$
* فایده بیستم: احمد بن هلال الکرخی
ابوجعفر، احمد بن هلال الکرخی العبرتائی از یاران امام حسن عسکریj بود که بسیاری بر این باور میباشند که از مسیر حق منحرف شده و راه غالیگری و تصوف پیشه کرد و مورد ذم و لعن شدید امامj قرار گرفت.
در رجال نجاشی (ص ۸۳) به نقل از ابوعلی، محمد بن همام آمده است که تولد او در سال ۱۸۰ هجری و وفاتش به سال ۲۶۸ هجری قمری بوده است، یعنی در سن ۸۸ سالگی و هشت سال پس از شهادت امام حسن عسکریj و آغاز غیبت صغری. شیخ الطائفه نیز تولد و وفات او را در الفهرست (ص ۸۳) همینگونه ثبت کرده است.
در رجال کشی (ص ۵۳۵) روایاتی درباره او هست که دلالت بر ذم و لعن او توسط یکی از ائمهb دارد که بسیاری بر این عقیدهاند که از جانب امام حسن عسکریj بوده است و عدهای هم امام عصرf را مطرح میکنند.
مرحوم کشی از علی بن محمد بن قتیبه از ابوحامد، احمد بن ابراهیم المراغی روایت کرده که گفت: «وَرَدَ عَلَی الْقاسِمِ بْنِ الْعَلا نُسْخَةٌ ما خَرَجَ مِنْ لَعْنِ ابْنِ هِلالٍ وَ کانَ ابْتِداءُ ذَلِکَ، أنْ کَتَبَj إلَی قُوّامِهِ بِالْعِراقِ: «احْذَروا الصّوفیَ الْمُتَصَنِّعَ!» قالَ: «وَ کانَ مِنْ شَأْنِ أحْمَدَ بْنِ هِلالٍ، أنَّهُ قَدْ کانَ حَجَّ أرْبَعاً وَ خَمْسینَ حَجَّةً، عِشْرونَ مِنْها عَلَی قَدَمَیْهِ.» قالَ: «وَ کانَ رَواهُ أصْحابُنا بِالْعِراقِ، لَقوهُ وَ کَتَبوا مِنْهُ وَ أنْکَروا ما وَرَدَ فی مَذَمَّتِهِ. فَحَمَلوا الْقاسِمَ بْنَ الْعَلا عَلَی أنْ یُراجِعَ فی أمْرِهِ!» فَخَرَجَ إلَیْهِ: «قَدْ کانَ أمْرُنا نَفَذَ إلَیْکَ فی الْمُتَصَنِّعِ ابْنِ هِلالٍ لا رَحِمَهُ اللهُ بِما قَدْ عَلِمْتَ لَمْ یَزَلْ. لا غَفَرَ اللهُ لَهُ ذَنْبَهُ وَ لا أقالَهُ عَثْرَتَهُ. یُداخِلُ فی أمْرِنا بِلا إذْنٍ مِنّا وَ لا رِضًی، یَسْتَبِدُّ بِرَأْیِهِ، فَیَتَحامَی مِنْ دُیونِنا لا یُمْضی مِنْ أمْرِنا إلّا بِما یَهْواهُ وَ یُریدُ، أرْداهُ اللهُ بِذَلِکَ فی نارِ جَهَنَّمَ. فَصَبَرْنا عَلَیْهِ حَتَّی بَتَرَ اللهُ بِدَعْوَتِنا عُمُرَهُ وَ کُنّا قَدْ عَرَّفْنا خَبَرَهُ قَوْماً مِنْ مَوالینا فی أیّامِهِ، لا رَحِمَهُ اللهُ! وَ أمَرْناهُمْ بِإلْقاءِ ذَلِکَ إلَی الْخاصِّ مِنْ مَوالینا وَ نَحْنُ نَبْرَأُ إلَی اللهِ مِنِ ابْنِ هِلالٍ لا رَحِمَهُ اللهُ وَ مِمَّنْ لا یَبْرَأُ مِنْهُ وَ أعْلِمِ الْإسْحاقیَّ سَلَّمَهُ اللهُ وَ أهْلَ بَیْتِهِ مِمّا أعْلَمْناکَ مِنْ حالِ هَذا الْفاجِرِ وَ جَمیعِ مَنْ کانَ سَألَکَ وَ یَسْألُکَ عَنْهُ مِنْ أهْلِ بَلَدِهِ وَ الْخارِجینَ وَ مَنْ کانَ یَسْتَحِقُّ أنْ یَطَّلِعَ عَلَی ذَلِکَ. فَإنَّهُ لا عُذْرَ لِأحَدٍ مِنْ مَوالینا فی التَّشْکیکِ فیما یُؤَدّیهِ عَنّا ثِقاتُنا، قَدْ عَرَفوا بِأنَّنا نُفاوِضُهُمْ سِرَّنا وَ نَحْمِلُهُ إیّاهُ إلَیْهِمْ وَ عَرَفْنا ما یَکونُ مِنْ ذَلِکَ إنْ شاءَ اللهُ تَعالَی.»» وَ قالَ أبوحامِدٍ: «فَثَبَتَ قَوْمٌ عَلَی إنْکارِ ما خَرَجَ فیهِ، فَعاوَدوهُ فیهِ، فَخَرَجَ: «لا شَکَرَ اللهُ قَدْرَهُ! لَمْ یَدْعُ الْمَرْءُ رَبَّهُ بِأنْ لا یُزیغَ قَلْبَهُ بَعْدَ أنْ هَداهُ وَ أنْ یَجْعَلَ ما مَنَّ بِهِ عَلَیْهِ مُسْتَقَرّاً وَ لا یَجْعَلَهُ مُسْتَوْدَعاً وَ قَدْ عَلِمْتُمْ ما کانَ مِنْ أمْرِ الدِّهْقانِ عَلَیْهِلَعْنَةُاللهِ وَ خِدْمَتِهِ وَ طولِ صُحْبَتِهِ. فَأبْدَلَهُ اللهُ بِالْإیمانِ کُفْراً حینَ فَعَلَ ما فَعَلَ. فَعاجَلَهُ اللهُ بِالنَّقِمَةِ وَ لا یُمْهِلُهُ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ لا شَریکَ لَهُ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ.».» یعنی «وارد شد بر قاسم بن علاء نسخهای آنچه خارج شده بود از لعن ابن هلال و ابتدای آن چنین بود که (امام)j به کارگزاران خود در عراق نوشتند: «بپرهیزید از صوفی ریاکار!» (راوی) گوید: «و این در حالی بود شأن احمد بن هلال این بود که پنجاه و چهار مرتبه حج گزارده بود که بیست مرتبه آن پیاده بود.» (راوی در ادامه) گوید: «اصحاب ما در عراق از او روایت میکردند، با او ملاقات میکردند و از او (حدیث) مینوشتند. به همین جهت دستوری که راجع به لعن و سرزنش او رسیده بود، قبول نکردند. لذا قاسم بن علا را وادار کردند در مورد او دو مرتبه به امام مراجعه کند. پس (توقیعی) به سوی او آمد: «دستور ما در مورد (فرد) ریاکار، ابن هلال که الله او را رحمت نکند، به آنچه دانستی از بین نرفته است. الله گناه او را نبخشد و از لغزشش نگذرد. در امر ما بدون اجازه و رضایت ما مداخله میکند. در رأی خود مستبد است (یعنی به نظر خود عمل میکند، نه به دستور ما). پس دستورات ما را نه آنگونه که ما تأیید میکنیم، بلکه آنگونه که خودش میپسندد و میخواهد انجام میدهد. به همین جهت الله (جای) او را در جهنم هلاک کرده است. پس بر او صبر کردیم بر الله تا به دعای ما عمرش را قطع کرد و ما وضع او را که الله او را رحمت نکند، در زمان حیاتش برای دوستانمان شناساندیم و دستور دادیم که آن را به دوستان خاص ما برسانند. ما دوری میجوییم به سوی الله از ابن هلال که الله او را رحمت نکند و (همچنین) از کسی که از او دوری نجوید و آگاه کن اسحاقی و خاندان او را که الله به سلامتشان دارد، از آنچه تو را آگاه کردیم از حال این فاجر و نیز همه کسانی که از تو سؤال کردهاند و میکنند درباره او از همشهریانش و سایرین و هر کسی که شایسته است از آن اطلاع داشته باشد. پس به یقین هیچ عذری برای احدی از دوستان ما نیست که شک کنند در آنچه ثقات ما از ما بیان میکنند. قطعاً بدانند که رازمان را به آنها تفویض میکنیم و آن را فقط به آنها حمل میکنیم و میشناسانیم آنچه را از آن است البته اگر الله تعالی بخواهد.»» ابوحامد گوید: «باز هم گروهی بر انکار آنچه درباره او صادر شده بود، ثابت (قدم) ماندند. پس (توقیع دیگری) خارج شد: «الله پاداشش ندهد. این فرد نگذاشت الله پس از آنکه هدایت شد، قلبش را از گمراهی باز دارد و آنچه را بر او منت نهاده، استقرار دهد و آن را گذرا قرار ندهد و شما آگاهید از کار دهقان که لعنت الله بر او باد و خدمتش و طول همنشینیش. پس الله ایمانش را به کفر تبدیل کرد آنگاه که انجام داد آنچه را که انجام داد. پس الله در عقوبت او تسریع کرد و مهلتش نداد و ستایش (فقط) از آن الله است که (هیچ) شریکی برای او نیست و درود فرستاد الله بر محمد و خاندانش و سلام داد.»»
