$


کیستی ذوالقرنین - جلسه ۱۶ (تفسیر آیات ۸۳ تا ۹۹ سوره کهف)

$

امشب هم با سرعت و البته بدون عجله نامناسب، چند روایت غیر معتبر بخوانیم و بررسی کنیم.

* ملکوت آسمان‌ها و زمین

۲۵/۲۵ (۳۵۱۸)- بصائر الدرجات (ج ۱، ص ۲۹): و عنه عن محمد بن المثنی عن أبیه عن عثمان بن زید عن جابر عَنْ أبی‌جَعْفَرٍj قالَ: «سَألْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَ «وَ کَذلِکَ نُریَ إبْراهیمَ مَلَکوتَ السَّماواتِ وَ الْأرْضِ».» قالَ: «فَکُنْتُ مُطْرِقاً إلَی الْأرْضِ، فَرَفَعَ یَدَهُ إلَی فَوْقَ، ثُمَّ قالَ لی: «ارْفَعْ رَأْسَکَ!» فَرَفَعْتُ رَأْسی، فَنَظَرْتُ إلَی السَّقْفِ، قَدِ انْفَجَرَ حَتَّی خَلَصَ بَصَری إلَی نورٍ ساطِعٍ حارَ بَصَری دونَهُ.» قالَ: «ثُمَّ قالَ لی: «رَأی إبْراهیمُ مَلَکوتَ السَّماواتِ وَ الْأرْضِ هَکَذا.» ثُمَّ قالَ لی: «أطْرِقْ!» فَأطْرَقْتُ. ثُمَّ قالَ لی: «ارْفَعْ رَأْسَکَ!» فَرَفَعْتُ رَأْسی، فَإذا السَّقْفُ عَلَی حالِهِ.» قالَ: «ثُمَّ أخَذَ بِیَدی وَ قامَ وَ أخْرَجَنی مِنَ الْبَیْت الَّذی کُنْتُ فیهِ وَ أدْخَلَنی بَیْتاً آخَرَ. فَخَلَعَ ثیابَهُ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِ وَ لَبِسَ ثیاباً غَیْرَها. ثُمَّ قالَ لی: «غُضَّ بَصَرَکَ!» فَغَضَضْتُ بَصَری. وَ قالَ لی: «لا تَفْتَحْ عَیْنَکَ!» فَلَبِثْتُ ساعَةً. ثُمَّ قالَ لی: «أ تَدْری أیْنَ أنْتَ؟» قُلْتُ: «لا، جُعِلْتُ فِداکَ!» فَقالَ لی: «أنْتَ فی الظُّلْمَةِ الَّتی سَلَکَها ذوالْقَرْنَیْنِ.» فَقُلْتُ لَهُ: «جُعِلْتُ فِداکَ! أ تَأْذَنُ لی أنْ أفْتَحَ عَیْنی؟» فَقالَ لی: «افْتَحْ! فَإنَّکَ لا تَرَی شَیْئاً.» فَفَتَحْتُ عَیْنی. فَإذا أنا فی ظُلْمَةٍ لا أُبْصِرُ فیها مَوْضِعَ قَدَمَی. ثُمَّ صارَ قَلیلاً وَ وَقَفَ، فَقالَ لی: «هَلْ تَدْری أیْنَ أنْتَ؟» قُلْتُ: «لا!» قالَ: «أنْتَ واقِفٌ عَلَی عَیْنِ الْحَیاةِ الَّتی شَرِبَ عَنْها الْخَضِرُj.» وَ خَرَجْنا مِنْ ذَلِکَ الْعالَمِ إلَی عالَمٍ آخَرَ، فَسَلَکْنا فیهِ. فَرَأیْنا کَهَیْئَةِ عالَمِنا فی بِنائِهِ وَ مَساکِنِهِ وَ أهْلِهِ. ثُمَّ خَرَجْنا إلَی عالَمٍ ثالِثٍ کَهَیْئَةِ الْأوَّلِ وَ الثّانی، حَتَّی وَرَدْنا خَمْسَةَ عَوالِمَ.» قالَ: «ثُمَّ قالَ: «هَذِهِ مَلَکوتُ الْأرْضِ وَ لَمْ یَرَها إبْراهیمُ وَ إنَّما رَأی مَلَکوتَ السَّماواتِ وَ هیَ اثْنا عَشَرَ عالَماً کُلُّ عالَمٍ کَهَیْئَةِ ما رَأیْتَ. کُلَّما مَضَی مِنّا إمامٌ، سَکَنَ أحَدٌ هَذِهِ الْعَوالِمَ حَتَّی یَکونَ آخِرُهُمُ الْقائِمَ فی عالَمِنا، الَّذی نَحْنُ ساکِنوهُ.»» قالَ: «ثُمَّ قالَ: «غُضَّ بَصَرَکَ!» فَغَضَضْتُ بَصَری. ثُمَّ أخَذَ بِیَدی، فَإذا نَحْنُ بِالْبَیْتِ الَّذی خَرَجْنا مِنْهُ، فَنَزَعَ تِلْکَ الثّیابَ وَ لَبِسَ الثّیابَ الَّتی کانَتْ عَلَیْهِ وَ عُدْنا إلَی مَجْلِسِنا. فَقُلْتُ: «جُعِلْتُ فِداکَ! کَمْ مَضَی مِنَ النَّهارِ؟» قالَj: «ثَلاثُ ساعاتٍ.»»

