$


کیستی ذوالقرنین - جلسه ۲۱ (تفسیر آیات ۸۳ تا ۹۹ سوره کهف)

$

إن شاء الله امشب روایات غیر معتبر را تمام می‌کنیم که از هفته آینه، تتمه آن را عرض کنم و وارد روایات معتبر شویم که اصل کار ما در بخش روایات است.

* عین حامیه در جابلقا است.

۴۶/۳۳ (۶۷۷۷)- العیاشی (ج ۲، ص ۳۵۰): عن جابر عَنْ أبی‌جَعْفَرٍj قالَ: «قالَ أمیرُالْمُؤْمِنینَj: «تَغْرُبُ الشَّمْسُ فی عَیْنٍ حامیَةٍ، فی بَحْرٍ دونَ الْمَدینَةِ الَّتی مِمّا یَلی الْمَغْرِبَ یَعْنی جابَلْقا.»

* ترجمه:

روایت شده است که امام باقرj از امیر مؤمنانj روایت کردند که فرمودند: «غروب می‌کند خورشید در عین حامیه، در دریایی پایین شهری که نزدیک مغرب است، یعنی جابلقا.»

* بررسی سندی:

این حدیث هم از مرسلات مرحوم عیاشی در تفسیرشان است، لذا انتساب آن به معصومj معتبر نیست.

* شرح:

من هنوز تحقیق خاصی درباره جابلقا و جابلسا ندارم، لذا اطلاعات عمومی و غیر تخصصی خود را با شما به اشتراک می‌گذارم.

این دو شهر در متون قدیمی، به عنوان شرقی‌ترین و غربی‌ترین سکونتگاه‌های انسان معرفی شده است.

نام این دو شهر را به شکل‌های مختلفی ثبت کرده‌اند که ضمن شباهت کلی، تفاوت‌هایی هم با هم دارند. مثلا بعضی با «سین» ثبت کرده‌اند و بعضی با «صاد». بعضی «الف» آخر را آورده‌اند و بعضی نیاورده‌اند. بعضی «ل» را «ر» ثبت کرده‌اند و مانند این‌ها. البته بعضی منابع هم «مرقیسا» و «برجیسا» ثبت کرده‌اند.

جالب آن‌که بعضی مورخان قدیم، مردمان جابلسا را، قوم عاد معرفی کرده‌اند و مردمان جابلقا را، مردمان ثمود که هر دو این‌ها از اقوام شبه‌جزیره عربستان یا نهایتا شام بزرگ هستند. می‌گویند سرزمین قوم عاد، بین یمن و عمان فعلی بوده، یعنی از شرقی‌ترین نقاط شبه‌جزیره و سرزمین قوم ثمود را بین مکه و شام، غربی‌ترین نقاط شبه‌جزیره.

بعضی این دو شهر را واقعی پنداشته‌اند و بعضی بر این نظر بوده‌اند که شهرهایی تمثیلی هستند و هر کدام، توضیحات متنوعی داده‌اند.

با توجه به این‌که بنده تحقیقی مناسبی در این زمینه نداشته‌ام و موضوع فعلی ما هم نیست و این حدیث هم معتبر نیست، از آن می‌گذریم.

همین‌جا به یک روایت دیگر درباره «عین حمئة» اشاره کنم. حسن بن محمد الدیلمی، در قرن هشتم، در کتاب إرشاد القلوب (ج ۲، ص ۱۶) حدیثی طولانی و مرسل را برای اولین بار در تاریخ مکتب اهل بیتb، از ابن عباس روایت می‌کند که عده‌ای از یهود، در زمان خلافت ابوبکر سراغ نبی مکرم اسلامp را گرفتند و چون فهمیدند که او فوت شده است، سراغ وصی ایشان گرفتند و چون ابوبکر نتوانست جواب آن‌ها را بدهد، به منزل امیر مؤمنانj رفتند و ایشان در ضمن پاسخ آن‌ها، وقتی از محل طلوع خوشید سؤال می‌کنند، ایشان می‌گویند: «مِنْ قَرْنَیِ الشَّیْطانِ» و وقتی از محل غروب آن سؤال می‌کنند، می‌گویند: «فی عَیْنٍ حَمِئَةٍ». این حدیث حدود ۸۰۰ سال ارسال دارد و عدم اعتبار آن از واضحات است. متن حدیث هم اشکالاتی دارد که چون سندش معتبر نیست، از آن می‌گذریم.

* سد ذوالقرنین و تفلیس:

۴۷/۳۴ (…)- قصص الأنبیاء للراوندی (ص ۱۲۳): و عن ابن بابویه حدثنا محمد بن علی ماجیلویه عن عمه محمد بن أبی‌القاسم حدثنا محمد بن علی الکوفی عن شریف بن سابق التفلیسی عَنْ أسْوَدَ بْنِ رَزینٍ الْقاضی قالَ: «دَخَلْتُ عَلَی أبی‌الْحَسَنِ الْأوَّلِj وَ لَمْ یَکُنْ رَآنی قَطُّ. فَقالَ: «مِنْ أهْلِ السَّدِّ أنْتَ؟» فَقُلْتُ: «مِنْ أهْلِ الْبابِ.» فَقالَ الثّانیَةَ: «مِنْ أهْلِ السَّدِّ أنْتَ؟» قُلْتُ: «مِنْ أهْلِ الْبابِ.» قالَ: «مِنْ أهْلِ السَّدِّ؟» قُلْتُ: «نَعَمْ!» (قال:) «ذاکَ السَّدُّ الَّذی عَمِلَهُ ذوالْقَرْنَیْنِ.»

* ترجمه:

اسود بن رزین روایت کرد: «بر ابوالحسن اول (امام کاظم)j وارد شدم در حالی که مرا اصلاً ندیده بود. فرمود: «تو از اهل سدی؟» گفتم: «از اهالی باب هستم.» پس دوباره فرمود: «تو از اهل سد هستی؟» گفتم: «از اهالی باب هستم.» فرمود: «از اهالی سد هستی؟» گفتم: «آری!» گفت: «آن همان سدی است که ذوالقرنین ساخت.»»

* بررسی سندی:

این حدیث نیز مانند احادیث ۱۵/۱۵، ۲۷/۲۷ و ۳۰/۳۰ در کتب فعلی شیخ صدوق موجود نبوده و سخن همان است که ذیل احادیث مذکور عرض کردم.

در ضمن، در سند این حدیث ابوسمینه، محمد بن علی الکوفی قرار دارد که از ضعفا است و نمی‌توان به روایت او اعتماد کرد و خود اسود بن رزین هم مجهول است، پس حتی اگر کسی این حدیث را از شیخ صدوق هم بداند، باز با طریقی مواجه است که یک ضعیف و یک مجهول در آن قرار دارد.

* شرح:

چند نکته درباره این حدیث عرض کنم؛

۱- نکته بسیار مهم این‌که در نسخه فعلی قصص الأنبیاء، «قال» آخر نیامده، اما مرحوم مجلسی و بعضی دیگر آن را آورده‌اند.

     اهمین این مطلب در کجا است؟ در این‌که اگر «قال» وجود داشته باشد، احتمال دارد عبارت آخر از جانب امامj باشد یا یکی از روات، اما اگر قال نباشد، قاعدتا سخن خود اسود بن رزین است. لذا اگر کسی به هر دلیلی بخواهد به این حدیث اعتماد کند، باید تکلیف خود را روشن کند که آیا این عبارت آخر از امامj است یا مثلا خود اسود بن رزین. اگر به قطع می‌گوید اگر حدیث را معتبر بداند و بگوید قال هم از جانب امامj است که می‌تواند به آن استناد کند، اما اگر تردید داشته باشد، هر چند این تردید اندک باشد، نمی‌تواند به آن استناد کند. برای ما هم که این حدیث را معتبر نمی‌دانیم، فرقی نمی‌کند، به هر حال قابل اعتماد و استناد نیست.

