$
امشب هم بحثمان با چند روایت غیر معتبر دیگر ادامه میدهیم که نکات مهمی در باب فقه الحدیث هم دارد.
* مطالبی درباره ذوالقرنین، خضر، آب حیات و نام ذوالقرنین
۱۵/۱۵ (…)- قصص الأنبیاء للراوندی (ص ۱۲۲): و عن ابن بابویه عن أبیه عن سعد بن عبدالله حدثنا أحمد بن محمد بن عیسی عن الحسن بن علی عن المثنی عن أبیحمزة عَنْ أبیجَعْفَرٍj قالَ: «إنَّ ذاالْقَرْنَیْنِ کانَ عَبْداً صالِحاً لَمْ یَکُنْ لَهُ قَرْنٌ مِنْ ذَهَبٍ وَ لا مِنْ فِضَّةٍ. بَعَثَهُ اللهُ فی قَوْمِهِ فَضَرَبوهُ عَلَی قَرْنِهِ الْأیْمَنِ وَ فیکُمْ مِثْلُهُ»، قالَها ثَلاثَ مَرّاتٍ. «وَ کانَ قَدْ وُصِفَ لَهُ عَیْنُ الْحَیاةِ وَ قیلَ لَهُ مَنْ شَرِبَ مِنْها شَرْبَةً، لَمْ یَمُتْ حَتَّی یَسْمَعَ الصَّیْحَةَ وَ إنَّهُ خَرَجَ فی طَلَبِها، حَتَّی أتَی مَوْضِعاً کانَ فیهِ ثَمانیةٌ وَ سِتّونَ عَیْناً وَ کانَ الْخَضِرُj عَلَی مُقَدِّمَتِهِ وَ کانَ مِنْ آثَرِ أصْحابِهِ عِنْدَهُ. فَدَعاهُ وَ أعْطاهُ. وَ أعْطَی قَوْماً مِنْ أصْحابِهِ کُلَّ واحِدٍ مِنْهُمْ، حوتاً مَمْلوحاً. ثُمَّ قالَ: «انْطَلِقوا إلَی هَذِهِ الْمَواضِعِ، فَلْیَغْسِلْ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ حوتَهُ» وَ إنَّ الْخَضِرَ انْتَهَی إلَی عَیْنٍ مِنْ تِلْکَ الْعُیونِ. فَلَمّا غَمَسَ الْحوتَ وَ وَجَدَ ریحَ الْماءِ حَییَ وَ انْسابَ فی الْماءِ. فَلَمّا رَأی ذَلِکَ الْخَضِرُ، رَمَی بِثیابِهِ وَ سَقَطَ فی الْماءِ، فَجَعَلَ یَرْتَمِسُ فی الْماءِ وَ یَشْرَبُ رَجاءَ أنْ یُصیبَها. فَلَمّا رَأی ذَلِکَ رَجَعَ وَ رَجَعَ أصْحابُهُ. فَأمَرَ ذوالْقَرْنَیْنِ بِقَبْضِ السَّمَکِ. فَقالَ: «انْظُروا! فَقَدْ تَخَلَّفَتْ سَمَکَةٌ واحِدَةٌ.» فَقالوا: «الْخَضِرُ صاحِبُها.» فَدَعاهُ فَقالَ: «ما فَعَلْتَ بِسَمَکَتِکَ؟» فَأخْبَرَهُ الْخَبَرَ. فَقالَ: «ما ذا صَنَعْتَ؟» قالَ: «سَقَطْتُ فیها أغوصُ وَ أطْلُبُها فَلَمْ أجِدْها.» قالَ: «فَشَرِبْتَ مِنَ الْماءِ؟» قالَ: «نَعَمْ!»» قالَ: «فَطَلَبَ ذوالْقَرْنَیْنِ الْعَیْنَ، فَلَمْ یَجِدْها. فَقالَ لِلْخَضِرِ [الخضر]: «أنْتَ صاحِبُها وَ أنْتَ الَّذیخُلِقْتَ لِهَذِهِ الْعَیْنِ» وَ کانَ اسْمُ ذیالْقَرْنَیْنِ عَیّاشاً وَ کانَ أوَّلَ الْمُلوکِ بَعْدَ نوحٍj مَلَکَ ما بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ.»
