$


کیستی ذوالقرنین - جلسه ۲۳ (تفسیر آیات ۸۳ تا ۹۹ سوره کهف)

$

جلسه گذشته، دو حدیث معتبر را بررسی کردیم و توضیحاتی هم عرض کردم و یک موردش ماند برای این جلسه که آیا امامj، ملِک و پادشاه بودن ذوالقرنین را نفی می‌کنند، یا ملَک و فرشته بودن او را. ابتدا به این موضوع بپردازیم و بعد هم چند حدیث معتبر دیگر را روایت کنم.

* سخنی پیرامون معنای ملک در این روایت و روایات بعدی

در این جا لازم است پیرامون اعراب و معنای «ملک» صحبت کنیم که در این روایات به کسر لام و به معنای پادشاه است یا به فتح لام و به معنای فرشته، چرا که دانستیم فهمیدن معنای این کلمه در تشخیص مشخصات و در نهایت مصداق ذوالقرنین بسیار کلیدی است.

اگر ملک، به فتح لام و به معنای فرشته باشد، بر اساس این روایات و روایات متعدد معتبری که داریم معلوم می‌شود که بعضی تصور می‌کرده‌اند که ذوالقرنین فرشته بوده و ائمهb در صدد تکذیب این موضوع بوده‌اند و این‌که او از جهت خلقت، بشری مانند ما بوده است، در حالی که اگر ملک، یک کسر لام و به معنای پادشاه باشد، معلوم می‌شود عده‌ای تصور به پادشاه بودن ذوالقرنین داشته‌اند که ائمهb آن را انکار کرده و نادرست می‌شمارند.

در ضمن، اگر در این روایات ملک به معنای پادشاه باشد، طبیعتاً ذوالقرنین را باید در غیر پادشاهان جستجو کرده و هر گزینه‌ای را که در زمره سلاطین و پادشاهان هست، به ناچار باید حذف کرد، اما اگر ملک به معنای فرشته باشد، می‌توان مصداق او را در پادشاهان هم جستجو کرد، هر چند نمی‌توان او را به قطع پادشاه دانست یا به طور کلی پادشاهان را حذف کرد، مگر به قرینه‌ای یکی از این دو قطعی شود که تا الآن جز همین لفظ «ملک»، چیز معتبر دیگری نداشتیم.

مرحوم علامه طباطبایی در کتاب المیزان اصرار دارند که کلمه «ملک» در این روایات، به معنای فرشته است. حقیر عین ترجمه المیزان (ج ۱۳، ص ۵۱۶) و دلیل ایشان را بر اساس ترجمه آقای سید محمدباقر موسوی همدانی که جامعه مدرسین حوزه علمیه قم چاپ کرده است، عرض می‌کنم تا دلایل ایشان را بررسی کنیم. ایشان فرموده‌اند: «ظاهراً کلمه ملک در این روایت به فتح لام (فرشته) باشد نه به کسر آن (پادشاه)، برای این‌که در روایاتی که به حد استفاضه از آن جناب و از دیگران نقل شده همه او را سلطانی جهان‌گیر معرفی کرده‌اند. پس این‌که در این روایت آن را نفی کرده و همچنین پیغمبر بودن او را نیز نفی کرده به خاطر این بوده که روایات وارده از رسول الله را که در بعضی آمده که پیغمبر بوده و در بعضی دیگر فرشته‌ای از فرشتگان که همین قول عمر بن خطاب است هم چنان که اشاره به آن گذشت، تکذیب نماید.»

در جواب مطلب ایشان باید عرض شود که:

۱- این روایاتی که ایشان ادعای مستفیضه بودن آن را کرده‌اند، به گونه‌ای ضعیف و غیر قابل قبول هستند که خودشان در صفحه ۵۱۰ همین جلد آورده‌اند: «و این اخبار در عین حال مشتمل بر مطالب شگفت‌آوری است که هر ذوق سلیمی از آن وحشت نموده و بلکه عقل سالم آن را محال می‌داند و عالم وجود هم منکر آن است و اگر خردمند اهل بحث آن‌ها را با هم مقایسه نموده، مورد دقت قرار دهد، هیچ شکی نمی‌کند در این‌که مجموع آن‌ها خالی از دسیسه و دستبرد و جعل و مبالغه نیست و از همه مطالب غریب‌تر روایاتی است که علمای یهود که به اسلام گرویدند از قبیل وهب بن منبه و کعب الاحبار نقل کرده و یا اشخاص دیگری که از قرائن به دست می‌آید از همان یهودیان گرفته‌اند، نقل نموده‌اند». خب! این فرمایشات علامه طباطبایی. اگر دقت بفرمایید، می‌بینید این روایاتی را که خودشان اعتراف به وحشتناک بودن، غیر عقلی بودن، جعلی یا مورد دسیسه بودن آن دارند، مستفیض می‌خوانند. حالا مبنای ایشان در مستفیضه بودن چیست، و الله اعلم.

