$


کیستی ذوالقرنین - جلسه ۲۷ و ۲۸ (تفسیر آیات ۸۳ تا ۹۹ سوره کهف)

$

جلسه گذشته، دیدیم که با فرض اعتماد به مطالب عهدین، چیزی با عنوان یأجوج و مأجوج نیست، بلکه سخن از گوگ و مگاگ است که معرب آن جوج و مجاج، یا مجوج می‌شود که هر خصوصا کلمه دوم، شباهتی به مأجوج دارد. دیدیم که گوگ یک نفر بود و مگاگ، یا یک نفر، یا یک قوم. مشخصاتی هم درباره آن‌ها گفته شد. نکته مهم برای ما، عدم اعتمادمان به مطالب عهدین است، اما اگر کسانی به آن باور دارند، طبیعتا حسابشان جدا است.

حالا ببینیم مهم‌ترین تاریخ‌نگاران قبل از نبی مکرم اسلامp و بعد از آن چه نوشته‌اند.

* یأجوج و مأجوج در گزارشات مورخان

گزارش‌های مورخان در این مورد بسیار است و طبیعتا نمی‌توان یک به یک آن‌ها را بررسی کرد، خصوصا این‌که نظرات مورخان بعد از اسلام، به شدت متأثر از آموزه‌های اعتقادی آن‌ها است که نمونه‌هایی از آن‌ها را در احادیث غیر معتبری که پیش از این روایت و بررسی کردیم، دیدیم و خیلی بیش‌تر از این‌ها در منابه مکتب خلفا هست. لذا در این فرصت، نظر عده‌ای از مورخان دوره‌های قبل از اسلام درباره گوگ و مگاگ را به اختصار بررسی می‌کنیم و گذری هم به چند گزارش قدیمی‌تر و مهم‌تر مورخان مسلمان خواهیم داشت.

اما گزارش‌های مورخان پیش از اسلام؛

۱- تیتوس فلاویوس: ظاهراً اولین کسی که متعرض گوگ و مگاگ شده است، مورخی یهودی به نام تیتوس فلاویوس است. بعضی نام او را یوسفیوس فلاویوس ثبت کرده‌اند که در متون فارسی و عربی به نام یوسف فلاوی مطرح شده است. البته بعضی هم تیتوس فلاویوس یوسفیوس گفته‌اند که ما همان یوسف فلاوی خواهیم گفت.

نوشته‌اند که او متولد حدود سال ۳۷ میلادی در اورشلیم و متوفای حدود سال ۱۰۰ میلادی در روم است. یعنی از یهودیان قرن اول میلادی است.

پدرش را از نسل کاهنان اورشلیم و مادرش را از شاه‌زادگان یهود نوشته‌اند.

او در نبرد اول یهودیان و رومیان در جبهه یهودیان می‌جنگید تا این‌که اسیر آن‌ها شد.

آن گونه که خودش نوشته، با چهل نفر از هم‌رزمانش که زیر دست او خدمت می‌کردند، در غاری در محاصره رومیان قرار گرفت و به پیش‌نهاد او قرار شد تا هر فرد با شمشیر فردی دیگر، نفر سوم را بکشد و آن فرد دوم، مقتول بعدی باشد تا کسی اسیر رومیان نشود. طبیعتاًَ در این روش یک نفر زنده می‌ماند که این یک نفر خود او بود و در نتیجه خود را تسلیم رومیان کرد.

از قول خود او می‌گویند که در اسارت پیش‌گویی کرد که وسپاسیان امپراطور روم خواهد شد و این پیش‌گویی که حدود دو سال بعد تحقق یافت، باعث آزادی او و اشتغالش در حکومت روم شد. او درجه شهروندی روم را دریافت کرد و در نبرد دوم رومیان با یهود، در کنار سپاهیان روم قرار گرفت. نبردی که به شکست یهودیان، ویرانی اورشلیم و نابودی معابد آن انجامید.

بعضی ادعا کرده‌اند که او داستان غار را برای تبرئه خود ساخته است و چه بسا خودش، به بهای زنده ماندن و آزادی، یاران خود را کشته و داستان پیش‌گویی هم که فقط خودش ادعا کرده، ساخته خودش است. راست و دروغ این ادعاها، فعلا به ما ربطی ندارد و از آن می‌گذریم.

می‌گویند او در یکی از کتاب‌هایش درباره گوگ و مگاگ صحبت کرده و آن‌ها را اقوامی سکایی در سرزمین‌های شمال غربی آسیا و شمال اروپا که اکنون در قلمرو روسیه قرار دارد، می‌داند که اسکندر مقدونی آن‌ها را با دیوارهایی بلند و آهنین پشت کوه‌های قفقاز محصور کرده است. ادعا می‌شود که او مدعی شده است که این سد را در جهان‌گردی‌های خود دیده است.

حقیر نتوانستم اصل این گزارش را پیدا کنم و حتی بعضی از متخصصان باستان‌شناسی که امکان دسترسی به آن‌ها را داشتم، هیچ کدام اصل آن را ندیده بودند و تنها به شنیده‌ها و خوانده‌های خود، از جمله تفسیر المیزان استناد می‌کردند که آن هم برگرفته از گزارش ابوالکلام آزاد است.

حالا حتی اگر فرض کنیم واقعاً چنین مطلبی وجود دارد و در گزارش‌های یوسف فلاوی آمده باشد، نمی‌دانم او این مطالب را از کجا آورده، اما به هر حال چند نکته در آن قابل تأمل است:

۱- اگر بخواهیم به این گزارش اعتماد کنیم، به جرأت می‌توان گفت که گوگ و مگاگ او، به احتمال بسیار زیاد، متأثر از عهد عتیق است که پیش از این درباره آن سخن گفتیم.

۲- معلوم می‌شود که این سد آهنی یا توسط اسکندر ساخته شده است، یا حداقل مردمان قرن اول میلادی در آن منطقه، آن را ساخته اسکندر می‌دانستند.

۳- این سد در کوه‌های قفقاز قرار گرفته است و تا قرن اول میلادی موجود بوده است.

۴- منظور از مأجوج، اقوام سکایی هستند که بالاتر از کوه‌های قفقاز قرار گرفته از شمال غرب آسیا تا شمال اروپا پراکنده‌اند، اما باز هم نشانی از یأجوج نمی‌بینیم، مگر این‌که بگوییم، گوگ، همان یأجوج است.

۵- اما نکته بسیار مهم و کلیدی آن‌که با توجه به آن‌چه از زندگی یوسف فلاوی در دست‌رس است، بسیار بعید، بلکه غیر ممکن است که خودش به منطقه قفقاز سفر کرده و در نتیجه این سد را دیده باشد.

خلاصه آن‌که اگر واقعاً چنین گزارشی از یوسف فلاوی وجود داشه باشد، با توجه به شخصیتی که از او سراغ داریم، قاعدتاً برداشتی غلط یا ناقص از مطالبی است که در عهد خوانده و آن را با شنیده‌های خود، یا حتی برساخته‌های خود، آمیخته و نوشته است.

۲- آلریوس امبرسیوس: او بین سال‌های ۳۴۰ تا ۳۹۷ میلادی می‌زیست و می‌گویند اقوام گوت را به عنوان گاگ معرفی می‌کند. امبرسوس یکی از بزرگان کلیسا بود که به عنوان قدیس شناخته شده است. گوت‌ها هم اقوام ژرمنی بودند که به امپراطوری روم حمله و آن را غارت می‌کردند و در دوره‌ای هم بر رومی‌ها مسلط شدند و اگر درست به خاطرم باشد، پایان دوره روم غربی و دوره افول دو قرنه آن، با همین حمله گوت‌ها در قرن پنجم، آغاز شد.

۳- ژروم قدیس: او بین سال‌های ۳۴۷ تا ۴۲۰ میلادی می‌زیسته و می‌گویند که مجموعه‌ای از سکاها، گوت‌ها و آمازون‌ها را گاگ و مگاگ می‌داند. به اعتقاد یونانی‌ها و رومی‌ها، آمازون‌ها، زنان جنگاوری بودند که مردان را بین خود راه نمی‌دادند. این‌که این قوم واقعا وجود داشته‌اند، یا صرفا اساطیری بوده‌اند، اختلاف نظر وجود دارد. با فرض وجود تاریخی آن‌ها، درباره محل تمرکز آن‌ها هم اختلاف نظر وجود دارد. بعضی مثل هرودوت، محل آن‌ها را بین آریایی‌های سکایی و سرمتی، در حدود اوکراین فعلی می‌دانند. بعض هم در آسیای صغیر و جاهای دیگر.

مطالب پراکنده دیگری هم در تاریخ، چه پیش از میلاد نبی مکرم اسلامp و چه پس از آن درباره گاگ و مگاگ آمده است که عموماً برگرفته از همین مطالب است و به نظر می‌رسد مهم‌ترینش همان گزارش منسوب به یوسف فلاوی است که بعضی او را جهان‌گرد و سیاح می‌دانند که به اعتقاد من، نه سیاح است و نه گزارش‌هایش قابل قبول است، احتمالا گوگ و مگاگی را که در یهد عتیق خوانده است، برایش داستانی ساخته و در کتابش آورده است. تازه اگر خودش ساخته باشد و ساخته کس دیگری نباشد که به او نسبت داده است. و باز هم تءکید می‌کنم، آن‌چه در این کتاب‌ها آمده است، درباره گوگ و مگاگ است و با فرض این‌که بگوییم مأجوج، معرب مگاگ است، معرب گوگ، جوج می‌شود و نَه یأجوج. دیگر این‌که در عهد عتیق دیدیم که مگاگ، ممکن بود نام یک نفر، یا یک قوم باشد، اما گوگ، نام پادشاه آن‌ها است.

اما اگر کسی، بر هر علتی بخواهد به گزارش‌های او اعتماد کند و گوگ و مگوگ را، همان یأجوج و مأجوج بداند، تکلیف یأجوج و مأجوج، سد آهنی و سازنده آن کاملاً معلوم است.

اکنون مروری داشته باشیم بر چند گزارش از نویسندگان بعد از بعثت نبوی.

۱- عمادالدین الاسفراینی: او از مفسرین قرن پنجم هجری است. نامش شهفور، یا همان شه‌پور، یا شاه‌پور و نام پدرش طاهر بن محمد است. همان‌طور که نامش پیدا است، اصالتش ایرانی و اهل اسفراین بوده است. او، مفسر، محدث و فقیه اصولی مذهب شافعی بود که گرایش اشعری داشت. در شافعی بودن او تردیدی نیست، چرا که در کتاب «التبصیر فی الدین و تمییز فرقة الناحیة عن الفرق الهالکین»، ضمن معرفی و تبیین نظرات فرق مختلف اهل تسنن و این‌که با هم قابل جمع هستند، مذاهب و گرایش‌هایی از اسلام، مانند شیعه، خوارج، بکریه، کرامیه و غیر این‌ها، از جمله معتزله و نیز ادیانی مانند یهودیت، مسیحیت و دهریه را در کنار فلاسفه، سوفسطائیان و بت‌پرستان و مشرکان را به نقد می‌کشد. اولین تفسیر فارسی که از قرآن به دست ما رسیده است، تفسیر ایشان است.

ایشان در همین تفسیر، یعنی تفسیر «تاج التراجم فی تفسیر القرآن للأعاجم» (ج ۳، ص ۱۳۳۳) می‌نویسد که عمرو بن مالک گوید که مردی به سمرقند خلقی گرد وی برآمده بودند، گفت: «می‌رفتم تا از چین درگذشتم، آن گاه از خبر آن گروه بپرسیدم که آفتاب برآید بر ایشان. گفتند: «میان تو و ایشان شبانه روزی است.» مردی را به مزد گرفتم تا مرا به آن‌جا برد. گروهانی دیدم که یک گوش خویش فرش خویش ساخته بودند و بر آن می‌نشستند و دیگر به جای جامه می‌پوشیدند و یار من که با من بود، زبان ایشان دانستی، ایشان را گفت: «ما آمدیم تا بنگریم که آفتاب چون بر می‌آید» و بامدادان بود که ما آن‌جا رسیدیم و در این بودیم که بانگی شنیدیم چون صلصله، از هوش برفتیم و بیفتادیم. چون به هوش بازآمدیم، ایشان را دیدم که مرا به روغن می‌مالیدند که ایشان را بود. نگاه کردم که آفتاب پدید آمد بر آب، چون زیبی که بر آب افتد و کناره آسمان بر آن آب پیوسته بود چنان که کناره خیمه‌ای به زمین افتد، آن گاه آفتاب میل کرد و به بالای آن برآمد. چون آفتاب در آن پیوست، مرا و یار مرا در سرداب بردند. آن گاه که روز بالا گرفت، بیرون آمدند و ماهی صید می‌کردند و در آفتاب همی افکندند تا همی پخت. چون ذوالقرنین مشرق بدید، خواست که آن قوم را که زیر قطب شمالی باشند به نزدیک یأجوج و مأجوج ببیند.»

هم ایشان در جایی دیگر از کتاب (ج ۳، ص ۱۳۴۱) می‌نویسد: «کلبی گوید که سد در ناحیت بنات النعش است. آن گاه از پس یاد کردن ذوالقرنین و قصه یأجوج و مأجوج، حال قیامت یاد کرد از بهر آن که بیرون آمدن یأجوج و مأجوج از اشراط قیامت است.»

