و ملخ به کار برده است. میگویند برای کسی که کلاه یا کلاهخودی بر سر داشته باشد که دو شاخ یا برآمدگی بر آن تعبیه شده باشد نیز اطلاق میشود که البته در بین عرب عصر نزول رایج نبوده است.
۴- قرن به معنای قله کوه: کسی که دو کوه مرتفع در ملک او باشد یا بین دو کوه مرتفع سکونت یا حکمرانی دارد که این معنا و بعضی از معانی دیگر نیز بین عرب آن زمان رایج نبوده است.
۵- قرن به معنای دژ: کسی که دو قلعه مستحکم داشته باشد. نمیدانم این معنا در عرب آن عصر کاربرد داشته یا خیر. حقیر که چیزی پیدا نکردم.
۶- قرن به معنای تلألؤ و درخشش: عرب به مشرق و مغرب «قرنی الشمس» میگوید که قرن در اینجا به همان معنی تلألؤ است. بعضی گفتهاند به همین مناسبت، به کسی که شرق و غرب عالم را درنوردیده باشد، ذوالقرنین گویند.
۷- قرن به معنای دوره زمانی خاص: به کسی اطلاق میشود که دو قرن زیسته است. مثلاً اگر قرن را علی المشهور ۱۰۰ سال در نظر بگیریم، به کسی که در دو دوره ۱۰۰ ساله زندگی کرده است، ذوالقرنین میگویند که این مورد نیز ظاهراً در عرب آن عصر رایج نبوده است.
۸- قرن به معنای افرادی که در یک دوره زمانی زندگی میکنند و به همین جهت گاهی به نسل و گاهی به ملت و مانند اینها تعبیر شده است. این معنا در اصل در ادامه معنای قبل است و در قرآن هم سابقه دارد. مثلا در آیه ۴۳ سوره القصص آمده است: «وَ لَقَدْ آتَینا موسَی الْکِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أهْلَکْنا الْقُرونَ الْأولی بَصائِرَ لِلنّاسِ وَ هُدی وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ یتَذَکَّرونَ»، یا آیه ۳۱ سوره مؤمنون آمده است: «ثُمَّ أنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرینَ»، یا در آیه ۶ سوره انعام آمده است: «أ لَمْ یرَوْا کَمْ أهْلَکْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّاهُمْ فی الْأرْضِ ما لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أرْسَلْنا السَّماءَ عَلَیهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنا الْأنْهارَ تَجْری مِنْ تَحْتِهِمْ فَأهْلَکْناهُمْ بِذُنوبِهِمْ وَ أنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرینَ». با این حساب ذوالقرنین کسی که دو نسل را درک کرده، یا دارای دو امت بوده و مانند اینها.
البته مواردی را که عرض کردم، رایج نبوده، نمیتوان حمل بر بطلان کرد و فقط به این معنا است که رایج نبوده است.
نکته بسیار مهم در بحث ما آنکه اگر کسی بخواهد یکی از این معانی را بر سایر موارد ترجیح دهد، نمیتواند به دلخواه، میل و سلیقه خود یا بر اساس قراینی ضعیف و غیر علمی، یکی را بر دیگری برگزیند، بلکه نیاز به قرینههایی علمی دارد.
بسیاری از آنچه در کتب تفسیری فریقین درباره این نامگذاری مطرح شده است، در کتاب المیزان مرحوم علامه طباطبایی با ذکر منبع آن بیان شده است. بعضی از آنها مختصراً عبارتند از:
۱) دو بار بر فرق او زدند و او دو بار از قوم خود غایب شد و …
۲) دو بار بر فرق او زدند و او هر بار مرد و دو باره زنده شد و …
۳) دو بار بر فرق او زدند و بعدها در جای آن دو شاخ یا دو برآمدگی رویید.
۴) از ابتدا دو شاخ یا دو برآمدگی بر سرش بود.
۵) شرق و غرب زمین را در نوردید یا بر آن حکومت کرد.
۶) دو دسته مو داشت.
۷) دو شاخ یا برآمدگی بر تاجش بود.
۸) پادشاه روم و فارس بود.
با توجه به دیدگاه اعتقادی پیروان مکتب اهل بیتb، این انتخاب در موضوع مورد بحث ما که ذوالقرنین قرآن است، باید ابتداء بر اساس ظاهر قرآن و روایات معتبر صادره از معصومینb باشد.
البته قرائن دیگری را نیز میتوان و باید معتبر دانست، مانند تاریخ قطعی و مانند اینها و چنانچه از اینگونه موارد ترجیحی حاصل نشد، به ناچار باید توقف کرده و از اظهارنظرهایی که ریشه علمی ندارند، خودداری میکنیم.
لذا ما هم فعلاً از تصمیمگیری در این مورد و انتخب یک یا چند معنا از این معانی خودداری کرده و نتیجه را به اواخر بحث موکول میکنیم تا شواهد و قرائن را بررسی و بر اساس معتبرها تصمیم بگیریم.
** بخش اول، آیات قرآن
* مقدمهای بر بررسی آیات قرآن قرآن در رابطه با ذوالقرنین
دو دسته از آیات را میتوان در رابطه با ذوالقرنین مطرح کرد.
– دسته اول: آیات ۸۳ تا ۹۹ سوره کهف است که به طور مستقیم به ذوالقرنین و مطالب پیرامون او اشاره دارد.
– دسته دوم: آیه ۹۶ سوره انبیاء و احیانا بعضی از آیات قبل و بعد آن است که بیشتر مربوط به یأجوج و مأجوج شده و ارتباط آن با ماجرای ذوالقرنین نیز از همین باب شکسته شدن سدی است که او برای مانع شدن از حمله یأجوج و مأجوج ساخت.