البته آن‌چه تا این‌جا عرض شد فقط رد دلیل مرحوم علامه بود و الا هنوز معلوم نیست که منظور از ملک کدام گزینه بوده است.

۲- حالا به موارد زیر دقت فرمایید:

– روایت ۵/۵: … وَ مَلَکَ ذوالْقَرْنَینِ وَ هُوَ ابْنُ اثْنَتَی عَشْرَةَ سَنَةً …

– روایت ۲۵/۱۲: … کَمُلْکِ آلِ إبْراهیمَ وَ مُلْکِ طالوتَ وَ مُلْکِ ذی‌الْقَرْنَینِ …

– روایت ۲۷/۱۴: … وَ کانَ أوَّلَ الْمُلوکِ مِنَ الْأنْبیاءِ …

– روایت ۲۸/۱۵: … کانَ أوَّلَ الْمُلوکِ بَعْدَ نوحٍ …

– روایت ۲۹/۱۶: … مُلوکاً فی الْأرْضِ إلّا أرْبَعَةً بَعْدَ نوحٍ …

– روایت ۳۰/۱۷: … مَلَکَ الْأرْضَ کُلَّها أرْبَعَةٌ … فَسُلَیمانُ بْنُ داوُدَj وَ ذوالْقَرْنَینِ …

– روایت ۳۳/۲۰: … وَ جَعَلَ عِزَّ مُلْکِهِ وَ آیةَ نُبُوَّتِهِ فی قَرْنَیهِ … قالوا: «لا یا أیها الْمَلِکُ … قالَ لَهُ الْغُلامُ: «أیها الْمَلِکُ … فَقالَ الْخَضِرُ: أیها الْمَلِکُ … و مطالب متعدد در این روایت

– روایت ۴۲/۱۹: … وَ مَلَکَ الْأرْضَ …

– روایت ۵۲/۳۹: … مَلَکَ الدُّنْیا مُؤْمِنانِ وَ کافِرانِ. فالْمُؤْمِنانِ ذوالْقَرْنَیْنِ وَ سُلَیْمانُc

با مقایسه احادیث مختلفی که بسیاری از آن‌ها را روایت کردیم و همه هم غیر معتبر بودند، بعضی را هم بعدا روایت خواهیم کرد، می‌بینیم که اولا همه سؤال کنندگان، او را شخصیتی از جنس انسان می‌دانند و نَه ملکی از ملائکة الله و در مقابل روایاتی غیر معتبر در منابع عامه داریم که هر چند تعدادشان نسبت به این‌ها کم‌تر است، اما به هر حال هستند که ذوالقرنین را به نوعی ملَک یا همان فرشته یا دورگه‌ای از بشر و ملک می‌دانند. لذا ممکن است انکار امامj، هم به ملِک و پادشاه بودن او بر گردد و هم به ملِک و فرشته بودن او. حالا امامj کدام را انکار کرده‌اند، من فعلا سکوت می‌کنم، تا بلکه بعدا تکلیف روشن شود.

۳- ممکن است کسی بگوید که خود کلمه «عبد» که امامj، در جواب سؤال فرموده‌اند، مؤیدی بر این موضوع باشد که امامj دارند پادشاهی او را انکار می‌کنند، چرا که کلمه «عبد» در مقابل «ملِک» به معنای پادشاه قرار می‌گیرد و نَه در مقابل ملَک به معنای فرشته، چرا که بعضی از ملائکه می‌توانند به مرتبه عبد بودن هم برسند، یعنی هم ملَک باشند و هم عبد، نشان به این نشان که در آیه ۱۹ سوره زخرف، بعضی از ملائکه را «عباد الرحمن» معرفی می‌کند و می‌فرماید: «وَ جَعَلوا الْمَلائِکَةَ الَّذینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمن إناثا». یعنی و قرار دادند ملائکه را که عبدهای رحمان هستند، مؤنث.