* ترجمه:

جابر از ابوجعفر (امام باقر)j روایت کرد: «از ایشان درباره آیه «وَ کَذلِکَ نُری إبْراهیمَ مَلَکوتَ السَّماواتِ وَ الْأرْضِ» سؤال کردم. داشتم به زمین نگاه می‌کردم که پس دستشان را بالا بردند، سپس به من فرمودند: «سرت را بلند کن!» پس سرم را بلند کردم و به سقف نگاه کردم. (سقف) شکافته شده بود که چشمم به نوری درخشان افتاد که چشمم را خیره کرده بود.» (راوی) گفت: «به من فرمودند: «ابراهیم ملکوت آسمان‌ها و زمین را چنین دید.» سپس به من فرمودند: «به زمین نگاه کن!» پس به زمین نگاه کردم. سپس به من فرمودند: «سرت را بلند کن!» پس سرم را بلند کردم، سقف به حالت اولش برگشته بود.» (راوی) گفت: «سپس دستم را گرفتند و برخاستند و مرا از خانه‌ای که در آن بودیم، خارج کردند و به خانه دیگری وارد شدیم. پس لباسی را که بر تن داشتند به در آورده و لباس دیگری پوشیدند. سپس به من فرمودند: «چشمت را ببند!» پس چشمانم را بستم. سپس به من فرمودند: «چشمانت را باز نکن.» مدتی درنگ کردم. سپس به من فرمودند: «می‌دانی کجا هستی؟» عرض کردم: «خیر! فدایتان شوم.» پس به من فرمودند: «تو در ظلماتی هستی که ذوالقرنین آن را پیمود.» به ایشان عرض کردم: «فدایتان شوم! آیا اجازه دارم که چشمانم را باز کنم؟» پس به من فرمودند: «باز کن! اما چیزی نمی‌بینی.» پس چشمانم را باز کردم، در ظلماتی بودم که چشمانم جای پایم را هم نمی‌دید. سپس کمی رفتند و ایستادند. پس به من فرمودند: «آیا می‌دانی کجا هستی؟» عرض کردم: «خیر!» فرمودند: «تو بر چشمه حیاتی ایستاده‌ای که خضر از آن نوشید.» و از آن عالم به عالم دیگری خارج شدیم. پس در آن حرکت نمودیم. پس دیدیم که ساختمان و خانه‌ها و اهلش، مانند عالم ما است. سپس به عالم سومی خارج شدیم که مانند اولی و دومی بود. تا به پنج عالم وارد شدیم.» (راوی) گفت: «سپس فرمودند: «این ملکوت زمین است که ابراهیم آن را ندید و به یقین ملکوت آسمان را دید که دوازده عالم است. هر عالم مانند عالمی است که دیدی. هر امامی از ما که درگذرد، در یکی از این عوالم سکنی می‌گزیند تا آخرین آن‌ها قائم در عالم ما که ما (الآن) در آن ساکن هستیم.»» (راوی) گفت: «سپس به من فرمودند: «چشمت را ببند!» پس چشمم را بستم. سپس دستم را گرفتند و به خانه‌ای برگشتیم که از آن خارج شده بودیم. پس آن لباس را کندند و لباسی را که برایشان بود، پوشیدند و به مجلس خود بازگشتیم. پس عرض کردم: «فدایتان شوم! چقدر از روز گذشته است؟» فرمودند: «سه ساعت.»»