بنات النعش که در فارسی به هفت‌اورنگ و هفت برادران هم مشهور است، هفت ستاره هستند ملاقه‌ای شکل هستند که قسمت انتهایی دب اکبر را تشکیل می‌دهند. دبه، مراق، فخذ و مغرز، چهار ستاره تشکیل دهنده پیاله این ملاقه هستند و از از مغرز، دسته پیاله شروع می‌شود و به ترتیب جون، عناق و قائد می‌شوند که قائد، polaris star، یا همان ستاره شمالی، یا ستاره قطبی است. مغرز، رستنگاه دم خرس و ستاره قطبی، انتهای دم خرس است. دب اکبر، به گرد نقطه انتهایی دمش که همان ستاره قطبی است، می‌چرخد. ستاره قطبی هم منظرش از زمین، تقریبا بر فراز منطقه قطب شما، ثابت است و به همین جهت، در طول دوران‌ها، معیاری ثابت و ساده، برای تشخیص جهت شمال بوده است.

با این حساب، باید گفت که کعبی، محل یأجوج و مأجوج را در مناطق شمالی زمین می‌دانسته است. البته یکی از دوستان نجفی گفتند که شاید محل آن‌ها را در کرات آسمانی و این هفت ستاره می‌دانسته که موجوداتی یا پدیده‌هایی فرا زمینی را از این هفت ستاره محصور کرده و در قیامت از بین می‌رود و مشکلاتی را برای زمین و زمینیان پیش می‌آورد. این هم برای خودش نظری است، اما حرف و نظر کلبی، برای ما حجت نیست که بخواهیم سرش بحث و بررسی کنیم و ببینیم منظورش چه بوده است.

۲- ابن خردادبه: ابوالقاسم، عبیدالله بن عبدالله بن خردادبه، مشهور به ابن خردادبه که بین سال‌های ۲۱۱ تا ۳۰۰ هجری می‌زیسته، در کتاب المسالک و الممالک داستانی را از دوران واثق، خلیفه عباسی درباره سد ذوالقرنین نقل می‌کند.

ابن خردادبه زاده خراسان و از نسل زردشتیانی بود که به دست برمکیان که اصالتی ایرانی داشتند، مسلمان شدند و به امور دیوانی پرداختند و بیش‌تر عمر خود را در عراق گذراند. می‌گویند اصالتش ایرانی است و پدرش در زمان مأمون، حاکم طبرستان بود که با باوندیان که اصالتی ایرانی و ساسانی از نسل جاماسب، فرزند پیروز، شاه ساسانی داشتند، جنگید و مناطقی از آن‌ها را زیر فرمان خلیفه عباسی درآورد.

واثق، نهمین خلیفه عباسی، فرزند معتصم و معتصم فرزند کوچک‌تر هارون الرشید است که پس از مأمون در سال‌های ۲۲۷ تا ۲۳۲ هجری، یعنی هم‌زمان با امامت امام هادیj خلافت کرد.

ابن خردادبه از شخصی به نام سلام ترجمان مطلبی را ضمن سفری از سامرا به منطقه دربند که در قفقاز است و از آن‌جا به شمال دریای خزر و از آن طریق به سمرقند و نیشابور و نهایتاً به سامرا، گزارش می‌دهد که بسیار جالب است. طبق این گزارش تنها کسی که از این سفر جان سالم به در می‌برد، همین سلام ترجمان است و طبیعتا شاهدی بر داستان‌های عجیب و غریب او نیست.