در جواب باید عرض کرد که این دلیل هم مقبول نیست، چرا که بعضی از ملوک، مانند حضرت داود و سلیمانc، از عبادالرحمان بوده‌اند، یعنی هم ملِک بوده‌اند و هم عبد. بله ارتکاظ این است که عبد در مقابل ملِک است، اما از نظر ادبیات دینی، منظورم آیات قرآن و روایات معتبر است، این دلیل، تمام نیست.

جمع‌بندی این‌که «مَلِکا» در روایت معتبر علل الشرائع که روایت کردیم و در روایات بعدی هم خواهیم داشت، ممکن است به کسر لام باشد و ممکن است به فتح لام.  به عبارت دیگر، ممکن است ائمهb، در کنار نبوت، دارند پادشاهی او را منکر می‌شوند و ممکن است دارند فرشته بودن او را انکار می‌کنند.

حالا اگر کسی هم‌چنان اصرار دارد که ذوالقرنین را حتما پادشاهی از پادشاهان بداند، باید بگردد و ببیند در بین پادشاهان، کدام پادشاه صالح و موحد را سراغ دارد که نسبت به انحراف توحیدی قومش بی‌تفاوت نبوده و به جهت دعوت قومش، به سوی الله تعالی، مانند امیر مؤمنانj، دو بار فرقش شکافته شد و بین این دو، غیبتی هم داشت.

* محمد بن اورمه

ابوجعفر، محمد بن اورمه القمی از اصحاب امام رضاj بود که بر اساس بعضی قرائن تا قبل از سال ۲۵۴ هجری زنده بوده است.

او از جمله افرادی است که درباره‌اش اختلاف نظر وجود دارد.

شیخ الطائفه از متقدمین رجالیون است، در الرجال (ش ۶۳۶۲) او را ضعیف دانسته و در الفهرست (ش ۶۲۱) آورده است که در روایاتش غلو و تخلیط است و بعد می‌نویسد که همه آن را به جز آن‌چه در آن غلو و تخلیط است به واسطه ابن ابی‌جید از ابن ولید از حسین بن حسن بن ابان از او روایت کرده است. یعنی روایات نادرست او را کنار گذشته‌اند و معتبرها را روایت کرده‌اند.

ایشان در ادامه به نقل از شیخ صدوق می‌نویسند که مورد طعن در غلو است، اما هر آن‌چه در کتاب‌های او بود و در کتاب حسین بن سعید و غیر او یافت شود، مورد اعتماد قرار می‌گیرد و به آن فتوا داده می‌شود و هر آن‌چه را در آن متفرد بود، اعتماد و عمل به آن جایز نیست. می‌بینیم که شیخ صدوق هم، بعضی روایات او نمی‌پذیرند و بعضی دیگر را چنان معتبر می‌دانند که مورد استناد برای فتوا قرار می‌دهند.

مرحوم نجاشی هم که از متقدمین رجالی است و در بسیاری جاها، نظرش بیش از دیگران اهمیت دارد، درباره او می‌نویسد که قمیون او را متهم به غلو کرده و طعن می‌کنند. علیه او دسیسه کردند تا او را به قتل برسانند، اما دیدند که از ابتدای شب تا پایان آن، در نماز است، لذا از تصمیم خود گذشتند. گروهی از بزرگان قمیون از ابن ولید نقل می‌کنند که محمد بن اورمه به جهت غلو مورد طعن است، اما مطالبش که در کتاب حسین بن سعید نیز هست، قابل قبول است، لیکن به آن‌چه به تنهایی ذکر کرده است، اعتمادی نیست. بعضی از اصحاب ما می‌گویند از امام هادیj توقیعی خطاب به مردم قم دیده‌اند که محمد بن اورمه را در آن‌چه به او نسبت می‌دهند، تبرئه می‌کند. کتب او صحیح است مگر کتابی در شناخت باطن که به او نسبت می‌دهند و مخلط است.

