$


کیستی ذوالقرنین - جلسه ۲۵ (تفسیر آیات ۸۳ تا ۹۹ سوره کهف)

$

امشب، آخرین حدیث معتبر مربوط به ذوالقرنین را که به نظر من بسیار خاص و شوکه‌کننده است و یا از چشم بسیاری از مفسران بزرگ افتاده، یا نخواسته‌اند به آن بپردازند، روایت و بررسی می‌کنیم.

* ذوالقرنین، پادشاهی اهل روم

۶۳/۱۱ (…)- قرب الإسناد (ح ۱۲۲۸): الْحَسَنُ بْنُ ظَرِیفٍ، عَنْ مَعْمَرٍ، عَنِ الرِّضا، عَنْ أبِیهِ موسَی بْنِ جَعْفَرٍj. قالَ: «کُنْتُ عِنْدَ أبِی‌عَبْدِاللهِj ذاتَ یَوْمٍ وَ أنا طِفْلٌ خُماسِیٌّ، إذْ دَخَلَ عَلَیْهِ نَفَرٌ مِنَ الْیَهودِ، فَقالوا: «أنْتَ ابْنُ مُحَمَّدٍ، نَبِیِّ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ الْحُجَّةُ عَلَی أهْلِ الْأرْضِ؟» قالَ لَهُمْ: «نَعَمْ!» قالوا: «إنّا نَجِدُ فِی التَّوْراةِ أنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالَی، آتَی إبْراهِیمَj وَ وُلْدَهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ وَ جَعَلَ لَهُمُ الْمُلْکَ وَ الْإمامَةَ وَ هَکَذا وَجَدْنا ذُرِّیَّةَ الْأنْبِیاءِ لاتَتَعَدّاهُمُ النُّبُوَّةُ وَ الْخِلافَةُ وَ الْوَصِیَّةُ، فَما بالُکُمْ قَدْ تَعَدّاکُمْ ذَلِکَ وَ ثَبَتَ فِی غَیْرِکُمْ وَ نَلْقاکُمْ مُسْتَضْعَفِینَ مَقْهورِینَ لاتُرْقَبُ فِیکُمْ ذِمَّةُ نَبِیِّکُمْ؟!» فَدَمَعَتْ عَیْنا أبِی‌عَبْدِاللهِj، ثُمَّ قالَ: «نَعَمْ! لَمْ تَزَلْ أُمَناءُ اللهِ مُضْطَهَدَةً مَقْهورَةً مَقْتولَةً بِغَیْرِ حَقٍّ وَ الظَّلَمَةُ غالِبَةٌ وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِ اللهِ الشَّکورُ.» قالوا: «فَإنَّ الْأنْبِیاءَ وَ أوْلادَهُمْ، عَلِموا مِنْ غَیْرِ تَعْلِیمِ وَ أوتوا الْعِلْمَ تَلْقِیناً وَ کَذَلِکَ یَنْبَغِی لِأئِمَّتِهِمْ وَ خُلَفائِهِمْ وَ أوْصِیائِهِمْ، فَهَلْ أوتِیتُمْ ذَلِکَ؟» فَقالَ أبوعَبْدِاللهِj: «ادْنُ یا موسَی!» فَدَنَوْتُ، فَمَسَحَ یَدَهُ عَلَی صَدْرِی، ثُمَّ قالَ: «اللَّهُمَّ! أیِّدْهُ بِنَصْرِکَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ.» ثُمَّ قالَ: «سَلوهُ عَمّا بَدا لَکُمْ.» قالوا: «وَ کَیْفَ نَسْألُ طِفْلاً لایَفْقَهُ؟» قُلْتُ: «سَلونِی تَفَقُّهاً وَ دَعوا الْعَنَتَ.» قالوا: «أخْبِرْنا عَنِ الْآیاتِ التِّسْعِ الَّتِی أوتِیَها موسَی بْنُ عِمْرانَ.» قُلْتُ: «الْعَصا وَ إخْراجُهُ یَدَهُ مِنْ جَیْبِهِ بَیْضاءَ وَ الْجَرادُ وَ الْقُمَّلُ وَ الضَّفادِعُ وَ الدَّمُ وَ رَفْعُ الطّورِ وَ الْمَنُّ وَ السَّلْوَی آیَةً واحِدَةً، وَ فَلْقُ الْبَحْرِ.» قالوا: «صَدَقْتَ! فَما أُعْطِیَ نَبِیُّکُمْ مِنَ الْآیاتِ اللّاتِی نَفَتِ الشَّکَّ عَنْ قُلوبِ مَنْ أُرْسِلَ إلَیْهِ.» قُلْتُ: «آیاتٌ کَثِیرَةٌ، أعُدُّها إنْ شاءَ اللهُ، فاسْمَعوا وَ عوا وَ افْقَهوا. أمّا أوَّلُ ذَلِکَ: أنْتُمْ تُقِرّونَ أنَّ الْجِنِّ، کانوا یَسْتَرِقونَ السَّمْعَ قَبْلَ مَبْعَثِهِ، فَمُنِعَتْ فِی أوانِ رِسالَتِهِ بِالرُّجومِ وَ انْقِضاضِ النُّجومِ، وَ بُطْلانِ الْکَهَنَةِ وَ السَّحَرَةِ … وَ مِنْ ذَلِکَ: أنَّ نَفَراً مِنَ الْیَهودِ أتَوْهُ، فَقالوا لِأبِی‌الْحَسَنِ جَدِّی: «اسْتَأْذِنْ لَنا عَلَی ابْنِ عَمِّکَ نَسْألُهُ»، فَدَخَلَ عَلِیٌّj، فَأعْلَمَهُ. فَقالَ النَّبِیُّp: «وَ ما یُرِیدونَ مِنِّی؟ فَإنِّی عَبْدٌ مِنْ عَبِیدِاللهِ، لاأعْلَمُ إلّا ما عَلَّمَنِی رَبِّی.» ثُمَ قالَ: «ائْذَنْ لَهُمْ.» فَدَخَلوا عَلَیْهِ، فَقالَ: «أ تَسْألونِّی عَمّا جِئْتُمْ لَهُ أمْ أُنَبِّئُکُمْ؟» قالوا: «نَبِّئْنا.» قالَ: «جِئْتُمْ تَسْألونِّی عَنْ ذِی‌الْقَرْنَیْنِ.» قالوا: «نَعَمْ.» قالَ: «کانَ غُلاماً مِنْ أهْلِ الرّومِ. ثُمَّ مَلَکَ وَ أتَی مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَ مَغْرِبَها، ثُمَّ بَنَی السَّدَّ فِیها.» قالوا: «نَشْهَدُ أنَّ هَذا کَذا» …»

