$


چند نکته درباره اعتبار صحیفه سجادیه

((( این مطالب از لابه‌لای دروس مختلف استاد ریاحی استخراج شده است. )))

طبق معمول نکات مربوط به این کتاب شریف را در چند بند عرض می‌کنم.

– گفته می‌شود که این ادعیه را امام سجادj در حضور امام صادقj برای امام باقرj املا فرموده‌اند.

– کتاب حاضر شامل ۵۴ دعا است که بعضاً با عنوان زبور آل محمدb و انجیل اهل بیتb هم مشهور است که در بعضی اجازات علما به یک‌دیگر با عنوان اخت القرآن نام برده شده است.

– شرح‌های متعددی بر این کتاب نوشته شده است که قدیمی‌ترین آن مربوط به محقق ثانی است و این شرح نویسی تا زمان ما ادامه دارد.

– نکته دیگر آن‌که در مقدمه کتاب که مرور خواهیم کرد، تعداد دعاها را ۷۵ مورد دانسته شده، اما دعاهای موجود در نسخه فعلی، ۵۴ مورد است. یعنی ۲۱ دعا حذف شده است. لذا جمعی از بزرگان ما سعی کرده‌اند که مستدرکی بر آن نوشته و این ۲۱ دعای جا مانده را پیدا کنند. شخ حر العاملی، میرزا عبدالله افندی، محدث نوری و بسیاری دیگر دست به این کار زدند، اما جالب آن‌که تعداد دعاهای پیدا شده به مرور بیش‌تر از ۷۵ دعای یادشده در مقدمه شد، به گونه‌ای که علامه سید محسن امین که مستدرکی با عنوان صحیفة الخامسه دارد، تعداد ۱۸۲ دعا را روایت کرده‌اند. یکی از دوستان هم گفتند که مؤسسه امام مهدیf صحیفه‌ای با عنوان الصحیفة السجادیة الجامعة چاپ کرده است که ۲۷۰ دعا دارد و البته هنوز حقیر ندیده‌ام.

– همان‌طور که پیش از این هم اشاره کردم، به جز معدودی از اعاظم و اکابر ما، اکثر افراد موافق انتساب این ادعیه به امام سجادj هستند. البته موافقان و مخالفان این موضوع، طبق معمول بر دو قسم هستند. اقلیتی که برای ادعای خود دلیل دارند و اکثریتی که بدون دلیل علمی و بعضاً صرف تقلید از بزرگان و جهل نسبت به ادله دسته دوم، موافقت یا مخالفت می‌کنند و معمولاً هم در نظر خود تند و تیزتر از دسته اول هستند که برای این موافقت یا مخالفت دلیل دارند.

– در این‌جا برای هر کدام از موافقان و مخالفان اعتبار این کتاب، فقط نام دو نفر را عرض می‌کنم و بعد به سراغ ادله این دو گروه می‌رویم. البته ناگفته نماند که برای موافقان نام‌های بسیار بسیار زیادی را می‌توان عنوان کرد.

– مرحوم آیت‌الله الخویی در معجم رجال الحدیث (ش ۹۸۴۶) و مرحوم امام خمینی در المکاسب المحرمة (ج ۱، ص ۴۸۱) به اعتبار این کتاب اشکال کرده‌اند. مرحوم امام به صراحت سند آن را ضعیف دانسته و در ادامه فصاحت و بلاغت اعلای آن را تأیید می‌کنند. ایشان قبول آن را به نحو اجمال دانسته، این را به آن معنا می‌دانند که قرار نیست، همه الفاظ آن از معصوم باشد، لذا صلاحیت استدلال در فقه ندارد.

– در مقابل افرادی مانند وحید البهبهانی و آیت‌الله بروجردی در کنار کثیری از بزرگان ما که اکریت قریب به اتفاق را تشکیل می‌دهند، این کتاب را معتبر می‌دانند.

در ابتدا مروری خواهیم داشت به ادله موافقان اعتبار کتاب و بعد هم دلایل مخالفان را بررسی خواهیم کرد.

تا آن‌جا که حقیر سراغ دارم، موافقان اعتبار این کتاب، سه دلیل ارائه می‌کنند.

۱- تواتر: عده‌ای برای ایجاد اعتبار به تواتر متوصل شده‌اند. به نظر می‌رسد این افراد دقت لازم در معنای تواتر را ندارند. حدیث متواتر حدیثی است که به چند طریق حسی که احتمال تبانی بر کذب نداشته باشند، نقل شده باشد و این در حالی که است که شرط چند طریق بودن درباره این کتاب وجود ندارد.

   آری! درست است که از زمان علامه مجلسی در قرن یازدهم به این سو، یا با کمی تسامح از زمان شهید اول در قرن قرن هشتم، این کتاب در حد تواتر روایت شده و اجازات آمده است، اما از زمان امام باقرj و زید تا شهید اول، برای حدود شش قرن، فقط یک طریق بر آن وجود دارد و این مخالف معنای انواع تواتر است. این افراد در اصل باید شهرت را مطرح کنند، آن هم شهرت از قرن یازدهم به بعد را.

