$


کیستی ذوالقرنین - جلسه ۱۳ (تفسیر آیات ۸۳ تا ۹۹ سوره کهف)

$

امشب هم دو حدیث برایتان روایت می‌کنم که اولی طولانی‌تر است و دومی تکرار بخشی از روایت قبل.

* روایتی مفصل درباره ذوالقرنین

۱۸/۱۸ (۶۷۵۳)- تفسیر القمی (ج ۲، ص ۴۰): حدثنا جعفر بن أحمد عن عبدالله بن موسی عن الحسن بن علی عن (ابن‏) أبی‌حمزة عن أبیه عَنْ أبی‌بَصیرٍ عَنْ أبی‌عَبْدِاللهِj قالَ: «سَألْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللهِ «یَسْئَلونَکَ عَنْ ذی‌الْقَرْنَیْنِ، قُلْ سَأتْلوا عَلَیْکُمْ مِنْهُ ذِکْراً.»» قالَ: «إنَّ ذاالْقَرْنَیْنِ بَعَثَهُ اللهُ إلَی قَوْمِهِ. فَضَرَبوهُ عَلَی قَرْنِهِ الْأیْمَنِ، فَأماتَهُ اللهُ خَمْسَمِائَةِ عامٍ. ثُمَّ بَعَثَهُ إلَیْهِمْ بَعْدَ ذَلِکَ، فَضَرَبوهُ عَلَی قَرْنِهِ الْأیْسَرِ، فَأماتَهُ اللهُ خَمْسَمِائَةِ عامٍ. ثُمَّ بَعَثَهُ إلَیْهِمْ بَعْدَ ذَلِکَ، فَمَلَّکَهُ مَشارِقَ الْأرْضِ وَ مَغارِبَها مِنْ حَیْثُ تَطْلُعُ الشَّمْسُ إلَی حَیْثُ تَغْرُبُ، فَهُوَ قَوْلُهُ «حَتَّی إذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فی عَیْنٍ حَمِئَةٍ» إلَی قَوْلِهِ «عَذاباً نُکْراً»». قالَ: «فی النّارِ. فَجَعَلَ ذوالْقَرْنَیْنِ بَیْنَهُمْ باباً مِنْ نُحاسٍ وَ حَدیدٍ وَ زِفْتٍ وَ قَطِرانٍ فَحالَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْخُروجِ.» ثُمَّ قالَ أبوعَبْدِاللهِj: «لَیْسَ مِنْهُمْ رَجُلٌ یَموتُ حَتَّی یولَدَ لَهُ مِنْ صُلْبِهِ ألْفُ وَلَدٍ ذَکَرٍ.» ثُمَّ قالَ: «هُمْ أکْثَرُ خَلْقٍ خُلِقوا بَعْدَ الْمَلائِکَةِ.»