* ترجمه:

معمر (بن خلاد) از (امام) رضاj از پدرش موسی بن جعفرc روایت کرده که فرمودند: «روزی، در حالی که کودکی پنج ساله بودم، خدمت ابوعبدالله (امام صادق)j حضور داشتم که گروهی از یهودیان بر ایشان وارد شدند و گفتند: «تو پسر محمد، نبی این امت و حجت بر اهل زمین هستی؟» به آن‌ها گفت: «بله!» گفتند: «ما در تورات یافته‌ایم که الله تبارک و تعالی داد به ابراهیمj و فرزندانش، کتاب و حکمت و نبوت و قرار داد برای آن‌ها حکم‌رانی و امامت و همین‌گونه یافتیم ذریه انبیا را که گذر نکرد آن‌ها را نبوت و خلافت و وضایت. پس شما را چه شده است که گذر کرده شما را و تثبیت شده است در غیر شما؟ و ملاقات می‌کنیم شما را مظلومان مورد قهر قرار و مرعات نمی‌شود درباره شما عهد نبیتان؟ پس گریان شد چشمان ابوعبدالله (امام صادق)j، سپس فرمودند: «آری! همواره امنای الله، مورد آزار، مورد قهر و کشته شده به ناحق بودند و ظلم غالب بوده است اندکی از بندگان الله شکرگزار هستند.» گفتند: «پس همانا انبیا و فرزندانشان، علم یافته‌اند از غیر تعلیم و علم داده‌شده‌اند با تلقین و این‌گونه شایسته است برای امامان آن‌ها و خلیفه‌هایشان و اوصیایشان، پس آیا به شما چنین داده شده است؟» ابوعبدالله (امام صادق)j فرمودند: «نزدیک بیا، ای موسی.» پس نزدیک شدم، پس مسح کردند با دستشان بر سینه من، سپس گفتند: «خداوندا! یاری فرما او را به یاریت، به حق محمد و خاندانش.» سپس فرمود: «سؤال کنید او را از هر آن‌چه برای شما است.» گفتند: «و چگونه سؤال کنیم طفلی را که نمی‌فهمد؟» گفتم: «سؤال کنید مرا از روی تفقه و رها کنید سختی را.» گفتند: «خبر کن ما را از معجزات نُه‌گانه‌ای که داده شد به موسی بن عمران.» گفتم: «عصا و بیرون آوردن دستش از جیبش نورانی و ملخ‌هاو شپش‌ها و قورباغه‌ها و خون و بالا رفتن طور و من و بلدرچین به عنوان یک نشانه و شکافتن دریا.» گفتند: «راست گفتی. پس چه داده شده پروردگار شما از معجزاتی که بردارد شک را از قلب‌های کسانی که فرستاده شده به سوی آن‌ها؟» گفتم: «معجزات بسیاری، خواهم شمرد آن را ان‌شاءالله. پس بشنوید و درک کنید و بفهمید. و اما اولین آن: شما اقرار دارید که جن، استراق سمع می‌کرد، قبل مبعثش، پس منع شد در آغاز رسالتش با رجم‌ها و منهدم شدن ستارگان و بطلان کاهنان و جادوگران …» بعد امام کاظمj معجزات متعددی را نام می‌برند که اگر درست شمارش کرده‌باشم،‌ کلا سی و پنج مورد است که فقط یک موردش به بحث ما مربوط می‌شود، آن‌جا که فرمودند: «… و از آن جمله است که تعدادی ازیهود نزد او آمدند، پس گفتند به جدم، ابوالحسن: «اجازه بگیر برای ما بر پسر عمویت که سؤال کنیم او را.» پس داخل شد علیj، پس آگاه کرد او را. پس فرمودند نبیp: «چه می‌خواهند از من؟ نمی‌دانم مگر آن‌چه علم داده مرا پروردگارم.» سپس فرمودند: «اجازه بده به آن‌ها.» پس داخل شدند بر او، پس فرمودند: «آیا سؤال می‌کنید مرا از آن چه آمده‌اید برای آن، یا آگاه کنم شما را؟» گفتند: «آگاه کن ما را.» فرمودند: «آمدید سؤال کنید مرا از ذوالقرنین.» گفتند: «بله!» فرمودند: «جوانی بود از اهل روم. سپس ملک شد و رفت تا مطلع خورشید و مغرب آن. سپس بنا کرد سدی در آن.» گفتند: «شهادت می‌دهیم که همین‌گونه است.»»

* بررسی سندی:

این حدیث را عبدالله بن جعفر الحمیری از حسن ظریف که گاهی حسن بن طریف نوشته شده است، از معمر بن خلاد از امام رضاj روایت کرده است که چند ویژگی خاص دارد.

اول این‌که این حدیث در کتاب خاص آمده است که تعداد احادیث معتبر آن بسیار زیاد است و کسی در اصالت این کتاب و صحت انتساب آن به عبدالله بن جعفر الحمیری، حرفی ندارد.