* بررسی سندی:

ابتدا عرض کنم که ضمیر «ه» در «عنه» قاعدتاً به حسن بن احمد بن سلمه الؤلؤیی بر می‌گردد.

این حدیث با تغییراتی در متن و با همین سند در کتاب الإختصاص (ص ۳۲۲) هم آمده است که شیخ مفید نمی‌تواند از حسن بن احمد بن سلمه روایت کرده باشد، لذا قاعدتاً شیخ مطلب خود را از کتاب بصائر الدرجات یا کتابی دیگر که برای ما معلوم نیست، روایت کرده است.

در سند روایت فوق هرچند بر مبنای ما می‌توان با کمی تسامح به حسن بن احمد بن سلمه و مثنی بن قاسم اعتماد کرد، اما عثمان بن زید الجهنی مهمل است و راهی برای توثیق نیست، در نتیجه نمی‌توان انتساب این روایت را به جابر بن یزید و در نتیجه امام باقرj پذیرفت.

* شرح:

در بعضی از نسخ بصائر الدرجات، مثلا نسخه‌ای که در اختیار صاحب تفسیر البرهان بوده است، آمده است که «و أنت واقف علی عین الحیاة التی شرب منها الخضر فشرب الماء و شربت»، یعنی: و تو بر چشمه حیات که خضر از آن نوشیده بود، ایستاده‌ای. پس از آن نوشیدند و من نیز نوشیدم که البته در نسخ رایج فعلی موجود نیست. نکته جالب درباره این عبارتی که عرض کردم، آن‌که اگر این عبارات را جزء حدیث بدانیم، نشان از جعلی بودن آن است، چرا که هم امام باقرj به شهادت رسیدند و هم راوی مرده است، در حالی که ادعا شده است، هر دو از آب حیات نوشیده‌اند. اما خب! ممکن است این عبارات اضافه باشند.

درباره خود این حدیث، بدون عبارات اضافی علامه بحرانی که سال‌ها قبل، آن را در باب معجزات معصومین و حقانیت آن‌ها شنیده بودم و گوینده با آب و تاب زیادی توضیح می‌داد، نیز هر چند ما منکر بعضی اعمال معجزه‌گونه از حضرات معصومینb نیستیم، اما با توجه به ضعف در سند حدیث، نمی‌توان مطلب این حدیث را پذیرفته و آن را مبنا قرار دهیم.

 

* مصافحه ذوالقرنین با حضرت ابراهیمj

۲۶/۲۶ (…)- الأمالی للطوسی (ج ۱، ص ۲۹): أخبرنا محمد بن محمد قال: أخبرنا أبوالقاسم جعفر بن محمدe عن أبیه عن سعد بن عبدالله عن محمد بن أحمد بن یحیی عن محمد بن الحسین عن أبی‌حمزة الثمالی عَنْ أبی‌جَعْفَرٍ، مُحَمَّدِ بْنِ عَلیc قالَ: «أوَّلُ اثْنَیْنِ تَصافَحا عَلَی وَجْهِ الْأرْضِ، ذوالْقَرْنَیْنِ وَ إبْراهیمُ الْخَلیلُj. اسْتَقْبَلَهُ إبْراهیمُj، فَصافَحَهُ. وَ أوَّلُ شَجَرَةٍ عَلَی وَجْهِ الْأرْضِ النَّخْلَةُ.»