وَ سُئِلَ أمیرُالْمُؤْمِنینَj عَنْ ذی‌الْقَرْنَیْنِ: «نَبیّاً کانَ أمْ مَلکاً؟» فَقالَ: «لا نَبیُّ وَ لا مَلکٌ. بَلْ إنَّما هُوَ عَبْدٌ أحَبَّ اللهَ، فَأحَبَّهُ وَ نَصَحَ لِلَّهِ، فَنَصَحَ لَهُ. فَبَعَثَهُ اللهُ إلَی قَوْمِهِ فَضَرَبوهُ عَلَی قَرْنِهِ الْأیْمَنِ فَغابَ عَنْهُمْ ما شاءَ اللهُ أنْ یَغیبَ. ثُمَّ بَعَثَهُ الثّانیةَ فَضَرَبوهُ عَلَی قَرْنِهِ الْأیْسَرِ، فَغابَ عَنْهُمْ ما شاءَ اللهُ أنْ یَغیبَ. ثُمَّ بَعَثَهُ ثالِثَةً فَمَکَّنَ اللهُ لَهُ فی الْأرْضِ»، وَ فیکُمْ مِثْلُهُ». یَعْنی نَفْسَهُ، «حَتَّی إذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دونِها سِتْراً» قالَ: «لَمْ یَعْلَموا صَنْعَةَ ثیابٍ». «ثُمَّ أتْبَعَ سَبَباً» أیْ دَلیلاً. «حَتَّی إذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دونِهِما قَوْماً لا یَکادونَ یَفْقَهونَ قَوْلاً» إلی قَوْلِهِ «آتونی زُبَرَ الْحَدیدِ» فَأمَرَهُمْ أنْ یَأْتوهُ بِالْحَدیدِ، فَأتَوْا بِهِ، فَوَضَعَهُ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ یَعْنی بَیْنَ الْجَبَلَیْنِ حَتَّی سَوَّی بَیْنَهُما. ثُمَّ أمَرَهُمْ أنْ یَأْتوا بِالنّارِ، فَأتَوْا بِها، فَنَفَخوا، فَأشْعَلوا تَحْتَ الْحَدیدِ حَتَّی صارَ مِثْلَ النّارِ، ثُمَّ صَبَّ عَلَیْهِ الْقِطْرَ وَ هُوَ الصُّفْرُ، حَتَّی سَدَّهُ وَ هُوَ قَوْلُهُ «حَتَّی إذا ساوَی بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ». قالَ: «انْفُخوا إلَی قَوْلِهِ نَقْباً». فَقالَ ذوالْقَرْنَیْنِ: «هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبّی فَإذا جاءَ وَعْدُ رَبّی جَعَلَهُ دَکّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبّی حَقّاً» قالَ: «إذا کانَ قَبْلَ یَوْمِ الْقیامَةِ فی آخِرِ الزَّمانِ، انْهَدَمَ ذَلِکَ السَّدُّ وَ خَرَجَ یَأْجوجُ وَ مَأجوجُ إلَی الدُّنْیا وَ أکَلوا النّاسَ وَ هُوَ قَوْلُهُ «حَتَّی إذا فُتِحَتْ یَأْجوجُ وَ مَأجوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلونَ‏.» قالَ: «فَسارَ ذوالْقَرْنَیْنِ إلَی ناحیةِ الْمَغْرِبِ فَکانَ إذا مَرَّ بِقَرْیَةٍ زَأرَ فیها کَما یَزْأرُ الْأسَدُ الْمُغْضَبُ. فَیَنْبَعِثُ فی الْقَرْیَةِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ وَ صَواعِقُ تُهْلِکُ مَنْ ناواهُ وَ خالَفَهُ، فَلَمْ یَبْلُغْ مَغْرِبَ الشَّمْسِ حَتَّی دانَ لَهُ أهْلُ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ. فَقالَ أمیرُالْمُؤْمِنینَj: وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ «إنّا مَکَّنّا لَهُ فی الْأرْضِ وَ آتَیْناهُ مِنْ کُلِّ شَیْ‏ءٍ سَبَباً» أیْ دَلیلاً. فَقیلَ لَهُ إنَّ لِلَّهِ فی أرْضِهِ عَیْناً یُقالُ لَها عَیْنُ الْحَیاةِ لا یَشْرَبُ مِنْها ذو روحٍ إلّا لَمْ یَمُتْ حَتَّی الصَّیْحَةِ. فَدَعا ذوالْقَرْنَیْنِ الْخَضِرَ وَ کانَ أفْضَلَ أصْحابِهِ عِنْدَهُ وَ دَعا بِثَلاثِمِائَةٍ وَ ثَلاثینَ [وَ سِتّینَ‏] رَجُلاً وَ دَفَعَ إلَی کُلِّ واحِدٍ مِنْهُمْ سَمَکَةً وَ قالَ لَهُمْ اذْهَبوا إلَی مَوْضِعِ کَذا وَ کَذا، فَإنَّ هُناکَ ثَلاثَمِائَةٍ وَ ثَلاثینَ عَیْناً. فَلْیَغْسِلْ کُلُّ واحِدٍ مِنْکُمْ سَمَکَتَهُ فی عَیْنٍ غَیْرِ عَیْنِ صاحِبِهِ. فَذَهَبوا یَغْسِلونَ وَ قَعَدَ الْخَضِرُ یَغْسِلُ فانْسابَتِ السَّمَکَةُ مِنْهُ فی الْعَیْنِ وَ بَقیَ الْخَضِرُ مُتَعَجِّباً مِمّا رَأی وَ قالَ فی نَفْسِهِ: «ما أقولُ لِذی‌الْقَرْنَیْنِ.» ثُمَّ نَزَعَ ثیابَهُ یَطْلُبُ السَّمَکَةَ، فَشَرِبَ مِنْ مائِها وَ لَمْ یَقْدِرْ عَلَی السَّمَکَةِ، فَرَجَعوا إلَی ذی‌الْقَرْنَیْنِ. فَأمَرَ ذوالْقَرْنَیْنِ بِقَبْضِ السَّمَکِ مِنْ أصْحابِهِ. فَلَمّا انْتَهَوْا إلَی الْخَضِرِ لَمْ یَجِدوا مَعَهُ شَیْئاً. فَدَعاهُ وَ قالَ لَهُ: «ما حالُ السَّمَکَةِ؟» فَأخْبَرَهُ الْخَبَرَ. فَقالَ لَهُ: «فَصَنَعْتَ ما ذا؟» قالَ: «اغْتَمَسْتُ فیها، فَجَعَلْتُ أغوصُ وَ أطْلُبُها فَلَمْ أجِدْها.» قالَ: «فَشَرِبْتَ مِنْ مائِها؟» قالَ: «نَعَمْ!» قالَ: «فَطَلَبَ ذوالْقَرْنَیْنِ الْعَیْنَ فَلَمْ یَجِدْها. فَقالَ لِلْخَضِرِ: «کُنْتَ أنْتَ صاحِبَها.»»