البته بعضی گفته‌اند، شاید از فرزندش، محمد بن عبدالله بن جعفر الحمیری باشد که اولا چنین نیست و نویسنده کتاب، خود عبدالله بن جعفر است. شاید علت این تصور این باشد که راوی اول کتاب، فرزند از پدر بوده است. ثانیا، خود محمد بن عبدالله الحمیری از از اجلای ثقات است.

دیگر این‌که؛، همه افراد سند این روایت، از اجلای ثقات بوده و هیچ ارسال و افتادگی در سند نیست.

سوم این‌که طریق این حدیث تا معصومj بسیار کوتاه است و از جمله احادیث عالی‌السند به حساب می‌آید.

واقعا بعید می‌دانم کسی بخواهد سند این حدیث را معتبر نداند.

* شرح:

این حدیث معتبر، یک داستان مقدماتی دارد و در ادامه آن حدود سی و پنج، معجزه از معجزات نبی نمکرم اسلامp بیان شده است که فقط یکی از آن‌ها به بحث فعلی مربوط می‌شود، اما قبل از این‌که مطالب مربوط به بحث ذوالقرنین را عرض کنم، لازم است درباره این معجزات و به خصوص معجزه اول، مطالبی را تقدیمتان کنم.

معجزه، همان‌گونه که از اسمش معلوم است و در فلسفه وجودیش نهفته است، قرار است مسایل و اتفاقات غیر متعارف و عجیب و غریب باشد، کما این‌که معجزات سایر انبیا، مانند حضرت موسی و عیسیc هم همین‌گونه بوده‌اند، لذا به صرف عجیب و غریب بودن، نمی‌توان آن را انکار کرد، مگر کسی که کلیت معجزه را انکار کند.

نکته دیگر این‌که وقتی با احادیث بیان‌گر معجزات و مانند آن مواجه می‌شویم، سند گزارش، اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کند، تا جایی که حقیر در این موارد، گاهی حتی در روایات معتبر درجه دو هم بدون آن‌که انکار کنم، توقف می‌کنم، مگر متنش نشان دهد که ایرادی دارد.

معجزات این روایت معتبر هم طبیعتا خارق عادت هستند، اما شرح و توضیح آن‌ها کار سختی نیست، مگر همین مورد اول که سخن از جن و نجوم و رجوم و کهانت و سحر و این‌ها است. ما پیش از این بارها درباره جن و سحر صحبت کرده‌ایم و مطالب جالبی را هم ذیل آیات سوره صافات، هم از بحث‌های خودم عرض کردم و هم در خدمت دوستانی با تخصص‌های مربوطه بودیم که در فهم این آیات بسیار مهم بود و شاید روزی، دوباره، بهتر، کامل‌تر و به روزتر، به آن پرداختیم.

برگردیم سراغ بحث خودمان؛

در ما نحن فیه، دو چیز در این حدیث منحصر به فرد است:

اول این‌که او را جوانی از روم معرفی می‌کند.

دیگر این‌که او را ملک می‌داند.

ابتدا این را عرض کنم که غلام در ادبیات عرب، با ادبیات فارسی متفاوت است. در ادبیات فارسی، غلام چیزی شبیه عبد در ادبیات عربی است، در حالی که غلام در ادبیات عرب، به معنای «الطارد و الشارب» است. یعنی کسی که موی پشت لبش در حال روییدن است، لذا به پسرها، در اواخر سن نوجوانی و اوایل دوران جوانی، غلام می‌گفتند. این معنای اصلی آنف اما گاهی به افراد بزرگ‌تر هم اطلاق می‌شدهف اما توسط پدرها، پدربزرگ‌هاف احیانا عموها و مانند این‌ها که در این صورت از باب بیان لطف و محبت پدرانه بوده است. مثلا ممکن است پدری که نود سال داشته، فرزند هفتاد ساله خود را با این عنوان صدا کند. با این حساب می‌توان از عبارت «کانَ غُلاماً مِنْ أهْلِ الرّومِ. ثُمَّ مَلَکَ» می‌توان این برداشت را داشت که احتمالا ملک شدن او، در سنین جوانی بوده است.