   یکی از دوستان می‌فرمود که علامه مجلسی در بحارالأنوار، ج ۱۱۰، ص ۶۱ طرق خود به این کتاب را ۶۵۰۰۰۰ طریق دانسته که حقیر چنین مطلبی را نه در این آدرس پیدا کردم و نه در جای دیگری از بحارالأنوار. حال بماند که بزرگی این عدد کمی هم عجیب به نظر می‌رسد.

   ایشان در جلد ۱۰۴، ص ۲۱۰، بخشی را به عنوان فی ایراد حدیث یدل علی صحة أدعیة الصحیفة الکاملة السجادیة علی الظاهر فتأمل که این عبارت علی الظاهر را ایشان برای روایاتی که دلیل مشت پر کنی بر صحت آن دارند، استفاده می‌کنند.

   در این‌جا ممکن است کسی بگوید که این کتاب در آثار قرون گذشته، حتی در آثار متقدمین مانند مرحوم نجاشی و شیخ الطائفه هم وجود دارد که در پاسخ باید عرض کنم. مرحوم نجاشی تنها متعرض نام کتاب و طریق خود به آن شده‌اند که در جای خود عرض خواهم کرد. شیخ الطائفه در کتب رجالی خود، تنها نام کتاب و طریق خود به آن را ذکر کرده‌اند که در این باره هم سخن خواهیم گفت و فقط در دو کتاب خود مطالبی از آن را نقل کرده‌اند. یکی در مصباح المتجهد که تنها چهار دعا را از صحیفه ذکر کرده‌اند و دوم در الأمای (ص ۴۹۵) که یکی از این چهار مورد را با تفاوتی در متن به طریقی غیر طریق صحیفه خود روایت کرده‌اند. طریق ایشان به دعایی که عرض کردم در الأمالی آمده به واسطه جماعه از ابوالمفضل الشیبانی از ابوعلی، احمد بن محمد بن حسین بن اسحاق بن جعفر العلوی العریضی از جدش حسین بن اسحاق از پدرش از برادرش امام کاظمj از پدران بزرگوارشان از امام سجادj است که به کل با همه طرق صحیفه که دیده‌ایم و خوانده‌ایم، تفاوت دارد.

   البته اگر المصباح کفعمی را استثنا کنیم، فقط چند مورد از دعاهای این مجموعه را ابن مشهدی در المزار، الراوندی در الدعوات، سید بن طاووس در اقبال الأعمال به صورت مرسل، بعضاً با اشاره به نام صحیفه سجادیه و گاهی هم بدون اشاره به منبع، روایت کرده‌اند. لذا می‌بینیم که ادعای تواتر برای مجموعه دعایی که تحت عنوان صحیفه سجادیه به دست ما رسیده است، ادعای درستی نبوده و بر فرض صحت تنساب که درباره آن سخن خواهیم گفت، در زمره خبر واحد است.

۲- شهرت: عده‌ای هم ادعای شهرت کرده‌اند که الحق و الانصاف ادعای قابل قبولی است، اما دو اشکال بر آن مترتب است. اشکال اول مربوط به افرادی است که شهرت را جابر ضعف سند نمی دانند که انصافاً حق با این دسته است. دوم این‌که همان‌گونه که پیش از این عرض کردم، این شهرت نهایتاً از قرن هشتم به بعد است و حتی برای افرادی مانند آیت‌الله بروجردی که برای نوعی از شهرت که متصل به زمان اصحاب ائمه می‌باشد، اعتبار قائل شده‌اند، نمی‌تواند معتبر باشد، چرا که نه تنها شهرت آن از قرن هشتم به قبل معلوم نیست، بلکه شواهد و قرائن گویای خلاف آن است.

   می‌گویند حدود ۳۰۰۰ نسخه از این کتاب موجود است که ظاهراً عموم آن‌ها نسخه‌برداری از نسخه علامه مجلسی است، لذا نباید برای بیان تعدد نسخ به این‌گونه اعداد و ارقام توجه کرد.

۳- فصاحت، بلاغت و معانی عالی آن: شاید این را بتوان بهترین دلیل موافقان اعتبار این کتاب دانست که کثیری از بزرگان ما مانند وحید البهبهانی و آیت‌الله بروجردی به آن استناد کرده‌اند. حقیر در رتبه‌ای از ادبیات عرب نیستم که درباره این مطلب اظهار نظر کنم که آیا متن روایتی نشان از صدور آن از جانب معصومj هست یا خیر و بسیاری از افرادی هم چنین ادعایی می‌کنند، فقط نظر دیگران را نقل می‌کنند و الا بسیاری از آن‌ها حتی قادر به خواندن متون عربی ساده هم نیستند، اما چند نکته باعث می‌شود که به فرضیه تشخیص صحت اعتبار از فصاحت و بلاغت متن یا مضامین متعالی آن، اعتماد نکنم که دو موردآن را عرض می‌کنم.