* ترجمه:

ابوبصیر از ابوعبدالله (امام صادق)j روایت کرد: «از ایشان درباره آیه «یسْئَلونَکَ عَنْ ذی‌الْقَرْنَینِ قُلْ سَأتْلوا عَلَیکُمْ مِنْهُ ذِکْراً» سؤال کردم، فرمودند: «به یقین ذوالقرنین را الله به سوی قومش فرستاد. پس بر قرن راستش زدند، پس الله او را پانصد سال میراند. سپس (دوباره) او را به سمت ایشان فرستاد، پس (این‌بار) بر قرن چپش زدند. پس الله او را پانصد سال (دیگر) میراند. بعد از این (بازهم) او را برانگیخت و شرق و غرب زمین را به تملک او درآورد، از آن‌جا که خورشید طلوع می‌کرد تا آن‌جا که غروب می‌نمود. پس این است سخن الله که «تا آن گاه که به محل غروب خورشید رسید، به نظرش آمد که در چشمه‏ای گداخته غروب می‏کند» تا آن‌جا که «عذابی شدید». فرمودند: «در آتش. پس ذوالقرنین دری از مس و آهن و قیر و قطران بین ایشان و خروجشان قرار داد.» سپس ابوعبدالله (امام صادق)j فرمودند: «فردی از ایشان نبود که بمیرد مگر آن‌که از سلب او هزار فرزند پسر متولد می‌شد.» سپس ایشان فرمودند: «آنان بعد از ملائکه بیشترین خلقی بودند که خلق شدند.»