طبق روال جلسات تفسیر ابتدا مروری خواهیم داشت بر ترجمه اجمالی آیات و سپس به شرح و بررسی آنها خواهیم پرداخت.
* آیات ۸۳ تا ۹۹ سوره کهف و آیه ۹۶ سوره انبیاء
* آیات ۸۳ تا ۹۹ سوره کهف:
وَ یسْئَلونَکَ عَنْ ذیالْقَرْْنَینِ قُلْ سَأتْلوا عَلَیکُمْ مِنْهُ ذِکْراً (۸۳) إنّا مَکَّنّا لَهُ فی الْأرْضِ وَ ءاتَیناهُ مِن کُلِّ شَیءٍ سَبَباً (۸۴) فَأتْبَعَ سَبَباً (۸۵) حَتَّی إذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فی عَینٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِندَها قَوْماً قُلْنا یا ذاالْقَرْنَینِ إمّا أن تُعَذِّبَ وَ إمّا أن تَتَّخِذَ فیهِمْ حُسْناً (۸۶) قالَ أمّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یرَدُّ إلَی رَبِّهِ فَیعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً (۸۷) وَ أمّا مَنْ ءامَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنَی وَ سَنَقولُ لَهُ مِنْ أمْرِنا یسْراً (۸۸) ثُمَّ أتْبَعَ سَبَباً (۸۹) حَتَّی إذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلَی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَل لَهُم مِن دونهِا سِتْراً (۹۰) کَذالِکَ وَ قَدْ أحَطْنا بِما لَدَیهِ خُبْراً (۹۱) ثُمَّ أتْبَعَ سَبَباً (۹۲) حَتَّی إذا بَلَغَ بَینََ السَّدَّینِ وَجَدَ مِن دونِهِما قَوْماً لا یکادونَ یفْقَهونَ قَوْلاً (۹۳) قالوا یا ذاالْقَرْنَینِ إنَّ یأجوجَ وَ مَأجوجَ مُفْسِدونَ فی الْأرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلی أن تَجْعَلَ بَینَنا وَ بَینَهُمْ سَدّاً (۹۴) قالَ ما مَکَّنّیِ فیهِ رَبّیِ خَیرٌ فَأعینونی بِقُوَّةٍ أجْعَلْ بَینَکمُْ وَ بَینَهُمْ رَدْماً (۹۵) ءاتونی زُبَرَ الحَْدیدِ حَتی إذا ساوَی بَینَْ الصَّدَفَینِِ قالَ انفُخواْ حَتَّی إذا جَعَلَهُ ناراً قالَ ءاتونی اُفْرِغْ عَلَیهِ قِطْراً (۹۶) فَما اسْطاعوا أن یظْهَروهُ وَ ما اسْتَطاعوا لَهُ نَقْباً (۹۷) قالَ هذا رَحْمَةٌ مِن رَبّی فَإذا جاءَ وَعْدُ رَبّی جَعَلَهُ دَکّاءَ وَ کاَنَ وَعْدُ رَبّی حَقّاً (۹۸) وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یوْمَئذٍ یموجُ فی بَعْضٍ وَ نُفِخَ فی الصّورِ فجََمَعْناهُمْ جَمْعاً (۹۹)
* آیه ۹۶ سوره انبیاء:
حَتَّی إذا فُتِحَتْ یأْجوجُ وَ مَأْجوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ ینْسِلونَ (۹۶)
* * *
خب! حالا که آیات را خواندیم، یک به یک سراغ آیات میرویم، تا ببینیم اگر ما باشیم و فقط آیات قرآن، چه چیزهایی از آن معلوم میکنیم، تا بعد ببینیم از سایر منابع چه معلوم میشود.
* شرح و بررسی آیه ۸۳ سوره کهف
وَ یسْئَلونَکَ عَنْ ذیالْقَرْْنَینِ.
قُلْ سَأتْلوا عَلَیکُمْ مِنْهُ ذِکْراً.
* ترجمه:
و از تو درباره ذوالقرنین میپرسند. بگو: «به زودی چیزی از او برای شما تلاوت خواهم کرد.»
* شرح:
– در قسمت اول آیه، به نبی مکرمp خبر داده میشود که عدهای از تو درباره ذوالقرنین سؤال میکنند و در قسمت دوم آیه تصریح دارد که قرار است فقط مختصری درباره او برای پیامبر ذکر شود.
– «سأتلوا» از ریشه «تلو» است و تلو به معنای تبعیت و پیروی. وقتی میگوییم قرآن را تلاوت میکنیم، یعنی از نوشتههای آن پیروی میکنیم و از خودمان چیزی کم و زیاد نمیکنیم. البته تلاوت جنبه معنوی هم میتواند داشته باشد که پیروی و تبعیت در نیت، سخن و رفتار و … است.
– با عنایت به توضیح قبل، این که از فعل تلاوت استفاده شده است،یعنی قرار نیست پیامبر از خودش چیزی بگوید، بلکه قرار آنچه به او گفته میشود، یا به عبارت بهتر، وحی میشود را بیان کند و نباید چیزی از آن کم و زیاد کند.
– در ضمن «منه ذکرا» نشان از این دارد که قرار نیست، اطلاعات خیلی زیادی درباره ذوالقرنین داده شود که علت این امر را ذیل روایت شأن نزول مرور خواهیم کرد.
– پس قرار است در آیات بعدی، نبی مکرمp فقط آنچه را به او وحی شده است، بگوید و آن هم خیلی مفصل نیست.
– و نکته آخر اینکه اینکه سؤال کنندگان کیستند، از خود آیه معلوم نیست.
آیه بعد بماند برای جلسه آینده. و صلی الله علی محمد و آله.