* ترجمه:
روایت شده است که ابوجعفر (امام باقر)j فرمودند: «ذوالقرنین بنده صالحی بود که قرن او نه از طلا بود و نه از نقره. الله او را در میان قومش برگزید. پس بر قرن راستش زدند و مانند او در میان شما است و این را سه مرتبه بیان کردند. و (افزودند که) چشمه حیات برای او وصف شد و به او گفته شد کسی که از آن جرعهای بنوشد، نمیمیرد تا زمانی که صیحه را میشنود و او به طلب آن خارج شد تا به جایی رسید که شصت و هشت چشمه داشت و خضر پیشقراول او بود و از برگزیدگانِ یاران او. پس او را خواند و به او و گروهی از یارانش، هر کدام یک ماهی نمکسود شده داد. سپس گفت: «به آنجا بروید و هر یک از شما ماهیش را بشوید.» خضر به چشمهای از آن چشمهها رسید و ماهی را در آب فرو برد. (ماهی) بوی آب را حیاتبخش یافت و در آب لغزید. پس هنگامی که خضر آن را دید، لباسهایش را انداخت و در آب پرید. پس در آب فرو رفت و مقداری از آن را نوشید به امید آنکه آن را بیابد. پس چون آن دید، بازگشت و یارانش نیز بازگشتند. پس (ذوالقرنین) امر به گرفتن ماهی نمود و گفت: «ببینید که کدام یک از ماهیش تخلف کرده است.» پس گفتند: «خضر». پس او را خواست و گفت: «با ماهیت چه کردی؟» پس او را از ماجرا باخبر کرد. گفت: «چه کردی؟» گفت: «در آب پریدم و زیر آب رفتم و آن را طلب کردم اما نیافتم.» گفت: «از آب نوشیدی؟» گفت: «آری!»» (امام) گفت: «پس ذوالقرنین چشمه را طلب کرد اما آن را نیافت. پس به خضر گفت: «تو صاحب آن بودی و کسی بودی که برای این چشمه خلق شدی.» و نام ذوالقرنین، عیاش بود و اولین ملوک بعد از نوح بود که بین مشرق و مغرب را تملک کرد.»
* بررسی سندی:
این روایت نه تنها در کتب فعلی شیخ صدوق موجود نیست، بلکه در کتبی که از شیخ صدوق در اختیار سایر محدثین ما، البته به جز مرحوم قطب راوندی بوده نیز موجود نیست.
عنایت بفرمایید که بین شیخ صدوق تا قطب راوندی حدود ۲ قرن و بین او تا مرحوم مجلسی و اخباریهای دوره او نیز حدود ۶ قرن فاصله است.
با توجه به این دو مقدمه، اینکه کتاب یا نسخهای که این حدیث از آن روایت شده است، تنها به دست قطب راوندی رسیده و نه محدثین قبل از او و نه محدثین همعصر او و نَه حتی محدثین بعد از او به آن دسترسی نداشتهاند، چنان بعید است که قاعدتاً باید گفت یا قطب راوندی مرتکب خطا شده یا یکی از نسخهنویسان این روایت را به یکی از کتب شیخ اضافه کرده است و به دست قطب راوندی رسیده است. یا کتاب از فرد دیگری بوده و ایشان گمان بردهاند که از شیخ صدوق است و مانند این چیزها.
خلاصه آنکه انتساب این روایت به شیخ صدوق معتبر نبوده و هر چند افراد ذکر شده بعد از شیخ، همگی از ثقات میباشند، اما نمیتوان به این نقل قول اعتماد کرده و آن را معتبر دانست.
اگر کسی مانند ما باشد و این را معتبر نداند، این مورد هم یکی از مواردی خواهد بود که فردی، حدیثی را بر اساس احادیث غیرمعتبر ساخته و پرداخته و برای آن سند معتبر هم جعل کرده است و در بین یکی از کتب شیخ صدوق، یا در کتابی دیگر، به نام ایشان سند زده است و فردی مانند قطب راوندی را فریفته است. البته اگر به آن پنج شرطی که در یکی از مقدمات آغازین بحث روایی عرض کردم، دقت شود، احتمال اینکه گرفتار چنین دسیسهای شویم، به میزان قابل ملاحظهای کم میشود.
* شرح:
با توجه به اینکه مطالب این حدیث، عموما در روایات قبلی بررسی شد، از تکرار آن خودداری میکنیم.
یکی از تفاوتهای مهم این حدیث غیر معتبر، با حدیث غیرمعتبر دیگری که پیش از این درباره چشمههای حیات داشتیم، این است که در این حدیث، ۶۸ چشمه ادعا شده بود و در آن حدیث ۳۶۰ چشمه که تفاوت زیادی با هم دارند.
البته دو موضوع را در این حدیث داشته باشید که بعدا با آن کار داریم. یکی عبارت «فیکُمْ مِثْلُهُ» که در حدیث آمده است، سه بار تکرار شد، یعنی سه بار تأکید کردند که مانند او که بر فرقش زدند، در میان شما هم هست که ظاهراً اشاره به امیر مؤمنانj دارد و دیگری، «کانَ أوَّلَ الْمُلوکِ بَعْدَ نوحٍj مَلَکَ ما بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ.» که باز هم تصریح در پادشاه بودن او دارد، آن هم پادشاهی که دامنه حکومتش از شرقیترین نقاط تا غربیترین نقاط بوده است.
