$
جلسه گذشته، درباره سد ذوالقرنین و ویژگیهای آن صحبت کردیم.
امشب هم در ضن بررسی آیات پایانی این بحث، نکاتی را درباره این سد عرض خواهم کرد و در ادامه هم دو نکته بسیار مهم را خواهم گفت و توجه ویژهای میطلبد.
* شرح و بررسی آیه ۹۸ سوره کهف
قالَ هذا رَحْمَةٌ مِن رَبّی فَإذا جاءَ وَعْدُ رَبّی جَعَلَهُ دَکّاءَ وَ کاَنَ وَعْدُ رَبّی حَقّاً.
* ترجمه:
گفت: «این رحمتی از جانب پروردگار من است، پس چون وعده پروردگارم فرا رسد، آن را درهم کوبد، و وعده پروردگارم حق است.»
* شرح:
– این آیه ممکن است در ادامه داستان قبل و از زبان ذوالقرنین باشد و ممکن است از زبان نبی مکرم اسلامp باشد. البته به نظر میرسد مشهور حالت اول را برگزیدهاند و آن را از زبان ذوالقرنین گرفتهاند، اما انصافا حالت دوم هم ممکن است.
– اگر این آیه را در ادامه داستان ذوالقرنین بگیریم و از زبان ذوالقرنین بدانیم، این میشود که ذوالقرنین، این عمل خود را در ساختن این مانع یا شاید کل توفیقاتی را که در گذشته داشته است، رحمتی از جانب الله عز و جل میداند که این دقیقا اخلاق موحدین واقعی است.
– با فرض بالا، اگر معنای اول را بگیریم، یعنی این رحمت الهی را فقط شامل سد ذوالقرنین بدانیم، در هم کوبیده شدنی که در ادامه آیه آمده است، مربوط به همین سد میشود و اگر آیات بعدی را هم در ادامه همین داستان بدانیم، این در هم کوبیدن قاعدتا مربوط به زمانی بسیار نزدیک زمان قیامت میشود و آن مانع یا همان سد ذوالقرنین، تا آن زمان، یعنی بسیار نزدیک زمان قیامت باقی خواهد ماند و این به آن معنا است که این سد با مشخصاتی که بیان شده است، هماکنون نیز باید تمام و کمال موجود باشد.
چرا با فرض مورد بحث ما، زمان فروریختن سد ذوالقرنین، بسیار نزدیک زمان قیامت میشود؟ به قرینه «نُفِخَ فی الصّورِ» که در آیه بعد آمده است و همینطور بعضی آیات دیگر قرآن، که انصافا خالی از وجه هم نیست و اگر کسی برای شهرت، اعتباری قائل است، عرض کنم که مشهور همین نظر را دارند. خلاصه اینکه با این حساب، باید سد ذوالقرنین، سالم و سرحال الآن هم موجود باشد. حالا بگردید و پیدایش کنید.
اما گزینه دیگری هم هست که این زمان موعود، قیامت نباشد و بلکه زمان موعود و مشخص دیگری است که ما نمیدانیم چیست. ممکن است آن زمان موعود در گذشته باشد و ممکن است هنوز نرسیده باشد که این فرضیه هم خالی از وجه نیست، اما اگر ما باشیم و سیاق آیه، به نظر گزینه اول مقبولتر است و زمان انهدام سد ذوالقرنین، نزدیک به زمان قیامت است.
– اما اگر با همان فرض اول که این سخن از جانب ذوالقرنین است، معنای دوم را در نظر بگیریم، یعنی ضمیر را در جمله «هَذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبّی»، به کل توفیقات ذوالقرنین برگردانیم، قاعدتاً این در هم کوبیدن مربوط به پایان یافتن اقدامات و توفیقات او میشود و اینکه داستان او در اینجا به انتها رسیده و چه بسا به پایان عمرش هم نزدیک باشد. در این صورت ضمیر «ه» در «جعله» به ذوالقرنین بر میگردد و «دکا» به پایان کار و اتفاقات غیر متعارف و شاید نهایتا به مرگ او اشاره دارد.