۲- نکته جالب توجه درباره این حدیث آن‌که این حدیث منسوب به فردی است اهل تفلیس است. ما در آینده و در ضمن مطالب منسوب به یوسف فلاوی که درباره ذوالقرنین و سد او گزارش کرده و مستند مرحوم ابوالکلام آزاد قرار گرفته و مرحوم علامه طباطبایی هم متأثر از ابوالکلام، نظریه خود را بنا کرده‌اند، نکاتی را عرض خواهم کرد. علی ای حال، با توجه به ضعف جدی سند حدیث، نمی‌توان به آن اعتماد کرده و آن را مبنا قرار داد.

۳- این را هم اضافه کنم که در بخش سد ذوالقرنین خواهیم دید که عده‌ای از گزارشگران تاریخی مانند ابن خردادبه، افسانه‌های عجیب و غریبی را درباره سدی آهنین در قفقاز و تفلیس نقل کرده‌اند که بعید نیست فردی مجهول با جعل سند، خواسته باشد تا برای این‌گونه افسانه‌ها سند و منبع درست کند که این‌گونه امور، با دقت در ظرافت‌ها و حساسیت‌های علم حدیث، قابل کشف است که متأسفانه بزرگانی مانند قطب راوندی و دیگرانی، با توجه به گرایش اخباری که در نقل حدیث داشتند، گرفتار این‌گونه مطالب می‌شدند. شاید بعضی از عزیزان در جلسات رجال و درایه حقیر شرکت داشته‌اند، آن‌جا عرض کردم که قطب راوندی از بزرگان دوره دوم اخباریگری بودند و اخباری‌های عهد صفوی از دوره سوم اخباری‌ها.

* منظور از سد در داستان ذوالقرنین، تقیه است (۱)

۴۸/۳۵ (۶۷۷۹)- تفسیر العیاشی (ج ۲، ص ۳۵۱): و عن جابر عَنْ أبی‌عَبْدِ‌اللهِj قالَ: ««تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدّاً … فَما اسْطاعوا أنْ یَظْهَروهُ وَ ما اسْتَطاعوا لَهُ نَقْباً» قالَ: «هُوَ التَّقیَّةُ.»»

* ترجمه:

روایت شده که ابوعبدالله (امام صادق)j درباره آیه ««تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدّاً … فَما اسْطاعوا أنْ یَظْهَروهُ وَ ما اسْتَطاعوا لَهُ نَقْباً» فرمودند: «آن تقیه است.»

* بررسی سندی:

این حدیث هم از مرسلات مرحوم عیاشی است و در نتیجه طریق آن به معصومj معتبر نیست.

* شرح:

اگر خاطرتان باشد، در بحث‌های مقدماتی و جلسات اول، عرض کردم که بعضی افراد، داستان ذوالقرنین را، داستانی تمثیلی می‌دانند و نَه گزارشی تاریخی از قسمت تاریک و ناشناخته گذشته که شاید روزی روشن و آشکار شود. اگر این روایت یا مانند آن معتبر باشد، قرینه خوبی بر این نظر است، اما خب! همان‌طور که تا این‌جا قبلی‌هایی که او را شخصیتی واقعی می‌دانست، معتبر نبودند، این هم معتبر نیست و نمی‌توان به آن استناد کرد.

* منظور از سد در داستان ذوالقرنین، تقیه است (۲)

۴۹/۳۶ (۶۷۸۰)- تفسیر العیاشی (ج ۲، ص ۳۵۱): عَنِ الْمُفَضَّلِ قالَ: «سَألْتُ الصّادِقَj عَنْ قَوْلِهِ «أجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً.» قالَ: «التَّقیَّةَ. فَما اسْطاعوا أنْ یَظْهَروهُ وَ ما اسْتَطاعوا لَهُ نَقْباً.» قالَ: «ما اسْتَطاعوا لَهُ نَقْباً، إذا عُمِلَ بِالتَّقیَّةِ، لَمْ یَقْدِروا فی ذَلِکَ عَلَی حیلَةٍ وَ هُوَ الْحِصْنُ الْحَصینُ وَ صارَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ أعْداءِ اللهِ سَدّاً لا یَسْتَطیعونَ لَهُ نَقْباً.»» قالَ: «وَ سَألْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ: «فَإذا جاءَ وَعْدُ رَبّی جَعَلَهُ دَکّاءَ»؟ قالَ: «رَفَعَ التَّقیَّةَ عِنْدَ قیامِ الْقائِمِ. فَیَنْتَقِمُ مِنْ أعْداءِ اللهِ.»»