و امیر مؤمنانj درباره ذوالقرنین مورد سؤال قرار گرفتند که پیامبر بود یا ملک؟ ایشان فرمودند: «نه پیامبر و نه ملک. بلکه او بنده‌ای بود که الله را دوست داشت و در نتیجه الله نیز او را دوست داشت. و برای الله خیرخواهی کرد، پس الله هم برای او خیر خواهی نمود. پس الله او را به سوی قومش فرستاد. پس بر قرن راستش زدند، در نتیجه از ایشان تا زمانی که الله می‌خواست، غایب شد. سپس برای بار دوم او را فرستاد. پس بر قرن چپش زدند. در نتیجه (دوباره) تا زمانی که الله می‌خواست از ایشان غایب شد. سپس برای بار سوم او را فرستاد و در زمین او را تمکن بخشید و مانند آن در میان شما هست. یعنی خودش. «تا آن گاه که به محل طلوع خورشید رسید. به نظرش چنین آمد که بر قومی طلوع می‏کرد که برای ایشان در برابر آن پوششی قرار نداده بودیم.» گفت: «آن‌ها صنعت (دوختن) لباس را نمی‌دانستند. «سپس راهی را دنبال نمود.» یعنی نشانه را. «تا وقتی به میان دو سد رسید، در برابر آن دو، طایفه‏ای را یافت که نمی‏توانستند هیچ زبانی را بفهمند.» تا آن‌که می‌گوید: «برای من قطعات آهن بیاورید» پس آن‌ها را امر کرد تا برایش آهن بیاورند. پس برایش آوردند. پس آن را بین دو بلندی قرار داد یعنی بین دو کوه تا مساوی آن دو شد. پس دستور داد تا برایش آتش بیاورند. پس برایش آوردند تا زیر آن‌ها آتش برافروخت تا آهن مانند آتش شد. سپس بر آن قطر که همان صُفر است، ریخت تا مسدود شد. و این است سخن او «تا آن‌گاه که میان دو ارتفاع برابر شد»، گفت: «بدمید!» تا آن‌جا که (می‌گوید:) «نَقْباً». پس ذوالقرنین گفت: «این رحمتی از جانب پروردگار من است، پس چون وعده پروردگارم فرا رسد، آن را درهم کوبد، و وعده پروردگارم حق است». گفت: «قبل از قیامت در آخر الزمان آن سد منهدم می‌شود و یأجوج و مأجوج به (سوی) دنیا خارج می‌شوند. انسان‌ها را می‌خورند و این است سخن او «تا هنگامی که یأجوج و مأجوج باز شوند و آن‌ها از هر بلندی می‌تازند». گفت: «پس ذوالقرنین به (سوی) مغرب رفت. پس هنگامی که از قریه عبور کرد، مانند شیر غضبناک غرید، پس در آن قریه ظلمات و رعد و برق شد و صاعقه‌ها کسانی را که از او روی‌گردان شدند و مخالفت کردند، هلاک کرد. پس نرسید به محل غروب خورشید مگر آن‌که همه مشرق و مغرب به تحت فرمان او درآمدند.» سپس امیر مؤمنانj فرمودند: «این است سخن الله عز و جل که «ما در زمین به او امکاناتی دادیم و از هر چیزی وسیله‏ای به او بخشیدیم» یعنی نشانه‌ای. پس به او گفته شد که برای الله در زمین چشمه‌ای است به نام چشمه حیات که هیچ جانداری از آن نمی‌نوشد مگر آن‌که تا (زمان) صیحه نمی‌میرد. پس ذوالقرنین، خضر را که بهترین یارانش بود با سیصد و سی نفر خواند و به هر کدامشان یک ماهی داد و به آن‌ها گفت که تا جایی چنین و چنان که سیصد و سی چشمه است (بروید) و هر کدام ماهیش را در چشمه‌ای جداگانه بشوید. پس رفتند و می‌شستند و خضر نشسته بود و (ماهیش را) می‌شست که ماهی (زنده شد و) از دستش در چشمه پرید و خضر از آن‌چه دید در تعجب ماند و با خودش گفت: «به ذوالقرنین چه بگویم.» پس لباسش را درآورد و به طلب ماهی رفت و از آب آن (چشمه) خورد، اما به ماهی دست نیافت. پس نزد ذوالقرنین بازگشت. پس ذوالقرنین به گرفتن ماهی از یارانش دستور داد تا به خضر رسید و با او چیزی نیافت. پس او را خواست و به او گفت: «ماهی چه شد؟» پس (خضر) او را (از ماجرا) آگاه کرد. ذوالقرنین گفت: «چه کردی؟» (خضر) گفت: «در آب فرو رفتم و او را جست و جو کردم، اما نیافتمش.» (ذوالقرنین) گفت: «آیا از آب آن خوردی؟» (خضر) پاسخ داد: «آری!» گفت: «پس ذوالقرنین به طلب چشمه رفت، اما آن را نیافت. پس به خضر گفت: «تو صاحب آن (چشمه) هستی.»

* بررسی سندی:

نکته اول این‌که عرض شد تفسیر القمی موجود به جهت مجهول بودن نویسنده‌اش، برای ما به کل خالی از اعتبار است، اما با فرض این‌که کسی اصل کتاب را معتبربداند، چند نکته دیگر را هم عرض می‌کنم.

۱- در سند این روایت الحسن بن علی عن ابن ابی‌حمزه اشتباه است و قاعدتاً باید الحسن بن علی بن ابی‌حمزه باشد که از ضعفا است.

۲- عبدالله بن موسی هم مجهول است.

پس حتی با فرض این که کسی اصل کتاب را هم قبول داشته باشد، باز هم این حدیث معتبر نیست.