۱) مرحوم مجلسی اول، در مورد تفسیر منسوب به امام عسکریj ادعا می‌کند که اگر کسی اندک آشنایی با کلام ائمهb داشته باشد، می‌فهمد که این سخنان ا جانب ایشان است، در حالی که پیش از بارها درباره این تفسیر و اعتبار سخن گفتیم و دیدیم که روایات جعلی آن بسیار است و راهی برای توجیه آن وجود ندارد.

۲) بسیاری از افراد در مورد محدث نوری ادعای شم الحدیث می‌کنند و در توضیح می‌فرمایند که شم الحدیث مرتبه‌ای از علم الحدیث است که فرد به جهت ممارست بسیار در مطالعه و بررسی احادیث، متوجه می‌شود که آیا عبارتی از جانب معصوم هست یا خیر و این در حالی است که ایشان در کتاب فصل الخطاب که به تصریح خودشان بر اساس احادیث معتبر است، با استناد به احادیثی که ضعف سند دارند و ادعای تواتر بر آن، تحریف قرآن را اثبات می‌کنند.

بعید می‌دانم کسی منکر سطح عالی مجلسی اول و محدث نوری در ادبیات عرب باشد و ممارست فوق‌العاده آن‌ها در احادیث داشته باشد و این در حالی است که تشخیص ایشان که بر اساس این صطح عالی از این علم، درست نیست.

این نکته را هم در پایان این بخش عرض کنم که دیدیم مرحوم امام هم منکر فصاحت و بلاغت و معانی عالی این ادعیه نبودند، اما نتوانستند آن را در حدی از اعتبار بدانند که بتواند مستدل فتوا قرار گیرد.

در مقابل افرادی که قائل به عدم اعتبار هستند، عموماً به دلایلی استناد کرده‌اند که ما به آن‌ها در ضمن بررسی خودمان اشاره خواهیم کرد. بررسی صحت انتساب مجموعه ادعیه موجود در صحیفه سجادیه فعلی را در چند بند عرض می‌کنم.