* ترجمه:

از مفضل (بن عمر) روایت شده است: «سؤال کردم از (امام) صادقj درباره سخن او: «أجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً.». فرمودند: «تقیه است. پس توان ندارند که بر آن بالا روند و توان ندارند بر آن نفوذ را.» (در ادامه) فرمودند: «استطاعت ندارند به آن نفوذ را،؛ هنگامی که عمل شود به تقیه، قادر نیستند در آن بر نیرنگ و آن حصار محکمی است و بین تو و بین دشمنان الله سدی است که نتوانند بر آن نفوذ را.»» (راوی) گفت: «و سؤال کردم ایشان را از «فَإذا جاءَ وَعْدُ رَبّی جَعَلَهُ دَکّاءَ»؟ فرمودند: «برداشتن تقیه است هنگام قیام قائم. پس انتقام می‌گیرد از دشمنان الله.»»

* بررسی سندی:

این حدیث هم از مرسلات مرحوم عیاشی است و در نتیجه طریق آن به معصومj معتبر نیست.

* شرح:

این حدیث هم مانند حدیث قبلی است، البته با توضیحات بیش‌تر در مورد آیه اول و توضیحاتی درباره آیه دیگر.

باز تکرار می‌کنم اگر این دست روایات معتبر باشند، نشانه خوبی است، بر این‌که داستان ذوالقرنین در قرآن، داستانی تمثیلی برای بیان معارف الهی است، اما تا این‌جای کار نَه این دست روایات معتبر بودند و نَه روایاتی که او را فردی واقعی و از پادشاهان معرفی می‌کردند، لذا باید صبر کنیم تا به روایات معتبر برسیم و البته سایر موارد مانند گزارش‌های کتاب مقدس، مورخان، یافته‌های باستان‌شناسی و … را هم بررسی کنیم.

* زمان انهدام سد ذوالقرنین قیامت است.

۵۰/۳۷ (۶۸۰۱)- تفسیر العیاشی (ج ۲، ص ۳۵۱): عَنِ الأصبغ بْنِ نُباتَةَ عَنْ أمیرِالْمُؤْمِنینَj قالَ: ««وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَموجُ فی بَعْضٍ» یَعْنی: «یَوْمَ الْقیامَةِ.»»

* ترجمه:

از امیر مؤمنانj روایت شده است که درباره آیه «وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَموجُ فی بَعْضٍ» فرمودند: «منظور روز قیامت است.»

* بررسی سندی:

این هم از مرسلات مرحوم عیاشی است و طریق آن به معصومj معتبر نیست.

* شرح:

این حدیث مطلب خاصی ندارد و به نظرم، مفصل‌ترش را قبلا داشتیم.