حالا می‌رسیم به معنای ملک. در این‌جا، ملک قطعا به کسر لام است. ملِک، معمولا به معنای پادشاه و حکمران است و البته گاهی هم معنایی عام‌تر دارد. مثلا در مفردات راغب آمده است که «هو المتصرف بالأمر و النهی فی الجمهور»، لذا گاهی به فرماندهان، وزرایی که امرشان در کشور نافذ است، حتی نایب‌السلطنه‌ها و مانند این‌ها هم گفته می‌شده است. با این حساب می‌توان حضرت یوسفj یا حتی خود نبی مکرم اسلامp را در سال‌های مدنی، به نوعی ملِک دانست. حتی خلفای راشدین و از جمله امیر مؤمنانj، در ایام خلافتشان به نوعی ملک بوده‌اند و قس علی هذا. حالا در این روایت، کدام معنا مورد نظر است؟ پادشاه به معنای مرتکز به به ذهن، حکمرانی مانند نبی مکرم اسلامp، وزیری مانند حضرت یوسفj، یک فرمانده و امیر لشگری یا کشوری، یک رهبر سیاسی یا اجتماعی یا موارد دیگر؟

به نظر حقیر، پادشاه به معنای متعارف آن، اولویت دارد، چرا که معنای ایج همین است، اما معانی دیگر را هم نمی‌توان انکار کرد. پس باید بگوییم به احتمال زیاد، پادشاه سرزمینی بوده است و در ابتدا، در بین پادشاهان دنبال او بگردیم، مگر معلوم شود که کسی غیر پادشاهان بوده است و معانی غیر متعارف مد نظر بوده است.

حالا با این سؤال مواجه هستیم که منظور از روم کجا است؟ سرزمینی‌هایی که تحت نفوذ روم شرقی بوده‌اند؟ یا روم غربی یا روم باستان.

روم باستان، حدود هفت قرن و نیم قرن قبل از میلاد مسیحj و تقریبا هم‌زمان با تشکیل حکومت مادها، در جنوب اروپا و از شهر رم در ایتالیای فعلی آغاز شد. رمولوس که خود را پادشاه می‌دانست، با تشکیل مجلس سنا و توافقاتی که با سایر بزرگان بومی آن سرزمین داشت، توانست آن‌ها را به نوعی زیر فرمان خود درآورد و دامنه نفوذ خود را گسترش دهد. پادشاهی روم به این شکل، تشکیل شد و در طول دو قرن و نیم توانست مناطق پادشاهی خود را گسترش دهند، تا این‌که در حدود سال‌های ۵۰۹ قبل میلاد، جرقه‌ای باعث شورش اشراف و مردم بر ضد هفتمین پادشاه روم شد و دوران پادشاهی روم به پایان رسید. جرقه این بود که پسر کوچک‌تر این پادشاه، به زنی اشراف‌زاده تجاوز کرد. شورشیان به سرکردگی سناتورهای مخالف پادشاه و به خصوص لوسیوس یونیوس که خواهرزاده پادشاه هم بود، توانستند او را سرنگون و تبعید کنند. تبعیدی که بعد کش و قوس‌های فراوان و چند جنگ که به شکست پادشاهی‌خواهان انجامید، با مرگ پادشاه به سرانجام رسید و دوران اول روم به پایان رسید.

با سرنگونی این پادشاه، دوران جمهوری روم آغاز شد. دوره‌ای که حدود پنج قرن به درازا کشید و روم را از کشوری نسبتا کوچک، به سرزمینی بزرگ، شامل جنوب، غرب و جنوب شرقی و غربی اروپا، شمال آفریقا، بخش‌های غربی شامات و آسیای صغیر می‌شد که هر چند هر کدام از این سرزمین‌ها، نام خاص خود را داشتند، اما همگی روم به حساب می‌آمدند. چیزی شبیه ایالت‌های مختلف در ایالات متحده امریکا که نام مخصوص خود را دارند، در بعضی امور، استقلال هم دارند، اما همگی جزء امریکا به حساب می‌آیند.

