$


کیستی ذوالقرنین - جلسه ۳ (تفسیر آیات ۸۳ تا ۹۹ سوره کهف)

$

خب! رسیدیم به آیه ۸۴ سوره سوره کهف. طبق قرار ابتدا ببینیم از خود آیه چه در می‌آید؛

* شرح و بررسی آیه ۸۴ سوره کهف:

إنّا مَکَّنّا لَهُ فی الْأرْضِ وَ ءاتَیناهُ مِن کُلِّ شَیءٍ سَبَباً.

* ترجمه:

ما در زمین به او تمکنی بخشیدیم و از هر چیزی سببی به او عطا کردیم.

* شرح:

– «مکنا»، از ریشه «مکن» است و هم‌خانواده‌های رایج آن در فارسی امروزی به فهم بهتر ما در این‌جا کمک می‌کند، امکانات و تمکن است. «مکنا»، یعنی به او تمکن بخشیدیم، امکانات ویژه‌ای دادیم. پس الله تعالی در این آیه می‌فرمایند که ما به او تمکن و امکانات ویژه‌ای داد.

– این تمکن می‌تواند کنایه از مال، علم، نیروی بدنی خودش، نیروی انسانی، خدم و حشم، لشگر و بسیاری گزینه‌های دیگر و از جمله حکومت باشد. اما این‌که کدام مورد یا موارد، مد نظر الله تعالی است، تا این‌جا معلوم نیست و فقط اجمالا می‌فهمیم که امکانات ویژه‌ای بوده است.

– بعضی از این موارد در آیات بعدی معلوم می‌شود، اما با توجه به این آیه و آیات بعدی، نمی‌توان به طور قطعی گفت که حکومت هم شامل آن می‌شود، چرا که تمکن در قرآن و غیر آن همواره قرین حکومت نیست. مثلاً در آیه ۲۱ سوره یوسف، درباره ایشان می‌فرماید: «وَ کَذَلِکَ مَکَّنَّا لِیوسُفَ فی الْأرْضِ» که نَه تنها در مفهوم، بلکه در الفاظ هم شباهت فوق‌العاده‌ای به آیه مورد نظر ما دارد.

همه می‌دانیم با این‌که یوسفj تمکن و قدرت بسیار یافت، اما هیچ‌گاه حکومت، سلطنت، پادشاهی و مانند این‌ها نداشت، بلکه در سایه یک سلطان، یعنی فرمان‌روای مصر در زمان خودش می‌زیست.

پس «مکنا»، لزوما به معنای حکومت و سلطنت و پادشاهی و مانند این‌ها نیست. این آن چیزی است که بر اساس ظاهر آیه می‌توان گفت، اما ممکن است روایات تفسیری تکلیف آن را روشن کند که اتفاقاً روشن هم می‌کند.

– حتی به طور قطع نمی‌توان گفت که او خدم و حشم بسیار یا لشگری داشته است. تمکن همواره به این معنا هم نیست. مثلا ممکن است کسی تمکن مالی خوبی داشته باشد، اما تمکن علمی نداشته باشد، یا افراد زیادی زیردست او نباشند. یا بر عکس تمکن علمی زیادی داشته باشد، اما از نظر اقتصادی، خیلی وضعیت فوق‌العاده‌ای نداشته باشد و قس علی هذا. لذا این ادعا که او خدم و حشمی داشته، یا لشگریانی او را همراهی می‌کرده‌اند هم نیاز به قرینه‌ای قابل قبول دارد که نه در این آیه وجود دارد و نه در آیات بعدی. البته ممکن است در روایات معتبر قرینه‌ای بر این موضوع وجود داشته باشد که در آینده خواهیم دید چنین تأییدی وجود ندارد. حتی اگر ما باشیم و فقط بخواهیم از آیه استفاده کنیم، نباید نادیده بگیریم که در این آیات، بسیار از ضمیر مفرد استفاده می‌شود، لذا اگر نخواهیم بگوییم او تنها بوده، باید بگوییم افراد اندکی همراه او بوده‌اند. البته ناگفته نماند که در فرهنگ قرآنی و عربی ممکن است فعل مفرد برای جمع هم به کار رود، اما اگر نشانه و قرینه‌ای نباشد و بخواهیم پای ترجیح را وسط بکشیم، باید بگوییم که فعل مفرد برای یک فرد است و نَه جمعی از افراد. حالا این را اضافه کنید که بیش‌تر افعال و ضمایر مربوط به ذوالقرنین هم، در این آیات مفرد است و مرتکز ذهن در برخورد با این آیات، این است که او همراهی نداشته، یا حداقل همراهان او تأثیر خاصی در کارهای او نداشته‌اند. از آن طرف هم داریم، یعنی در لسان عرب، گاهی ضمیر جمع، برای مفرد به کار می‌رود که مصادیق آن هم در آیات قرآن بسیار است و هم در روایات. پس اگر ما باشیم و آیات قرآن، با ابهام در فهم مواجه هستیم و باید صبر کنیم و ببینیم آیا روایات معتبر، چاره‌ساز هستند یا خیر.