* ذوالقرنین در زمان دانیال

۵۱/۳۸ (…)- الخرائج (ج ۱، ص ۱۳۰): وَ مِنْها: أنَّ جُبَیْرَ بْنَ مُطْعِمٍ قالَ: «کُنْتُ آذَی قُرَیْشٍ لِمُحَمَّدٍp. فَلَمّا ظَنَنْتُ أنَّهُمْ سَیَقْتُلونَهُ، خَرَجْتُ حَتَّی لَحِقْتُ بِدَیْرٍ، فَأقاموا لیَ الضّیافَةَ ثَلاثاً. فَلَمّا رَأوْنی لا أخْرُجُ، قالوا: «إنَّ لَکَ لَشَأْناً.» قُلْتُ: «إنّی مِنْ قَرْیَةِ إبْراهیمَ وَ ابْنُ عَمّی یَزْعُمُ أنَّهُ نَبیٌّ. فَآذاهُ قَوْمُهُ، فَأرادوا قَتْلَهُ. فَخَرَجْتُ لِئَلّا أشْهَدَ ذَلِکَ.» فَأخْرَجوا إلَیَّ صورَةً. قُلْتُ: «ما رَأیْتُ شَیْئاً أشْبَهَ بِشَیْءٍ مِنْ هَذِهِ الصّورَةِ بِمُحَمَّدٍ کَأنَّهُ طولُهُ وَ جِسْمُهُ وَ بُعْدُ ما بَیْنَ مَنْکِبَیْهِ.» قالوا: «لا یَقْتُلونَهُ وَ لَیَقْتُلَنَّ مَنْ یُریدُ قَتْلَهُ وَ إنَّهُ لَنَبیٌّ وَ لَیُظْهِرَنَّهُ اللهُ.» فَلَمّا قَدِمْتُ مَکَّةَ إذْ هُوَ خَرَجَ إلَی الْمَدینَةِ وَ سُئِلوا مِنْ أیْنَ لَکُمْ هَذِهِ الصّورَةُ؟ قالوا: «إنَّ آدَمَj سَألَ رَبَّهُ أنْ یُریَهُ الْأنْبیاءَ مِنْ وُلْدِهِ، فَأنْزَلَ اللهُ عَلَیْهِ صُوَرَهُمْ وَ کانَ فی خِزانَةِ آدَمَ عِنْدَ مَغْرِبِ الشَّمْسِ. فَاسْتَخْرَجَها ذوالْقَرْنَیْنِ مِنْ هُناکَ، فَدَفَعَها إلَی دانیالَ.»»

* ترجمه:

از جبیر بن مطعم روایت شده است: «من از آزاردهندگان قریش برای محمدp بودم.پس هنگامی که گمان بردم که به زودی او را خواهند کشت، خارج شدم تا رسیدم به دیری. پس به پا داشتند برای من مهمانی را سه (روز). پس هنگامی که دیدند خارج نمی‌شوم، گفتند: «حتما برای تو مطلبی است.» گفتم: «به یقین من از قریه ابراهیم هستم و پسر عمویم تصور می‌کند که او نبی است. پس آزار می‌دهند او را قومش، پس اراده کرده‌اند او را بکشند.پس خارج شدم بلکه آن را نبینم.» پس خارج کردند به سوی من تصویری. گفتم: «ندیده‌ام چیزی شبیه‌تر به چیزی از این تصویر به محمد، گویی او است طولش و جسمش و بین دو شانه‌اش.» گفتند: «نمی‌کشند او را و قطعا کشته خواهد شد کسی که بخواهد او را بکشد و به سقین او، قطعا نبی است و غلبه می‌دهد او را الله.» پس هنگامی رسیدم به مکه، هنگامی بود که او خارح شده بود به سمت مکه و سؤال سؤال کردند که از کجا برای شما است این تصویر؟ گفتند: «به یقین آدمj، درخواست کرد پروردگارش را که نشان دهد او را انبیای از فرزندانش را. پس نازل کرد الله بر او تصویرهای آن‌ها را و بود در خزائن آدم نزد مغرب خورشید. پس خارج کرد آن را ذوالقرنین از آن‌جا، پس تحویل داد به دانیال.»»

* بررسی سندی:

حدیث از مرسلات قطب راوندی در قرن ششم است و قاعدتا آن را از کتاب‌هایی مانند دلائل النبوة بیهقی (ج ۱، ص ۳۹۰) در قرن پنجم و تاریخ مدینه دمشق ابن عساکر (ج ۷۴، ص ۱۶) در قرن ششم است که منابع و کتاب‌های مکتب خلفا است.

علی ای حال! چون مرسل است، معتبر نیست.

* شرح:

به بهانه این حدیث غیر معتبر چند نکته عرض کنم.

۱٫ جبیر بن مطعم از بزرگان قریش بود. او از حاضران و فعالان شورای دارالندوه درباره ترور نبی مکرم اسلامp بود که به لیلة المبیت و هجرت ایشان به مدینه انجامید.

