$
از این جلسه، ذره ذره بحث مصادیق را شروع میکنیم. البته قبل از این که بررسی اولین مصداق را شروع کنیم، یم سؤال و یک مطلب را بررسی خواهیم کرد. سؤال اینکه «چرا قرآن درباره ذوالقرنین، مختصر سخن گفته است» و مطلب اینکه یک بار مرور کنیم، وبژگیهای ذوالقرنین بر اساس آیات قرآن و روایات معتبر اهل بیتc چیست؟بعد هم امیر مؤمنانj را به عنوان یکی از مصادیقی که خصوصا اخیرا برای ذوالقرنین مطرح می شود، شروع میکنیم.
* چرا قرآن درباره ذوالقرنین به ایجاز سخن گفته است؟
در ابتدای این بخش مناسب است به این سؤال پاسخ داده شود که چرا قرآن درباره ذوالقرنین و ماجراهای او به ایجاز سخن گفته و مطالب بیشتری بیان نکرده است.
اگر روایاتی که درباره سبب نزول این آیات وارد شده را معتبر بدانیم، معلوم میشود که این آیات صرفا در پاسخ به سؤالی خاص که اهل کتاب به بعضی از بزرگان مشرکین، یعنی نضر بن حارث بن کلده، عقبة بن ابیمعیط و عاص بن وائل آموخته بودند، نازل شده و قرار آنها بر این بوده که اگر نبی مکرمp همان مطالبی را که یهود برای این افراد نوشته بودند، پاسخ دادند، نشان نبوت ایشان بدانند و اگر چیزی کم و زیاد بود، نشان کذب ایشان باشد، لذا طبیعی است که الله تعالی نیز فقط همان مطالب را متذکر میشود و نه بیشتر. ما این حدیث را در شماره ۲/۲ روایت و بررسی کردیم.
به عبارت دیگر به استناد این روایت، علت بیان این مطالب در قرآن، اصالت داشتن سه موضوع مورد نظر و از جمله ذوالقرنین نیست، بلکه صرفا پاسخگویی به سؤالات مذکور، آن هم مطابق آنچه اهل کتاب گفته بودند، بوده است، لذا طبیعی است که نه تنها لزومی ندارد بیش از نیاز پاسخ دهد، بلکه حتی ممکن است مطالب اضافه، پیامبر اسلامp را متهم کند. پس با این حساب اصلا نباید بیش از این، مطلبی در قرآن، درباره ذوالقرنین و دو موضوع دیگر میآمده است.
این را هم اضافه کنم که دیدیم نَه تنها انتساب این روایت به معصومj معتبر نبود که متن آن هم اشکالاتی داشت، لذا نَه تنها از نظر حدیثی معتبر نیست، که از نظر تاریخی هم معتبر نیست، اما گفتیم با توجه به خود این مجموعه آیات که در ابتدای آن الله تعالی میفرماید: «وَ یَسْئَلونَکَ عَنْ ذیالْقَرْنَیْنِ قُلْ سَأتْلوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً»، دو چیز معلوم میشود. اول اینکه نبی مکرم اسلامp، در مورد ذوالقرنین مورد سؤال قرار گرفتهاند و اطلاعاتی هم که قرار شده داده شود، از باب پاسخ به همین سؤال بوده است و نَه بیشتر. دوم اینکه خود قرآن هم تصریح دارد که قرار است فقط «ذکری» از آن گفته شود و نَه بیشتر. پس طبیعی است که انتظار نداشته باشیم، قرآن اطلاعات زیادی درباره او و کارهایش بدهد. حالا سؤال چه بوده، انگیزه پرسش آن چه بوده، سؤالکنندگان، اعم از عاملان و آمران و تحریککنندگان و غیر اینکه چه مذهبی داشتهاند، یهودی بودهاند یا مسیحی، یا دین و باور دیگری داشتهاند. از اطراف مکه و مدینه، یا یمن و سایر سرزمینهای شبهجزیره عربستان بودهاند، یا از مردمان تحت سیطره ساسانیان، یا رومیها، یا شمال آفریقا و غیر آن و خلاصه از این دست سؤالها، اصلا معلوم نیست. این هم که بعضی گفتهاند، سؤالکنندگان یهودی یا مسیحی بودهاند، صرفا بر اساس همین روایات غیر معتبر است که نمونهاش را دیدیم و در منابع مکتب خلفا، بیشتر هم هست. بله! اگر میدانستیم یهودی یا مسیحی بودند، ممکن بود در شناخت او و متعلقات داستانش به ما کمک کند. اگر میدانستیم از سرزمینهای روم، یا ساسانی بودند، یا آشنا به تاریخ و فرهنگ اینها، باز ممکن بود، ما را در شناسایی او کمک کند. اما هیچ نمیدانیم و در نتیجه باید به همین اطلاعات اندکی که داریم، گزینههای مختلف را بررسی کنیم و ببینیم آیا میتوانیم مصداق تاریخی او را شناسایی کنیم یا خیر. آیا میتوانیم واقعیت سد او را کشف کنیم که چه بوده و کجا هست، یا خیر؟ آیا ممکن است یأجوج و مأجوج را شناسایی کنیم که چه یا که هستند و ماهیتشان چیست را پیدا کنیم یا خیر.