– دراین‌جا لازم است اضافه کنم که مشتقات «مکن» در قرآن ۱۸ بار و در ۱۶ آیه آمده است که اگر مرور کنید، به راحتی می‌بینید که همواره قرین حکومت و سلطنت نیست.

– ما در این‌جا فقط دو آیه مربوط به حضرت یوسفj را که پیش از این هم به آن اشاره شد، مرور می‌کنیم.

۱) الله تعالی در آیه ۲۱ از سوره یوسفj می‌فرماید: «وَ قالَ الَّذی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لاِمْرَأتِهِ: «أکْرِمی مَثْواهُ. عَسی أنْ ینْفَعَنا أوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً. وَ کَذلِکَ مَکَّنّا لِیوسُفَ فی الْأرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْویلِ الْأحادیثِ وَ اللهُ غالِبٌ عَلی أمْرِهِ وَ لکِنَّ أکْثَرَ النّاسِ لا یعْلَمونَ». یعنی: و کسی که او را از مصر خریده بود، به همسرش گفت: «جایگاهش را گرامی بدار. شاید منفعتی برای ما داشته باشد، یا او را به فرزندی بگیریم.» و این‌گونه برای یوسف در زمین تمکن بخشیدیم و قطعاً به او از تأویل احادیث آموختیم و الله بر کار خود چیره است ولیکن بیشتر مردم نمی‌دانند.

– و در آیه ۵۶ همین سوره می‌فرماید: «وَ کَذلِکَ مَکَّنّا لِیوسُفَ فی الْأرْضِ یتَبَوَّأُ مِنْها حَیثُ یشاءُ. نُصیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضیعُ أجْرَ الْمُحْسِنینَ» یعنی: و این‌گونه برای یوسف در زمین تمکن بخشیدیم، (تا) هر جا خواست جای گزیند. هر که را بخواهیم به رحمت خود می‌رسانیم و اجر نیکوکاران را ضایع نمی‌کنیم.

می‌بینیم که در این آیات که هم از نظر مفهوم و هم از نظر الفاظ، قرابت زیادی با مفهوم و الفاظ آیه مورد نظر ما دارد، تمکن حضرت یوسفj شامل بسیاری از چیزها از جمله عزیزی مصر هست، اما شامل پادشاهی و سلطنت نیست.

– «سبب» در لغت عرب، به معنای وسیله است. بعضی گفته‌اند که عرب به ریسمانی که با آن از درخت خرما بالا می‌رفته، سبب می‌گفته و بعد آن را تعمیم داده و به هر وسیله وابزاری سبب گفته است. بعضی هم عکس این را گفته‌اند که سبب به معنای وسیله و ابزار است و به همین جهت هم به ریسمان نخل‌نوردی، سبب گفته است. شبیه این مطلب و این دو ادعا درباره ریسمان آب‌کشی و غیر این‌ها هم مطرح شده است. علی ای حال! هر کدام که باشد، سبب، یعنی وسیله و ابزار انجام کار و در نتیجه تأمین هدف.

بعضی سبب را راه ترجمه کرده‌اند که هر چند از نظر حقیر، ترجمه قطعی نیست و همان وسیله بهتر است، اما خالی از وجه هم نیست. عرب در جاهایی به نردبان، سبب گفته است و از همین باب هم، بعضی آن را راه ترجمه کرده‌اند. این افراد آیه بعدی را که می‌گوید: «فَأتْبَعَ سَبَباً»، یعنی پس سببی را پیروی کرد، قرینه بر این گرفته‌اند و آن را راه معنا کرده‌اند‌، در حالی که همان وسیله، این‌جا هم جواب می‌دهد و به معنای ریشه‌ای نزدیک‌تر است. خلاصه این‌که من ترجیح می‌دهم این آیه «إنّا مَکَّنّا لَهُ فی الْأرْضِ وَ ءاتَیناهُ مِن کُلِّ شَیءٍ سَبَباً.» را این‌گونه معنا کنم: «به یقین ما تمکن بخشسیدیم برای او در زمین و دادیم او را از چیزی، سببی (یعنی: وسیله و ابزاری)».