با این که ممکن است مرور متن ابن خدادبه، خسته‌کننده باشد، اما خوب است آن را بخوانیم، تا بر خلاف بزرگانی که بدون خواندن اصل متن، به آن استناد کرده‌اند، ببینیم او چه گفته است. ابن خردادبه در المسالک و الممالک (از ص ۱۶۲): «برایم تعریف کرد که الواثق بالله در خواب دید که سدی که ذوالقرنین میان ما و یأجوج و مأجوج بنا نهاده، شکاف برداشته است، کسی را خواست تا به آن موضع رفته و از وضع آن خبر گیرد. لذا اشناس گفت: «کسی در این جمع از سلام ترجمان که به سی زبان تکلم می‌کند، شایسته‌تر نیست.» گفت: «واثق مرا خواست و فرمود تا از آن موضع بازدید کرده، خبر آن را برایش بیاورم. پنجاه تن از مردان جوان قوی هیکل را همراهم کرد و پنج هزار دینار داد و دیه‌ام را به مقدار ده هزار درهم پرداخت کرد. هم‌چنین دستور داد تا به هر یک از آن پنجاه تن، هزار درهم و آذوقه یک سال را پرداخت نمایند و امر کرد که برای مردان لباده‌هائی آماده کنند و پوستین‌هائی بر تنشان بپوشانند و برای آنان لباس‌هائی از پوست خز و زین‌های چوبین فراهم ساختند و دویست قاطر برای حمل آذوقه و آب همراهان گسیل داشتند. از سرمن‌رأی با نامه‌ای از واثق بالله خطاب به اسحاق بن اسماعیل، والی ارمنستان که مرکزش تفلیس است، حرکت کردیم. در این نامه وی را به مساعدت ما فراخوانده بود. اسحاق به صاحب السریر سفارش کرد و صاحب السریر به پادشاه لان، نامه نوشت تا ما را یاری کند و شاه لان به فیلان شاه سفارش نوشت و فیلان شاه به طرخان، شاه خزر نوشت و ما یک روز و یک شب نزد شاه خزر ماندیم، تا آن‌که پنج تن راهنما را همراهمان ساخت. با آنان بیست و شش روز راه سپردیم تا به سرزمین سیاه و بدبویی درآمدیم، از پیش با خود سرکه داشتیم که آن را بو می‌کردیم تا از بوی بدی که در آن سرزمین بود، آزرده نشویم. در آن‌جا ده روز راه پیمودیم، تا به شهرهای ویرانی رسیدیم و سپس بیست روز راه پیمودیم. از اوضاع آن شهرها پرس‌وجو کردیم، به ما خبر دادند که شهرها محل آمد و رفت یأجوج و مأجوج بوده و توسط آنان ویران گشته است. سپس به دژهائی در نزدیکی کوه که در بخش‌هائی از آن سد قرار دارد، رسیدیم. اهل دژها به عربی و فارسی سخن می‌گفتند و مسلمان بوده، قرآن می‌خواندند و دارای مکتب‌خانه و مسجد بودند. از مبدأ ما پرسیدند، به آنان خبر دادیم که سفیران امیر مؤمنان هستیم. با شگفتی به ما نظر کرده، پرسیدند: «امیر مؤمنان؟!» گفتیم: «آری!» گفتند: «پیر است یا جوان؟» گفتیم: «جوان است!» بر شگفتی ایشان افزوده شد و پرسیدند: «کجا است؟» پاسخ دادیم که در عراق و در شهری که به آن سرمن‌رأی گویند! گفتند: «ما هرگز این را نشنیده‌ایم.» میان هر یک از آن دژها، یک یا دو فرسخ و اندی کمتر یا بیشتر فاصله بود. سپس به شهری رسیدیم که به آن ایکه گویند و مساحتش ده فرسخ و دارای درهای آهنین بود که از بالا باز می‌شدند و در داخل شهر، کشتزارها و آسیاب‌های سنگی یافت می‌شد و این همان شهری است که ذوالقرنین با نیروهایش در آن مستقر بود و فاصله‌اش تا سد سه روز راه و در فاصله میان آن تا سد دژها و روستاهای بسیاری قرار داشت تا آن‌که روز سوم به سد رسیدیم که کوهی دایره‌وار بود. گفته‌اند که یاجوج و مأجوج دو صنف بودند، یأجوج بلندتر از مأجوج و هر کدام از آنان بین یک ذراع تا یک ذراع و نیم کمتر و یا بیشتر بود. سپس به کوهی بلند رسیدیم که بر آن دژی قرار داشت و سدی که ذوالقرنین در گودالی میان دو کوه بنا کرده بود. پهنایش دویست ذراع و بر سر راهی قرار داشت که از خارج و به اطراف زمین متفرق می‌شوند، لذا بن آن را به اندازه سی ذراع به پائین حفر کرده و آن را با آهن و برنز پر کرده بودند تا به سطح زمین برسند، آن‌گاه دو بازو به موازات کوه از دو سوی گودال کشانده بودند که هر بازو بیست و پنج ذراع و ضخامتی معادل پنجاه ذراع داشت، ظاهراً از زیر آن ده ذراع خارج از در و تمام آن از خشت‌های آهنین با پوششی از برنز ساخته شده بود. اندازه هر خشت یک ذراع و نیم در ضخامت چهار انگشت و چنگک آهنین در دو طرف بازوان به طول صد و بیست ذراع که بر دو بازو قرار داشت، هر کدام به اندازه ده ذراع و در عرض پنج ذراع و بالای چنگک، بنای آن با خشت آهنین و برنز تا بالای کوه و ارتفاع آن تا جایی که چشم کار می‌کرد و بنای بالای چنگک در حدود شصت ذراع بود و بر سر سد، کنگره‌های آهنینی تعبیه شده بود که در اطراف هر کنگره دو شاخ قرار داشت و هر کدام به سوی دیگری متمایل بود. طول هر کنگره پنج ذراع در عرض چهار ذراع و بر آن دیوار هفتاد و سه کنگره وجود داشت و در آهنین دو لنگه‌ای آویزان بود. عرض هر لنگه پنجاه ذراع در ارتفاع پنجاه و هفت ذراع و ضخامت آن پنج ذراع، و استواری آن در لولایی به اندازه چنگک است. از در و از کوه بادی نمی‌وزید، گوئی این گونه خلق شده و بر در، قفلی قرار داشت که طول آن به هفت ذراع و قطر آن به یک بازو می‌رسید و قفل را دو مرد نمی‌توانستند برگیرند و ارتفاع قفل از زمین بیست و پنج ذراع و بر روی قفل کلونی به اندازه پنج ذراع قرار داشت، بر آن کلیدی آویزان بود که طول آن به یک ذراع و نیم می‌رسید و دارای دوازده دندانه بود و هر دندانه به اندازه دسته هاونگ و قطر کلید چهار وجب بود و به زنجیری آویخته و آن زنجیر به در لحیم شده بود. طول آن هشت ذراع و قطرش چهار وجب و حلقه‌ای که در آن زنجیر قرار داشت، هم‌چون حلقه منجنیق بود و پاشنه در، ده ذراع در طول، صد ذراع عرض داشت. آن‌چه زیر دو بازوان و ظاهر آن بود به پنج ذراع می‌رسید و این ذراع‌ها تماما ذراع‌های سیاه باشد. با در دو دژ وجود داشت که هر کدام از آن‌ها دویست ذراع در صد ذراع بود و بر این دو دژ، دو درخت دیده می‌شد و میان آن دو چشمه آب شیرینی روان بود. در یکی از دو دژ ابزارهای بنایی، که سد با آن ساخته شده بود و دیگ‌های آهنین و بشقاب‌های آهنین که بر روی هر دیگدان (سه پایه) چهار دیگ، همچون دیگ‌های صابون قرار داشت و در آن‌جا باقیمانده خشت‌های آهنی که از شدت زنگ به هم چسبیده بودند، قرار داشت. رئیس آن دژها هر روز دوشنبه و پنجشنبه سوار می‌شد و ایشان همان‌گونه که خلافت به ارث می‌رسد، آن درها را به ارث می‌بردند. وی سواره می‌آمد و سه مرد همراه او که هر کدام آهنی حلقه‌وار بر گردن داشتند و کنار در نردبانی قرار داشت و او به بالاترین پله نردبان می‌رفت. در آغاز روز به قفل ضربه‌ای وارد می‌کردند، از آن سر و صدایی به گوش می‌رسید، هم‌چون سر و صدای کندوی زنبورها، پس از آن ساکت شده تا هنگام ظهر که ضربه دیگری می‌نواختند و با دقت به صدای آن گوش می‌سپردند و صدای آن در نوبت دوم بیشتر از بار اول بود. پس دوباره خاموش می‌شدند تا هنگام عصر که یک ضربه دیگر می‌زدند، این بار ضجه و ناله می‌زدند. تا هنگام غروب آفتاب می‌نشستند و بعد می‌رفتند. منظور از ضربه زدن به قفل آن بود تا کسانی که پشت در قرار داشتند بر وجود پاسداران و حافظان آن در آگاهی یابند و بدانند که هستند نگاهبانانی که از خدشه وارد شدن بر در مانع می‌شوند و در نزدیکی این موضع دژی بزرگ وجود داشت که ده فرسخ بود و مساحتش به صد فرسخ می‌رسید. سلام گفت: «لذا از اهل دژ که همراه من بودند، سؤال کردم آیا تا کنون زیانی به این در وارد شده است؟» گفتند: «هیچ خدشه‌ای بر آن وارد نیست، مگر این شکاف.» و شکاف همچون نخ باریکی بود. گفتم: «از آن برای در خطری باشد؟» گفتند: «خیر! این در ضخامتش پنج ذراع به ذراع اسکندر است، که هر ذراع و نیم سیاه به اندازه یک ذراع اسکندر است.» گفت: «به در نزدیک شدم و با تیغی محل شکاف را تراشیدم. به اندازه یک درهم تراشه آهن یا بیشتر در دستمال ریختم تا به واثق بالله نشان دهم و بر لنگه در راست، در بالای آن با آهن به زبان اول باب الیمن نوشته بود: «اگر وعده پروردگارم فرا رسد، آن را به ویرانه‌ای تبدیل کند و وعده پروردگارم حق است.» بر این بنا نظر کردم، اکثر نوشته‌ها با خطی زرد از مس و خطی سیاه از آهن نوشته شده بود و در کوه، موضعی قرار داشت که درها را در آن‌جا قالب می‌ریختند و موضع دیگری که دیگ‌ها قرار داشت و در آن‌ها برنزهای مذاب را مخلوط می‌کردند و موضعی که در آن سرب و برنز را ذوب می‌کردند و دیگ‌هائی شبیه به دیگ مسی و هر دیگ دارای سه حلقه که در آن زنجیرها و قلاب‌هایی بود که با آن برنز را از بالای دیوار به درون دیگ می‌فرستادند. از آنان پرسیدم که آیا کسی از شما یأجوج و مأجوج را دیده‌اید؟ گفتند که نوبتی عده‌ای را بالای کوه دیدند و باد سیاه رنگی وزیدن گرفت و آن‌ها را از بالا به پائین انداخت و اندازه هر مرد به اندازه یک وجب و نیم دیده می‌شد و کوه از بیرون، نه دامنه‌ای داشت و نه بر آن درخت و کشتزار و رستنی یافت می‌شد و نه چیزی دیگر و آن کوه مسطح و قائم و هموار و سفید بود. هنگامی که بازگشتیم دلیلان ما را به سوی ناحیه خراسان رهنمون شدند که پادشاه آن به نام لب بود. سپس از آن موضع خارج شده به موضع پادشاهی موسوم به طبانوین که صاحب خراج بود رفته، در آن‌جا چند روزی ماندیم، از آن موضع خارج شده و پس از هشت ماه به سمرقند درآمدیم. به اسبیشاب رسیده، از رود بلخ گذشتیم، سپس به شرویسنه و بخارا و ترمذ رفتیم، آن‌گاه به نیشابور رسیدیم؛ و از مردانی که با ما بودند گروهی مردند و گروهی از آنان که جان به در بردند بیمار شدند، بیست و دو مرد بودند. کسانی که مردند با پیراهن‌هایشان دفن شدند و هر کس بیمار شد، وی را در برخی از روستاها رها کردیم. در بازگشت نیز چهارده تن مردند، لذا وقتی به نیشابور وارد شدیم، مجموعا چهارده نفر بودیم. اصحاب دژها به حد کفایت آذوقه و دیگر ما یحتاج را در اختیارمان قرار داده بودند. آن‌گاه نزد عبدالله بن طاهر رفتیم که هشت هزار دینار به من بخشید و به هر مردی که با من بود پانصد درهم، و به سواران پنج درهم و به پیادگان سه درهم، برای هر روز تاری و از قاطرهایی که همراهمان بود، تنها بیست و سه رأس سالم ماندند تا به سرمن‌رأی وارد شدیم. بر واثق وارد شده، به شرح ماجرا پرداختم و آهنی که از در تراشیده بودم به او نشان دادم. خدا را سپاس گفت و امر کرد تا خیرات و صدقات دهند و به هر مردی از مردان که همراهم بودند، هزار دینار بخشید. مدت زمانی که به سد رفته و رسیده بودیم شانزده ماه و بازگشتمان دوازده ماه و چند روز طول کشیده بود.» سلام ترجمان تمام این خبرها را برایم گفت و از کتابی که برای واثق بالله نوشته بود، بر من دیکته کرد.» متن خسته‌کننده بود و امیدوارم در ترجمه، چیزی را از قلم نیانداخته باشم.

