$


کیستی ذوالقرنین - جلسه ۲۲ (تفسیر آیات ۸۳ تا ۹۹ سوره کهف)

$

جلسه گذشته، احادیث غیر معتبری را که می‌خواستم روایت کنم، بالأخره تمام کردیم و از این جلسه وارد روایات معتبر می‌شویم، تا ببینیم حضرات معصومینb چه مشخصه‌هایی برای ذوالقرنین معرفی کرده‌اند. البته دو مطلب داخل پرانتز داریم و إن شاء الله دو حدیث هم روایت و بررسی خواهیم کرد.

* گزارشی مختصر از احادیثی که برای ما غیرمعتبر است و این‌جا روایت نکردیم

خب! ما تا این‌جا، بیش از ۳۹ روایت از منابع دست اول مکتب اهل بیتj، منظورم کتب محدثین بزرگ شیعه در پنج قرن اول و گاهی حتی بعد از آن را، درباره شناخت ذوالقرنین روایت کردیم و خیلی هم وقتمان را گرفت، اما لازم بود تا بحث کامل شود.

تعدادی روایت غیر معتبر دیگر هم داریم که هر کدام را به جهتی گنار گذاشتیم، تا این قسمت بیش از این طولانی نشود.

مثلا بعضی را گذاشتیم برای آینده که آن‌ها را ضمن بررسی مصادیق تاریخی ذوالقرنین بحث خواهیم کرد.

تعدادی را هم در پایان همین عرایضم فهرست می‌کنم.

تعداد بسیار قابل ملاحظه‌ای هم روایت در منابع مکتب خلفا هست که از آن‌ها گذشتیم، نَه از این باب که از آن مکتب است، چرا که دوستان می‌دانند بنا بر مبنای بنده، صرف آیین و مذهب، دلیلی بر تضعیف فردی نیست، کما این‌که به فردی مانند السکونی، با این‌که قطعا از عامه بوده، اعتماد می‌کنم، البته به شرط آن‌که ثقات ما از او نقل کرده باشند و سند تا خود او مشکلی نداشته باشد.

خلاصه این‌که عدم پرداختن به روایات عامه در بحث فعلی، بدین جهات است که یا مرسل هستند، یا اگر مسند هستند، عمده رجال آن‌ها برای ما مجهول می‌باشند و خلاصه نمی‌توان به آن‌ها استناد کرد. در ضمن، بحث ما، تا همین‌جا هم برای روایات غیر معتبر، خیلی طولانی شد، لذا از بین روایات و نظرات متعددی که از منابع مکتب خلفا یادداشت دارم، دو سه نمونه را اجمالا، فقط گزارش می‌کنم.

تا پیش از زمان ابوالکلام آزاد، عمده مفسران مکتب خلفا، ذوالقرنین را اسکند مقدونی می‌دانستند و روایاتی هم دارند که نام او را اسکندر معرفی می‌کند، کما این‌که ما هم روایت غیر معتبری داشتیم که نام او را اسکندورس، البته نَه از مقدونیه، بلکه از اسکندریه دانسته بود. شبیه این ادعا، در کتب مکتب خلفا هم هست.

یا مثلا ثعالبی و جاحظ، به نوعی او را انسان دورگه می‌داند. یعنی انسانی که مادرش بشر بود و پدرش فرشته. ابوریحان بیرونی، نظری مخالف این را بیان می‌کند، یعنی او را انسانی می‌داند که هر چند پدرش بشر بود، اما مادرش از فرشتگان بود.

یا مسلم در صحیح خود (ح ۲۲۸۰)، روایتی نبوی دارد که از قول ایشان می‌گوید که امروز، روزی است که سد یأجوم و مأجوج گشوده شد، که اگر کسی این حدیث را معتبر بداند، نشان از این دارد این اتفاق، یعنی گشوده شدن سد ذوالقرنین، در زمان نبی مکرم اسلامp افتاده است.