– ابتدا مروری داشته باشیم به مقدمه صحیفه سجادیه که در اختیار ما است. در ابتدای کتاب آمده است: «حدثنا السید الأجل، نجم‌الدین، بهاءالشرف، أبوالحسن، محمد بن الحسن بن أحمد بن علی بن محمد بن عمر بن یحیی العلوی الحسینیe قال أخبرنا الشیخ السعید، أبوعبدالله، محمد بن أحمد بن شهریار، الخازن لخزانة مولانا أمیرالمؤمنین علی بن أبی‌طالبj فی شهر ربیع الأول من سنة ست عشرة و خمسمائة قراءة علیه و أنا أسمع قال سمعتها عن الشیخ الصدوق، أبی‌منصور، محمد بن محمد بن أحمد بن عبدالعزیز العکبری المعدلe عن أبی‌المفضل، محمد بن عبدالله بن المطلب الشیبانی قال حدثنا الشریف، أبوعبدالله، جعفر بن محمد بن جعفر بن الحسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن بن أمیرالمؤمنین، علی بن أبی‌طالبc قال حدثنا عبدالله بن عمر بن خطاب الزیات سنة خمس و ستین و مائتین قال حدثنی خالی، علی بن النعمان الأعلم قال حدثنی عمیر بن متوکل الثقفی البلخی عن أبیه، متوکل بن هارون» و بعد از قول این متوکل بن هارون آمده است که «یحیی بن زید بن علیj را پس از کشته شدن پدرش، در حالی که متوجه خراسان بود، ملاقات کردم. پس به او سلام کردم. گفت: «از کجا می‌آیی؟» گفتم: «از حج.» پس از من درباره خانواده‌اش و پسرعموهایش در مدینه سؤال کرد و از جعفر بن محمدj بسیار سؤال کرد، پس او را از خبر او و خبر آن‌ها و حزنشان بر پدرش زید بن علیj خبر کردم. پس به من گفت: «عمویم محمد بن علیj به پدرم برای ترک قیام اشاره کرد و به او نشان داد که از قیام کند و مدینه را ترک نماید، پایان کارش چگونه است. پس آیا پسر عمویم، جعفر بن محمدj را ملاقات کردی؟» گفتم: «بله!» گفت: «آیا از او شنیدی که درباره کار من چیزی بگوید؟» گفتم: «بله!» گفت: «چگونه مرا یاد کرد؟ خبرم کن.» گفتم: «فدایت شوم! دوست ندارم آن‌چه را از او شنیدم در مقابل شما بگویم.» گفت: «آیا به مرگ مرا می‌ترسانی؟ آن‌چه شنیدی بیاور.» گفتم: «شنیدم می‌فرمود: «تو کشته شده و به دار کشیده می‌شوی، همان‌گونه که پدرت کشته شد و به دار آویخته شد.»» پس صورتش تغییر کرد و گفت: «الله آن‌چه را اراده کند محو می‌نماید و ثابت می‌دارد و ام الکتاب نزد او است. ای متوکل! به یقین الله عز و جل، این کار را به ما تأیید نموده و علم و شمشیر را برای ما قرار داده، پس برای ما جمع نموده در حالی که پسرعموهای کا را تننها به علم مخصوص گردانیده است.» پس گفت: «فدایت شوم! به یقین می‌بینم که مردم به سوی پسر عمویت جعفرj مایل‌تر هستند تا به سوی تو به پدرت.» پس گفت: «عمویم محمد بن علی و پسرش جعفرc مردم را به سوی زندگی دعوت می‌کنند، در حالی که ما به سوی مرگ فرا می‌خوانیم». پس عرض کردم: «ای پسر رسول الله! آیا آن‌ها عالم‌تر هستند یا شما؟» پس مدت درازی به زمین پشم و دوخت، سپس سرش را بلند کرد و گفت: «همه ما برایش علمی است، جز آن‌ها می‌دانند هر آن‌چه را ما می‌دانیم و ما نمی‌دانیم هر آن‌چه را آن‌ها می‌دانند.» سپس به من گفت: «چیزی از پسر عموین نوشته‌ای؟» گفتم: «بله!» گفت: «آن را به من نشان بده.» پس وجوهی از علم را برای او خارج نمودم و دعایی برای او خارج نمودم که ابوعبداللهj بر من املا کرده بود و مرا حدیث نموده بود که پدرش محمد بن علیc از دعای پدرش علی بن حسینc از دعای صحیفه کامله بر او املا کرده بود. پس یحیی در او نظر کرد تا به آخرش رسید و به من گفت: «آیا به رونویسی آن اجازه می‌دهی؟» پس گفتم: «ای پسر سول الله! آیا در آن چه از شما اجازه می‌دهم؟» پس گفت: «آگاه باش! اکنون خارج کنم برایت صحیفه‌ای از دعای کامل از آن‌چه پدرم آن را از پدرش حفظ کرده و به یقین پدرم مرا وصیت نموده به حفظ آن و منع نمودن آن از غیر اهلش.»» عمیر گفت: «پدرم گفت: «پس به سوی او برخواستم و سرش را بوسیدم و به او گفتم: «ای پسر رسول الله! قسم به الله!        الله را به دین شما و محبت شما متدین هستم و به یقین امید دارم که در حیاتم و مرکم به ولایت شما یاری شوم.» پس صحیفه‌ای را که به داده بودم، به سوی جوانی که همراه او بود، انداخت و گفت: «این دعا را به حظ آشکار خوب بنویس و به من عرضه کن که بر من است تا آن را حفظ کنم چرا که آن را از جعفرj می‌خواستم، اما او مرا منع می‌کرد.»» متوکل گفت: «پس بر آن‌چه انجام دادم، پشیمان شدم و نمی‌دانستم چه کنم و ابوعبداللهj نگفته بود که آن را به احدی ندهم. پس جامه‌دانی خواست، پس صحیفه‌ای قفل شده و خاتم نهاده از آن خارج کرد. پس به مهر نظر کرد و آن را بوسید و گریست و قفل آن را باز کرد. سپس صحیفه را گسترد و آن را بر چشمش نهاد و بر صورتش مالید و گفت: «ای متوکل! قسم به الله! اگر آن‌چه از قول پسر عمویم یاد نکرده بودی که به یقین من کشته شده و به دار آویخته می‌شوم، آن را به تو نمی‌دادم و قطعاً به آن بخل می‌ورزیم، ولی می‌دانم که سخن او حق است که آن را از پدرانش گرفته و به یقین آن به زودی به صحت خواهد انجامید، پس می‌ترسم که مانند این علم به سوی بنی‌امیه واقع شود، پس آن را پنهان کنند و در خزانه‌هایشان برای خودشان ذخیره کنند. پس آن را بگیر و آن را مراقبت کن و آن را انتظار بکش، پس هنگامی که الله از کار من و کار آن قوم، آن‌چه را اقتضا نموده، سرانجام بخشید، پس آن امانتی از من نزد تو تا آن را به دو پسر عمویم، محمد و ابراهیم، فرزندان عبدالله بن حسن بن حسن بن علیc برسانی، چرا که آن دو قیام کنندگان بعد از من در این کار هستند.»» متوکل گفت: «پس صحیفه را گرفتم. پس هنگامی که یحیی بن زید کشته شد، به مدینه شدم و ابوعبداللهj را ملاقات کردم، به سخنی از یحیی برای ایشان گفتم. پس گریستند و اندوهشان بر او شدید شد و فرمودند: «الله پسر عمویم را رحمت کند و او را به پدرانش و اجدادش ملحق کند. ای متوکل! قسم به الله! منع نکرد مرا از دادن صحیفه به او مگر آن‌چه پدرش بر صحیفه بر آن بیم داشت و آن صحیفه کجاست؟» پس عرض کردم: «آن این‌جا است.» پس آن را باز کردند و فرمودند: «قسم به الله! این خط عموین زید و دعای جدم علی بن حسینc است.» سپس به فرزندشان فرمودند: «ای اسماعیل برخیز، پس دعایی را که به تو حفظ و صیانت آن را امر کردم برایم بیاور.» پس اسماعیل برخواست، پس صحیفه‌ای خارج کرد که گویی صحیفه‌ای بود که یحیی بن زید به من داده بود. پس ابوعبدالله آن را بوسید و آن را بر چشمش نهاد و فرمود: «این خط پدرم و املای جدمc در حضور من است.» پس عرض کردم: «ای پسر رسول الله! اگر نظر داشته باشیدف آن را بر صحیفه زید و یحیی عرضه کنم.» پس در آن به من اجازه دادند و فرمودند: «به یقین تو را برای آن اهل دیده‌ام.» پس نظر کردم و هر دو امر واحدی هستند و حرفی از آن را مخالف آن‌چه در دیگری بود، ندیدم. پس از ابوعبداللهj برای دادن صحیفه به عبدالله و حسن، پسران عبدالله بن حسن اجازه گرفتم. پس فرمودند: «به یقین الله شما را امر می‌کند که امانت‌ها را به اهل آن برگردانید. آری! آن را به آن دو بده» پس هنگامی برای دیدار آن دو برخاستم به من فرمودند: «بر جایت باش!» سپس به سوی محمد و ابراهیم فرستادند، پس آن دو آمدند. پس فرمودند: «این میراث پسر عمویتان یحیی از پدرش است که شما را مخصوص به آن ساخته و نه برادرانش را و ما بر آن برای شما شرطی را شرط‌کنندگانیم.» پس گفتند: «الله شما را رحمت کند. بفرمایید که سخن شما مورد قبول است.» پس فرمودند: «با این صحیفه از مدینه خارج نشوید.» گفتند: «و برای چه؟» فرمودند: «پسر عموی شما بر آن کاری را می‌ترسید که من آن را بر شما بیم دارم.» گفتند: «این است و جز این نیست که او هنگامی ترسید که دانست کشته می‌شود.» پس ابوعبداللهj فرمودند: «و شما دو نفر در احساس امنیت نکنید. پس قسم به الله! به یقین من می‌دانم که به زودی شما دو نفر قیام می‌کنید، همان‌گونه که قیام کرد و به زودی کشته می‌شوید، همان‌گونه که او کشته شد.» پس برخواستندف در حالی که آن دو می‌گفتند: «لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.»»» در ادامه امامj مطالبی را درباره حکومت‌های مختلف بیان فرموده که فعلاً از موضوع بحث ما که بررسی سند صحیفه سجادیه است، خارج بوده، از آن صرفه‌نظر می‌کنیم. متوکل بن هارون در ادامه می‌گوید: «سپس ابوعبداللهj دعاها را بر من املا فرموده و آن هفتاد و پنج باب بود که یازده باب آن از دست من رفت و شست و چند باب از آن را حفظش کردم.»