قبل از چند نکته‌ای که درباره این گزارش و گزارش‌های قبل بگویم، این نکته را بگویم که بر خلاف تصور و ادعای بعضی از بزرگان که می‌گویند ابن خرداد به، متن خود را با متن مکتوب و رسمی که در دیوان خلافت بوده، تطبیق داده و این نشانه صحت آن است، ابن خردادبه ادعا می‌کند که مطلب را شفاهی از سلام ترجمان شنیده و بعد خود سلام، مطلب را از مکتوبه‌ای که ادعا می‌کند برای خلیفه نوشته است، برای او املا می‌کند. عنایت بفرمایید: «فحدثنی سلام الترجمان بجملة هذا الخبر، ثم املاه علی من کتاب کان کتبه للواثق بالله.» پس اولا ادعای آقایان درست نیست. ثانیا باید دید که با فرض اعتماد به ابن خردادبه، سلام، کپی گزارشش به خلیفه را برای آرشیو خود نگه داشته، یا از دیوان خلیفه آورده و از روی آن برای ابن خردادبه املا کرده، یا چیز دیگری. در ضمن فراموش نکنیم که نگارش کتاب «المسالک الممالک» چند دهه بعد از مرگ واثق و بعد از چندین خلیفه بعد از او بوده است. این دوران، یکی از دوران‌های هرج و مرج دربار بنی‌العباس و نفوذ ترکان در آن بود که جمعی از همین خلفای عصر ابن خردادبه به توطئه همین ترکان کشته شدند. بنا بر گزارش بعضی از مورخین، سلام ترجمان، مترجم آثار ترکی به عربی بوده و به واسطه آن‌ها ارج و قربی داشته است.

علی ای حال، با توجه به اطلاعات علمی که اکنون در اختیار داریم، افسانه بودن این داستان کاملاً واضح است و اعتماد به آن از عجایب، لذا از بررسی اشکالات متعدد آن خودداری می‌کنیم و این‌که عده‌ای به آن استناد می‌کنند، انصافا از عجایب است.

جالب آن که ابن رسته اصفهانی که او هم در قرن سوم می‌زیسته و هم‌دوره ابن خردادبه است، در کتاب الأعلاق النفیسة (ص ۱۴۹) این مطلب را از ابن خردادبه نقل کرده و در پایان آن می‌نویسد: «قال ابن خرداذبه، فحدثنی سلام الترجمان بجملة هذا الخبر ثم املاه علی من کتاب کان کتبه بذلک الی الواثق و کتبناه نحن لتقف علی ما فیه من التخلیط و التزیید لان مثل هذا لا یقبل صحته …» که نشان می‌دهد باور این مطالب حتی برای هم‌عصران او هم دشوار بوده است.

یاقوت حموی در معجم البلدان (ج ۳، ص ۱۹۹) نیز ضمن تأیید اصل سد ذوالقرنین، از آن جهت که در کتاب الله آمده است، خبر ابن خردادبه را تضعیف کرده و نوشته است: «قد کتبت من خبر السد ما وجدته فی الکتب و لست أقطع بصحة ما أوردته لاختلاف الروایات فیه و الله أعلم بصحته، و علی کل حال، فلیس فی صحة امر السد ریب و قد جاء ذکره فی الکتاب العزیز».