اگر این مطلب اخیر را بپذیریم، آن وقت چه بسا عبارت «وَ نُفِخَ فی الصّورِ فجََمَعْناهُمْ جَمْعاً.» در آیه بعدی مستقل از این داستان باشد که مانند بسیاری دیگر از جاهای قرآن، به نادرست شمارهگذاری شده است.
نمونه شمارهگذاری نادرست آیات، در قرآن بسیار است که نمونه بارز آن، آیات اول سوره روم است که شمارهگذاریها با مفهوم آیات، اصلا هماهنگ نیست.
– نکته دیگر وجود عبارت «جعله دکا» است که با توجه به وجود مشتقات «دکک» در آیه ۲۱ سوره فجر که میفرماید: «کَلاّ إذا دُکَّتِ الْأرْضُ دَکّاً دَکّاً» و نیز آیه ۱۴ سوره حاقه که میفرماید: «وَ حُمِلَتِ الْأرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّةً واحِدَة»، آن را قرینهای قطعی بر معنای قیامت در این آیه گرفتهاند.
در اینجا قرارم بر این نیست که درباره جواز یا عدم جواز تفسیر قرآن به قرآن، یا حدود و ثغور آن صحبت کنم، لذا به همین مقدار بسنده میکنم که در آیه ۱۴۳ سوره اعراف که درباره درخواست حضرت موسی است که به الله تعالی گفت: «رَبِّ أرِنی أنْظُرْ إلَیکَ» و جواب آمد: «لَنْ تَرانی وَ لکِنِ انْظُرْ إلَی الْجَبَلِ …»، آمده است: «فَلَمّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً» که این «دکا»، در گذشته بوده و هیچ ربطی به زمان قیامت ندارد، پس نمیتوان و نباید هر «دکا»یی را مربوط به قیامت دانست.
– اگر خاطرتان باشد، گفتیم این فرضیه هم مطرح است که عبارت «هذا رَحْمَةٌ مِن رَبّی»، ممکن است گزارش الله تعالی از جانب نبی مکرم اسلام باشد. یعنی وقتی از ذوالقرنین مورد سؤال قرار گرفت، در حالی که چیزی از آن نمیدانست، به واسطه اطلاعاتی که الله تعالی به او داد، این مطالب را برای سؤالکنندگان تلاوت کرد و در نهایت هم گفت که این اطلاعات رحمتی از جانب پروردگارم است و هنگامی که وعده پروردگارم فرا رسد، آن را منهدم شده قرار میدهد و وعده پروردگارم، حق است.
– نکته بسیار مهم و تکراری آنکه انتخاب یکی از این وجوهی که عرض شد، باید براساس شواهد و قرائن قطعی باشد و نه تمایل و سلیقه اشخاص و اگر شاهد و قرینه بر انتخاب قطعی یکی نباشد، فقط باید در حد همین شایدها و اگرها گفت و در آن توقف کرد که مصداق تفسیر به رأی نشود.
* شرح و بررسی آیه ۹۹ سوره کهف
وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یوْمَئذٍ یموجُ فی بَعْضٍ
وَ نُفِخَ فی الصّورِ فجََمَعْناهُمْ جَمْعاً.
* ترجمه:
و در آن زمان آنان را رها کردیم تا موجآسا بعضی با بعضی در آمیزند و (هنگامی که) در صور دمیده شود، همه آنان را (گرد هم) جمع خواهیم کرد.