   بعد در ادامه آمده است: «و حدثنا أبوالمفضل قال و حدثنی محمد بن حسن بن روزبه، أبوبکر المدائنی الکاتب نزیل الرحبة غی داره قال حدثنی محمد بن احمد بن مسلم المطهری قال حدثنی أبی عن عمیر بن متوکل عن أبیه متوکل بن هارون» و در ادامه همان ماجرای قبل را بیان می‌کند که ما عرض کردیم، فقط بخشی را که روایت کردیم و شامل خوابی از حضرت رسول اللهp بود را نیاورده است. در عوض در این طریق، نام ابواب ۵۴ گانه آمده است و در پایان می‌نویسد که باقی ابواب کلام ابوعبدالله الحسنی است و بعد طریق ابوعبدالله الحسنی را ذکر می‌کند که همان طریق اول، بعد از ابوالمفضل الشیبانی است.

– طبق معمول ابتدا مروری خواهیم داشت به طرقی که عرض کردم و بعد هم نکاتی را پیرامون متن آن‌ها عرض خواهیم کرد.

– نکته اول و بسیار مهم در راوی نهایی این کتاب است که در ابتدای سند می‌گوید حدثنا. باید دید این فرد چه کسی است؟

   از شیخ بهایی منقول است که او، ابوالحسن، علی بن محمد بن محمد بن علی الحلی، معروف به ابن سکون است.

بعضی نیز او را ابومنصور، هبةالله بن حامد بن احمد بن ایوب بن علی بن ایوب الحلی می‌دانند.