نکته جالب دیگر آن‌که ابوعبیدالله البکری الآندلسی که بین سال‌های ۴۰۵ تا ۴۷۸ هجری می‌زیسته در کتاب المسالک و الممالک خود اشاره به داستانی دارد که هر چند بسیار مختصر است، اما گویی خلاصه داستان ابن خردادبه است. او در این کتاب (ج ۱، ص ۴۵۵) شبیه همین داستان را از قول ابن عفیر به معاویة بن ابی‌سفیان نسبت می‌دهد، لذا یا اشتباه در نقل ابوعبیدالله البکری است یا در نقل ابن خردادبه.

البته بسیاری از افراد بخش‌هایی از مطالب ابن خردادبه یا دیگرانی را که به مطالب آن‌ها اشاره کردیم و موافق میلشان بوده است، گرفته‌اند و قسمت‌هایی را که صلاح می‌دانستند، رها کرده‌اند، اما مجددا تأکید می‌دانم که با توجه به اطلاعات علمی که اکنون در اختیار داریم، می‌دانیم که بسیاری از این مطالب، یا به کلی افسانه‌هایی است که با کمک نام‌های موجود در تاریخ و جغرافیا، رنگ و آب واقعی به آن داده‌اند، یا کاهی است که با داستان‌سرایی، از آن کوهی ساخته‌اند. مثلا دیواری بزگ با دری آهنین و سترگ بوده است که تبدیل به سدی از آهن، با مشخصات سد ذوالقرنین کرده‌اند. یا مثلا بعید نیست داستان ابن خردادبه از شنیده‌ها یا دیده‌هایش از استحکاماتی باشد که پادشاهان ساسانیان، مانند قباد و انوشیروان در دربند داغستان ساختند ودر بعضی از اقوال آمده است که درهای آهنی بسیاربزرگی داشته که از بالا باز می‌شده و غیر قابل انهدام بوده است و او هم به آن پر و بالی داده است و افسانه‌ای ساخته یا افسانه‌ای را که شنیده، نقل کرده است.

با توجه به این‌که کتاب‌های تاریخی و آثار مفسرین مکتب خلفا مملو از این داستان‌های افسانه‌گونه درباره یأجوج و مأجوج، ذوالقرنین و سدش، خضر و ظلمات و قرار داشتن ظلمات در موصل و غیر آن است که تعدادی از این افسانه‌ها را در روایات غیر معتبر مکتب خودمان هم دیدیم، از اطاله کلام خوداری می‌کنیم، چرا که هم برای بحث ما بی‌فایده است و هم نقل آن‌ها به تنهایی ماه‌ها و شاید سال‌ها زمان ببرد.

* منطقه یأجوج و مأجوج در نقشه‌ها و یادداشت‌های جغرافی‌دانان و سیاحان گذشته

حالا که گزارش‌های تاریخی درباره گوگ و مگاگ و یأجوج و مأجوج را مرور کردیم، خوب است، نگاهی هم به نقشه‌های جغرافیایی پنج قرن اول بیاندازیم که محلی را برای یأجوج و مأجوج مشخص کرده‌اند.

ما این نقشه‌های را از ترجمه فارسی کتاب «اطلس تاریخ اسلام» می‌آوریم.

نقشه شماره ۱

نقشه اول، از فردی ناشناس است. در این نقشه، محل یأجوج و مأجوج در شمال و بالای سرزمین روس و بلغارستان مشخص شده است. همان‌طور که ملاحظه می‌فرمایید، رسم‌کننده این نقشه بر این باور بوده است که دورتادور خشکی‌ها را، دریایی فرا گرفته است که به آن دریای محیط، یعنی دریای دربرگیرند، می‌گفتند. دورتادور این دریا، ظلمات یا تریکی قرار داشته و بعد از آن کوه قاف.

نقشه شماره ۲

نقشه دوم، از جیهانی است که در قرن چهارم هجری می‌زیسته است. در این نقشه، محل یأجوج و مأجوج در شمال شرقی و در مجاورت چین و تبت، با سرزمین‌ها روس قرار دارد. بعضی احتمال داده‌اند که لایه اول رنگ آبی دور نقشه، نشان از دریای محیط، لایه دوم، نشان از ظلمات و لایه سوم، کوه قاف باشد.

نقشه شماره ۳

نقشه سوم هم از قرن چهارم است و از ابن حوقل است. در این نقشه، یأجوج و مأجوج را تقریبا در شما، اما متمایل به غرب و بالای اروپای شرقی و بالای روس و بلغار قرار داده است. در این نقشه هم دریای محیط را می‌بینیم.

نقشه شماره ۴

نقشه چهارم، از شریف ادریس در نیمه دوم قرن پنجم است. در این نقشه هم مانند نقشه دوم، سرزمین یأجوج و مأجوج، در شما شرقی سرزمین‌های شمال شرقی دریای خزر قرار گرفته است. در این‌جا هم دریای محیط دیده می‌شود و شاید زمجیره دور آن، همان کوه قاف باشد.

نقشه شماره ۵

نقشه آخر، از کاشغری است که او هم در قرن پنجم می‌زیسته است. در این نقشه هم یأجوج و مأجوج، در شمال‌شرق قرار گرفته‌اند.

همان‌طور که ملاحظه می‌فرمایید، می‌بینیم که رسم‌کنندگان این نقشه‌ها، بر اساس دیده‌ها و شنیده‌ها و خوانده‌های خود، تصویری از جهان آن روز ارائه داده‌اند. دیده‌هایشان که قابل اعتماد است، اما شنیده و خوانده‌هاف ممکن بوده درست باشد و ممکن بوده نادرست. گزارش‌های مورخان دوره‌های قبل، افسانه‌ها و گفته‌ها باورهای مردم هم جزء  همین خوانده‌ها و شنیده‌ها است و چه بسا جاگذاری محل یأجوج و مأجوج هم از همین دسته باشد.

جمع‌بندی این‌که از گوگ و مگاگ در عهد عتیق و گزارش‌های مورخان پیش از اسلام و یأجوج و مأجوج، در گزارش‌های مورخان بعد از اسلام و نقشه‌های موجود، هیچ چیز معتبری دست ما را نمی‌گیردو اگر نخواهیم سلیقه و پسند خود را دخیل کنیم، باید بگوییم تا این جا هیچ چیزی از یأجوج و مأجوج و محل آن‌ها نمی‌دانیم. البته اگر محل سد ذوالقرنین معلوم شود، در شناخت یأجوج و مأجوج بسیار مهم و کارآ است که این مورد را در ضمن بررسی کورش بزرگ هخامنشی، به عنوان یکی از مصادیق ذوالقرنین، مورد بررسی و مداقه قرار خواهیم داد.