* شرح و بررسی آیه ۸۵ سوره کهف:

فَأتْبَعَ سَبَباً.

* ترجمه:

پس تبعیت کرد، سببی را.

* شرح:

– از این آیه و آیات بعدی معلوم می‌شود ذوالقرنین به واسطه اسباب، یا همان وسایل و ابزاری که الله تعالی به او عطا کرده بود، به سمت مغرب رفت.

–  باز این‌که آیا این استفاده از اسباب و حرکت به مغرب، به تنهایی بوده یا همراهانی داشته است، نه از این آیه معلوم می‌شود و نه از آیات قبلی.

– حال اگر قطعی بدانیم که حتماً با عده‌ای بوده، معلوم نیست که این عده محدود به چند نفر بوده‌اند، یا عده کثیری، مثلاً لشگریانی همراه بوده‌اند یا خیر؟! لذا نمی‌توان این حرکت را حتما لشگرکشی دانست و این در حالی است که مرحوم ابوالکلام آزاد و به تبعیت از او، بعضی از بزرگان ما مانند مرحوم علامه طباطبایی و آقای مکارم شیرازی این حرکت را حمل بر لشگرکشی کرده و آن را قطعی فرض کرده‌اند، در حالی که چنین چیزی، نَه تنها اصلا قطعی نیست، بلکه احتمال مقابل آن اقوی است.

– باز هم تکرار کنم که بعضی گفته‌اند با توجه به مفرد بودن فعل، معلوم است که به تنهایی بوده است که می‌دانیم در ادبیات عرب، حتی اگر همراهانی چه اندک و چه بسیار داشته باشد، باز هم ممکن است فعل مفرد به کار رود، لذا اگر بخواهیم بر اساس آیات نتیجه‌گیری نهایی داشته باشیم، تنها بودن هر چند کاملاً ترجیح دارد، اما امری قطعی نیست.

* شرح و بررسی آیه ۸۶ سوره کهف:

حَتَّی إذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فی عَینٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِندَها قَوْماً قُلْنا یاذاالْقَرْنَینِ إمّا أن تُعَذِّبَ وَ إمّا أن تَتَّخِذَ فیهِمْ حُسْناً.

* ترجمه:

تا آن گاه که به محل غروب خورشید رسید، یافت آن را که در «عین حمئه»ای غروب می‏کند و نزدیک آن طایفه‏ای را یافت. گفتیم: «ای ذوالقرنین! یا عذاب می‏کنی یا در میانشان نیکویی پیش می‏گیری.»

* شرح:

– با توجه به عبارت «حتی اذا بلغ مغرب الشمس»، معلوم می‌شود که ذوالقرنین با کمک اسبابی که الله تعالی به او عطا کرده بود، به سمت مغرب رفت به آخرین جایی رسیده است که می‌توانسته پیش برود و بعید نیست که این آخرین جا، دریایی بزرگ بوده است که او امکان پیش‌روی در آن را نداشته است.

– این‌جا باید ببینین «عین حمئه» یعنی چه. عده‌ای عین حمئة را به چشمه گل‌آلود ترجمه کرده‌اند که به نظر صحیح نیست و این افراد را برای توجیه نظر خود، به زحمت انداخته است. این در حالی است که اصلا نیازی به این حرف‌ها و توجیهات نیست و با مرور معنای «عین»  و «حمئه» تکلیف خیلی راحت و واضح، روشن می‌شود.

– «حمئة» از ریشه «حمی» و در اصل لغت، به معنای حرارت شدیدی است که از اجسام گداخته بر می‌آید. در مفردات راغب به این معنا تصریح شده و حتی «عین حمئه» را نیز از همین معنا گرفته است. مشتقات حمیه در آیات ۳۵ سوره توبه، ۴ سوره غاشیه و ۱۱ سوره قارعه که در توصیف جهنم است، در همین معنای حرارت شدید ناشی از اجسام گداخته به کار رفته است.