ما از اینجا به بعد، مصادیق مختلفی را که برای او مطرح کردهاند، یک به یک بررسی میکنیم. افرادی که قرار است مورد بررسی قرار دهیم را فهرست میکنم که اگر کسی، فرد دیگری را هم مد نظر دارد، بگوید که اگر حساب و کتابی داشت، به این لیست اضافه کنیم.
و اما مواردی که قرار است مورد بررسی قرار دهیم.
اما قبل از اینکه تک تک این افراد را مورد بررسی قرار دهیم، خوب است که به عنوان باورمندان به آیات قرآن و روایات معتبر حضرات معصومینb، یک بار مرور کنیم که از این دو منبع، چه ویژگیهایی برای ذوالقرنین پیدا کردیم.
* ویژگیهای و مشخصات ذوالقرنین و سد او
بر اساس آیات قرآن و روایات معتبری که در مکتب اهل بیتb وجود دارد، میتوان ویژگیهای ذوالقرنین را به این شرح فهرست کرد:
این ویژگیها که که برگرفته از منابع معتبر نزد مکتب اهل بیتb است، بهگونهای است که میتواند ما را در بررسی مصادیقی که برای ذوالقرنین ذکر کردهاند، یاری نماید و متأسفانه آنچه در کتاب مقدس یا گزارشهای تاریخی و غیر آن آمده بود، چیزی نبود که بتواند این اطلاعات را کاملتر کند، لذا اینک به بررسی این مصادیق میپردازیم تا ببینیم کدام یک قابل قبول است.
اما در این جا خوب است دو نکته مهم را اشاره کنم.
نکته اول را ذیل روایتی عرض میکنم.
۱۲۲/۱- الکافی (ح ۱۰۲): عِدَّةٌ مِنْ أصْحابِنا عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خالِدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلی الْوَشّاءِ عَنْ أبانٍ الْأحْمَرِ عَنْ زیادِ بْنِ أبیرَجاءٍ عَنْ أبیجَعْفَرٍj قالَ: «ما عَلِمْتُمْ فَقولوا وَ ما لَمْ تَعْلَموا، فَقولوا اللهُ أعْلَمُ. إنَّ الرَّجُلَ لَینْتَزِعُ الْآیةَ مِنَ الْقُرْآنِ، یخِرُّ فیها أبْعَدَ ما بَینَ السَّماءِ وَ الْأرْضِ.»
* بررسی سند: این حدیث را ثقةالاسلام الکلینی از احمد بن محمد بن خالد البرقی از حسن بن علی الوشاء از ابان بن عثمان الاحمر از زیاد بن ابیرجاء، ابوعبیده الحذاء روایت کرده است که همه از ثقات درجه یک هستند، مگر احمد البرقی که از ثقات مشروطی است که البته مشکلی در اینجا ایجاد نمیکند.
این حدیث در المحاسن (ج ۱، ص ۲۰۶) هم با همین سند آمده است.
* ترجمه و بررسی متن: امامj در ابتدا دستوری کلی میدهند که هر آنچه میدانید، بگویید، یا قائل شوید و هر آنچه نمیدانید، بگویید الله داناتر است.