حالا ببینیم روایات درباره یأجوج و مأجوج چه می‌گویند.

* یأجوج و مأجوج در روایات مکتب اهل بیتb

همان‌طور که دیدیم حتی با فرض یکی بودن گاگ و مگاگ با یأجوج و مأجوج، متأسفانه مطالب پیرامون آن‌ها به قدری مغشوش است که شناسایی آن‌ها را غیر ممکن می‌کند و این در حالی است که هیچ دلیل علمی برای یکی دانستن این‌ها نداریم و تنها یک شباهت نسبی در الفاظ داریم.

اما ببینیم یأجوج و مأجوج در روایات مکتب اهل بیتb چگونه معرفی شده‌اند.

متأسفانه درباره یأجوج و مأجوج هیچ روایت معتبری وجود ندارد. روایات پیرامون آن‌ها، توسط افراد مجهول و مهمل و حتی ضعیف یا جاعل حدیث نقل شده‌اند و یا به ادعای ناقلان آن‌ها از بعض کتب الله عز و جل بوده است که درباره این اصطلاحف پیش از این صحبت کردیم.

با توجه به این‌که زمان زیادی را صرف روایات غیر معتبر درباره ذوالقرنین کردیم و دوستان فرمودند که پرداختن طولانی مجدد به متن و سند روایات غیر معتبر، ممکن است برای عده‌ای ملال‌آور باشد، در این فرصت فقط فهرستی از روایاتی را که درباره یأجوج و مأجوج در کتب حدیثی مکتب اهل بیتb آمده، عرض می‌کنم و علت غیر معتبرآن‌ها را هم متذکر می‌شوم و خواهیم دید حتی یک مورد آن‌ها هم معتبر نیست که بخواهیم در شناخت یأجوج و مأجوج از آن‌ها بهره بگیریم.

این روایات را به ترتیب بر اساس باب‌بندی کتاب بحارالانوار علامه مجلسی عرض می‌کنم.

ایشان در جلد ۶، صفحه ۲۹۷ تا ۳۱۶ آیات متعددی را درباره زمان قیامت و داستان یأجوج و مأجوج بیان کرده و در ضمن آن مطلب متعددی را از محدثین و مفسرین مختلف بیان می‌کند که اکثر قریب به اتفاق آن‌ها از پیروان مکتب خلفا هستند. در این بین هم به رسم معمول خودشان روایت مرسلی را از این افراد آورده‌اند.

در پایان این مقدمه، از صفحه ۳۰۳ تا پایان بخش، ۳۲ حدیث را مستقلا روایت می‌کنند که سند آن‌ها را یک به یک بررسی می‌کنیم و اگر معتبر بود، متعرض متن هم می‌شویم. البته چند حدیث هم به صورت پراکنده یا در بخش داستان ذوالقرنین آورده‌اند که پیش از این آن‌ها را بررسی کرده‌ایم.

۶۴/۱ – الخصال (ج ۲، ص ۴۳۱): سند این حدیث مملو از افراد مجهول مانند تمیم بن بهلول و افراد ضعیف مانند سفیان الثوری است.

۶۵/۲ – الخصال (ج ۲، ص ۴۴۶): سند این حدیث نیز مملو از افراد مجهول مانند عبدالله بن محمد بن حکیم القاضی و افراد ضعیفی مانند حکم بن عتیبه است.

۶۶/۳ – الخصال (ج ۲، ص ۴۴۹): در سند این حدیث چند نفر از مجهولین مانند ابوعبدالله الوراق پشت سر هم قرار گرفته‌اند.

۶۷/۴ – الخصال (ج ۲، ص ۵۰۰): سند این حدیث نیز مملو از افراد مجهول مانند احمد بن محمد بن ابراهیم البزاز است.

۶۸/۵ – الخصال (ج ۲، ص ۵۰۱): سند این حدیث هم مملو از افراد مجهول مانند ابویحیی از البزاز است.

۶۹/۶ – تفسیر القمی (ج ۲، ص ۳۰۳): عرض شد که نه تنها انتساب این کتاب به علی بن ابراهیم القمی معتبر نیست، بلکه نویسنده آن هم مورد اختلاف است. با فرض این‌که کسی این اشکال را نپذیرد، در سند این حدیث عطاء بن ابی‌رباح قرار دارد که مخلط است.

۷۰/۷ – الأمالی للطوسی (ص ۵۱۵): در سند این حدیث هم اکثر افراد از عبدالله بن سعد بن یحیی به بعد، مجهول هستند.

۷۱/۸ – الأمالی للطوسی (ص ۳۴۶): در این‌جا هر چند، چند نفر اول را می‌توان توثیق کرد، اما حداقل از عباد بن احمد القزوینی به بعد یا مجهول هستند، یا مانند الشعبی جزء کذابون هستند.

۷۲/۹ – علل الشرائع (ج ۱، ص ۹۴): در این‌جا هم افراد مجهول مانند محمد بن خلیل المخرمی و افرادی مانند انس بن مالک که محل کلام هستند، موجب عدم اعتبار حدیث است.

۷۳/۱۰ – کمال الدین (ج ۱، ص ۷۷): حداقل از ابراهیم بن فهد به بعد، بسیاری از افراد مجهول هستند.

۷۴/۱۱ – قصص الأنبیاء (ص ۲۷۱): اگر به خاطر داشته باشید، پیش از این درباره بعضی روایات قطب راوندی از صدوق، مطالبی را عرض کردم، این مورد هم از جمله همان موارد است.

۷۵/۱۲ – تفسیر العیاشی (ج ۱، ص ۳۸۴): از مرسلات است.

۷۶/۱۳ – تفسیر العیاشی (ج ۱، ص ۳۸۴): از مرسلات است.

۷۷/۱۴ – تفسیر العیاشی (ج ۱، ص ۳۸۵): از مرسلات است.

۷۸/۱۵ – الکافی (ح ۴۷۷۸): این حدیث معتبر است، اما ربطی به بحث یأجوج و مأجوج و ذوالقرنین ندارد.

۷۹/۱۶ – الکافی (ح ۸۲۱۷): این حدیث هم معتبر است، اما مربوط به بحث ما نیست.

۸۰/۱۷ – الکافی (ح ۸۲۱۸):این حدیث هم معتبر است، اما باز هم مربوط به بحث ما نیست. این حدیث و حدیث قبل و احادیث بعدی را که معتبر است، مطالعه بفرمایید، اگر دیدید ربطی دارد که بنده توجه نکرده‌ام، بفرمایید که برررسی کنیم.

۸۲/۱۸ – تفسیر القمی (ج ۱، ص ۲۲۱): انتساب کتاب به صاحب کتاب معتبر نیست.