* شرح:
– بعضی از مفسرین، این در آمیختن موجآسا را با استناد به آیات گذشته، مربوط به شکستن سد ذوالقرنین و در آمیختن یأجوج و مأجوج با مردم دانستهاند و بعضی نیز منکر ارتباط آن با داستان ذوالقرنین شده و با استناد به آیات بعدی، این درآمیختن را مربوط به احوال آخرت دانستهاند. البته گروهی از مفسرین که شکستن سد را در ایام آخر الزمان میدانند، طبیعتاً ترکیبی از این دو نظریه را پذیرفتهاند.
انصافا هیچ کدام از این مطالب قابل رد قطعی نیست، اما قطعی دانستن یکی از آنها هم دلیل میخواهد که حداقل در خود این آیات نیست.
– فراموش نکنیم که این شمارهگذاری آیات در زمان نبی مکرم اسلامp یا حضرات معصومینb انجام نشده، بلکه براساس سلیقه و برداشتهای غیر معصوم است و نباید روی آنها خیلی حساب باز کرد، خصوصا اینکه میدانیم کجسلیقگی هم کم ندارد.
آیات اصلی مربوط به داستان ذوالقرنین در این جا تمام شد، اما گفتیم که آیه ۹۶ سوره انبیاء هم به واسطه اشارهای که به یأجوج مأجوج دارد، به ذوالقرنین مربوط میشود، لذا آن را هم مرور خواهیم کرد. یأجوج و مأجوجی که هنوز نمیدانیم چیستند، یا کیستند؟
* شرح و بررسی آیه ۹۶ سوره انبیاء
حَتَّی إذا فُتِحَتْ یأْجوجُ وَ مَأْجوجُ
وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ ینْسِلونَ.
* ترجمه:
تا هنگامی که یأجوج و مأجوج گشاده شوند و آنها از هر بلندی به سرعت بتازند.
* شرح:
با توجه به کلمه «حتی» که در ابتدای این آیه آمده است، قاعدتا ناچاریم آیات قبل و بعد را مرور کنیم، تا ببینیم به فهم ما از کیستی ذوالقرنین کمکی میکند یا خیر.
در آیات قبلی، بعد از آنکه اشاراتی به داستان حضرت مریم دارد، در آیه ۹۲ به بعد، میفرماید که به یقین این آیین شما است، آیینی یگانه و من هم پروردگار شما هستم، پس مرا بندگی کنید. بعد در آیه ۹۳ و ۹۴ میفرماید که پاره پاره کردند کارشان را بینشان و همه به سوی ما بازگردانندگان هستند. پس کسی که عمل صالح انجام دهد، در حالی که اهل ایمان است، پس ناسپاسی نیست برای تلاشش و به یقین ما تقویتکننده آن هستیم. و در آیه ۹۵ آمده است که: «وَ حَرامٌ عَلَی قَرْیَةٍ أهْلَکْنا أنَّهُمْ لایَرْجِعونَ». یعنی: و ممنوع است بر قریهای که هلاک کردیم آن را که آنها بازگردند و در ادامه میگوید: «حَتَّی إذا فُتِحَتْ یأْجوجُ وَ مَأْجوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ ینْسِلونَ»، یعنی: تا هنگامی که یأجوج و مأجوج گشاده شوند و آنها از هر بلندی به سرعت بتازند و بعد در آیه ۹۷ آمده است که وعده حق نزدیک است، پس آن هنگام است که چشمان کسانی که کفر ورزیدند، خیره شود إلی آخر آیه و آیات بعد که درباره قیامت و جهنم و بعد از چند آیه هم درباره نیکان.
به عنایت به آنچه از آیات قبل و بعد دیدیم، معلوم میشود که این باز شدن و رها شدن یأجوج و مأجوج قاعدتاً مربوط زمان بسیار نزدیک قیامت و از نشانههای آن است که این امر، به نوعی مؤید همان مطلبی است که پیش از این عرض شد، یعنی سد ذوالقرنین هر چه هست، با هر جنسی که ساخته شده و در هر مکانی که بوده است، هنوز بر قرار سالم و سرحال موجود است و مانع یأجوج و مأجوج، حالا هر چه که هستند، لذا این مطلب که سد از بین رفته است، به هیچ عنوان از منظر قرآنی نمیتواند قابل قبول باشد.