این‌که بعضی آن را به خاک سیاه ترجمه ‌کرده‌اند، نمی‌دانم از کجا آمده است، اما تا جایی که من حضور ذهن دارم، نَه در قرآن این معنا به کار رفته است و نَه در لغت عرب متداول است.

– یکی از معانی «عین» هم که چشمه است، پس «عین حمئه»، یعنی چشمه جوشان و گداخته. با عنایت به ایت توضیحات، خیلی راحت و واضح معلوم می‌شئود این که به نظرش آمده خورشید در چشمه‌ای گداخته غروب می‌کند، همان سرخی و ظاهر گداختگی آب دریا هنگام غروب آفتاب است که خیلی ماها، تجربه دیدن آن را داریم. الله تعالی هم در این جا با تشبیهی فوق‌العاده، آن‌چه را برای او تداعی شده، بیان کرده است.

– می‌گویند بعضی از قُرّاء، «حمئة» را «حامیة» خوانده‌اند که به معنای گرما، حرارت و جوشان است. به هر حال، فرقی در مفهوم آیه ندارد.

– قبل از ورود به نکته بعدی، این را هم عرض کنم که روایتی درباره محل «عین حمئة» داریم که در بخش روایات به آن خواهیم رسید.

– پس تا این‌جا می‌توان گفت که ذوالقرنین، به واسطه اسبابی که الله تعالی به او عطا کرده بود، به سمت مغرب رفت و به جایی رسید که دریا یا اقیانوسی بود و یا امکان پیش‌روی بیش‌تر نداشت، یا به هر دلیلی پیش‌تر نرفت.

– ذوالقرنین، در این منتها الیه غربی که رسیده بود،  با قومی برخورد می‌کند که عده‌ای از آن‌ها گناهکار هستند و الله تعالی این اختیار را به او تفویض می‌کند که اگر می‌خواهد آن‌ها را مجازات نماید و اگر می‌خواهد رفتاری ملایم داشته باشد.

–   یکی از نکات مهم در این‌جا این است که آیا این اختیار به واسطه وحی که معمولا به ذهن ما می‌رسد، به او ابلاغ شد، یا به شکل دیگری؟ که نیاز به دقت و بررسی شواهد و قرائن معتبر دارد. یعنی اگر کسی می‌گوید به او وحی نبوتی شده است و این نشانه نبوت است، دلیل می‌خواهد و اگر می‌گوید وحی الهامی  شده، باز هم دلیل می‌خواهد.

– در رابطه با ابلاغ این دستور، چند نظریه وجود دارد که فعلاً آن تعداد را که حضور ذهن دارم، تبیین کرده و بعداً بالدلیل خواهیم گفت که کدام مورد درباره ذوالقرنین صدق می‌کند.

۱- بعضی از اعاظم بر این نظر بوده‌اند که او نبی بوده است و به واسطه وحی نبوتی از این وظیفه مطلع شده است.

۲- بعضی هم نبوت او را انکار کرده و او را محدَّث دانسته‌اند و این ابلاغ را از نوع وحی محدثی دانسته‌اند. درباره معنای محدث و وحی به او، در جای خود سخن خواهیم گفت.

۳- بعضی فرموده‌اند که مانند ماجرای طالوت، پیامبری همراه ذوالقرنین بوده که دستورات الهی را به او ابلاغ می‌کرده است.

۴- بعضی هم پای الهام الهی را وسط کشیده‌اند که گفته‌اند که به او الهام شد.

– در این‌جا لازم است توضیحاتی درباره وحی و انواع آن عرض کنم که هم در این بحث مهم است و برای فهم این آیات مهم است و هم در بسیاری مباحث دیگر کاربرد جدی دارد.

* سخنی پیرامون وحی و اقسام آن:

در ابتدا باید عرض کنم که حقیر این تقسیم‌بندی را در کتب گذشتگان ندیده‌ام و بر اساس آن‌چه از آیات و روایات معتبر برداشت کرده‌ام، انجام داده‌ام و امیدوارم که از خطا به دور باشد. دلایل این تقسیم‌بندی بماند برای بحث‌های تفسیر روایی که ذیل آیه ۴۴ سوره آل عمران خواهیم داشت. در این‌جا به اجمال و اختصار، عرض می‌کنم که وحی بر چند قسم است:

۱- نوع اول وحی آن است که الله تعالی بی‌واسطه با بنده خود صحبت می‌کند و این بنده همان‌گونه که کلام دیگران را می‌شنود، کلام الله تعالی را نیز می‌شنود. مانند سخن گفتن الله عز و جل با حضرت موسیj در آیه «کَلَّمَ اللهُ موسَی تَکْلیماً» و نیز سخن گفتن الله تعالی با نبی مکرم اسلامp در معراج که این نوع از وحی ویژه بعضی از رسولان خاص الهی است و لا غیر و هر کس غیر از رسولان الهی، چنین ادعایی کند، کذاب است.