۸۲/۱۹ – الخصال (ج ۱، ص ۶۲): این حدیث هم معتبر است، اما مربوط به بحث ما نیست.

۸۳/۲۰ – کمال الدین (ج ۲، ص ۳۹۴): پیش از این هم متنش را خواندیم و هم ترجمه کردیم و توضیحات مفصلی را در مورد سندش عرض کردم.

۸۴/۲۱ – تفسیر القمی: مطالبی از علامه مجلسی بر اساس تفسیر القمی است که هم پیش از این در بحث ذوالقرنین عرض کردیم و گفتیم که به جهت خود تفسیر القمی معتبر نیست.

۸۵/۲۲ – علل الشرائع (ج ۱، ص ۳۱): به جهت سهل بن زیاد معتبر نیست.

۸۶/۲۳ – الکافی (ح ۱۵۰۹۰): معلی بن محمد از ضعفا است و افراد بعد از او هم بعضاً مجهول هستند.

۸۷ تا ۹۳/۲۴ تا ۳۰ – النوادر للراوندی (ص ۱۶ و ۱۷): همه این‌ها مرسل است. البته بعضی از آن‌ها در سایر کتب نیز آمده، اما به جهت آن‌که هیچ کدامش به بحث اصلی ما مربوط نیست، از آن می‌گذریم.

حدیث ۳۱ و ۴۲ هم مرسل است و در ضمن، مربوط به بحث ما یعنی یأجوج و مأجوج و ذوالقرنین نیست. این از احادیث بحارالأنوار، اما ثقةالاسلام الکلینی هم در کتاب الروضة از حدیث ۲۷۴ تا ۲۹۹ را با عنوان حدیث یأجوج و مأجوج نام‌گذاری کرده که آن‌ها را هم اجمالا بررسی می‌کنیم.

۹۴/۳۱ – الکافی (ح ۲۷۴): همان ح ۶۱/۲۳ است که معتبر نبود.

۹۵/۳۲ – الکافی (ح ۲۷۵): به واسطه معلی بن محمد ضعیف است.

۹۶/۳۳ – الکافی (ح ۲۷۶): این هم به واسطه معلی بن محمد ضعیف است.

۹۷/۳۴ – الکافی (ح ۲۷۷): در این حدیث، هم سهل بن زیاد و هم محمد بن علی ابوسمینه از ضعفا هستند.

۹۸ تا ۱۰۲/۳۵ تا ۳۹- الکافی (ح ۲۷۸ تا ۲۸۲): سهل بن زیاد از ضعفا است.

۱۰۳ تا ۱۰۶/۴۰ تا ۴۳- الکافی (ح ۲۸۳ تا ۲۸۶): همه‌اش معتبر است، اما ربطی به بحث یأجوج و مأجوج و ذوالقرنین ندارد.

۱۰۷/۴۵- الکافی (ح ۲۸۷): شاید بتوان به جهم بن ابی‌جهیمه اعتماد کرد، اما راهی برای توثیق بعض موالی ابی‌الحسن نیست.

۱۰۸/۴۶- الکافی (ح ۲۸۸): معتبر است، اما ربطی به بحث یأجوج و مأجوج و ذوالقرنین ندارد.

۱۰۹/۴۷ – الکافی (ح ۲۸۹): حداقل محمد بن بنان مجهول است.

۱۱۰/۴۸ – الکافی (ح ۲۹۰): چند مجهول دارد که شاید بتوان به آن‌ها اعتماد کرد، اما حداقل راهی برای توثیق ابراهیم بن عبدالله الصوفی نیست.

۱۱۱ تا ۱۱۷/۴۹ تا ۵۴ – الکافی (ح ۲۹۱ تا ۲۹۶): همه‌اش معتبر است، اما ربطی به بحث یأجوج و مأجوج و ذوالقرنین ندارد.

۱۱۸/۵۵ – الکافی (ح ۲۹۷): محمد بن سنان از ضعفا است.

۱۱۹ و ۱۲۰/۵۶ و ۵۷ – الکافی (ح ۲۹۸): بر مبنای حقیر معتبر است، اما ربطی به بحث ما ندارد.

یک روایت دیگر هم در بحارالأنوار سراغ دارم که اشاره‌ای به یأجوج و مأجوج دارد که چون به خود کتاب دست‌رسی نداشتم، از بحار الأنوار نقل می‌کنم. این را هم بررسی کنیم.

۱۲۱/۵۸ – بحارالأنوار (ج ۲۷، ص ۳۳): این حدیث را علامه مجلسی از کتاب المحتضر حسن بن سلیمان و او از منهج التحقیق إلی سواء الطریق به صورت مرسل از امیر مؤمنانj روایت کرده است که چندین اشکال سندی بر آن وارد است و آخرین آن، این‌که مرسل است.

همان‌طور که ملاحظه فرمودید، این روایات یا معتبر نبود، یا اگر معتبر بود، اصلاً ربطی به شناخت یأجوج و مأجوج نداشت.

* جمع‌بندی این بحث

با توجه به آن‌چه عرض شد، می‌بینیم که هیچ دلیل قابل قبولی وجود ندارد که بخواهیم گروه‌هایی خاص از مردم را یأجوج و مأجوج بدانیم، حال می‌خواهد این گروه از مردم، آریایی‌هایی باشند که به سرزمین‌های جنوبی سرازیر شدند و بعضی از آن‌ها دولت‌های ماد، هخامنشی و ساسانی را تشکیل دادند، یا مغول‌ها، یا هون‌ها یا سکاها و گوت‌ها و غیر آن‌ها.

لازم است اضافه کنم که حقیر حتی مطمئن نیستم که این یأجوج و مأجوج از انسان‌ها، یا شبه‌انسان‌ها باشند، بلکه این امکان هم وجود دارد که آن‌ها پدیده‌ای طبیعی در زمین یا آسمان یا حتی موجوداتی غیر از انسان باشند که با توجه به آیات قرآن، به واسط اقدام ذوالقرنین و سد او که بعدا درباره آن صحبت خواهیم کرد، باز داشته شده‌اند و در زمان نزدیک به قیامت که این سد منهدم خواهد شد، با هم آمیخته و بر سر مردم فرو خواهند ریخت.

ما در این‌جا، قاعدتا باید درباره سد ذوالقرنین، کیفیت آن، محلش و دیگر مشخصاتش صحبت کنیم، اما این بحث مهم را می‌گذاریم و در ضمن بررسی تطابق ذوالقرنین و کورش بزرگ هخامنشی به این موضوع خواهیم پرداخت و در ادامه به بررسی تطبیق مواردی خواهیم پرداخت که به عنوان مصادیق ذوالقرنین معرفی شده‌اند. إن شاء الله.

و صلی الله علی محمد و آله

نمودار درختی مدرس

باز کردن همه | بستن همه