او حتی بعد از هجرت هم ایمان نیاورد و در جنک بدر و احد شرکت داشت. حتی در بعضی منابع آمده است که در جنگ احد، غلام خود را مأمور کشتن حمزه کرده بود.

اسلام آوردنش هفت، یا هشت سال بعد از هجرت بوده است. بعضی اسلام آورده او را مربوط به صلح حدیبیه در سال هفتم هجری می‌دانند و بعضی بعد از فتح مکه، در سال هشتم هجری. فتح مکه بعد از شکسته شدن صلح حدیبیه توسط قریش رخ داد. علی التحقیق، اسلام آوردنش بعد فتح مکه و از روی ترس بوده است، اما اگر صلح حدیبیه را هم بگیریم،  یعنی تا هفت سال بعد از ادعای این روایت غیر معتبر، هم‌چنان مشرک بوده است.

او بعد از شهادت حضرت رسول اللهp از هم‌پیمانان خلیفه اول و دوم بود و از ارادتمندان به عثمان، به گونه‌ای که در غائله شورش علیه عثمان، از طرف‌داران و مدافعان او بود. وقتی هم که عثمان کشته شد، تدفین او را بر عهده گرفت و با مشکلاتی مواجه شد و نهایتا در «حش کوکب» که قبرستان یهودیان مدینه بود، دفنش کرد. در جلسات تاریخ اسلام عرض کردم که علت اصلی این اتفاق، فتوای ام‌المؤمنین عایشه بر ضد عثمان بود. بعضی گفته‌اند که همین جبیر بر جنازه عثمان نماز خواند.

داماد زبیر بود و در جنگ صفین در کنار معاویه قرار داشت و یکی از افرادی بود که در ماجرای حکمیت، عمرو بن عاص، با او مشورت کرد.

مرگش در سال‌های آخر دهه پنجاه هجری است و شاهد خلافت یزید نبوده است.

۲٫ اگر این حدیث معتبر بود، معلوم می‌شد که ذوالقرنین در دوره دانیالj می‌زیسته، یعنی نزدیک به دوران نبونئید بابلی و کورش کبیر هخامنشی که در جای خود، مفصل به آن‌ها خواهیم پرداخت.

اگر این حدیث معتبر بود، قرینه‌ای بود بر تقویت نظریه تطابق کورش بزرگ و ذوالقرنین یا آشوربانی‌پال و ذوالقرنین، اما هم سندش معتبر نیست و هم متنش به جهت نکاتی که در بند یک عرض شد، با اشکالاتی مواجه است. البته ما در آینده بحث‌های مفصلی درباره تطابق این دو خواهیم داشت.

* ذوالقرنین پادشاه بود:

۵۲/۳۹ (…)- الإختصاص (ص ۲۶۴): مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الْمُؤَدِّبُ عَنْ أحْمَدَ بْنِ أبی‌عَبْدِاللهِ عَنْ أبیهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلیِّ بْنِ فَضّالٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أبانٍ عَنْ بَعْضِهِمْ قالَ: «کانَ خَمْسَةٌ مِنَ الْأنْبیاءِ سُرْیانیّونَ، آدَمُ وَ شَیْثٌ وَ إدْریسُ وَ نوحٌ وَ إبْراهیمُb وَ کانَ لِسانُ آدَمَj الْعَرَبیَّةَ وَ هُوَ لِسانُ أهْلِ الْجَنَّةِ. فَلَمّا أنْ عَصَی رَبَّهُ، أبْدَلَهُ بِالْجَنَّةِ وَ نَعیمِها الْأرْضَ وَ الْحَرْثَ وَ بِلِسانِ الْعَرَبیَّةِ السُّرْیانیَّةَ.» وَ قالَ: «کانَ خَمْسَةٌ عِبْرانیّونَ، إسْحاقَ وَ یَعْقوبَ وَ موسَی وَ داوُدَ وَ عیسَیb وَ مِنَ الْعَرَبِ، هودٌ وَ صالِحٌ وَ شُعَیْبٌ وَ إسْماعیلُ وَ مُحَمَّدٌb وَ خَمْسَةٌ بُعِثوا فی زَمَنٍ واحِدٍ، إبْراهیمُ وَ إسْحاقُ وَ إسْماعیلُ وَ یَعْقوبُ وَ لوطٌb. بَعَثَ اللهُ إبْراهیمَ وَ إسْحاقَc إلَی الْأرْضِ الْمُقَدَّسَةِ وَ بَعَثَ یَعْقوبَj إلَی أرْضِ مِصْرَ وَ إسْماعیلَj إلَی أرْضِ جُرْهُمَ وَ کانَتْ جُرْهُمُ حَوْلَ الْکَعْبَةِ، سَکَنَتْ بَعْدَ الْعَمالیقِ وَ سُمّوا عَمالیقَ لِأنَّ أباهُمْ کانَ عِمْلاقُ بْنُ لَوْدِ بْنِ سامِ بْنِ نوحٍj وَ بُعِثَ لوطٌ إلَی أرْبَعِ مَدائِنَ، سَدومَ وَ عامورَ وَ صَنْعا وَ داروما وَ ثَلاثَةٌ مِنَ الْأنْبیاءِ مُلوکٌ، یوسُفُ وَ داوُدُ وَ سُلَیْمانُb وَ مَلَکَ الدُّنْیا مُؤْمِنانِ وَ کافِرانِ. فالْمُؤْمِنانِ ذوالْقَرْنَیْنِ وَ سُلَیْمانُb وَ أمّا الْکافِرانِ، فَنُمْرودُ بْنُ کوشِ بْنِ کَنْعانَ وَ بُخْتَنَصَّرَ.»

* ترجمه:

از بعضی از آن‌ها روایت شده است که پنج نفر از انبیاء، سریانی بودند، آدم و شیث و ادریس و نوح و ابراهیمb و زبان آدمj عربی بود و آن زبان اهل بهشت است. پس هنگامی که عصیان کرد پروردگارش را، جای‌گزین کرد برای او بهشت و نعمت آن را به زمین و کشت آن و زبان عربی را به سریانی.» و گفت: «پنج تا عبرانی بودند، اسحاق، یعقوب، موسی، داود و عیسیb و از عرب، هود، صالح، شعیب، اسماعیل و محمدb و پنج تا مبعوث شدند در زمان واحد، ابراهیم، اسحاق، اسماعیل، یعقوب و لوطb. بعوث کرد الله ابراهیم و اسحاق را در زمین مقدس و مبعوث کرد یعقوبj را به سوی سرزمین مصر و اسماعیلj را به سوی سرزمین جرهم و جرهم، اطراف کعبه است که ساکن شدند بعد عمالیق و نامیده شدند عمالیق، چرا که پدرانشان، عملاق بن لود بن سام بن نوحj بود و مبعوث شد لوط به سوی چهار شهر، سدوم و عامور و صنعا و داروما و سه تن از انبیاء پادشاهان بودند، یوسف و داود و ذوالقرنینb و پادشاهی کردند زمین را دو مؤمن و دو کافر. پس دو مؤمن، ذوالقرنین و سلیمانc بودند و اما دو کافر، نمرود بن کوش بن کنعان و بختنصر.»

* بررسی سندی:

این حدیث را شیخ مفید از محمد بن جعفر بن احمد بن بطه المؤدب از احمد بن محمد بن خالد البرقی از پدرش از حسن بن علی بن فضال از عمر بن ابان از بعضی از آن‌ها روایت کرده است.

نمی‌دانم آیا شیخ مفید می‌تواند بی‌واسطه از محمد بن جعفر المؤدب روایت کند، یا خیر، اما اگر هم بتواند، ما در سند این حدیث، با دو نکته مواجه هستیم.