«قولوا» را معمولا بگویید معنا میکنند، اما میشود قائل شوید هم معنا کرد. این، در مورد مشتقات «قول» هست. گاهی به این باید معنا کرد و گاهی به آن و گاهی هم به هر دو. مثلا در آیه «لاتَقولوا راعِنا وَ قولوا انْظُرْنا …»، باید به گفتن معنا شود، در حالی که در روایت منسوب به نبی مکرم اسلامp که آمده است: «قولوا لا إلهَ الا الله، تُفْلِحوا»، «قولوا» را باید به قائل شوید معنا کرد، چرا که با گفتن هزاران بار لا اله الا الله هم کسی رستگار نمیشود، بلکه باید به آن قائل شد و باور کرد، تا موجب رستگاری شود. بسیاری از مشتقات «قول» در قرآن از این دست که فعلا از بحث ما خارج است.
خب! برگردیم سراغ بحث خودمان. دیدیم امامj فرمودهاند که اگر علم به چیزی دارید، بپذیرید و بگویید، اما اگر ندارید، علم آن را به الله تعالی واگذار کنید و به تعبیر من سکوت کرده و اظهار نظری نکنید. تا این جا که حکم عقل است م مقتضای حکمت. در ادامه، امامj متعرض فهم قرآن میشوند و میگویند چه بسا فردی، برداشتی انتزاعی و ذهنی از قرآن میکنند که موجب سقوط شدیدش میشود و برای اینکه شدت سقوط را نشان دهند، از فاصله بین زمین و آسمان استفاده میکنند که کنایه از فاصله بسیار زیاد است. یعنی ممکن است این سقوط خیلی آسیبزا باشد.
ما درباره این روایت، ذیل مباحثات روش فهم قرآن صحبت کردهایم و این جا به همین مقدار بسنده میکنیم.
جمعبندی اینکه اگر کسی تلاش کند فهمی درباره آیات قرآن به دست آورد که مبتنی بر مبانی علمی نباشد، چه بسا به سقوطی گرفتار شود که هلاکتبار باشد.
حالا اگر کسی باورمند به این باشد که ائمه اطهارb، بعد از حضرت رسول اللهp، بهترین و کامبترین فهم و اطلاعات را درباره قرآن دارند و تنها راه کشف نظر آنها، روایات معتبری است که با ما رسیده است، نمیتواند آنها را نادیده بگیرد، اما اگر کسی باورمند به ائمهb نباشد، یا روایات را به هر دلیلی معتبر نداند و قائل به شعار «حسبنا کتاب الله» باشد، طبیعی است که روایات معتبر به کارش نمیآید و اینکه بخواهد بر اساس نظر و سلیقه خود، بعضی روایات را بگیرد و بعضی را رها کند، امر پسندیدهای نیست.
با این مقدمه، ما مصادیق را در دو محور بررسی میکنیم. یکی افرادی که اعتقاد به «ثقلین» دارند و علاوه بر قرآن، فرمایشات معصومینb را هم میپذیند. و دیگر، افرادی که قائل به «حسبنا کتاب الله» هستند.
* امیر مؤمنان، علی بن ابیطالبj
به نظر میرسد افرادی که امیر مؤمنانj را مصداق ذوالقرنین دانستهاند، یا دچار سوء برداشت از روایات شدهاند، یا تنها به بعضی از موارد توجه داشته و بعضی دیگر را یا نادیده گرفتهاند یا از آنها مطلع نبودهاند. به عنوان مثال، بله، فرق امیر مؤمنانj، دو بار شکافت، هر دو بار هم فی سبیل الله بود، هر دو هم محدَّث بودند و بعضی چیزهای دیگر که بین ایشان و ذوالقرنین مشترک است، اما اگر سفرهای ذوالقرنین به غرب و شرق را، سفرهای زمینی و به غربیترین و شرقیترین مناطق خشکیهای شناخته شده بدانیم و … تا ساختن سد و ماجراهای متعلق آن، چنین چیزهایی درباره امیر مؤمنان نداریم. مگر کسی بخواهد پای زمان رجعت را وسط بکشد، یا سفرها و سدسازی و … را حمل بر تمثیل کند که خب، فعلا دلیلی بر آن نداریم.