* یک تذکر بسیار مهم
ما تا این جا، فقط آیات را بررسی کردیم و به موارد معدودی مطالب قطعی و موارد متعدد و بسیاری مطالب غیر قطعی رسیدیم که اجازه نداریم، غیر قطعیها را بر اساس سلیقه و میل خود، یا حتی شواهد و قرائن غیر محکم، قطعی فرض کرده و بر اساس آنها نتیجه قطعی بگیریم.
در اینجا لازم است به روایتی منسوب به ابوعبدالله، امام صادقj اشاره کنم که در تفسیر العیاشی (ج ۱، ص ۱۷) به صورت مرسل روایت شده است: «عَنْ هِشامِ بْنِ سالِمٍ عَنْ أبیعَبْدِاللهِj قالَ: «مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیهِ فَأصابَ لَمْ یؤْجَرْ وَ إنْ أخْطَأ کانَ إثْمُهُ عَلَیهِ»». یعنی کسی که قرآن را به رأی و نظر خود تفسیر کند، اگر درست گفته باشد، پاداشی ندارد، اما چنانچه خطا کند، گناهش بر او است.
مرحوم شیخ صدوق نیز در عیون أخبار الرضاj (ج ۱،ص ۱۱۶)، الأمالی (ص ۶) و التوحید (ص ۶۸) به سند معتبر روایت کرده است که «حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ موسَی بْنِ الْمُتَوَکِّلe قالَ حَدَّثَنا عَلی بْنُ إبْراهیمَ بْنِ هاشِم قالَ حَدَّثَنا أبی عَنِ الرَّیانِ بْنِ الصَّلْتِ عَنْ عَلی بْنِ موسَی الرِّضا عَنْ أبیهِ عَنْ آبائِهِ عَنْ عَلی بْنِ أبیطالِبٍb قالَ قالَ رَسولُ اللهِp: «قالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ: «ما آمَنَ بی مَنْ فَسَّرَ بِرَأْیهِ کَلامی وَ ما عَرَفَنی مَنْ شَبَّهَنی بِخَلْقی وَ ما عَلَی دینی مَنِ اسْتَعْمَلَ الْقیاسَ فی دینی»»». یعنی: الله عز و جل فرمود: «کسی که کلام مرا به رأی و نظر خود تفسیر کند، به من ایمان نیاورده است و کسی که مرا به خلقم تشبیه کند، مرا نشناخته است و کسی که در دین من قیاس به کار برد، بر دین من نیست.» میبینیم که تفسیر قرآن به رأی و نظر و بر اساس حدس و گمان، مقارن خروج از ایمان به الله تعالی است.
حال بماند آنچه تا اینجا گفته شد، صرفا مطالبی است که بر اساس ظاهر آیات برداشت میشود، لذا بر اساس دیدگاه ما که خود پیرو مکتب اهل بیتb میدانیم، لازم است مروری هم داشته باشیم بر روایات معتبری که از حضرات معصومینb به ما رسیده است و یافتههای خود را در اینجا، با یافتههای آنجا مقایسه کنیم و به جمعبندی نهایی برسیم که خدای ناکرده و خواسته یا ناخواسته از منادیان حسبنا کتاب الله نباشیم.
* مقدمهای بر اینکه ذوالقرنین یک شخصیت واقعی است، یا داستانی تمثیلی
خوب است در اینجا و پیش از ورود به بخش روایات، نکتهای را درباره واقعی بودن یا تمثیلی بودن شخصیتها و داستانهای قرآن و از جمله ذوالقرنین و ماجراهای او عرض کنم.