این چند نمونه را عرض کردم تا گفته باشم در منابع عامه هم روایات و نظرات زیاد و متنوعی وجود دارد و اگر کسی علاقه‌مند بود، برود مرور کند و هم این‌که چرا ما به آن‌ها نپرداختیم.

اما فهرستی که وعده داده بودم؛

۱٫ در مصباح المتجهد (ج ۲، ص ۸۰۷) و فضائل شهر رجب (ص ۵۰۴) حدیث مفصلی هست که به اعمال ام داود مشهور شده است. فارغ از این‌که این حدیث و اعمال، معتبر هست، یا خیر، تنها چیزی که از ذوالقرنین در آن وجود دارد، این است که در فرازی از آن، در کنار جمعی از انبیا و اولیا، به او هم درود فرستاده می‌شود.

۲٫ الدعوات (ص ۶۳): مرحوم قطب راوندی، روایتی کاملا مرسل دارند و عبارتی را به وصیت ذوالقرنین منسوب می‌کنند: «نیاموز علمی را که از آن نفعی نمی‌بری، چرا که چیزی که علمش نفعی ندارد، برایت نفعی ندارد.»

۳٫ مرحوم مجلسی در بحارالأنوار (ج ۱۰، ص ۲۴۹)، حدیث بسیار مفصلی دارند که کسی غیر ایشان به آن دست‌رسی نداشته است. این حدیث ۲۸ صفحه‌ای، ذیل این عنوان آمده است: «ما خبری از علی بن جعفر درباره برادرش موسیj دریافت کردیم که بدون روایت حمیری به ما رسیده است. ما این اخبار را به طور جمعی نقل کردیم، زیرا بین آن‌ها و اخبار حمیری، اختلاف جزئی وجود دارد و آن‌چه را که با روایت حمیری آمده است، بر اساس موضوعات مختلف تفکیک کردیم.» بعد چند حدیث نقل می‌کنند که حدیث مورد نظر ما، اولین آن است.

ایشان طریق این حدیث را احمد بن موسی بن جعفر بن ابی‌العباس از ابوجعفر بن یزید بن نضر الخراسانی در کتابش از علی بن حسن بن علی بن عمر بن علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب از علی بن جعفر العریضی از امام کاظمj می‌داند که دو نفر اول مجهول هستند و طبیعتا طریق معتبری نیست.

البته فرازهایی از این حدیث در قرب‌الاسناد هست، اما فرازهایی هم در قرب الاسناد نیست که از جمله آن فراز مربوط به ذوالقرنین است. این فراز هم مطلب فوق‌العاده‌ای ندارد، جز این‌که سؤال می‌شود که ذوالقرنین عبد بود، یا ملک که پاسخ داده می‌شود عبدی بود که الله را دوست می‌داشت و الله نیز او را و برای الله خیرخواهی کرد والله هم خیرخواه او بود.

۴٫ ایشان روایت دیگری هم در بحار الأنوار (ج ۱۱، ص ۳۴) دارد که از مشارق الأنوار الیقین رجب بن محمد بن رجب البرسی نقل می‌کنند. رجب البرسی که از عرفای قرن هشتم است، روایتی مرسل از علی بن عاصم الکوفی در نیمه اول قرن سوم از قول امام عسکریj دارد. علی بن عاصم که خودش هم مجهول است، می‌گوید که بر بساطی بود که وقتی امام‌j چشمش را باز کرد، اثر جمعی از انبیا و اولیا را بر آن بساط دید که از جمله آن‌ها ذوالقرنین بود.

۵٫ سید بن طاووس در کتاب سعد السعود (ص ۱۶۲) از نا کجاآبادی که احتمالا تاریخ طبری (ج ۱، ص ۳۶۵) است، نقل می‌کند که خضر در ایام افریدون زندگی می‌کرده که قبل از حضرت موسیj بوده و پیش‌قراول ذوالقرنین بوده که تا ایام موسیj هم می‌زیسته است که اگر این حدیث معتبر بود، نظریه تطابق فریدون و ذوالقرنین تقویت می‌شد. حالا این‌که فریدون در کجای تاریخ است، خودش جای بحث است.

اگر منابع مکتب خلفا را مرور کنید، می‌بینید که صدها روایت و مطلب و اظهارنظر درباره او، کیستیش، زمان و مکانش و … وجود دارد که بطلان بعضی از آن‌ها از متنش آشکار است و سایر موارد، حداقل برای ما غیر معتبر است.

ما فعلا بحثمان را درباره روایات غیر معتبر تمام می‌کنیم و بقیه‌اش را می‌گذاریم برای موقعیت‌های بعدی و وارد روایات معتبر می‌شویم، تا ببینیم از نصوص دینی، چه اطلاعاتی درباره او با ما می‌دهند، تا بلکه به کمک یافته‌های تاریخی و باستان‌شناسی، بتوانیم رد او را در تاریخ و جغرافیا پی‌گیری کنیم.

برای این‌که خیالم راحت شود، مطلب پیرامون احادیث مکتب خلفا درباره ذواقرنین را یک بار دیگر تکرار می‌کنم. آن‌چه تا این‌جا نقل شد، همه روایات غیر معتبری بود که درباره ذوالقرنین و مسائل پیرامون او در کتب مکتب اهل بیتb وجود داشت که بیشتر آن‌ها در کتب مکتب خلفا هم وجود دارد و با توجه به غیر معتبر بودن آن‌ها نمی‌توانند مبنا قرار گیرند. این را هم عرض کنم که روایاتی که در کتب مکتب خلفا آمده بر سه قسم است:

۱- دسته‌ای مرسل است.

۲- دسته‌ای هم به واسطه افراد ضعیف و غیر قابل اعتماد نقل شد‌اند.

۳- دسته‌ای هم به واسطه افرادی نقل شده‌اند که برای ما ناشناخته و در زمره مجهولین و مهملین هستند.

لذا عملا هیچ‌کدام از آن‌ها برای ما معتبر نیستند.

اینک به بررسی روایاتی می‌پردازیم که معتبر بوده و قابل استناد است، بلکه بتوانیم خصوصیات او شناسایی کرده و مصداق تاریخی او را پیدا کنیم.

اما قبل از پرداختن به این روایات، سؤالی را پاسخ دهم که آیا قواعدی که به حذف این همه روایت منجر می‌شود، قاعده مقبولی است؟

* آیا قواعدی که به حذف این همه روایت منجر می‌شود، قاعده مقبولی است؟

تا آن‌جا که حقیر بررسی کرده‌ام، از مجموع روایاتی که در کتب مکتب اهل بیتb، درباره ذوالقرنین وجود دارد، حدود ۱۰ یا نهایتا ۱۵% معتبر است. البته شاید هم کم‌تر، باید دقیقا محاسبه شود. حال، قرار شد به این سؤال پاسخ دهیم که آیا قواعدی که منجر به غیرمعتبر شدن و حذف تعداد بسیاری از روایت می‌شود، قاعده خوب و مقبولی است؟ آیا این قواعد ظلم در حق روایات نیست؟! و امثال این‌گونه سؤالات.

در پاسخ باید عرض کرد:

۱- همیشه نسبت روایات معتبر به غیر معتبر این مقدار نیست. البته این اتفاق در جوامع روایی ما مانند تفسیر البرهان، تفسیر کنز الدقائق، وسائل الشیعه و به خصوص بحارالأنوار بیشتر دیده می‌شود که باید علت آن را در دو مطلب دانست:

۱) دیدگاه اخباری مؤلفین این آثار و مبانی اعتمادشان به روایات به خصوص به مراسیل.

۲) این‌که این بزرگواران، به دنبال تألیف کتابی جامع بوده‌اند که حاوی قریب به اتفاق روایات باشد.