با توجه به مطالب شیخ الطائفه معلوم می‌شود که نظر ایشان به جهت نظر افرادی مانند ابن ولید و سایر قمیون باشد. با توجه به مطالب مرحوم نجاشی، اگر ثقه‌ای از محمد بن اورمه، نقل حدیث کرده بود، می‌توان به سخنش اعتماد کرد، اما اگر مجهول یا مهمل یا ضعیفی از او روایت کرد یا روایت در تفسیر باطن بود یا بوی غلو می‌داد یا با سایر روایات معتبر مخالفت داشت، نمی‌توان به آن اعتماد کرد. روایتی را که مرحوم نجاشی به آن اشاره دارد، نتوانستم پیدا کنم و بعید نیست که خود مرحوم نجاشی هم آن را ندیده باشند که این از کلام او قابل فهم است. به نظر حقیر خودش از عباد و زهاد است و بعید نیست غلوی که به آن متهم بوده، به جهت نظر خاص قمیون درباره غلو بوده و نه آن غلوی که امثال مفضل بن عمر به آن گرفتار بوده و قائل به اباطیلی بوده است که موجب اعتقادات باطل و ترک واجبات و ارتکاب محرمات بوده، لذا با شرایطی که گفته شد، قابل اعتماد است، اما به واسطه او نمی‌توان کسی را توثیق کرد. البته مفضل بن عمر هم به راه راست هدایت شد و از ثقات شد.

با توجه به این توضیحات، روایت مورد نظر ما، یعنی روایت ۵۴/۲، همه شرایط اعتماد را دارد و می‌توان آن را معتبر دانست. در ضمن همه مطالب آن، در روایات معتبر بعدی هم هست، لذا اگر باز هم کسی سند این روایت را معتبر نداند، مشکلی نیست و خللی به بحث وارد نمی‌شود.

* ذوالقرنین، پیامبر نبود (۱)

۵۵/۳ (۶۷۲۰ و ۶۷۶۸)- بصائر الدرجات (ج۱ ، ص ۳۶۶): حدثنا یعقوب بن یزید عن محمد بن أبی‌عمیر عن ابن أذینة عن برید بن معاویة عَنْ أبی‌جَعْفَرٍj وَ أبی‌عَبْدِاللهِj قالَ: «قُلْتُ لَهُ: «ما مَنْزِلُکُمْ مِمَّنْ تُشْبِهونَ مِمَّنْ مَضَی؟» فَقالَ: «کَصاحِبِ موسَی وَ ذی‌الْقَرْنَیْنِ. کانا عالِمَیْنِ وَ لَمْ یَکونا نَبیَّیْنِ.»»

* ترجمه:

برید بن معاویه روایت کرد که به ابوجعفر (امام باقر) و ابوعبدالله (امام صادق)c عرض کردم: «جایگاه شما به چه کسانی از گذشتگان شباهت دارد؟» ایشان فرمودند: «به هم‌نشین موسی و ذوالقرنین که هر دو عالم بودند اما پیامبر نبودند.»

* بررسی سندی:

این حدیث را محمد بن حسن الصفار از یعقوب بن یزید از محمد بن ابی‌عمیر از عمر بن اذینه از برید بن معاویه روایت کرده است که همه از ثقات درجه یک هستند.

شبیه این روایت را ثقةالاسلام الکلینی هم در الکافی (ح ۷۰۸) از علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابی‌عمیر از عمر بن اذینه از برید بن معاویه روایت کرده است که این ها هم از ثقات درجه یک هستند.

در تفسیر العیاشی نیز شبیه آن به صورت مرسل (ج ۲، ص ۳۳۰ و ص ۳۴۰) روایت شده است.

* شرح:

در این روایت معتبر، به صراحت بیان شده است که ذوالقرنین، نبی نبود بلکه فردی عالم بود. البته با توجه به تشبیهی که این دو امام همامc بیان می‌فرمایند معلوم می‌شود که علم ذوالقرنین مانند علمای متعارف بین فریقین که با عناوینی مانند فقیه، محدث، فیلسوف و غیر این‌ها شناخته می‌شوند، نیست، بلکه علمی خاص است که نمونه‌اش را در صاحب موسیj در قرآن می‌بینیم و گویی امامj، علم خود را به آن تشبیه می‌کنند.