۱- نوع دوم وحی آن است که به واسطه فرشتگان الهی و در بیداری بر بنده انجام می‌شود که خود بر دو قسم است:

۱) قسم اول: فرشته وحی، توسط فرد دیده می‌شود و کلامش هم شنیده می‌شود. این ویژه بعضی از پیامبران است که با عنوان رسول شناخته می‌شنود.

۲) قسم دوم: فرشته وحی توسط فرد، دیده نمی‌شود، اما کلامش در بیداری شنیده می‌شود. این وحی علاوه بر پیامبران، محدَّثین را نیز شامل می‌شود. ما بنا به نیازمان در این بحث، درباره این نوع از وحی صحبت مفصلی خواهیم کرد.

هر کدام از دو قسم بالا را می‌توان بر چند نوع تقسیم کرد. مثلا:

۱) وحی به واسطه روح انجام پذیرد که فرشته‌ای است بلندمرتبه‌تر از جبرئیل.

۲) وحی به واسطه جبرئیل انجام پذیرد.

۳) وحی به واسطه سایر فرشتگان باشد،

که هر کدام از این‌ها ویژگی خاص خود را دارند.

۳- نوع سوم وحی آن است که در خواب دیده می‌شود. مانند آن‌چه حضرت ابراهیمj در رابطه با ذبح اسماعیلj در خواب دید. البته علی المحشور. این نوع از وحی، خودش اقسامی دارد که بماند برای بعد.

نکته مهم در این‌جا آن‌که این نوع از وحی شامل همه انسان‌ها می‌شود با این تفاوت که خواب در پیامبران و محدَّثین احتمالا همیشه جنبه وحیانی دارد و در غیر ایشان، قطعا، هم ممکن است که وحیانی باشد و هم وهمانی. خواب‌های صادق در غیر پیامبران و محدَّثین، از نوع وحیانی هستند و خواب‌های خوب و بد، یا خوش‌آیند و ناخوش‌آیند ناشی از القائات و درگیری‌های ذهنی، پرخوری، خستگی زیاد، مصرف داروهای خاص و …، از نوع وهمانی.

حال، ادعای کسی غیر از پیامبران و محدَّثین بر این‌که خواب‌هایش قطعاً وحیانی بوده است، از آن ادعاها است که معمولا یا عوام می‌کنند و یا اهل عرفان مصطلح و تصوف که تکلیفشان معلوم است، یا افراد آگاه به تعبیر خواب که زیاد هم نیستند.

۴- نوع چهارم وحی آن است که بر مخلوق به نوعی الهام می‌شود. این نوع از وحی هم شامل پیامبران است و محدَّثین است و هم شامل غیر ایشان، چه خوب باشند و چه بد، چه سعید باشند و چه شقی. حتی از غیر انسان را هم شامل می‌شود که ما به آن غریزه می‌گویم، اما در لسان آیات و روایت، گاهی با عنوان وحی معرفی شده اند.

ما فعلا چند نمونه از آن را عرض می‌کنم.

۱) وحی الله عز و جل به زنبور عسل که الله تعالی در آیه ۶۸ سوره نحل می‌فرماید: «وَ أوْحَی رَبُّکَ إلَی النَّحْلِ أنِ اتَّخِذی مِنَ الْجِبالِ بُیوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا یعْرِشونَ»، یعنی: و پروردگارت به زنبور عسل وحی کرد که از کوه‌ها و درخت(ها) و به آن‌چه داربست می‌کنند، از این نوع و در بیان معنای غریزه است.