قرآن یک متن است، آن هم متنی ادبی، لذا طبیعی است که انواع آرایهها و صنایع ادبی، به جهت زیبایی کلام و بلاغت در آن وجود داشته باشد که از جمله آنها مجاز، تمثیل، تشبیه، تشخیص، کنایه و غیر اینها باشد.
طبیعتا گاهی تشخیص اینکه یک مطلب به واقع یا مجاز است، به قرینههای داخلی یا خارجی معلوم میشود و این معلوم شدن، گاهی ساده است و گاهی پیچیده، اما گاهی هم معلوم نمیشود و اینجا است که باید ببینیم تکلیف ما چیست.
به نظر، همه ادبا بر این اتفاق نظر دارند که اصل در هر متنی، خصوصا متنی که در صدد بیان مطالب جدی است، بر حقیقت است و نَه مجاز و تمثیل و مانند آن. قرآن هم از این قاعده خارج نیست. قرآن حتی یک کتاب شاعرانه و برای تفنن ادبی نیست، بلکه کتابی است جدی و برای هدایت انسانها، لذا طبیعتا، هر چند به جهت ادبی بودن، نمیتواند فارغ از مجاز و تمثیل و مانند اینها باشد، اما اصل در بیان حقیقت است، در نتیجه اگر به قرائنی قطعی، معلوم شد که فردی، یا داستانی بر سبیل مجاز است، یا در بیان حقیقت، سلمنا، اما اگر معلوم نشد، یا باید توقف کنیم، یا اصل را جاری کنیم و آن را حقیقت بدانیم.
ذوالقرنین و داستان او هم چنین است. یعنی ابتدا باید بر اساس خود آیات قرآن و بعد روایات معتبر، ببینیم حقیقت یا مجاز بودن آن معلوم میشود یا خیر، اگر معلوم که فبها المراد، اما اگر معلوم نشد، یا توقف، یا جاری کردن اصل.
ما که تا اینجا، هنوز به روایات نرسیدهایم و تنها آیات قرآن را بررسی کردهایم و به نظر حقیر بر اساس این آیات نمیتوان گفت که ذوالقرنین، ماجراهای او و شخصیتهای جنبی داستانش، واقعی هستند، یا مجاز و تشبیه و مانند آن. لذا یا باید توقف کنیم، یا اصل جاری کنیم و بگوییم که واقعی هستند. حال با توجه به آنچه در باب تفسیر به رأی و احتمال خطا در آن داریم، ترجیح بنده بر این است که توقف کنم، تا ببینم روایات معتبر تکلیف را روشن میکند یا خبر.
البته ممکن است کسی به جهت عجیب بودن این مجموعه ماجراها و معلوم نبودن مصداق آن در تاریخ و از این دست مسائل، این داستان را تمثیلی بداند، اما میدانیم که آگاهی و اطلاعات ما نسبت به امور تاریخی، قطرهای است از بیکران تاریخ و هنوز قسمتهای بزرگی از تاریخ، حتی تاریخ همین منطقهای که ما در آن در آن زندگی میکنیم و به تعبیری مهد تاریخ است، برای ما نامعلوم است و هر روز چیز تازهای کشق میشود، لذا به نظر بنده اجازه نداریم که جهل خود را دلیلی بر اصبات چیزی بدانیم.
جمعبندی اینکه تا اینجا نَه واقعی بودن ذوالقرنین و داستانهایش را میپذیریم و نَه مجازی و تمثیلی بودن آن را، تا ببینیم در ادامه کار تکلیف روشن میشود، یا همچنان باید بلاتکلیف بود.
خب! ما از اینجا وارد روایات میشویم. ابتدا دو مقدمه تکراری عرض خواهم کرد و بعد سراغ روایات غیر معتبر میرویم، تا ببینیم در آنها چه خبر است. بعد از آن هم سراغ روایات معتبر میرویم و مسیر را طبق نقشهای که در ابتدا رسم کردیم، ادامه میدهیم.
و صلی الله علی محمد و آله