با توجه به نوشته میرداماد در حاشیه صحیفه سجادیه که آورده است شهید اول، متوفای ۷۸۶، در نسخه کتاب خود که با نسخه ابن سکون مقابله نموده، نوشته که در نسخه ابن سکون خط و نوشته عمید الرؤسا است که سید اجل، نقیب اوحد، عالم، جلال الدین، عماد الاسلام، ابوجعفر، قاسم بن حسن بن محمد بن حسن بن معیه ادام الله‌تعالی‌علوه، صحیفه را نزد من درست و آراسته خواند و من آن را از سید بهاءالشرف، ابوالحسن، محمد بن حسن بن احمد از رجال و روات او که در متن این نسخه است، برایش روایت نمودم و چون بر حال او گاهی یافته و از دیگران بالاترش دیدم، نقل صحیفه را به او اجازه دادم.

این اجازه مربوط به سال ۶۰۳ هجری قمری و به خط هبةالله بن حامد الحلی است.

با این حساب قاعدتاً نظر میرداماد صحیح است و البته معلوم می‌شود که به احتمال زیاد نسخه ابن سکون و هبةالله بن حامد با هم برابر بوده است.

حال مروری داشته باشیم به وضعیت این دو نفر.

– ابومنصور، هبةالله بن حامد بن احمد بن ایوب بن علی بن ایوب الحلی: متوفای ۶۰۹ یا ۶۱۰ هجری است. شیخ حر عاملی او را فاضل و جلیل معرفی می‌کند. البته با توجه به فاصله زمانی بین این دو که حدود چهار قرن است، این فرمایش شیخ حر بر مبنای حس یا قریب به حس نیست، لذا با تسامح پذیرفته می‌شود.

در ضمن شهید اول که حدود یک قرن و نیم پس از او بوده و به نسخه صحیفه سجادیه وی دست‌رسی داشته، به این کتاب اعتماد کرده است که این هم مؤیدی بر اعتماد به او است.

– ابوالحسن، علی بن محمد بن محمد بن علی الحلی، معروف به ابن سکون: متوفای حدود سال ۶۰۶ هجری قمری است. علمای اعصار بعد از او مانند صاحب ریاض، شیخ حر و دیگران او را فاضل، عابد، ورع، صالح و ادیب شاعر لغوی معرفی کرده‌اند که در مجموع قابل قبول است.

با این حساب راوی نهایی که هبةالله بن حامد است، مورد وثوق است.

– بسیار خب! حالا نوبت می‌رسد به نفرات بعدی که یک به یک آن‌ها را بررسی می‌کنیم. ابتدا سند اول مقدمه را بررسی خواهیم کرد.

– السید الاجل، نجم‌الدین، بهاءالشرف، ابوالحسن، محمد بن حسن بن احمد بن علی بن محمد بن عمر بن یحیی العلوی الحسینیe: ظاهراً از نوادگان یحیی بن حسین بن زید است. نه تنها در کتب رجالی مجهول است که در کتب تراجم گزارشی از او نشده است و جز در سند صحیفه هیچ نامی از او وجود ندارد. با توجه به مبنای ما که برای شهرت اعتباری قائل نیستیم، در صورتی می‌توان او را توثیق کرد که هبةالله بن احمد را ثقه بدانیم و به واسطه اعتماد او و ترحم و ترضیش بخواهیم این فرد را توثیق کنیم.

– الشیخ السعید، ابوعبدالله، محمد بن احمد بن شهریار: طبق آن‌چه در مقدمه صحیفه سجادیه آمده است، خزانه‌دار حرم امیر مؤمنانj بوده و حداقل تا ربیع الاول سال ۵۱۶ هجری قمری که صحیفه را روایت کرده است، زنده بوده است. شیخ منتجب الدین، متوفای سال ۶۰۰ هجری، در الفهرست (ص ۱۱۲) او را فقیه صالح معرفی می‌کند.

– الشیخ الصدوق، ابومنصور، محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزیز العکبری المعدلe: ظاهراً حداقل تا سال ۴۷۰ هجری قمری زنده بوده است. نشانی از او در کتب رجال و تراجم نیافتم. بعید نیست معدل لقب او به جهت ملکه عدالت باشد که با این حساب چنان‌چه به افراد پیش از این اعتماد کنیم، او نیز توثیق می‌شود.

   یکی از نکات مهم در رابطه با سند حدیث مربوط به همین مرحله اسات که فاصله زمانی بین فوت این فرد با راوی قبل، یعنی ابوالمفضل الشیبانی، حداقل ۸۳ سال است و این به آن معنا است که اینفرد باید حدود ۱۰۰ سال عمر کرده باشد، تا بتواند در اواخر عمر ابوالمفضل از او استماع حدیث کرده باشد.