در ، علم الحدیث، توثیقات عام آنجا که صحبت از کامل الزیارات بود، عرض کردیم که ابن ولید و به تبع او شیخ صدوق و ابن نوح نیز احمد بن هلال را تضعیف کردهاند. شیخ صدوق در کتاب کمال الدین (ج ۱، ص ۷۶) حدیثی با واسطه احمد بن هلال غیر معتبر دانسته و آورده است که او نزد مشایخ ما، مجروح است، یعنی غیر قابل اعتماد.
ایشان در همین کتاب (ج ۲، ص ۴۸۹) آورده است: «حَدَّثَنا أبی۰ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِاللهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الصّالِحِ قالَ: «کَتَبْتُ أسْألُهُ الدُّعاءَ لِباداشاله وَ قَدْ حَبَسَهُ ابْنُ عَبْدِالْعَزیزِ وَ أسْتَأْذِنُ فی جاریَةٍ لی أسْتَوْلِدُها. فَخَرَجَ: «اسْتَوْلِدْها وَ یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ وَ الْمَحْبوسُ یُخَلِّصُهُ اللهُ.» فَاسْتَوْلَدْتُ الْجاریَةَ، فَوَلَدَتْ فَماتَتْ وَ خُلّیَ عَنِ الْمَحْبوسِ یَوْمَ خَرَجَ إلَیَّ التَّوْقیعُ.» قالَ: «وَ حَدَّثَنی أبوجَعْفَرٍ: «وُلِدَ لی مَوْلودٌ، فَکَتَبْتُ أسْتَأْذِنُ فی تَطْهیرِهِ یَوْمَ السّابِعِ أوِ الثّامِنِ، فَلَمْ یَکْتُبْ شَیْئاً، فَماتَ الْمَوْلودُ یَوْمَ الثّامِنِ. ثُمَّ کَتَبْتُ اُخْبِرُ بِمَوْتِهِ. فَوَرَدَ: «سَیَخْلُفُ عَلَیْکَ غَیْرُهُ وَ غَیْرُهُ، فَسَمِّهِ أحْمَدَ وَ مِنْ بَعْدِ أحْمَدَ جَعْفَراً». فَجاءَ کَما قالَj.» قالَ: «وَ تَزَوَّجْتُ بِامْرَأةٍ سِرّاً، فَلَمّا وَطِئْتُها عَلِقَتْ وَ جاءَتْ بِابْنَةٍ فَاغْتَمَمْتُ وَ ضاقَ صَدْری. فَکَتَبْتُ أشْکو ذَلِکَ.» فَوَرَدَ: «سَتُکْفاها.» فَعاشَتْ أرْبَعَ سِنینَ ثُمَّ ماتَتْ. فَوَرَدَ: «إنَّ اللهَ ذو أناةٍ وَ أنْتُمْ تَسْتَعْجِلونَ.»» قالَ: «وَ لَمّا وَرَدَ نَعْیُ ابْنِ هِلالٍ لَعَنَهُاللهُ، جاءَنی الشَّیْخُ فَقالَ لی: «أخْرِجِ الْکیسَ الَّذی عِنْدَکَ.» فَأخْرَجْتُهُ إلَیْهِ، فَأخْرَجَ إلَیَّ رُقْعَةً فیها: «وَ أمّا ما ذَکَرْتَ مِنْ أمْرِ الصّوفیِّ الْمُتَصَنِّعِ، یَعْنی الْهِلالیَّ، فَبَتَرَ اللهُ عُمُرَهُ.» ثُمَّ خَرَجَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهِ: «فَقَدْ قَصَدَنا فَصَبَرْنا عَلَیْهِ، فَبَتَرَ اللهُ تَعالَی عُمُرَهُ بِدَعْوَتِنا.»»» یعنی «روایت کرد برای من، پدرم از سعد بن عبدالله از محمد بن صالح که گفت: «نامهای نوشتم (و) از ایشان برای باداشاله که ابن عبدالعزیز او را زندانی کرده بود، درخواست دعا کردم و اجازه گرفتم برای کنیزی که برایم فرزندی آورد. پس (توقیعی) خارج شد که از او طلب فرزند کن و الله آنچه را بخواهد، خواهد کرد و الله زندانی را از دست او رها خواهد کرد.» پس از کنیزی طلب فرزند کردم و چون به دنیا آورد، مُرد. زندانی هم روزی که نامه رسید، خلاص شد.» (راوی) گوید: «ابوجعفر برای من روایت کرد: «فرزندی برایم متولد شد، پس نوشتم (تا) اجازه بگیرم برای ختنه او در روز هفتم یا هشتم، اما چیزی ننوشت، پس فرزند روز هشتم مرد. پس (نامهای) نوشتم (که) مرگ او را خبر دادم. پس (توقیعی) وارد شد که «به زودی برای او جانشینی