۲- اهمیت اصلی و بنیادین روایت در مکتب اهل بیتb، صرفاً از بابت سخن معصوم بودن آن است و لا غیر. لذا کم یا زیاد بودن آن در وهله اول اول اهمیت ندارد، بلکه آن‌چه اهمیت دارد، اعتبار انتساب به این بزرگواران است. البته طبیعی است که اگر تعداد روایات صحیحی که مبین فرمایش معصومj است، بیش‌تر باشد، جای خوش‌حالی دارد و حذف تعداد زیادی از آن‌ها موجب ناراحتی بسیار می‌شود، اما چاره چیست؟!

خلاصه آن‌که، آن‌چه اصالت و اهمیت دارد صحیح بودن انتساب روایات به معصومj است و نه تعداد کم یا زیاد بودن آن.

در ضمن فراموش نکنیم که مجاز نیستیم روایات بر اساس باورهای خود که در طول زندگی کسب کرده‌ایم بسنجیم و اعتبارسنجی کنیم، این‌گونه اگر خدای ناکرده راه را نادرست رفته باشیم، روز به روز بیش‌تر در عمق نادرستی فرو می‌رویم و برای باور نادرست خود، پشتوانه‌های روایی هم پیدا میب‌کنیم و در نتیجه، روز به روز، از اصلاح باورهایمان فاصله می‌گیریم. راه درست آن است که روش‌هایی علمی، یا حداقل شبه‌علمی برای اعتبارسنجی روایات بیابیم و اعتقادات خود را بر اساس آن‌چه از این روش‌ها سربلند و معتبر بیرون می‌آیند بسازیم. حالا می‌خواهند کم باشند، یا زیاد.

در ضمن، تذکر این نکته هم لازم است که همین مقدار روایات معتبری هم که به دست ما رسیده است، بسیار زیاد و مفید و قابل اتکا بوده و نیازی نیست به روایاتی متوسل شویم که انتساب آن‌ها به معصومینb معتبر نیست یا به واسطه افراد جاعل حدیث یا حداقل ضعیف به ما رسیده است، یا به صورت مرسل بیان شده، تا به این وسیله ساحت روایات معتبر را به روایات غیر معتبر مخدوش کنیم.

پس آن‌چه برای ما باید مهم باشد، اعتبار روایات بر اساس روش‌های علمی حدیث‌شناسی است و نَه تعداد آن. حالا هر چه بیش‌تر بود، خدا را شکر و اگر هم نبود، باز خدا را شکر.

و اما روایات معتبر درباره ذوالقرنین؛

* مردمان مشرق، ساخت و ساز نمی‌دانستند

۵۳/۱ (…)- المحاسن (ج ۲، ص ۶۱۰): عنه عن أبی‌یوسف، یعقوب بن یزید عن إبراهیم بن سماک عن رجل عَنْ أبی‌عَبْدِاللهِj فی قَوْلِ اللهِ «حَتَّی إذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلَی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دونِها سِتْراً»، قالَ: «لَمْ یَعْلَموا صَنْعَةَ الْبِناءِ.»

* ترجمه:

امام صادقj درباره آیه «حَتَّی إذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلَی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دونِها سِتْراً» فرمودند: «صنعت ساختمان نمی‌دانستند.»

* بررسی سندی:

این حدیث را احمد بن محمد بن خالد البرقی از یعقوب بن یزید از ابراهیم بن سماک از فردی که نامش معلوم نیست، روایت کرده است. احمد البرقی، از ثقات مشروط است که مشکلی در سند این حدیث ایجاد نمی‌کند. یعقوب بن یزید و ابراهیم بن سماک هم ثقه هستند، اما «رجل» مجهول است و بر مبنای ما، به واسطه ابراهیم بن سماک، توثیق درجه دو می‌شود.

پس حدیث برای ما، معتبر درجه دو است، اما ممکن است برای عده‌ای، معتبر نباشد.