در ضمن این عبارات احتمالا دو حدیث است و احتمالا از عبارت «سُئِلَ أمیرُالْمُؤْمِنینَj عَنْ ذی‌الْقَرْنَیْنِ»، قسمت دوم شروع می‌شود. اگر این را بپذیریم، قسمت دوم مرسل است و اگر بگوییم، این مطلب در ادامه مطلب قبل است که دیدیم باز هم معتبر نیست.

خلاصه هر جور برویم، انتساب این روایات به معصومj معتبر نیست.

* شرح:

حدیث خیلی مفصل است و اگر بخواهین بند به بند آن را بررسی کنیم، خیلی زمان می‌برد و از آن‌جایی که معتبر هم نیست، بهتر است وقتمان را صرف آن نکنیم. بله! اگر حدیث معتبر بود، ارزش داشت که جتی چند جلسه درباره آن گفت و گو کنیم، اما با این وضعیت سند، ارزش وقت‌گذاری زیاد ندارد. در ضمن بخش‌هایی از آن ر احادیث قبلی بود. با این مقدمه، فقط چند قسمت آن را در بندهای مستقل مرور می‌کنیم که خیلی هم سریع نگذشته باشیم.

  1. ذوالفرنین را کسی معرفی می‌کند که دو بار بر فرق سرش زدند و هر بار که مرد، ۵۰۰ سال بعد مجددا زنده شد.
  2. اتفاقات مذکور در آیات ذوالقرنین، در دوره سوم زندگی او اتفاق افتاد.
  3. «فَمَلَّکَهُ» را هم می‌توان به تسلط پادشاهی معنا کرد و هم تسلط غیر آن. چون حدیث معتبر نیست، از آن می‌گذریم.
  4. در این روایت «عَذاباً نُکْراً» را «فی النّارِ» تعریف کرده که اگر بخواهیم به ظاهر آن معنا کنیم، یعنی در آتش آن‌ها را عذاب کرد.
  5. در این حدیث از سد ذوالقرنین به «باب» تعریف شده است که خیلی می‌شود روی آن صحبت کرد، اما چون حدیث معتبر نیست، از آن می‌گذریم.
  6. جنس این باب را از نحاس و حدید و زفت و قطران می‌داند که معمولا به مس و آهن و قیر و قطران معنا کرده‌اند.
  7. یأجوج و مأجوج را قومی می‌داند که بسیار پر زاد و ولد بودند. اگر کسی این روایت را معتبر بداند، عبارت «ألْفُ وَلَدٍ» احتمالا از باب عدد کثرت است. به هر حال به کار ما نمی‌آید.
  8. یأجوج و مأجوج را «أکثر خلق» بعد ملائکه می‌داند که نشان از کثرت بسیار آن‌ها است.

تا این‌جا، قسمت اول روایت بود که عرض کردم و از این‌جا به بعد مطالب قسمت دوم را مرور می‌کنیم.