برای تو خواهد بود و بعد از او نیز (فرزندی خواهی داشت)، پس نام او را احمد بگذار و بعد از احمد را، جعفر (نامگذاری کن).» پس همان شد که (امام)j فرمودند.» (راوی) گوید: «با زنی مخفیانه ازدواج کردم، پس هنگامی که با او نزدیکی کردم، باردار شد و دختری زائید که غمگین شدم و سینهام تنگ شد. پس نامهای نوشتم و از آن شکایت کردم. پس (توقیعی وارد شد که) «به زودی تو را کفایت میکند. پس چهار سال زندگی کرد و سپس فوت شد.» پس (توقیعی) وارد شد که «به یقین الله صابر است در حالی که شما شتابزدهاید.» (راوی) گوید: «و هنگامی خبر مرگ ابن هلال که الله او را لعنت کند رسید، شیخ نزد من آمد و به من گفت: «کیسهای که نزد تو است بیرون آور.» پس آن را برای او بردم. پس برای من رقعهای درآورد که در آن (این عبارات) بود: «و اما آنچه ذکر کردی در مورد صوفی ظاهرساز یعنی هلالی، الله عمر او را قطع کرد.» سپس بعد از مرگش (توقیعی) خارج شد: «به تحقیق قصد ما را کرد و ما بر او صبر کردیم، پس الله تعالی عمر او را به دعای ما قطع کرد»»».
شیخ الطائفه در الرجال (ص ۳۸۴) او را غالی و در الفهرست (ص ۸۳)، غالی و متهم در دین معرفی میکند. ایشان در التهذیب (ج ۹، ص ۲۰۴) نیز حدیثی را به واسطه او غیر معتبر دانسته و مینویسد او مشهور به غلو و لعنت است و آنچه مختص به روایات او است، ما بدان عمل نمیکنیم.
شیخ در الإستبصار (ج ۳، ص ۲۸) نیز او را ضعیف و فاسد المذهب و در جایی دیگر از این کتاب (ج ۳، ص ۳۵۱) او را بسیار ضعیف معرفی میکند.
وی در کتاب الغیبة (ص ۳۹۹) او را از جمله مذمومین که به دروغ ادعای بابیت و سفارت کردند، ذکر میکند. ایشان بدون ذکر منبع و سند مینویسد: «قالَ أبوعَلیِّ بْنُ هَمّامٍ: «کانَ أحْمَدُ بْنُ هِلالٍ مِنْ أصْحابِ أبیمُحَمَّدٍj. فاجْتَمَعَتِ الشّیعَةُ عَلَی وَکالَةِ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمانَ۰ بِنَصِّ الْحَسَنِj فی حَیاتِهِ وَ لَمّا مَضَی الْحَسَنُj، قالَتِ الشّیعَةُ الْجَماعَةُ لَهُ: «أ لا تَقْبَلُ أمْرَ أبیجَعْفَرٍ، مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمانَ وَ تَرْجِعُ إلَیْهِ وَ قَدْ نَصَّ عَلَیْهِ الْإمامُ الْمُفْتَرَضُ الطّاعَةُ؟» فَقالَ لَهُمْ: «لَمْ أسْمَعْهُ یَنُصُّ عَلَیْهِ بِالْوَکالَةِ وَ لَیْسَ اُنْکِرُ أباهُ، یَعْنی عُثْمانَ بْنَ سَعیدٍ. فَأمّا أنْ أقْطَعَ أنَّ أباجَعْفَرٍ وَکیلُ صاحِبِ الزَّمانِ فَلا أجْسُرُ عَلَیْهِ.» فَقالوا: «قَدْ سَمِعَهُ غَیْرُکَ.» فَقالَ: «أنْتُمْ وَ ما سَمِعْتُمْ.» وَ وَقَفَ عَلَی أبیجَعْفَرٍ، فَلَعَنوهُ وَ تَبَرَّءوا مِنْهُ. ثُمَّ ظَهَرَ التَّوْقیعُ عَلَی یَدِ أبیالْقاسِمِ بْنِ رَوْحٍ بِلَعْنِهِ وَ الْبَراءَةِ مِنْهُ فی جُمْلَةِ مَنْ لَعَنَ.»» یعنی «ابوعلی (محمد) بن همام گفت: «احمد بن هلال از اصحاب ابومحمد (امام حسن عسکری)j بود. پس شیعه بر وکالت محمد بن عثمان (یعنی نایب دوم) به نص حسن (امام عسکری)j در زمان حیاتشان اتفاق نظر پیدا کردند و هنگامی که حسن (امام عسکری)j رحلت کردند، گروهی از شیعیان به او (یعنی احمد بن