این را هم اضافه کنم که وقتی می‌گوییم جمهوری روم، چیزی شبیه جمهوری‌های امروزی به ذهن نیاید. این دوره پانصد ساله، فراز و فرودهای بسیار داشت و دیکتاتورهای متعددی را هم تجربه کرد.

این دوره به دلایل مختلفی، از جمله دیکتاتور‌های متعدد، جنگ‌های تهاجمی و دفاعی متعدد با اشکانیان، چند نوبت قیام بردگان که مهم‌ترینش قیام اسپارتاکوس بود و در نهایت جنگ داخلی به پایان رسید. در جنگ داخلی که بین ژولیوس سزار به عنوان شورشی و پومپئوس به عنوان فرمانده حکومتی رخ داد و به پیروزی ژولیوس سزار انجامید. پومپئوس به مصر گریخت و آن‌جا کشته شد. ماجراهای سرداران رومی مشهور این دوران، پومپئوس، ژولیوس سزار و کراسوس خیلی جالب است. کراسوس که توانسته بود شورش اسپارتاکوس را سرکوب کند، در نبرد حران و به دست سپاه اشکانی کشته شد. پومپئوس در مصر کشته شد و ژولیوس سزار که سرآغازی بر دوره امپراطوری روم باستان بود، به توطئه تعدادی از سناتورها ترور شد.

بعد از یک دوره آشوب، حدود ۲۷ سال قبل از میلاد، دوره سوم روم باستان آغاز شد. اکتاویان، نوه خواهر ژولیوس سزار، با شکست نیروهای جمهوری، به عنوان اولین امپراطور روم معرفی شد. دوره‌ای که حدود چهار قرن به طول انجامید، تا اینکه که در اوخر قرن چهارم میلادی، به ابتکار یکی از امپراتورهای روم، روم به شرقی و غربی تقسیم شد. البته در یکی دو دوره کوتاه، این دو روم با هم متحد شدند، اما دوام زیادی نداشتند و مجددا جدا شدند.

در دوره امپراطوری روم متحد، علاوه بر گستره قبلی، یونان، اروپای مرکزی و غربی و حتی قسمت‌های جنوبی اروپای شمالی و هم‌چنین، تقریبا همه آسیای صغیر هم به کشور روم ملحق شد و باز تکرار می‌کنم، هر چند هرمنطقه، نام مخصوص خود را داشت، اما همه به عنوان روم شناخته می‌شدند.

روم غربی، کم‌تر از یک قرن دوام پیدا کرد و نهایتا با حمله هون‌ها که در بحث یأجوج و مأجوج درباره آن‌ها صحبت خواهیم کرد و بعضی عوامل دیگر، از بین رفت.

اما روم شرقی تا نیمه قرن پانزدهم میلادی ادامه یافت، تا این که در زمان کنستانتین یازدهم در نبردی که بین او و سلطان محمد عثمانی رخ داد و به سقوط کنستانتینوپول، یا همان قسطنطنیه و کشته شدن او انجامید، روم، بعد از حدود ۲۲۰۰ سال، برای همیشه به تاریخ پیوست. البته ما امپراطوری مقدس روم را هم داریم از قرون وسطی تا زمان ناپلئون، خود را وارث امپراطوری روم غربی می‌دانست و خودش ماجرای مفصلی است.

با توجه به آن‌چه عرض شد، روم، در دوره‌های مختلف، سرزمینی بسیار گسترده‌ای را شامل می‌شده است. از آسیای صغی و شمال آن،  تا کل اروپا، شمال آفریقا و بخش‌هایی بزرگی از شامات. حالا ذوالقرنین برای کدام منطقه بوده است، معلوم نیست.