  1. در عبارت «لا نَبیُّ وَ لا مَلکٌ» معلوم نیست «ملک» به فتح لام است، یا کسر لام. اگر با فتح لام باشد، یعنی نه نبی بود و پادشاه و اگر با کسر لام باشد، یعنی نه نبی بود و نَه فرشته. البته به قرینه عبارت «بَلْ إنَّما هُوَ عَبْدٌ أحَبَّ اللهَ» که عبد در معمولا در مقابل ملک به فتح لام است، می‌توان این معنا را تقویت کرد، چرا که ملائکه هم می‌توانند به مرتبه عبد و عبودیت برسند و این مقام حصری در انسان‌ها ندارد.
  2. در این قسمت روایت هم اشاره به این دارد که دو بار بر فرق او زدند، یک بار فرق راست و یک بار فرق چپ، اما این بار تصریحی بر مردن او نیست و از هم‌خانواده غیبت استفاده می‌کند.
  3. بر خلاف قسمت اول، در این قسمت به مدت زمان غیبت او اشاره‌ای ندارد.
  4. در این قسمت هم ماجراهای آیات ذوالقرنین را برای دوره سوم زندگی او می‌داند.
  5. در عبارت «وَ فیکُمْ مِثْلُهُ. یَعْنی نَفْسَهُ» اشاره به خود امیر مؤمنانj دارد که دو بار فرق سرشان شکافته شد.
  6. در این روایت، عبارت « لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دونِها سِتْراً» را به عدم آگاهی از صنعت پارچه و دوخت و دوز تفسیر می‌کند. اگر خاطرتان باشد، در حدیث ۱۳ که آن هم غیر معتبر بود، این عبارت را به معنی عدم آگاهی از صنعت خانه‌سازی تفسیر کرده بود.
  7. در این روایت «الصَّدَفَیْنِ» را به «الْجَبَلَیْنِ» معنا کرده بود، یعنی دو کوه.
  8. در این روایت «قطر» را «صُفر» معنا می‌کند که خود «صفر» معانی مختلفی دارد که چون حدیث معتبر نیست، از این هم می‌گذریم.
  9. در این حدیث، به صراحت انهدام سد ذوالقرنین را در قیامت آخر زمان می‌داند. لذا اگر کسی این حدیث را معتبر بداند، به عنایت به نکته بعدی، این سد هم چنان باید موجود باشد و همان کارآیی را داشته باشد.
  10. در این حدیث آمده است که بعد از انهدام این سد در قیامت آخر الزمان، یأجوج و مأجوج سرازیر می‌شوند و مردم را می‌بلعند. این که منظور چیست، با توجه به غیر معتبر بودن حدیث، از آن می‌گذریم.
  11. اگر بخواهیم ترتیب را در این روایت مهم بدانیم، گویی حرکت ذوالقرنین به سمت مغرب، بعد از سدسازی او بوده است که این با ترتیب مذکور در قرآن فرق دارد.
  12. بعد هم به داستان چشمه حیات می‌پردازد که ظاهرا چیزی بیش از روایات قبل ندارد و می‌گذریم.

در نهایت این نکته را عرض کنم که این حدیث، از آن احادیثی است که بسیاری از محدثین، برداشت‌های تفسیری خود درباره ذوالقرنین و سد او را از آن گرفته‌اند، البته قسمت‌هایی را هم ترجیح داده‌اند که نادیده بگیرند که بماند. علی ای حال! برای ما معتبر نیست، ناچاریم آن را کنار بگذاریم.

* ذوالقرنین و آب حیات (۲)

۱۹/۱۹ (۶۷۷۱)- تفسیر العیاشی (ج ۱، ص ۲۹): عن ابن هشامٍ عن أبیه عمن حدثه عَنْ بَعْضِ آلِ مُحَمَّدٍb قالَ: «إنَّ ذاالْقَرْنَیْنِ کانَ رَجُلاً صالِحاً طُویتْ لَهُ الْأسْبابُ وَ مُکِّنَ لَهُ فی الْبِلادِ وَ کانَ قَدْ وُصِفَ لَهُ عَیْنُ الْحَیاةِ وَ قیلَ لَهُ مَنْ یَشْرَبْ مِنْها شَرْبَةً، لَمْ یَمُتْ حَتَّی یَسْمَعَ الصَّوْتَ وَ إنَّهُ خَرَجَ فی طَلَبِها حَتَّی أتَی مَوْضِعَها وَ کانَ فی ذَلِکَ الْمَوْضِعِ ثَلاثُمِائَةٍ وَ سِتّینَ [سِتّونَ‏] عَیْناً وَ کانَ الْخَضِرُ عَلَی مُقَدِّمَتِهِ وَ کانَ مِنْ أشَدِّ أصْحابِهِ عِنْدَهُ. فَدَعاهُ فَأعْطاهُ وَ أعْطَی قَوْماً مِنْ أصْحابِهِ کُلَّ رَجُلٍ مِنْهُمْ حوتاً مُمَلَّحاً. فَقالَ: «انْطَلِقوا إلَی هَذِهِ الْمَواضِعِ فَلْیَغْسِلْ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ حوتَهُ عِنْدَ عَیْنٍ وَ لا یَغْسِلْ مَعَهُ أحَدٌ.» فانْطَلَقوا یَلْزَمُ کُلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ عَیْناً، فَغَسَلَ فیها حوتَهُ. وَ إنَّ الْخَضِرَ انْتَهَی إلَی عَیْنٍ مِنْ تِلْکَ الْعُیونِ، فَلَمّا غَمَسَ الْحوتَ وَ وَجَدَ الْحوتُ ریحَ الْماءِ، حَییَ، فانْسابَ فی الْماءِ. فَلَمّا رَأی ذَلِکَ الْخَضِرُ رَمَی بِثیابِهِ وَ سَقَطَ وَ جَعَلَ یَرْتَمِسُ فی الْماءِ وَ یَشْرَبُ وَ یَجْتَهِدُ أنْ یُصیبَهُ وَ لا یُصیبَهُ. فَلَمّا رَأی ذَلِکَ رَجَعَ. فَرَجَعَ أصْحابُهُ. وَ أمَرَهُ ذوالْقَرْنَیْنِ بِقَبْضِ السَّمَکِ، فَقالَ: «انْظُروا! فَقَدْ تَخَلَّفَتْ سَمَکَةٌ.» فَقالوا: «الْخَضِرُ صاحِبُها.» قالَ: «فَدَعاهُ.» فَقالَ: «ما خُلِّفَ سَمَکَتُکَ؟» قالَ: «فَأخْبَرَهُ الْخَبَرَ [الْخَضِرُ].» فَقالَ لَهُ: «فَصَنَعْتَ ماذا؟» قالَ: «سَقَطْتُ عَلَیْها فَجَعَلْتُ أغوصُ فَأطْلُبُها فَلَمْ أجِدْها.» فَقالَ: «فَشَرِبْتَ مِنَ الْماءِ؟» قالَ: «نَعَمْ!»» قالَ: «فَطَلَبَ ذوالْقَرْنَیْنِ الْعَیْنَ فَلَمْ یَجِدْها. فَقالَ لِلْخَضِرِ: «أنْتَ صاحِبُها.»»