* ذوالقرنین، پیامبر نبود (۲)

۵۶/۴ (…)- بصائر الدرجات (ج ۱، ص ۳۶۶): حَدَّثَنا أحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبوبٍ عَنْ هِشامِ بْنِ سالِمٍ عَنْ عَمّارٍ قالَ: «قُلْتُ لِأبی‌عَبْدِاللهِj: «ما مَنْزِلَتُهُمْ أنْبیاءُ هُمْ؟» قالَ: «لا! وَ لَکِنَّهُمْ عُلَماءُ، کَمَنْزِلَةِ ذی‌الْقَرْنَیْنِ فی عِلْمِهِ وَ کَمَنْزِلَةِ صاحِبِ موسَی وَ کَمَنْزِلَةِ صاحِبِ سُلَیْمانَ.»

* ترجمه:

عمار روایت کرد: «عرض کردم به ابوعبدالله (امام صادق)j: «چیست منزلت آن‌ها، انبیای آن‌ها؟» فرمودند: «خیر! لیکن علما هستند. مانند منزلت ذوالقرنین در علم و مانند منزلت صاحب موسی و مانند منزلت صاحب سلیمان.»»

* بررسی سندی:

این حدیث را، احمد بن محمد که یا ابن عیسی الاشعری است، یا ابن خالد البرقی، از حسن بن محبوب از هشام بن سالم، از عمار بن موسی الساباطی یا عمار بن مروان الکلبی روایت کرده است.

احمد بن محمد، هر کدام که باشند، مشکلی ایجاد نمی‌کند، اما عمار، اگر الساباطی باشد، طریق حدیث به معصومj، معتبر درجه یک می‌شود، اما اگر الکلبی باشد، معتبر درجه دو می‌شود. علی ای حال، هر دو برای ما معتبر است، یکی معتبر درجه یک و دیگری معتبر درجه دو.

* شرح:

چند نکته درباره این حدیث عرض کنم؛

۱٫ اول این‌که احتمالا دارد ضمیر «هم» در «منزلتهم» به خود ائمه، مثلا ائمه ماضی از امام صادقj برگردد و با این حساب، این حدیث، چیزی شبیه حدیث قبل می‌شود.

۲٫ البته ممکن است به افراد دیگری برگردد که با این حساب، برای من نامعلوم هستند.

۳٫ اما آن‌چه برای ما قطعی است این که این جا هم امامj، نبی بودن ذوالقرنین، صاحب موسی و صاحب سلیمان را انکار می‌کنند. پس این هم دلیل دیگری می‌شود بر این‌که ذوالقرنین، هر چه هست، نبی نیست.

* ذوالقرنین، پیامبر نبود (۳)

۵۷/۵ (…)- الکافی (ح ۷۰۴): أبوعَلیٍّ الْأشْعَریُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبّارِ عَنْ صَفْوانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ حُمْرانَ بْنِ أعْیَنَ قالَ: «قُلْتُ لِأبی‌جَعْفَرٍj: «ما مَوْضِعُ الْعُلَماءِ؟» قالَ: «مِثْلُ ذی‌الْقَرْنَیْنِ وَ صاحِبِ سُلَیْمانَ وَ صاحِبِ موسَیj

* ترجمه:

حمران بن اعین گفت: «به ابوجعفر (امام باقر)j عرض کردم: «موضع علما چیست؟» فرمودند: «مانند ذوالقرنین و صاحب سلیمان و صاحب موسی.»»

* بررسی سندی:

این حدیث را ثقةالاسلام الکلینی، از محمد بن عبدالجبار از صفوان بن یحیی از حمران بن اعین روایت کرده است که همه از اجلای ثقات ما هستند.

* شرح:

مسأله مهم در این حدیث، معنا و منظور از «علما» است. ما یک بار پیش از این، این بحث را ذیل آیه ۱۹۷ سوره شعراء، مفصل مطرح کردیم و ضمن بررسی این آیه و آیه ۲۸ سوره فاطر، روایات معتبر و غیر معتبر تفسیری و تبیینی را در این مورد بررسی کردیم. و دیدیم که علماء، هم در این دو آیه و هم در روایات معتبر، به معنایی که ما استفاده می‌کنیم، نیست. یعنی منظور، علمای علوم معقول و منقول، اعم از ریاضیات، علوم طبیعی، فلسفه و منطق تا تفسیر و حدیث و فقه و اصول و غیر این‌ها نیست، بلکه عالم عالم نوع خاصی از علم مد نظر است که نمونه آن‌ها، همین سه بزرگواری است که این‌جا از آن‌ها نام برده شده است و هم‌چنین معصومین ماb که بعضی از علوم آن‌ها، مانند انبیای الهی، جنبه وحیانی دارد، اما نبی هستند و نَه رسول. با این حساب، این حدیث هم عملا در بیان نبی نبودن ذوالقرنین، صاحب موسی و صاحب سلیمانb است. إن شاء الله دو حدیث دیگر که به بحث «محدَّثین» برسیم، معنای این چند روایت را بهتر خواهیم فهمید.