– ابوالمفضل، محمد بن عبدالله بن مطلب الشیبانی: شیخ طوسی او را کثیر الروایه و نیکو حفظ معرفی می‌کند که بعضی از امامیه او را تضعیف می‌کرده‌اند. مرحوم نجاشی درباره او می‌نویسد که در ابتدا ثابت بود، اما بعدها خلط می‌کرد. او متولد سال ۲۹۷ و متوفای سال ۳۸۷ است. اگر سند این کتاب را قبول داشته باشیم، با توجه به آن‌چه پیش از عرض کردم، روایت محمد بن محمد العکبری مربوط به اواخر عمر ابوالمفضل است که در احادیث خلط می‌کرده، اما متن صحیفه سجادیه به گونه‌ای است که بعید است خلطی در آن رخ داده باشد.

– الشریف، ابوعبدالله، جعفر بن محمد بن جعفر بن حسن بن جعفر بن حسن بن الحسن بن امیرالمؤمنین، علی بن ابی‌طالبc: مشعور به جعفر الثالث است. مرحوم نجاشی او را سرشناس در بین طالبیون، متقدم و ثقه در اصحاب ما معرفی می کند. او متولد سال ۲۲۵ در سامرا و متوفای ۳۰۸ هجری است. ابن داود و علامه سال وفات او را ۳۸۰ آورده‌اند که اشتباه است.

– عبدالله بن عمر بن خطاب الزیات: بر اساس مقدمه صحیفه سجادیه حداقل تا سال ۲۶۵ زنده بوده است. بر اساس همین مقدمه او را خواهرزاده علی بن نعمان می‌دانند. هیچ نشانی از او در کتب رجال و تراجم و حتی کتب حدیثی ندیده‌ام، مگر در سند همین صحیفه. اگر سند صحیفه را تا این‌جا معتبر بدانیم، با توجه به اعتماد جعفر الثالث در صحیفه، کاملاً توثیق می‌شود.

– علی بن نعمان الاعلم: مرحوم نجاشی او را ثقه، سرشناس، ثبت، صحیح و امامی معرفی می‌کند. تا قبل از سال ۲۰۳ زنده بوده است.

– عمیر بن متوکل الثقفی البلخی: در کتب رجال و تراجم اثری از او نیست. در صورت پذیرش سند حدیث تا این‌جا، می‌توان او را به واسطه علی بن نعمان توثیق کرد.

– متوکل بن هارون: چنین شخصی در کتب رجال و تراجم وجود ندارد، اما مرحوم نجاشی و شیخ الطائفه، در طریق خود به صحیفه سجادیه به جای او از فردی دیگر نام می‌برند که نکاتی را درباره آن عرض خواهم کرد.

– حالا نوبت می‌رسد به دومین سند کتاب. ظاهراً قسمت اول سند که از  محمد بن حسن بن احمد بن علی بن محمد بن عمر بن یحیی العلوی الحسینی آغاز شده و تا محمد بن محمد العکبری ادامه دارد، حذف شده و ادامه سند بیان شده که در چنین کاری در کتب روایی متداول است. حال سایر افراد سند این قسمت روایت را بررسی می‌کنیم.

– أبوالمفضل: درباره او پیش از این عرض کردیم.

– محمد بن حسن بن روزبه، أبوبکر المدائنی: نه تنها در کتب رجالی و تراجم وجود ندارد که اصلاً در جایی دیگری وجود ندارد.

– محمد بن احمد بن مسلم المطهری: او نیز مانند نفر قبل است.

– احمد بن مسلم المطهری: او نیز مانند فرزندش مجهول است.

– عمیر بن متوکل: پیش از این درباره او سخن گفتیم.

– متوکل بن هارون: درباره او هم پیش از این مطالبی را عرض کردیم.

– در این‌جا لازم است به صورت خاص به متوکل به هارون بپردازیم.

– راوی نهایی صحیفه در نسخه موجود متوکل بن هارون است که عرض کردم نه تنها در کتب رجالی و حتی تراجم مجهول است که در غیر این مورد، هیچ نامی از او وجود ندارد.

   در عوض در نسخه‌های موجود نزد مرحوم نجاشی و شیخ الطائفه که طریق خود را به صحیفه ذکر کرده‌اند، به جای نام او نام فرد دیگری را آورده‌اند.

   مرحوم نجاشی ذیل نام متوکل به عمیر بن متوکل می‌نویسد که صحیفه سجادیه را از یحیی بن زید روایت کرده است و بعد طریق خود را به صحیفه‌ای که در اختیار داشته، به واسطه حسین بن عبیدالله الغضائری از ابن اخی‌طاهر از محمد بن مطهر از پدرش از عمیر بن متوکل از پدرش متوکل از یحیی بن زید ذکر می‌کند.

   شیخ الطائفه نیز ذیل همین نام، طریق خود به صحیفه سجادیه‌اش را از جماعتی از تلکعبری از ابن اخی‌طاهر از محمد بن مطهر از پدرش از عمیر بن متوکل از پدرش از یحیی بن زید معرفی می‌کند.

   ابن برقی نیز در رجال خود از فردی به نام متوکل بن عمر بن متوکل نام می‌برد که قاعدتاً همین فرد است.