* شرح:

و اما نکته‌ای درباره این حدیث؛

«البناء»، به معنای ساخت و ساز و ساختمان و مانند این‌ها است که معمولا از خشت و خاک و گل و این جور چیزها ساخته می‌شود. عرب به چادر و خیمه و کپر و سایه‌بان و مانند این‌ها بنا نمی‌گفته است، لذا اگر کسی بخواهد به این حدیث اعتماد کند، معلوم می‌شود که ذوالقرنین، در سفر شرقی خود، به مردمانی می‌رسد که ساخت و ساز بنا، به معنای متعارف آن را نمی‌دانستند. مثلا چادرنشین بودند. عشایر بودند و مانند این‌ها و نَه این‌که لخت یا کم لباس بودند. حتی شاید از عشایر مناطق کوهستانی بودند و لباس هم زیاد می‌پوشیدند. البته این مطلب آخر را از این جهت گفتم که، فقط گفته باشم، «لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دونِها سِتْراً»، با استناد به این روایت، ربطی به میزان پوشش ندارند، بلکه درباره نوع مسکن و خانه آن‌ها است که ساخت و سازی نبوده است.

* ذوالقرنین نه پیامبر بود و نه پادشاه و نیز در معنای قرن

۵۴/۲ (۶۷۴۹)- علل الشرائع (ج ۱، ص ۴۰): أبیe قال حدثنی محمد بن یحیی العطار عن الحسین بن الحسن بن أبان عن محمد بن أورمة قال حدثنی القاسم بن عروة عن برید العجلی عَنِ الْأصْبَغِ بْنِ نُباتَةَ قالَ: «قامَ ابْنُ الْکَوّاءِ إلَی عَلیّj وَ هُوَ عَلَی الْمِنْبَرِ. فَقالَ: «یا أمیرَالْمُؤْمِنینَ! أخْبِرْنی عَنْ ذی‌الْقَرْنَیْنِ، أ نَبیّاً کانَ أمْ مَلِکاً؟ وَ أخْبِرْنی عَنْ قَرْنِهِ، أ مِنْ ذَهَبٍ کانَ أمْ مِنْ فِضَّةٍ؟» فَقالَ لَهُ: «لَمْ یَکُنْ نَبیّاً وَ لا مَلِکاً وَ لَمْ یَکُنْ قَرْناهُ مِنْ ذَهَبٍ وَ لا فِضَّةٍ وَ لَکِنَّهُ کانَ عَبْداً أحَبَّ اللهَ، فَأحَبَّهُ اللهُ وَ نَصَحَ لِلَّهِ، فَنَصَحَهُ اللهُ وَ إنَّما سُمّیَ ذاالْقَرْنَیْنِ لِأنَّهُ دَعا قَوْمَهُ إلَی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ، فَضَرَبوهُ عَلَی قَرْنِهِ، فَغابَ عَنْهُمْ حیناً، ثُمَّ عادَ إلَیْهِمْ فَضَرَبَ عَلَی قَرْنِهِ الْآخَرِ وَ فیکُمْ مِثْلُه.»»

* ترجمه:

اصبغ بن نباته روایت کرد: «در حالی که علیj بر منبر بودند، ابن الکواء در مقابل ایشان ایستاد و عرض کرد: «ای امیر مؤمنان! آگاهم کنید که ذوالقرنین پیامبر بود یا ملک؟ و آگاهم کنید که قرن او از طلا بود یا نقره؟» پس ایشان جواب دادند: «او نه پیامبر بود و نه ملک و دو قرنش نه از طلا بود و نه از نقره، بلکه او بنده‌ای بود که الله را دوست داشت و الله نیز او را دوست داشت. برای الله خیرخواهی کرد و الله نیز برای او خیرخواهی نمود و به این جهت ذوالقرنین نامیده شد که قومش را به سوی الله عز و جل دعوت کرد، پس بر قرنش زدند، لذا مدتی از ایشان غایب شد. سپس به سوی ایشان باز گشت و بر قرن دیگرش زدند و در (میان) شما مانند او هست.»»