هلال) گفتند: «آیا امر ابوجعفر، محمد بن عثمان را قبول نکرده به او رجوع نمیکنی، در حالی که امام مفترض الطاعه به (وکالت) او اشاره کرده است؟» پس به ایشان گفت: «درباره وکالت او (یعنی محمد بن عثمان) نصی (از امامj) نشنیدم و پدرش یعنی عثمان بن سعید را انکار نمیکنم. پس اما اگر یقین بدانم که ابوجعفر وکیل صاحب الزمان است، به او جسارت نمیکنم.» پس به او گفتند: «(کسانی) غیر از تو از او شنیدهاند.» پس گفت: « شما هستید و آنچه شنیدهاید» و در مقابل ابوجعفر (محمد بن عثمان) ایستاد. پس او را لعن کردند و از او دوری جستند. سپس توقیعی به دست ابوالقاسم (حسین) بن روح به لعن و دوری جستن از او آشکار شد.»
آنچه تا اینجا عرض کردم در تضعیف او بود و این در حالی است که مرحوم نجاشی (ص ۸۳) درباره او مینویسد که صالح الروایه است که یعرف منها و ینکر و از آقایمان ابومحمد العسکری (امام حسن عسکری)j درباره او ذمهایی روایت شده است.
در رجال ابن داود (ص ۴۲۵) و علامه حلی در الخلاصه (ص ۲۰۲ و ۲۷۴)، بعضی از مطالب گذشته بیان شده است و در پایان مینویسد که دو کتابش، کتاب نوم و لیله و کتاب النوادر را بزرگان اصحاب ما شنیده و به او در این دو اعتماد داشتهاند.
و اما نظر حقیر در تحلیل مطالب بالا:
ابتدا چند نکته در رابطه با حدیث مرحوم کشی (ص ۵۳۵) عرض کنم:
۱- بسیاری با استناد به سخن مرحوم نجاشی که مینویسد از امام عسکریj درباره او ذمهایی وجود دارد و سایر شواهد و قرائن، امام صاحب توقیع در روایت مذکور و روایت بعد را، امام عسکریj دانستهاند که به هر حال قرینهای است بر این ادعا و معلوم میکند که در زمان متقدمین، تصور بر این بوده است که لعنهای احمد بن هلال از جانب امام عسکریj بوده است.
البته گفتیم که عدهای هم توقیع را از جانب امام عصرf میدانند که علتش را عرض خواهم کرد.
۲- قاسم بن علاء از کارگزاران ائمهb در آذربایجان بود. اگر ایشان را وکیل امام عسکری به قبل بدانیم، قاعدتاً از وکلای اصلی ایشان است، اما اگر وکیل امام عصرf بدانیم، طبیعتاً جزء نواب و وکلای اصلی نیست و از منصوبین نواب اربعه است.
۳- منظور از الدهقان ظاهراً عروة بن یحیی الدهقان است.
۴- اما سند این حدیث: این حدیث را مرحوم کشی از علی بن محمد بن قتیبه از احمد بن ابراهیم المراغی روایت کرده است که علی بن محمد بن قتیبه ابتداء مهمل است، اما بر مبنای ما، از ثقات درجه دو میشود و راهی برای توثیق احمد بن ابراهیم المراغی، سراغ ندارم.
حقیر در بین کتب متقدمین، فقط دو نشان از او یافتم. یکی همین روایت در ذم احمد بن هلال و دیگری روایتی که چون خودش در آن است، در اینجا به کار ما نمیآید.
البته مرحوم ابن شهرآشوب او را جزء اصحاب ائمهb ذکر کرده است که قاعدتاً به استناد اینگونه روایات است و اگر هم نباشد، باز هم جزء صحابه امامی بودن، دلیل بر وثاقت فرد نیست، کما اینکه خود احمد بن هلال نیز حداقل در ابتدا از بزرگان و اجلای صحابه ائمهb بوده است و شیعه و سنی اتفاق نظر دارند که غاصبین خلافت از صحابه حضرت رسول اللهp به حساب میآمدند و ما جمعی از آنها را توثیق نمیکنیم.