* ترجمه:

روایت شده است که ابوجعفر، محمد بن علی (امام باقر)j فرمودند: «اولین دو نفری که بر روی زمین مصافحه نمودند، ذوالقرنین و ابراهیمj بودند. ابراهیمj او را استقبال کرد، پس با او مصافحه کرد. و اولین درختی بر روی زمین نخل است.»

* بررسی سندی:

در سند این حدیث محمد بن سلیمان نادرست است و با توجه به طبقه راوی، محمد بن اسلم صحیح است، لذا این حدیث را شیخ الطائفه طوسی از محمد بن محمد، یعنی شیخ مفید از جعفر بن محمد بن قولویه از پدرش از سعد بن عبدالله از محمد بن احمد بن یحیی الاشعری از محمد بن حسین بن ابی‌الخطاب از محمد بن اسلم از ابوحمزه الثمالی روایت کرده است.

محمد بن اسلم، غالی و فاسد الحدیث است. ما فعلا به اتهام غلو او کاری نداریم، اما فاسد الحدیث بودن، یعنی در نقل حدیث یا دقت لازم را نداشته، یا حتی بیش‌تر آن بوده است، لذا نمی‌توان به روایت او اعتماد کرده و این حدیث را معتبر دانست.

در ضمن، علامه مجلسی این روایت را در بحارالأنوار یک بار (ج ۱۲، ص ۷۸) از الأمالی شیخ الطائفه روایت کرده است و بار دوم دوم (ج ۱۲، ص ۱۸۲) به این صورت روایت کرده است که «ع، علل الشرائع المفید عن ابن قولویه عن …» نادرست است چرا که:

۱- اگر منظور علل الشرائع نوشته شیخ مفید باشد که می‌دانیم شیخ مفید کتابی بدین نام نداشته و علل الشرائع از آثار شیخ صدوق است.

۲- اگر منظور این باشد که کتاب علل الشرائع از شیخ مفید روایت کرده که باز هم نادرست است، چرا که می‌دانیم که شیخ صدوق از شیخ مفید روایت نمی‌کند.

۳- در ضمن، می‌دانیم چنین حدیثی نه تنها در علل الشرائع فعلی نیست، که دیگر محدثین بزرگوار ما نیز چنین حدیثی را در علل الشرائع ندیده‌اند و از آن روایت نکرده‌اند.

خلاصه آن‌که یا علامه مجلسی در این مورد دچار خطا شده است، یا نسخه‌نویس اول بحارالأنوار، دچار خطا شده است.

* شرح:

با توجه به این‌که این حدیث از نظر ما معتبر نیست، نمی‌توان به استناد آن، ذوالقرنین را هم‌عصر حضرت ابراهیمj دانسته و سایر مطالب روایت را پذیرفت. اما اگر کسی بخواهد این حدیث را معتبر بداند، معلوم می‌شود باید ذوالقرنین را در حدود زمانی حضرت ابراهیمj بداند، لذا اگر نظر بعضی از محققان را دال بر این‌که حضرت ابراهیمj در حدود قرن بیستم قبل از میلاد، یعنی حدود ۴۰۰۰ سال قبل می‌زیسته، بپذیریم، در شناسایی مصداق تاریخی او می‌توانست بسیار مفید باشد، اما همان‌گونه که عرض شد، از آن‌جایی که این حدیث برای ما معتبر نیست، نمی‌توان آن را مبنا قرار داده و بر اساس آن به دنبال این‌گونه تفسیرها و شناسایی مصداق تاریخی او باشیم.