* بررسی سندی:

این حدیث را شیخ صدوق از پدرش از محمد بن یحیی العطار از حسین بن حسن بن ابان از محمد بن اورمه از قاسم بن عروه از برید بن معاویه العجلی از اصبغ بن نباته روایت کرده است که شیخ صدوق، پدرش، محمد بن یحیی العطار، برید بن معاویه و اصبغ بن نباته همه از اجلای ثقات ما هستند. حسین بن حسن بن ابان و قاسم بن عروه به واسطه آن‌که کثیری از ثقات بسیار از آن‌ها روایت کرده‌اند، توثیق می‌شوند. درباره محمد بن اورمه هم صحبت خواهیم کرد و خواهیم دید که سند این حدیث مشکلی ایجاد نمی‌کند.

البته ایشان، این حدیث را یک بار هم در کتاب کمال الدین (ج ۲، ص ۳۹۳) از احمد بن محمد بن یحیی العطار از پدرش از حسین بن حسن بن ابان از محمد بن اورمه از قاسم بن عروه از یزید الارجنی از سعد بن طریف از اصبغ بن نباته روایت می‌کند که بعضی از افراد با طریق قبل مشترک هستند، لذا توضیح افراد متفاوت را عرض می‌کنم. احمد بن محمد بن یحیی العطار به واسطه اعتماد بسیار جمعی از ثقات توثیق می‌شود. یزید بن قیس الارجنی از صحابه امیر مؤمنانj است که عامل ایشان در ری، اصفهان و همدان بود و با توجه به اعتماد ایشان و این‌که گزارش منفی درباره او نداریم، مورد اعتماد است. سعد بن طریف را مرحوم نجاشی با عبارت یعرف و ینکر توصیف کرده، اما با عنایت به این‌که شیخ الطائفه او را صحیح الحدیث دانسته، در نقل خبر توثیق می‌شود.

شبیه این حدیث با مختصر تفاوتی در عبارات، در تفسیر العیاشی (ج ۲، ص ۳۳۹) نیز به صورت مرسل روایت شده است و دیدیم که در روایات غیرمعتبر هم شبیه این مفاهیم را داشتیم و از این‌جا معلوم می‌شود که آن عباراتی که این مفاهیم را بیان می‌کرد، قابل قبول است. البته یادآوری می‌کنم که اگر این مفاهیم، یا حتی عین این عبارات، در روایتی غیر معتبر بود، قرار نیست، سایر مفاهیم و عبارات آن روایت غیر معتبر هم درست باشد. به هر حال، نباید فراموش کنیم که هم افراد ضعیف در نقل حدیث، در کنار عبارات درست، عباراتی نادرست و غیر دقیق را روایت می‌کنند و هم جاعلان حدیث، برای جاانداختن مطلب مورد نظر خود، آن‌ها را در بین عبارات درست قرار می‌دهند.

* شرح:

این حدیث تصریح دارد بر این‌که ذوالقرنین نه پیامبر بود و نه ملک، بلکه بنده صالحی بود که مردمش را به سوی الله عز و جل و اعمال صالح دعوت می‌کرد و دو بار از جانب قومش مورد سوء قصد قرار گرفت و به جهت آن‌که دو بار فرقش را شکافتند، ذوالقرنین نامیده شد و نه به جهت آن‌که دو شاخ از طلا یا نقره یا هر چیز دیگری داشت و این درست بر خلاف نظر مرحوم ابوالکلام آزاد و به تبع ایشان مرحوم علامه طباطبایی و دیگرانی است که بدون ارائه دلیلی قرن را به معنای شاخ و ذوالقرنین را دارای دو شاخ دانسته است.

این سخن امامj که فرمودند: «و در (میان) شما مانند او هست»، قاعدتاً اشاره به خودشان دارد که یک بار سر مبارکشان در جنگ خندق شکافته شد و بار دوم در نوزدهم رمضان سال چهل هجری توسط عبدالرحمن بن ملجم مرادی که به شهادت ایشان انجامید.

حالا که معلوم شد، منظور از قرن چیست و چرا ذوالقرنین نام گرفت و چه اتفاقی برایش افتاد، که این‌ها در شناخت او خیلی می‌تواند کمک کند، در این روایت با چند سؤال مواجه هستیم.