خلاصه آنکه اعتماد به این خبر و انتساب توقیعات موجود در آن به معصومj معتبر نیست و از این باب نمیتواند مبنا قرار گیرد.
جالب آنکه در خود روایت آمده است که در توقیع امامj تصریح شده است که عذری بر موالی ما نیست که در آنچه به واسطه ثقات ما میرسد، تشکیک کنند، ما هم میگوییم سلمنا، اما نکته در اینجا است که این گزارش به واسطه ثقات به ما نرسیده است.
۵- حال اگر کسی این روایت را معتبر بداند، معلوم میشود که احمد بن هلال، در زندگیش دو مرحله داشته است. مرحله اول نه تنها از متشرعین بوده، بلکه اهل علم هم بوده و آنچنان مورد اعتماد روات و حتی قوام اهل عراق بوده است که توقیع منسوب به امامj را به خاطر شخصیت او، نه یک بار که چند بار انکار کردهاند. قوام به معنای کارگزار است و در مورد این روایت، به وکلایی گفت میشود که توسط سایر وکلا انتخاب میشدند.
با این حساب، اگر این روایت را قبول کنیم و ما باشیم و این گزارش معارض و مخالفی نباشد، باید ببینیم روایت ما مربوط به زمان هدایتش است یا زمان انحرافش. اگر معلوم شد که تکلیف روشن است و اگر معلوم نشد، باز هم نمیشود به آن روایت اعتماد کرد، اماگفتیم که این روایت برای ما قبل قبول نیست.
۶- حالا اگر کسی امام مورد نظر در روایت که احمد بن هلال را مورد لعن قرار دادهاند، امام عسکریj بداند، باید قبول کند که احمد بن هلال در زمان امام عسکریj از مسیر حق منحرف شده و با توجه به روایت، این انحراف در بین شیعیان پخش شد، در حالی که این نتیجهگیری با سخن شیخ الطائفه که نشان از عدم انحراف او تا زمان فوت نایب اول دارد، در تناقض هم است. لذا یکی از این دو را باید مردود دانست که با توجه به اینکه انحراف ابن هلال پس از مرگ نایب اول، از قطعیات تاریخی است، متن حدیث هم مشکل پیدا میکند.
۷- در متن روایت به وضوح ادعا شده است که احمد بن هلال در زمان حیات امام عسکریj فوت کرده است، در حالی که به اتفاق نظر محدثین و مورخین، وفات او در سال ۲۶۸، یعنی ۸ سال پس از شهادت امام عسکریj و در زمان نیابت نایب دوم اتفاق افتاده است که این مورد نیز مؤید مطلب قبل است.
پس اگر توقیع ذم ابن هلال، آنگونه که بین متقدمین رایج بوده، منسوب به امام عسکریj باشد، علاوه بر اشکال سندی، اشکال متنی هم پیدا میکند.
۸- حال ممکن است عدهای ادعا کنند که امام مورد نظر در روایت، امام عصرf است که برای آن قرینهای نیاز است و تنها قرینه آن، مطلب مربوط به مرگ احمد به هلال در این روایت است که در صورت معتبر بودن سند، میشد این مطلب را پذیرفت، اما در شرایط فعلی، استدلال و استنباط از مطلبی است که ریشهاش استوار نیست.
۹- نکته آخر که باید عرض کنم، آنکه این ماجرا را تنها احمد بن ابراهیم المراغی مجهول از قاسم بن علا روایت کرده است، یعنی احتمالاً فردی از مراغه از وکیلی در آذربایجان و از این ماجرای مهم و پر فراز و نشیب در بین محدثین، خصوصاً عراقیها که در روایت به آنها تصریح شده و در گیر و دار این ماجرا بودهاند، خبری نیست.
۱۰- در ضمن بسیار عجیب است که قوام ائمهb نامهای را که یک وکیل جلیل جلیل القدر روایت میکند، انکار میکنند و عجیبتر آنکه از خود او میخواهند که مجدد پیگیری کند و باز زیر بار نمیروند و باز هم از خود او میخوهند که پیگیری کند.
۱۱- بر متن حدیث اشکالات متعدد و مهم دیگری هم وارد است که دیگر نیازی به شرح و بسط آنها نیست.
حال چند نکته در رابطه با روایت مرحوم صدوق در کمال الدین (ج ۲، ص ۴۸۹) عرض کنم:
۱- در اینکه باداشاله زندانی و ابن عبدالعزیز زندانیکننده چه کسانی بودهاند، نتوانستم چیزی پیدا کنم.
۲- بعضی گفتهاند که منظور از الشیخ، نایب سوم است که ظاهراً این مطلب را از گزارش شیخ الطائفه در الغیبه گرفتهاند.