* حج ذوالقرنین و ملاقاتش با حضرت ابراهیمj

۲۷/۲۷ (…)- قصص الأنبیاء للراوندی (ص ۱۲۲): و بإسناده عن محمد بن أورمة حدثنا محمد بن خالد عمن ذکره عَنْ أبی‌جَعْفَرٍj قالَ: «حَجَ ذوالْقَرْنَیْنِ فی سِتِّمِائَةِ ألْفِ فارِسٍ. فَلَمّا دَخَلَ الْحَرَمَ، شَیَّعَهُ بَعْضُ أصْحابِهِ إلَی الْبَیْتِ. فَلَمّا انْصَرَفَ، قالَ: «رَأیْتُ رَجُلاً ما رَأیْتُ أکْثَرَ نوراً وَ وَجْهاً مِنْهُ.» قالوا: «ذاکَ إبْراهیمُ خَلیلُ الرَّحْمَنِj»» قالَ: «أسْرِجوا!» فَأسْرَجوا سِتَّمِائَةِ (ألف) دابَّةٍ فی مِقْدارِ ما یُسْرَجُ دابَّةٌ واحِدَةٌ.» قالَ: «ثُمَّ قالَ ذوالْقَرْنَیْنِ: «لا! بَلْ نَمْشی إلَی خَلیلِ الرَّحْمَنِ.» فَمَشَی وَ مَشَی مَعَهُ بَعْدَهُ أصْحابُهُ النُّقَباءُ. قالَ إبْراهیمُj: «بِمَ قَطَعْتَ الدَّهْرَ؟» قالَ: «بِإحْدَی عَشْرَةَ کَلِمَةً وَ هیَ سُبْحانَ مَنْ هُوَ باقٍ لا یَفْنَی. سُبْحانَ مَنْ هُوَ عالِمٌ لا یَنْسَی. سُبْحانَ مَنْ هُوَ حافِظٌ لا یَسْقُطُ. سُبْحانَ مَنْ هُوَ بَصیرٌ لا یَرْتابُ. سُبْحانَ مَنْ هُوَ قَیّومٌ لا یَنامُ. سُبْحانَ مَنْ هُوَ مَلِکٌ لا یُرامُ. سُبْحانَ مَنْ هُوَ عَزیزٌ لا یُضامُ. سُبْحانَ مَنْ هُوَ مُحْتَجِبٌ لا یُرَی. سُبْحانَ مَنْ هُوَ واسِعٌ لا یَتَکَلَّفُ. سُبْحانَ مَنْ هُوَ قائِمٌ لا یَلْهو. سُبْحانَ مَنْ هُوَ دائِمٌ لا یَسْهو.»»

* ترجمه:

روایت شده است که ابوجعفر (امام باقر)j فرمودند: «ذوالقرنین با شش‌صد هزار سوار حج به جا آورد. پس هنگامی که داخل حرم شد، بعضی از یارانش او را تا بیت (الله) مشایعت کردند. پس هنگامی که منصرف شد (یعنی از بیت الله الحرام خارج شد)، گفت: «مردی را دیدم که در نورانیت و وجاهت بالاتر از او ندیدم.» گفتند: «او، ابراهیم خلیل الرحمنj است.» گفت: «آماده شوید.» پس همه شش‌صد هزار اسب لگام زدند.»» سپس (امامj) فرمودند: «ذوالقرنین گفت: «خیر! بلکه پیاده نزد خلیل الرحمن می‌رویم.» پس در حالی که یاران برگزیده‌اش به دنبال او، پیاده او را همراهی می‌کردند، پیاده به راه افتاد. ابراهیمj گفت: «به چه چیزی (همه) دنیا را پیمودی؟» (ذوالقرنین) گفت: «به یازده عبارت و آن‌ها عبارتند از: «منزه آن‌که باقی است که فنا نمی‌پذیرد» و «منزه آن‌که دانا است که فراموش نمی‌کند» و «منزه آن‌که حافظی است که (از این صفت) سقوط نمی‌کند» و «منزه آن‌که بصیر است که شک نمی‌کند» و «منزه آن‌که قیومی است که نمی‌آرامد» و «منزه آن‌که پادشاهی است که تحت سلطه قرار نمی‌گیرد» و «منزه آن‌که عزیزی است که مورد ستم قرار نمی‌گیرد (یا تحت سلطه نمی‌رود)» و «منزه آن‌که در پرده‌ای است که دیده نمی‌شود» و «منزه آن‌که واسعی است که به تکلف (و سختی) نمی‌افتد» و «منزه آن‌که قائمی که به لهو دچار نمی‌شود.» و «منزه آن‌که دائمی است که به سهو گرفتار نمی‌شود».»»