۲) وحی الله تعالی به مادر حضرت موسیj که در آیه ۷ سوره قصص آمده است: «وَ أوْحَینا إلی اُمِّ موسَی أنْ أرْضِعیهِ. فَإذا خِفْتِ عَلَیهِ، فَألْقیهِ فی الْیمِّ وَ لا تَخافی وَ لا تَحْزَنی، إنّا رادّوهُ إلَیکِ وَ جاعِلوهُ مِنَ الْمُرْسَلینَ»، یعنی: و وحی کردیم به مادر موسی که او را شیر بده. پس هنگامی که بر (جان) او ترسیدی، او را به دریا (ظاهراً کنایه از رود بزرگ نیل است) بیافکن و نترس و غمگین نباش، ما او را به تو باز می‌گردانیم و او را از رسولان (الهی) قرار می‌دهیم، از نوع الهامات به انسان است.

۳) در آیه ۳۸ سوره طه نیز می‌فرماید: «إذْ أوْحَینا إلی اُمِّکَ ما یوحَی». یعنی: «هنگامی که وحی کردیم به سوی مادرت، آن‌چه وحی کردیم» که باز از همین نوع الهام است.

۴) وحی الله عز و جل به حواریون که در آیه ۱۱۱ از سوره مائده آمده است: «وَ إذْ أوْحَیتُ إلَی الْحَواریینَ أنْ آمِنوا بی وَ بِرَسولی، قالوا: «آمَنّا وَ اشْهَدْ بِأنَّنا مُسْلِمونَ»». یعنی: و هنگامی که وحی کردیم به سوی حواریون که ایمان آورید به من و به فرستاده من، گفتند: «ایمان آوردیم و گواه باش که به یقین ما مسلمانیم (تسلیم امر تو هستیم).» هم از همین نوع است.

البته این‌ها بر مبنای مشهور است و این حالت هم قابل امکان است که وحی به مادر حضرت موسیj یا حواریون ممکن است به واسطه ملائکه بوده باشد و باید تحقیق خوبی روی آن انجام داد، همان‌گونه که وحی به حضرت مریمh این‌گونه بود. نمونه این مورد آیه ۴۵ سوره آل عمران و بسیاری از آیات دیگر است که سخن از تکلم ملائکه با ایشان دارد.

* ادامه شرح و بررسی آیه ۸۶ سوره کهف:

خب! حالا برگردیم سراغ آیه ۸۶ سوره کهف و نکات آن؛

– در این دست از آیات می‌بینیم که در قرآن به صراحت آمده است که به حضرت مریم، مادر حضرت موسی، حواریونb و زنبور عسل وحی شده است و این در حالی است که کسی ادعای نبوت آن‌ها را ندارد. لذا هر جا صحبت از سخن الله تعالی با فردی شد، دلیل بر پیامبر بودن او نیست و به همین جهت است که حقیر اصرار دارم، این آیه دلیل بر نبوت ذوالقرنین نیست. البته عرض بنده این نیست که او قطعاً نبی نیست، بلکه این است که در آیات ذوالقرنین، دلیل بر نبوت او نیست.

– حال این‌که دستور الله تعالی به ذوالقرنین از کدام نوع وحی بوده، به بخش روایات معتبر واگذار می‌کنیم. إن شاء الله.

– در رابطه با عبارت «یا ذاالْقَرْنَینِ إمّا أن تُعَذِّبَ وَ إمّا أن تَتَّخِذَ فیهِمْ حُسْناً» نیز هر چند تخییری بودن آن بعید نیست، اما با توجه به آیه بعدی و نیز به مقتضای حکمت و عدالت، جنبه استخباری آن قابل قبول باشد. یعنی الله تعالی به او اختیار مطلق نمی‌دهد که یا عذاب کن، یا برخورد خوب داشته باش، بلکه دستور می‌دهد که با هر کسی مناسب رفتارش برخورد کن. اگر کسی ظلم پیشه کرده بود، او را عذاب کن و اگر راه صلاح در پیش گرفته بود، او را جزای خیر بده. آیه بعدی این مطلب را کاملا روشن می‌کند.

– نکته تکمیلی در این‌جا آن‌که به مقتضای عدالت نمی‌توان عذاب را تعمیم داده و کسی را که مستحق عذاب نیست، عذاب کرد. اما برعکس آن، یعنی گذشت از خطاکاران و عذاب نکردن آن‌ها در شرایطی خاص، به واسطه لطف و رحمت و یا مصالحی، می‌تواند قابل قبول باشد که این همان کاری است که طبق آیه بعد، ذوالقرنین انجام می‌دهد.

و صلی الله علی محمد و آله

نمودار درختی مدرس

باز کردن همه | بستن همه