این نکته را هم یادآوری کنم که ذیل آن مباحثات، اشاره‌ای هم به روایت معروف «علماء امتی، افضل من انبیاء بنی‌اسرائیل» داشتیم که بعضی از فقهای و محدثین ما، خیلی خودشان را تحویل می‌گیرند و حتی بعضی به صراحت، در جلساتی که از آن‌ها ضبط شده و در اینترنت هم موجود است، خود را از انبیای بنی‌اسرائیل، بالاتر می‌دانند. حتی یکی از این آقایان دلیل می‌آورد که باید هم ما بالاتر باشیم، چرا که آن‌ها شب می‌خوابیدند و صبح، بدون زحمتی، به نبوت برگزیده می‌شدند، در حالی که سال‌ها درس می‌خوانیم، تهذیب نفس می‌کنیم و خلاصه کلی زحمت می‌کشیم. بنده آن‌جا عرض کردم که اولا، این حدیث در بعضی جاها «علماء امتی، کأنبیاء بنی إسرائیل» آمده است. پس ابتدا تکلیف را روشن کنید که بالأخره، مانند انبیای بنی‌اسرائیل هستید، یا افضل از آن‌ها. یا بعضی مانند آن‌ها هستید و بعضی افضل از آن‌ها و قس علی هذا. ثانیا، چه این نقل و چه آن نقل که به حضرت رسول اللهp نسبت داده می‌شود، مرسل است و تا چند قرن، فقط در منابع عامه دیده می‌شود و نشانی از آن در منابع مکتب اهل بیتb نیست. ثالثا، از بعضی از همین روایات مرسل، معلوم می‌شود که منظور، امیر مؤمنانj و مانند ایشان هستند و نَه هر کسی که علمی، ولو زیاد در فقه و اصول و تفسیر و حدیث و فلسفه و غیر این‌ها دارد. رابعا، حالا گیرم که غیر این افراد خاص و حجج الهی در زمان‌های مختلف را هم شامل بشود، که گفته شما جزء آن هستید؟ اصلا که گفته که فقها، آن هم ما فقهای اصولی، باید جزء آن‌ها باشیم. شاید فلاسفه مورد نظر بوده‌اند. شاید فقهای اخباری باشند، اصلا شاید علمای علوم غیر دینی که البته انسان‌های مؤمن و با تقوایی هستند، شامل آن‌ها باشند، یا ترکیبی از این‌ها. تازه بماند که بعضی از همین فقهای اصولی، سایه هم را با تیر می‌زنند. در همین دوره معاصر، حتی بین مراجع تقلید هم می‌بینیم که بعضا چه برخوردهای خشن سلبی با هم دارند، حالا کدام افضل من انبیای بنی‌اسرائیل یا مانند آن‌ها هستید. خامسا، الله تعالی کسی را به نبوت بر می‌گزیند که یا نشان داده باشد چنین ظرفیتی دارد، یا الله تعالی به علم خود بداند که او شایسته چنین مسؤولیتی هست، خلاصه این نیست که شب بخوابد و بدون هیچ جنبه و ظرفیتی، الله تعالی او را برگزیند. در ضمن مراقب باشید با این دست فرمان، فرمایش شما به انبیای اولوالعزم، حداقل کسی مانند حضرت مسیح هم می‌خورد. حالا بماند که دلیل شما، نبی امی را هم خواهد نواخت. ظاهرا این درس‌های حوزوی برای آقایان، خیلی جلوه کرده است که خودشان را این‌جوری تحویل می‌گیرند.

برویم سراغ روایت بعد. البته وقتمان تمام شد و بماند برای جلسه بعد.

و صلی الله علی محمد و آله

نمودار درختی مدرس

باز کردن همه | بستن همه