۳- محمد بن صالح در این گزارش، یا محمد بن صالح الارمنی است یا محمد بن صالح الهمدانی و البته ممکن است فرد دیگری باشد.
اگر کسی بخواهد حدیث را از محمد بن صالح الهمدانی بداند که از وکلای امام عسکریj بوده است، حدیث معتبر میشود.
اما اگر کسی او را محمد بن صالح الارمنی که مرحوم شیخ الطائفه در کتاب الغیبه (ص ۴۳۰) سؤال او از امام عسکری را مطرح کردهاند، بداند، در حکم مهمل یا مجهول است.
اگر هم کسی ادعای فرد سوم را داشته باشد که تکلیف روشن است.
با توجه به بعضی شواهد قرائن که دو نمونه آن عرض شد، هم گزینه اول ممکن است و هم گزینه دوم.
البته این محمد بن صالح اگر محمد بن صالح الهمدانی نبوده و فرد مجهول یا مهملی باشد، هر چند با توجه به مبنای ما میتوان او را به واسطه سعد بن عبدالله توثیق کرد، اما خواهیم دید که این حدیث با توجه به متن آن مضنون به جعل است و در نتیجه این محمد بن صالح نه تنها محمد بن صالح الهمدانی نمیتواند باشد، بلکه فردی ضعیف است و نمیتوان به این روایت اعتماد کرد.
۴- متن این روایت کمی عجیب به نظر میرسد چرا که میبینیم راوی مدعی است که ریز و درشتی از مطالب زندگی خود، از وطی کنیز برای فرزنددار شدن بگیرید تا ختنه و غیر آن را مکرراً از یکی از ائمهb اجازه میگرفته یا ریز گزارش آنها را به ایشان خبر میداده و خبر میگرفته و الی آخر.
۵- مطلب دیگر درباره این گزارش، موضع امامj درباره فرزند دختر است که با سیره حضرت رسول اللهp و حضرات معصومینb مشکل دارد.
۶- اگر بخواهیم امام مورد نظر در روایت را، امام عصرf بدانیم، با توجه به شرایط غیبت صغری و کبری و دسترسی محدود به ایشان، این نامهنگاریهای متقابل متعدد، آن هم درباره موضوعاتی که ظاهراً اهمیت خاصی نداشته و بسیار شخصی است، جای تأمل دارد، اما اگر بخواهیم او را امام عسکریj بدانیم، باز با مشکل زمان شهادت این امام همام و زمان فوت احمد بن هلال برخورد میکنیم که در روایت قبل هم به آن اشاره کردیم. حال بماند این مکاتبات با محدودیتهایی که امام عسکریj در طول عمر خود با آن مواجه بودند نیز عجیب به نظر میرسد.
اما چند نکته در رابطه با مطلب کتاب الغیبه (ص ۳۹۹):
۱- جناب شیخ مطلب خود را بدون ذکر طریق خود از محمد بن همام نقل میکند.
۲- محمد بن همام متوفای بین ۳۳۲ تا ۳۳۶ در عراق است و شیخ الطائفه متولد ۳۸۵ در خراسان که در سال ۴۰۸ وارد عراق شد. یعنی بین مرگ محمد بن همام تا تولد شیخ حدود ۵۰ سال و تا زمان ورود ایشان به عراق، بیش از این فاصله است. لذا شیخ نمیتواند استماعی از محمد بن همام داشته باشد. پس این مطلب را از یا کتابی از او نقل میکنند که امکانش هست یا به واسطه فرد یا افرادی که برای ما ناشناختهاند، نقل میکنند که امکان این هم هست. در ایت حالت اخیر با توجه به فاصله زمانی بین شیخ الطائفه تا محمد بن همام یا دو طبقه قرار دارد، یا ناقل از معمرین بوده است.
البته احتمال سومی را هم میتوان مطرح کرد که جناب شیخ الطائفه، مطلب خود را به واسطه شهرت مطلب در زمان خودشان گرفته باشند.
حال، اگر حالت اول محرز بود، کار ساده بود، اما در حالت دوم و سوم، ان قلت و قلتهایی مطرح میشود.
۳- اگر بخواهیم به این مطلب اعتماد کنیم، معلوم میشود که به احتمال زیاد احمد بن هلال تا زمان مرگ نایب اول مورد اعتماد بوده و مشکلی نداشته است و به دلیل نداشتن حجت، نیابت نایب دوم را نپذیرفته است و دیگران را نیز از او باز نداشته است، که با این حساب نمیتوان بر او ایرادی گرفت.
۴- در ضمن نوع برخورد او در نپذیرفتن نیابت، نایب دوم و همچنین برخورد او مخالفین نظرش نیز قابل تأمل است.