* بررسی سندی:

با توجه به اصل سند، معلوم می‌شود این حدیث را قطب راوندی از شیخ صدوق به سند خود از محمد بن اورمه از محمد بن خالد از من ذکره، روایت کرده است.

انتساب این روایت مانند همان روایت ۱۵/۱۵ است که پیش از این دیدیم. یعنی قطب راوندی این حدیث را در قرن ششم از شیخ صدوق قرن چهارم روایت کرده است و این در حالی است که این روایت نه در کتب فعلی شیخ موجود است و نه در کتبی که به دست محدثین بزرگ ما، قبل و بعد از قطب راوندی بوده‌اند و این بدین معنا است که یا قطب راوندی به نسخه‌ای منحصر به فرد دست داشته که هیچ احدی جز او نداشته است و یا دچار اشتباه شده و کتابی را از شیخ صدوق می‌دانسته که از ایشان نبوده است که حالت اول بسیار بعید وحالت دوم سابقه دار است.

با توجه به آن‌چه عرض شد، فارغ از این‌که افراد داخل سند چه وضعیتی دارند، طریق حدیث به معصومj غیر معتبر می‌شود.

* شرح:

ابتدا عرض کنم که این حدیث در نسخ مختلف قصص الأنبیاء قطب راوندی دارای اختلافاتی است و به همین جهت در نقل محدثین بعد از او اختلافاتی وجود دارد و ما همانی را روایت کردیم که در نسخه مشهور فعلی قصص الأنبیاء روایت شده است.

روایت معتبر نیست، اما به بهانه آن، درباره چند اصطلاح توضیح می‌دهم که إن شاء الله در فهت آیات قرآن و روایات معتبر، مفید باشد.

۱- بصیر از ریشه «ب‌ص‌ر» و به معنای همیشه بینا و در اصل به معنای همیشه آگاه است. یکی از معانی بصیر و بعضی مشتقات آن، عمق آگاهی و بینش است.

۲- قیومی از ریشه «ق‌وم» است. قائم کسی است که بر پا خاسته تا کاری را انجام دهد و قوام کسی است که وظیفه‌اش چنین است، به همین جهت است که به خدام مشاهد مشرفه، در عراق و سوریه، قوام گفته می‌شود. در آیه مبارکه «الرجال قوامون علی النساء» هم همین معنا به کار رفته است. یعنی مردان متعارفا، حداقل در آن زمان، وظیفه دارند که به امور همسران رسیدگی کنند، نَه این‌که آقا بالا سر و صاحب‌اختیار آن‌ها هستند. این در حالی است که قیوم، صیغه مبالغه است، یعنی کسی که قائم به ذات خود است و قوامیتش را از دیگری نمی‌گیرد.

۳- عزیز از ریشه «ع‌زز» و صفت مشبهه است. یعنی همیشه استوار.

۴- لهو را عموماً به معنای بیهوده و بدون هدف معقول و مشروع باید معنا کرد. ما در این‌باره و حکم شرعی آن، مفصلا در باب فقه استدلالی غنا، موسیقی، مداحی و رقص و سماع صحبت کردیم.

۵- سهو نیز به معنای اشتباهی است که ناخواسته انجام می‌شود و این از ویژگی‌های خاص الله تبارک و تعالی است که هیچ اشتباهی ندارد، خواه به عمد باشد یا سهو.

و صلی الله علی محمد و آله

نمودار درختی مدرس

باز کردن همه | بستن همه