از آن مهمتر، ذوالقرنین در روایت بسیارمعتبری، ذوالقرنین، رومی معرفی شده است که این دیگر با امیر مؤمنانj که عربی بودند، هماهنگ نیست. همینطور اینکه کاملاً واضح است که ائمهb، ذوالقرنین را فرد دیگری میدانند که در گذشته بوده و در موضوع محدَّث بودن و دو بار شکافته شدن فرق سرش به امیر مؤمنانj شباهت دارد.
ما روایات متعددی داریم که مستقیم و غیر مستقیم، پای امیر مؤمنانj را در ما نحن فیه، وسط میکشند.
تعدادی را در بخش روایات معتبر و غیر معتبر دیدیم و بررسی کردیم، این جا هم فهرستی از باقیمانده آن و علت غیر معتبر بودنشان عرض میکنم. در انتها هم چند مورد معتبر را روایت و بررسی میکنیم.
۱۲۳/۱ – المناقب للعلوی (ص ۶۷): در این حدیث مفصل که در این کتاب با عنوان «ذکر معرفة أمیرالمؤمنین بالنورانیة» نامگذاری شده است، از قول امیر مؤمنانj آمده است که فرمودند: «أنا معلم الخضر الذی علم موسی و أنا معلم سلیمان بن داود و أنا ذوالقرنین» و این در حالی است که نویسنده کتاب، یعنی محمد بن علی بن حسین العلوی که فردی مجهول و احتمالا از قرن پنجم، یا حتی بعد از آن است، این حدیث را مرسلا از محمد بن صدقه در نیمه دوم قرن دوم و او هم بدون ذکر هیچ سندی، از زمان ابوذر و سلمان نقل میکند. پس طریق این حدیث چند اشکال جدی دارد که هر کدامش برای غیر معتبر کردن یک حدیث کافی است، چه برسد به مجموعه آنها.
اشکال اول این است که وثاقت نویسنده کتاب معلوم نیست. دوم اینکه بعد از چند صد سال، مطلبی را بدون سند و مدرک، به راوی در قرن دوم نسبت میدهد. سوم اینکه خود محمد بن صدقه را غالی غال معرفی کردهاند. با اینکه حقیر، کسی را به صرف اتهام غلو، تضعیف نمیکنم، اما علی التحقیق، ایشان در نقل حدیث ضعیف است و اگر واقعا این حدیث، از او باشد، نشانههای غلو در آن معلوم است. چهارم اینکه این راوی قرن دومی، مطلب را اط صحابه حضرت رسول اللهp و امیر مؤمنانj، در نیمه اول قرن اول روایت میکند. حالا اینکه افرادی این حدیث را معتبر میدانند و به آن استناد میکنند، خود میدانند.
۱۲۴/۲ – الکافی (ح ۱۰۴۴): اولا اینکه در سند این حدیث، محمد بن علی، ابوسمینه هست که فردی بسیار ضعیف است، اما اگر کسی زیر باز ضعف او هم نرود، استنادش به این حدیث از عجایب است. در این حدیث آمده است که از امام صادقj سؤال میشود که منزلت شما چگونه است، ایشان هم میفرمایند که مانند منزلت ذوالقرنین، یوشع و آصف، صاحب سلیمان و ادامه متن که معلوم است ایشان نَه خود و نَه امیر مؤمنان و نَه هیچ کدام از ائمه را، مصداق ذوالقرنین نمیدانند.
حالا در همین الکافی (ح ۷۰۸) حدیث معتبری هست که مرحوم ثقةالاسلام الکلینی از علی بن ابراهیم القمی از پدرش از ابن ابیعمیر از برید بن معاویه از امام باقر و امام صادقc سؤال میکند: «ما مَنْزِلَتُکُمْ وَ مَنْ تَشْبَهونَ مِمَّنْ مَضَی؟» و امام هم در جواب میفرمایند: «صاحِبُ موسَی وَ ذوالْقَرْنَیْنِ، کانا عالِمَیْنِ وَ لَمْ یَکونا نَبیَّیْنِ» که کاملا واضح است امامj، صاحب موسی و ذوالقرنین را از «ممن مضی»، یعنی گذشتگان به حساب آوردهاند. ما شبیه این حدیث را مرسلا و مسندا داریم که بعضی را پیش از این روایت کردیم.
خب! فعلا تا اینجا را داشته باشید، تا جلسه بعد، چند مورد دیگر را عرض کنم و وارد بررسی مصداق دوم شویم.
و صلی الله علی محمد و آله