اول این‌که جعفر بن محمد المؤدب، هر چند تصریح شده است که در قم، کبیر المنزله، کثیر الادب و الفضل و العلم بوده، اما باز هم تصریح شده است که در حدیث سهل‌انگار و پر غلط بوده است و بعضی از بزرگان قمی در آن عصر، او را تضعیف کرده‌اند.

دیگر این‌که حدیث مضمره است و معلوم نیست «بعضهم» که هستند؟ آیا منظور، بعض از حضرات ائمهb هستند، یا بعض علما و محدثین و مفسرات عامه، یا بعض اهل کتاب، یا افراد دیگر.

پس طریق معتبر نیست و خواهیم دید که متن هم نکاتی دارد که متن را غیر معتبر می‌کند.

* شرح:

و اما نکاتی پیرامون متن این حدیث؛

۱٫ سریانی، زبانی بسیار قدیمی است که ریشه در زبان آرامی دارد و می‌گویند زبان مردم سورستان بوده که در جنوب کشور ترکیه فعلی و شمال سوریه است. نمی‌دانم رابطه‌ای بین کلمه سریانی با سوریه هست یا خیر. این را باید از زبان‌شناس‌ها پرسید، ولی می‌دانم در گذشته‌ها، حکومتی بر آن حاکم بوده است، به نام سروئن که می‌گویند با سریانی هم‌ریشه است.

عربی قدیم، کلمات سریانی زیادی از سریانی دارد.

می‌گویند قدمت زبان سریانی به بعد از میلاد مسیح بر می‌گردد و با این حساب، یکی از مشکلات متن این می‌شود که قدمت آن به اندازه‌ای که در این حدیث اشاره شده است، نیست.

این زبان، برای قرن‌ها، یکی از زبان‌های مهم ادبی و علمی دنیا بود و تا قرن‌ها بعد از اسلام هم رونق داشته است.

۲٫ زبان عبری یا عبرانی، قدیمی‌تر از زبان سریانی است و احتمالا در زمان پادشاهی‌های یهود که چند قرن قبل از میلاد مسیح بوده، رواج داشته است. این‌که چیست و از کجا آمده، فعلا اطلاعاتی ندارم.

۳٫ این‌که کثیری از انبیای عبرانی مانند حضرت سلیمان، یوسف، یحیی و زکریا و … b را جزء انبیای عبرانی نیاورده است هم یکی از البهامات این به ظاهر حدیث است.

۴٫ عمالیق از طائفه‌هایی هستند که درباره آن‌ها اختلاف نظر هست. بعضی آن‌ها را به استناد چنین گزارش‌هایی ساکنان اصلی مکه و اطراف آن می‌دانند که هاجر و اسماعیلc در کنار آن‌ها سکنی گزیدند و عده‌ای هم از نسل «عیسو» یا «عیص»، برادر بزرگ‌تر حضرت یعقوبj معرفی کرده‌اند. بنده تحقیق خاصی روی این موضوع نداشته‌ام.

۵٫ یکی از ابهامات این متن، این است که ابتدا پادشاهان از انبیا را گویی منحصر به سه تن معرفی می‌کند، یوسف، داود و ذوالقرنین، اما بعد، سلیمان را هم اضافه می‌کند که می‌شود چهارتا.

۶٫ یوسف را هم از ملوک معرفی می‌کند که هر چند می‌دانیم اقتدار و اختیارات زیادی در مصر داشته، اما جزء ملوک و پادشاهان نبوده و زیردست پادشاه مصر خدمت می‌کرده است.

۷٫ نمرود را در تاریخ نمی‌شناسیم و تحقیق جامعی هم درباره او نداشته‌ام که ببینیم محدوده حکم‌رانی او چقدر بوده است، اما می‌دانیم که محدوده حکمرانی بخت‌نصر بین‌النهرین و شامات بوده است. از شرق بیش از محدود کوه‌های زاگرس نبوده و مصر را هم شامل نمی‌شده است.

جمع‌بندی این‌که این به اصطلاح حدیث، هم سندش معتبر نیست و هم متنش مخدوش.

و صلی الله علیه و آله

نمودار درختی مدرس

باز کردن همه | بستن همه