   می‌بینیم که در هر دو این موارد، فردی به نام عمیر از پدرش که متوکل بن عمیر بن متوکل است روایت کرده که با مقایسه این دو با سند صحیفه موجود که می‌گوید فردی به نام عمیر از پدرش متوکل بن هارون روایت کرده است، شباهت بسیاری دارد، اما نکته در این‌جا است که سه رجالی متقدم ما که تنها افرادی هستند که از او نام برده‌اند، هیچ اشاره‌ای به فردی به نام هارون در اسلاف او ندارند. لذا یا این دو نفر با هم تفاوت دارند و یا فردی به نام هارون در اسلاف او وجود داشته و این دو بزرگوار یا نمی‌دانسته‌اند یا نگفته‌اند که هر دو عجیب است، چرا که در نسخه فعلی صحیفه، ابن هارون نوشته شده و ابن متوکل بن عمیر نیست، لذا معلوم می‌شود نسخه موجود بین این دو حداقل در این مورد با نسخه فعلی تفاوت جدی در سند دارد.

البته ناگفته نماند که طرق این دو بزرگوار به صحیفه سجادیه ای که در اختیار دارند، قابل بررسی است، اما از آن‌جایی که این نسخ در دست‌رس ما نیست، لزومی به بررسی آن نیست.

– آن‌چه تا این‌جا عرض کردم در رابطه با سند صحیفه موجود و اعتبار انتساب آن به امام سجادj است، اما در متن این داستان هم چند نکته‌ای وجود دارد که عرض خواهم کرد.

– در سند اول آمده است که از تعداد ۷۵ دعای صحیفه، ۱۱ مورد آن را متوکل که راوی اولیه است، فراموش کرده و تنها پست و چند مورد که منظورش شست و چهار مورد است را حفظ کرده است و این با اهمیتی که خود او برای این ادعیه ذکر می‌کند و هم‌چنین نسخه‌برداری و مقابله نسخ توسط او کمی عجیب است، اما غیر ممکن نیست.

– در سند دوم تعداد دعاها ۵۴ مورد نام برده شده است که ما متن موجود هماهنگ است، اما با ۶۴ موردی که در قسمت اول آمده هماهنگ نیست، لذا باید بگوییم که از زمان عمیر بن متوکل تا ابوالمفضل الشیبانی که طریق‌ها متفاوت است، ۱۰ مورد دیگر فراموش شده است و راویان از ابوالمفضل تا شهید، فقط به همان ۵۴ موردی که در طریق دوم ذکر شده است، دست‌رسی داشته‌اند. با این حساب بعید نیست طریق اول صرفاً در بیان داستان بوده و نه متن ادعیه و دعاها هم صرفاً در طریق دوم ذکر شده‌اند.

جمع‌بندی آن‌که با توجه به تام نبودن دلایل موافقان که عرض کردیم، تنها راه درست کردن سند این مجموعه روایت آن است که هبةالله بن حامد را از ثقات بدانیم و بعد به واسطه اعتماد او به ۵۴ روایت از نفر بعدی، این شخص جدید را ثقه بدانیم و همین‌طور ادامه دهیم و افراد مجهول قبلی را به واسطه نفر قبل توثیق کنیم که باز هم در این صوت با مشکل متوکل به هارون و متوکل بن عمیر بن متوکل مواجه می‌شویم، لذا حقیر نمی‌توانم صحت انتساب این عبارات را به امام سجادj بپذیرم و آن را مبنای علم و عمل قرار دهم، اما با توجه به این‌که متن این عبارات از مضامین عالی برخودار است که نه تنها مخالفتی با کتاب و سنت ندارد که مؤیداتی از آنها نیز دارا است، خواندن آن را به خود و دیگران توصیه می‌کنم.

یکی از دوستان فرمودند که نسخه‌ای از صحیفه که به خط مرحوم کفعمی است بعد از قرن‌ها در هند پیدا شده و به ایران منتقل شده است که حقیر در این زمینه اطلاعی ندارم، اما با این حساب اگر انتساب این نسخه به مرحوم کفعمی معتبر باشد، باید گفت که نسخه‌ای از قرن نهم به دست ما رسیده است و باید ملاحظه کرد که آیا سند ابتدای آن با صحیفه مشهور که به واسطه شهید اول و سپس علامه مجلسی به ما رسیده است، تفاوت دارد یا همان نسخه شهید است. این نکته را هم اضافه کنم که پیش از این عرض کردم که مرحوم کفعمی در المصباح بیش‌ترین استفاده را از صحیفه سجادیه داشته و اکثر دعاهای آن را در این کتاب روایت کرده است، لذا باید بررسی شود که آیا دعاهایی که در صحیفه فعلی موجود است، اما مرحوم کفعمی آن را روایت نکرده است، در اصل کتابی که به خط ایشان پیدا شده است، وجود دارد یا خیر؟

نمودار درختی مدرس

باز کردن همه | بستن همه