* مقایسه ذوالقرنین با حضرت داود، سلیمان و یوسفb
۱۶/۱۶ (۶۷۶۹)- الخصال (ج ۱، ص ۲۴۸): حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الولید۰ قال حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن أحمد بن أبیعبدالله عن الحسن بن محبوبٍ عن هشام بن سالم عمن ذکره عَنْ أبیجَعْفَرٍj قالَ: «إنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالَی لَمْ یَبْعَثِ الْأنْبیاءَ مُلوکاً فی الْأرْضِ إلّا أرْبَعَةً بَعْدَ نوحٍ. ذوالْقَرْنَیْنِ وَ اسْمُهُ عَیّاشٌ وَ داوُدُ وَ سُلَیْمانُ وَ یوسُفُj. فَأمّا عَیّاشٌ فَمَلَکَ ما بَیْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ أمّا داوُدُ فَمَلَکَ ما بَیْنَ الشّاماتِ إلَی بِلادِ إصْطَخْرَ وَ کَذَلِکَ کانَ مُلْکُ سُلَیْمانَ وَ أمّا یوسُفُ فَمَلَکَ مِصْرَ وَ بَراریها وَ لَمْ یُجاوِزْها إلَی غَیْرِها.»
* ترجمه:
روایت شده است که ابوجعفر (امام باقر)j فرمودند: «به یقین الله تبارک و تعالی پیامبران را بعد از نوح، ملوک در زمین قرار نداد، مگر چهار نفر را. ذوالقرنین که نامش عیاش بود و داود و سلیمان و یوسفb. اما عیاش ما بین شرق و غرب را پادشاهی کرد. و اما داود بین شامات تا سرزمین اصطخر را پادشاهی نمود و پادشاهی سلیمان نیز چنین بود و اما یوسف مصر و سرزمینهای اطراف آن را پادشاهی کرد و نه غیر آن.»
* بررسی سندی:
– این حدیث به صورت مرسل در تفسیر العیاشی (ج ۲، ص ۳۴۰) نیز روایت شده است که علامه بحرانی در البرهان این روایت را به نقل از تفسیر العیاشی آورده است.
– در رابطه با سند این روایت توجه به نکات زیر مهم است:
– محمد بن حسن بن احمد بن ولید، محمد بن حسن الصفار، حسن بن محبوب و هشام بن سالم، همگی از ثقات میباشند.
– احمد بن ابیعبدالله البرقی نیز در سند این حدیث اشکالی ایجاد نمیکند.
– اما فرد ناشناسی را که هشام بن سالم از او روایت کرده است، مجهول است و بسیاری از رجالیون هم بر همین مبنا هستند و در نتیجه طریق این حدیث به معصومj غیر معتبر میشود. اما بر مبنای ما، شاید میشد به واسطه هشام بن سالم، او را توثیق درجه دو کرد که البته توثیق شکنندهای است، ملاحظه متن حدیث خواهیم دید که نه تنها نمیتوان به او اعتماد کرد، بلکه قاعدتا مطلب را جعل کرده و به امام باقرj نسبت داده است، لذا ما هم ناچاریم این حدیث را غیر معتبر بدانیم.
* شرح:
نکته کلیدی در این حدیث، مشتقات «ملک» است که در چند بند خدمتتان عرض میکنم.
۱- اگر «ملک» را به معنای پادشاهی و سلطنت بگیریم، متن حدیث اشکال پیدا میکند، چرا که یوسفj پادشاه و سلطان مصر و اطراف آن نبود، بلکه تحت فرمان پادشاه و سلطان مصر خدمت میکرد و با این حساب متن حدیث اشکال پیدا میکند و این اشکال قاعدتا از جامن همان فرد مجهولی است که نمیدانیم کیست.
۲- اما اگر کسی بخواهد معنای «ملک» را مثلا صاحباختیاری و تسلط دون سلطنت و پادشاهی بداند، آن وقت با ملک سلیمان و داود به مشکل بر میخورد، چرا که «ملک» در مورد این نفر، همان پادشاهی و سلطنت است و باز متن حدیث به مشکل بر میخورد.