۱- در این روایت آمده بود که او نبی نیست، با این حساب، وقتی الله تعالی در بخشی از آیه ۸۶ سوره کهف می‌فرماید: «قلنا یا ذاالقرنین إما أن تعذب و إما أن تتخذ فیهم حسنا»، این تداعیگر وحی بر ذوالقرنین است که اگر چنین باشد، آیا این نشانه پیامبر بودن او نیست؟ و نباید این روایت را به جهت مختافت با قرآن، کنار گذاشت؟

۲- «ملک» در این روایات به کسر لام و به معنای پادشاه و حاکم و فرمان‌روا است، یا به فتح لام و به معنای فرشته؟ چرا که فهمیدن معنای این کلمه در تشخیص مشخصات و در نهایت مصداق ذوالقرنین بسیار کلیدی است.

ما ابتدا، یک بار، معانی قرن را مرور می‌کنیم، بعد درباره اعراب «ملک» سخن خواهیم گفت و سؤال اول را که در انکار نبی بودن ذوالقرنین بود، می‌گذاریم برای بعد از چند روایت دیگر.

در این بین در مورد محمد بن اورمه و وثاثت او هم صحبت خواهیم کرد.

* سخنی پیرامون معنای قرن در این روایات و در ذوالقرنین

در بحث‌های مقدماتی عرض شد که قرن معانی مختلفی دارد که از جمله آن می‌توان به فرق سر، گیسوی بافته، شاخ، شاخک، قله کوه، دژ، تلألؤ، یک دوره زمانی که معمولا ۱۰۰ سال را شامل می‌شود و بسیاری موارد دیگر اشاره کرد.

حال باید دید آیا می‌توان یکی یا چند تا از این معانی را بر دیگر معانی ترجیح داد یا خیر. طبیعتاً در صورت اول که ترجیح یک یا چند معنا بر سایر موارد است، تکلیف روشن می‌شود، اما اگر نتوان یکی از معانی را بر سایر آن ترجیح داد، به ناچار باید توقف کرد.

همین‌طور ممکن است مواردی به کل از لیست حذف شوند، طبیعتا ترجیح بین موارد حذف شده بی‌معنا نیست، بلکه رجحان در مواردی قابل قبول است که امکان درستی آن‌ها قابل قبول باشد.

حال با عنایت به حدیث معتبر قبل و احادیث متعدد دیگری که روایت خواهیم کرد، کاملاً واضح است که شاخ و شاخک و مانند این‌ها را به جهت آن‌که صریحا انکار شده است، باید از لیست حذف است.

دژ، تلؤلؤ و گیسوی بافته شده، نَه رد شده است و نَه تأیید. پس فعلا هیچ.

دو دوره زمانی، به قرینه «فَغابَ عَنْهُمْ حیناً، ثُمَّ عادَ إلَیْهِمْ» فعلا قابل قبول است، کما این‌که دو قله کوه هم به قرینه «الصَّدَفَیْنِِ» در آیه قابل قبول می‌باشد.

و در مقابل همه این‌ها، دو فرق سر را به عنوان قطعی که به صراحت بیان شده است، باید پذیرفت.

پس یک مورد که دو فرق سر، آن هم شکافته شدن آن باشد، به عنوان معنای ذوالقرنین، قطعی است و باید ذوالقرنین ما این را داشته باشد. دو دوره زمانی و دو قله کوه هم فعلا امکانش هست و دو شاخ یا شاخک و مانند این‌ها هم کاملا مردود است.

البته همه این‌ها برای کسانی است که خود را شیعه اهل بیتb دانسته و روایات معتبر آن‌ها را قبول نداشته باشند، و الا اگر شیعه نباشند، یا روایات معتبر را قبول نداشته باشند، این حرف‌ها، محلی از اعراب نخواهد داشت.

فعلا تا همین‌جای بحث را داشته باشید، تا إن شاء الله جلسه بعد، مطالب این روایت را تکمیل کنم و احادیث جدید را روایت کنم.

و صلی الله علی محمد و آله

نمودار درختی مدرس

باز کردن همه | بستن همه