۵- همچنین معلوم میشود علت ترد او توسط جمعی از شیعیان، انکار نایب دوم بوده است که اگر از روی عناد و بدون دلیل باشد، مهم است، اما طبق این گزارش، به ظاهر دلیلی معقول داشته است. باطن را هم الله تعالی عالم است.
در پایان این بحث چند نکته راجع به نظر مرحوم نجاشی عرض کنم تا به جمعبندی برسیم.
۱- شیخ نجاشی به صراحت او را صالح الروایه میداند.
۲- ایشان در ادامه میفرمایند که بعضی از روایاتش را میپذیرند و بعضی را نمیپذیرند که نوعی از آن، مختار علامه حلی است.
۳- باتوجه به نظر مرحوم نجاشی، معلوم میشود که عدم پذیرش روایات احمد بن هلال در زمان ایشان که هم عصر شیخ الطائفه بودهاند، مورد قبول همگی نبوده و اختلافاتی وجود داشته است و با این حال، ایشان او را صالح الروایه میدانند.
۴- بد نیست اینجا مراجعه داشته باشید به مقایسهای که بین جناب نجاشی و مرحوم شیخ الطائفه و کتابهای رجالیشان داشتیم تا إن شاء الله در درک جمعبندی حقیر کمکتان کند.
جمعبندی بحث:
با توجه به آنچه عرض شد، چند حالت را برای احمد بن هلال میتوان فرض کرد:
۱- توثیق کامل او. یعنی به کل و مانند سایر ثقات، در نقل روایت، به او اعتماد کرد.
۲- تضعیف کامل او. یعنی مانند سایر ضعفا، به روایات او اعتماد نکرد، مگر به قرینهای.
۳- تفصیل قائل شد که حقیر چند نوعش را عرض میکنم.
الف) دو مرحله از زندگی برایش در نظر بگیریم که توضیحش عرض شد.
ب) تفصیل علامه حلی را بپذیریم که ریشه در توضیحات مرحوم نجاشی دارد.
ج) تفصیلهای دیگری قائل شویم.
البته اینها که عرض کردم، در باب وثاقت او بود و الا درباره اصل شخصیت او هم حالاتی مفروض است. مثلاً شنیدهام آیتالله شبیری ضمن توثیق او، وی را منحرف و فاسد المذهب میدانند. عدهای هم مثل حقیر، انحراف اعتقادی او را نه تنها قطعی نمیدانند که ظاهر را موافق صحت اعتقاد او میدانند.
جمعبندی حقیر اینکه با توجه مطالب عرض شده، احمد بن هلال در ابتدا اجلای ثقات و علما و صحابه ائمهb بوده و در زمان اول نیز، نیابت و بابیت ایشان را قبول داشته، اما پس از مرگ نایب اول، به جهت نداشتن حجت شرعی، نیابت نایب دوم را نپذیرفته است که در این صورت، نه بر وثاقت او میتوان خدشه کرد و نه بر مذهب او.
این نکته را هم اضافه کنم که اگر تاریخ غیبت صغری را مرور بفرمایید که خیلی هم مهم و مفصل است، خواهید دید که افرادی که نیابت نایب اول را منکر شدند و تعدادشان هم زیاد نبود، افرادی بودند که بلاخلاف، منحرف بودهاند، اما بعد از مرگ نایب اول که پنج تا هفت سال هم بیشتر طول نکشید، در زمان آغاز نیابت نایب دوم، وضعیت فرق کرد و عدهای از اجلای شیعه هم منکر نیابت نایب دوم شدند و از آنجایی که به جهت کبر سن، با فاصلههای کوتاهی بعد از مرگ نایب اول فوت شدند و تبلیغات گستردهای بر ضد آنها انجام شد، همه را به یک چوب راندند و کمتر کسی بود که بخواهد یا احساس لزوم کند یا جرأت کند که از آنها دفاع کند.
پیشنهاد میکنم حتما تاریخ غیبت کبری را مرور کنید که تاریخ پر تلاطم و مهمی است. خصوصاً اوایل دوره نایب دوم وضعیت عجیبی دارد. البته بعد از دوره سی و چند ساله وکالت او و استحکام این جایگاه و به رسمیت شناخته شدن آن توسط خلافت عباسی، وضعیت دوره دوم نیابت نایب دوم تا پایان نیابت نایب چهارم، هر چند تلاطمهای اجتماعی و سیاسی مربوط به نواب کمتر میشود، اما موضع بزرگان در برخورد با نواب و ارتباط با آنها، مثلاً ثقةالاسلام الکلینی که دوران سه نایب را درک کرده است، اهمیت خاصی دارد.
و صلی الله علی محمد و آله