۳- اما اگر کسی اصرار داشته باشد که این حدیث را معتبر بداند، ظاهرا فقط یک راه حل با این مشل دارد که بگوید «ملک» در این حدیث در مورد حضرت داود و سلیمان، به معنای سلطنت و پادشاهی است و در مورد حضرت یوسف، تسلط دون سلطنت و پادشاهی. آن وقت این سؤال پیش میآید که مورد ذوالقرنین را به کدام باید ملحق کرد؟ به پادشلاهی، یا تسلط دون آن که نَه تنها قرینه داخلیهای بر این موضوع نداریم تا تکلیفمان را روشن کنیم، بلکه در آینده خواهیم دید که با بعضی روایات معتبر درجه یک هم هم خوانی ندارد، لذا حتی اگر این راه را هم پیشبگیریم و مشکل داخلی متن این حدیث را رفع و رجوع کنیم، مشکل تناقضش با روایات معتبر دیگر را نمیتوان حل کرد. در آینده خواهیم دید که روایات معتبر درجه یک متعدد داریم که ذوالقرنین نبی بوده است، در حالی که در این حدیث، او را نبی و معرفی میکند. خلاصه اینکه حداقل به قرائت خارجیه معلوم میشود که این حدیث جعلی است و قاعدتا این جعل از جانب همان فرد مجهولی است که هشام بن سالم از او روایت کرده است.
* سلاطین مؤمن و کافر کل زمین و اینکه نام ذوالقرنین، عبدالله بن ضحاک بود
۱۷/۱۷ (۶۷۸۴ و ۷۹۸۴)- الخصال (ج ۱، ص ۲۵۵): حدثنا علی بن أحمد بن عبدالله بن أحمد بن أبیعبدالله البرقی قال حدثنا أبی عن أحمد بن أبیعبدالله عن أبیه محمد بن خالدٍ بإسناده رَفَعَهُ إلَی أبیعَبْدِاللهِj قالَ: «مَلَکَ الْأرْضَ کُلَّها أرْبَعَةٌ، مُؤْمِنانِ وَ کافِرانِ. فَأمّا الْمُؤْمِنانِ، فَسُلَیْمانُ بْنُ داوُدَj وَ ذوالْقَرْنَیْنِ. وَ الْکافِرانِ نُمْرودُ وَ بُخْتَنَصَّرُ. وَ اسْمُ ذیالْقَرْنَیْنِ، عَبْدُاللهِ بْنُ ضَحّاکِ بْنِ مَعَدٍّ.»
* ترجمه:
از ابوعبدالله (امام صادق)j روایت شده است که فرمودند: «کل زمین را چهار نفر حکومت کردند. دو نفر مؤمن و دو نفر کافر. و اما مؤمنان آن سلیمان بن داود و ذوالقرنین بودند و کافران آن، نمرود و بختالنصر و اسم ذوالقرنین، عبدالله بن ضحاک بن معد بود.»
* بررسی سندی:
– هر چند رجال مذکور در سند این روایت با واسطه و بیواسطه توثیق میشوند و احمد بن محمد البرقی نیز در اینجا خللی به سند روایت وارد نمیکند اما در حدیث تصریح شده است که مرسل است و در نتیجه حدیث معتبر و قابل استناد نیست.
– حتی اگر تصریح هم نشده بود، معلوم میشد که حدیث مرسل است، چرا که محمد بن خالد البرقی، نمیتواند بیواسطه از امام صادقj روایت کند.
– مشابه این حدیث در تفسیر العیاشی (ج ۱، ص ۳۶۵) نیز به صورت مرسل روایت شده است، با این تفاوت که مطالب دیگری نیز درباره حضرت ابراهیمj و نمرود دارد که خارج از بحث ما است.
* شرح:
و اما چند نکتهای به بهانه متن؛
– در بعضی نسخ، نام ذوالقرنین به صورت عبدالله بن ضحاک بن سعد ذکر شده است که چون حدیث معتبر نیست، برای ما فرقی نمیکند.
– در متن این حدیث اشکالات متعددی وجود دارد که بعضی از آنها عبارتند از:
– حداقل حکومت بختنصر شامل کل زمین نبوده و سلطنت آنها محدود به منطقهای خاص بود که تنها بخشی از عراق فعلی میشود.
– حال اگر بخواهیم کل الارض را به حکومت منطقهای بزرگ معنا کنیم، منحصر کردن ملوک کافر به دو نفر اشکال دارد، چرا که پادشاهان متعدد و بیشماری بودهاند که حکومتهای بسیار گستردهای داشته و از کافران بودهاند. حتی بسیاری از این پادشاهان کافر در شرق و غرب عالم، حکومتهای بسیار گستردهتر از این دو داشتهاند. مثلا محدوده حکمرانی اسکند که قطعا موحد نبوده است، یا پادشاهان اشکانی که اکثرا موحد به معنای متعارف نبودهاند، یا پادشاهان رومی که قائل به ربالنوعها بودهاند، یا پادشاهان چین بسیار بسیار گستردهتر از حکومت بختنصر بوده است. تازه اینها بعضی حکومتهای باستان است و اگر بخواهیم دورههای بعد را اضافه کنیم و پای چنگیز و مغولان را وسط بکشیم که دیگر هیچ.
خلاصه آنکه با توجه به ضعف سند و متن این روایت نمیتوان مطالب آن را مبنا قرار داد.
و صلی الله علی محمد و آله