* ترجمه:

فردی از بعضی از آل محمدb روایت کرده است: «به یقین ذوالقرنین مرد صالحی بود که اسباب برایش فراهم بود و در سرزمین‌ها مکنت یافت و چشمه حیات برای او وصف شد و به او گفته شد کسی که از آن جرعه‌ای بنوشد، تا زمانی که صدا را بشنود، نمی‌میرد و او برای یافتن آن خارج شد تا به منطقه‌اش رسید. در آن منطقه سیصد و شصت چشمه قرار داشت. خضر که از محبوب‌ترین افراد نزدش بود، همراهش بود. پس او را خواند و به او و گروهی از همراهانش، یک ماهی نمک‌سود شده داد. سپس گفت: «به این مناطق بروید و هر کدامتان ماهیش را در چشمه‌ای بشوید که کس دیگری با آن نشسته باشد.» هر کس سراغ چشمه‌ای رفت و ماهیش را در آن شست و خضر نیز به چشمه‌ای از آن چشمه‌ها رسید، پس هنگامی که ماهی را در آن برد و ماهی بوی آب را حس کرد، زنده شد و در آب لغزید. هنگامی که خضر این را دید، لباس‌هایش را درآورد و انداخت و در آب غوطه ور شد و (از آن) نوشید و تلاش کرد که آن را بیابد اما نیافت. وقتی چنین دید بازگشت. پس یارانش نیز بازگشتند و ذوالقرنین دستور به گرفتن ماهی داد و گفت: «ببینید چه کسی از ماهیش تخلف کرده است.» گفتند: «خضر، هم‌نشین او.» گفت: «او را بخوانید.» سپس گفت: «چه شد که از ماهیت تخلف کردی؟» او ماجرا را گفت. ذوالقرنین گفت: «تو چه کردی.» گفت: «به دنبالش پریدم و شنا کردم تا آن را بیابم اما نیافتمش.» گفت: «از آن آب نوشیدی؟» گفت: «آری!» گوید: «پس ذوالقرنین در طلب چشمه رفت اما او را نیافت. پس به خضر گفت: «تو صاحب آن بوده‌ای.»»

* بررسی سندی:

در سند این حدیث، ابن هشام، پدرش و من حدثه، همگی مجهول هستند.

در ضمن، معلوم نیست که این فرد مجهول آخری، این مطلب را از یکی از امامان ما گرفته است یا یکی از سادات.

علی ای حال! انتساب این روایت به معصومینb معتبر نیست.

* شرح:

هم حدیث معتبر نیست و هم این که همه مطالبش را در احادیث قبل داشتیم، لذا می‌رویم سراغ روایت بعدی.

و صلی الله علی محمد و آله

نمودار درختی مدرس

باز کردن همه | بستن همه