نبی مکرم اسلامp و ائمه ماb، از جمله امام صادق و امام کاظمc که در این روایت حضور دارند، در زمان روم شرقی می‌زیستند. سرزمینی که شامل کشورهای ترکیه، رومانی، مجارستان، صربستان، کرواسی، بوسنی و هرزگوین، اتریش، اسلونی، سویس، ایتالیا، قبرس، یونان، مقدونیه، بخش‌هایی از اسپانیا و جنوب آلمان، هم‌چنین مصر و نوار شمالی کشورهایی مانند لیبی، الجزایر، تونس و مراکش، بخش‌هایی از غرب سوریه، اردن، لبنان و فلسطین و احتمالا در دوره‌هایی کمی بیش‌تر از این‌ها می‌شده است. همه این‌ها در زمان نبی ما، روم به حساب می‌آمدند، لذا حتی اگر نخواهیم گستره بزرگ روم در دوره‌های مختلف را در نظر بگیریم و آن را به روم عهد نبوی محدود بدانیم، باز هم با سرزمین‌های متعددی مواجه هستیم که جوانی از اهل روم، می‌تواند اهل یکی از این سرزمین‌ها باشد.

حتی به جرأت می‌توان گفت که شاید ذوالقرنین، پیش از زمان تشکیل روم، در قرن هفتم پیش از میلاد، در جایی از این سرزمین‌هایی که بعدها روم نامیده شد، می‌زیسته است.

دو نکته دیگر عرض کنم و وارد جمع‌بندی این مرحله شویم، تا بعد از آن، به بحث یأجوج و مأجوج برسیم.

نکته اول این‌که ما شبیه مطلب این حدیث که ذوالقرنین را رومی معرفی می‌کند، در منابع مکتب خلفا هم داریم. آن هم نَه یکی و دوتا، بلکه ده‌ها روایت، اما از آن‌جایی که طریق آن‌ها برای ما معتبر نیست و دنبال ادعای مستفیضه بودن با استناد به روایات غیر معتبر نیستیم تا نظر خود را به نادرست به مخاطب القا کنیم، از آن‌ها می‌گذریم و همین یک خبر بسیار معتبر، برای ما کافی است.

دیگر این‌که نمی‌دانم چرا بعضی بزرگان ما که به موضوع شناسایی ذوالقرنین پرداخته‌اند، حتی بعضی از آن‌ها اشاره‌ای هم به روایات غیر معتبر رومی بودن او کرده و آن ها را به جهت ضعف در سند نپذیرفته‌اند، چرا به این روایت معتبر نپرداخته‌اند. از چشمشان افتاده و از آن غافل بوده‌اند، یا دیده‌اند و صلاح دانسته‌اند که از آن چشم‌پوشی کنند. من واقعا نمی‌دانم، قضاوت با خود شما.

خب! بحث ما درباره آیات قرآن و روایات معتبر در موضوع ویژگی‌های شخصیتی ذوالقرنین، همین‌جا تمام می‌شود.

لازم است عرض کنم که نام ذوالقرنین، نَه در عهدین آمده است و نَه در کتاب‌های اوستایی و هندی و چینی و ژاپنی و هیچ کتاب و کتیبه دیگری، مگر تواریخی که بعد از ظهور اسلام، توسط مسلمانان و غیر مسلمانان، ایرانی‌ها، عرب‌ها و غیره نوشته است که طبیعتا تحت تأثیر قرآن و روایات فریقین می‌باشد و البته ما در آینده، در ضمن بحث، به بعضی از آن‌ها خواهیم پرداخت. دقت بفرمایید که عرض کردم نام او نیست، اما ممکن است مطالبی باشد که غیر مستقیم، بتوان فهمید که منظور ذوالقرنین است. این‌ها مواردی است که ذیل بررسی مصادیق ذوالقرنین درباره آن‌ها صحبت خواهیم کرد.

حالا لازم است که ببینیم می‌توانیم به شناختی هم از یأجوج و مأجوج برسیم یا خیر، اما قبل از ورود به بحث یأجوج و مأجوج، خوب است به سؤالی که اوایل بحث مطرح شد، بپردازیم.

و صلی الله علی محمد و آله

نمودار درختی مدرس

باز کردن همه | بستن همه