$
امشب حدیث مهمی را خواهیم خواند که بسیاری از شماها اسمش را شنیدهاید، ولی ممکن است کاملش را نخوانده باشید. البته ما فعلا فقط با قسمت مربوط به ذوالقرنین کار داریم.
* تأسیس مشهد الرضاj توسط ذوالقرنین:
۴۵/۳۲ (…)- کمال الدین (ج ۱، ص ۳۰۸): حدثنا أبی و محمد بن الحسن۰ قالا حدثنا سعد بن عبدالله و عبدالله بن جعفر الحمیری جمیعا عن أبیالحسن صالح بن أبیحماد و الحسن بن طریف جمیعا عن بکر بن صالح و حدثنا أبی و محمد بن موسی بن المتوکل و محمد بن علی ماجیلویه و أحمد بن علی بن إبراهیم و الحسن بن إبراهیم بن ناتانة و أحمد بن زیاد الهمدانی رضی الله عنهم قالوا حدثنا علی بن إبراهیم عن أبیه إبراهیم بن هاشم عن بکر بن صالح عن عبدالرحمن بن سالم عن أبیبصیر عَنْ أبیعَبْدِاللهِj قالَ: «قالَ أبیj لِجابِرِ بْنِ عَبْدِاللهِ الْأنْصاریِّ: «إنَّ لی إلَیْکَ حاجَةً، فَمَتَی یَخِفُّ عَلَیْکَ أنْ أخْلُوَ بِکَ، فَأسْألَکَ عَنْها.» فَقالَ لَهُ جابِرٌ: «فی أیِّ الْأوْقاتِ شِئْتَ.» فَخَلا بِهِ أبوجَعْفَرٍj. قالَ لَهُ: «یا جابِرُ! أخْبِرْنی عَنِ اللَّوْحِ الَّذی رَأیْتَهُ فی یَدَیْ أُمّی فاطِمَةَ بِنْتِ رَسولِ اللهِp وَ ما أخْبَرَتْکَ بِهِ أنَّهُ فی ذَلِکَ اللَّوْحِ مَکْتوباً.» فَقالَ جابِرٌ: «أشْهَدُ بِاللهِ! أنّی دَخَلْتُ عَلَی أُمِّکَ فاطِمَةَh فی حَیاةِ رَسولِ اللهِp، أُهَنِّؤُها بِوِلادَةِ الْحُسَیْنِj. فَرَأیْتُ فی یَدِها لَوْحاً أخْضَرَ، ظَنَنْتُ أنَّهُ مِنْ زُمُرُّدٍ وَ رَأیْتُ فیهِ کِتابَةً بَیْضاءَ، شَبیهَةً بِنورِ الشَّمْسِ. فَقُلْتُ لَها: «بِأبی أنْتِ وَ أُمّی یا بِنْتَ رَسولِ اللهِ! ما هَذا اللَّوْحُ؟» فَقالَتْ: «هَذا اللَّوْحُ أهْداهُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ إلَی رَسولِهِp. فیهِ اسْمُ أبی وَ اسْمُ بَعْلی وَ اسْمُ ابْنَیَّ وَ أسْماءُ الْأوْصیاءِ مِنْ وُلْدی. فَأعْطانیهِ أبی لِیَسُرَّنی بِذَلِکَ.»» قالَ جابِرٌ: «فَأعْطَتْنیهِ أُمُّکَ فاطِمَةُh، فَقَرَأْتُهُ وَ انْتَسَخْتُهُ. فَقالَ لَهُ أبیj: «فَهَلْ لَکَ یا جابِرُ! أنْ تَعْرِضَهُ عَلَیَّ؟» فَقالَ: «نَعَمْ!» فَمَشَی مَعَهُ أبیj حَتَّی انْتَهَی إلَی مَنْزِلِ جابِرٍ. فَأخْرَجَ إلَی أبی صَحیفَةً مِنْ رَقٍّ. فَقالَ: «یا جابِرُ! انْظُرْ أنْتَ فی کِتابِکَ، لِأقْرَأهُ أنا عَلَیْکَ.» فَنَظَرَ جابِرٌ فی نُسْخَتِهِ، فَقَرَأهُ عَلَیْهِ أبیj. فَوَ اللهِ! ما خالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً. قالَ جابِرٌ: «فَإنّی أشْهَدُ بِاللهِ أنّی هَکَذا رَأیْتُهُ فی اللَّوْحِ مَکْتوباً: «بسم الله الرحمن الرحیم. هَذا کِتابٌ مِنَ اللهِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ لِمُحَمَّدٍ، نورِهِ وَ سَفیرِهِ وَ حِجابِهِ وَ دَلیلِهِ. نَزَلَ بِهِ الرّوحُ الْأمینُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعالَمینَ. عَظِّمْ یا مُحَمَّدُ! أسْمائی وَ اشْکُرْ نَعْمائی وَ لا تَجْحَدْ آلائی. إنّی، أنا اللهُ لا إلهَ إلّا أنا. قاصِمُ الْجَبّارینَ وَ مُبیرُ الْمُتَکَبِّرینَ وَ مُذِلُّ الظّالِمینَ وَ دَیّانُ یَوْمِ الدّینِ. إنّی، أنا اللهُ لا إلهَ إلّا أنا. فَمَنْ رَجا غَیْرَ فَضْلی أوْ خافَ غَیْرَ عَدْلی، عَذَّبْتُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أحَداً مِنَ الْعالَمینَ. فَإیّایَ فَاعْبُدْ وَ عَلَیَّ فَتَوَکَّلْ. إنّی لَمْ أبْعَثْ نَبیّاً، فَأُکْمِلَتْ أیّامُهُ وَ انْقَضَتْ مُدَّتُهُ، إلّا جَعَلْتُ لَهُ وَصیّاً وَ إنّی فَضَّلْتُکَ عَلَی الْأنْبیاءِ وَ فَضَّلْتُ وَصیَّکَ عَلَی الْأوْصیاءِ وَ أکْرَمْتُکَ بِشِبْلَیْکَ بَعْدَهُ وَ بِسِبْطَیْکَ، الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ جَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمی، بَعْدَ انْقِضاءِ مُدَّةِ أبیهِ وَ جَعَلْتُ حُسَیْناً خازِنَ وَحْیی وَ أکْرَمْتُهُ بِالشَّهادَةِ وَ خَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعادَةِ. فَهُوَ أفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ وَ أرْفَعُ الشُّهَداءِ دَرَجَةً. جَعَلْتُ کَلِمَتیَ التّامَّةَ مَعَهُ وَ الْحُجَّةَ الْبالِغَةَ عِنْدَهُ. بِعِتْرَتِهِ أُثیبُ وَ أُعاقِبُ. أوَّلُهُمْ عَلیٌّ، سَیِّدُ الْعابِدینَ وَ زَیْنُ أوْلیائیَ الْماضینَ وَ ابْنُهُ سَمیُّ جَدِّهِ الْمَحْمودِ، مُحَمَّدٌ، الْباقِرُ لِعِلْمی وَ الْمَعْدِنُ لِحِکْمَتی. سَیَهْلِکُ الْمُرْتابونَ فی جَعْفَرٍ. الرّادُّ عَلَیْهِ، کَالرّادِّ عَلَیَّ. حَقَّ الْقَوْلُ مِنّی، لَأُکْرِمَنَّ مَثْوَی جَعْفَرٍ وَ لَأسُرَّنَّهُ فی أوْلیائِهِ وَ أشْیاعِهِ وَ أنْصارِهِ وَ انتحبت [أُتیحَتْ] بَعْدَ موسَی، فِتْنَةٌ عَمْیاءُ حِنْدِسٌ، لِأنَّ خَیْطَ فَرْضی لا یَنْقَطِعُ وَ حُجَّتی لا تَخْفَی وَ أنَّ أوْلیائی لا یَشْقَوْنَ أبَداً. ألا وَ مَنْ جَحَدَ واحِداً مِنْهُمْ، فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتی وَ مَنْ غَیَّرَ آیَةً مِنْ کِتابی، فَقَدِ افْتَرَی عَلَیَّ وَ وَیْلٌ لِلْمُفْتَرینَ الْجاحِدینَ عِنْدَ انْقِضاءِ مُدَّةِ عَبْدی موسَی وَ حَبیبی وَ خیَرَتی. ألا إنَّ الْمُکَذِّبَ بِالثّامِنِ، مُکَذِّبٌ بِکُلِّ أوْلیائی وَ عَلیٌّ وَلیّی وَ ناصِری وَ مَنْ أضَعُ عَلَیْهِ أعْباءَ النُّبُوَّةِ وَ أمْتَحِنُهُ بِالاضْطِلاعِ. یَقْتُلُهُ عِفْریتٌ مُسْتَکْبِرٌ. یُدْفَنُ بِالْمَدینَةِ الَّتی بَناها الْعَبْدُ الصّالِحُ، ذوالْقَرْنَیْنِ، إلَی جَنْبِ شَرِّ خَلْقی. حَقَّ الْقَوْلُ مِنّی، لَأُقِرَّنَّ عَیْنَهُ بِمُحَمَّدٍ، ابْنِهِ وَ خَلیفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ. فَهُوَ وارِثُ عِلْمی وَ مَعْدِنُ حِکْمَتی وَ مَوْضِعُ سِرّی وَ حُجَّتی عَلَی خَلْقی. جَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَثْواهُ وَ شَفَّعْتُهُ فی سَبْعینَ مِنْ أهْلِ بَیْتِهِ، کُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبوا النّارَ وَ أخْتِمُ بِالسَّعادَةِ لِابْنِهِ عَلیٍّ، وَلیّی وَ ناصِری وَ الشّاهِدِ فی خَلْقی وَ أمینی عَلَی وَحْیی. أُخْرِجُ مِنْهُ، الدّاعیَ إلَی سَبیلی وَ الْخازِنَ لِعِلْمیَ، الْحَسَنَ. ثُمَّ أُکْمِلُ ذَلِکَ بِابْنِهِ، رَحْمَةً لِلْعالَمینَ. عَلَیْهِ کَمالُ موسَی وَ بَهاءُ عیسَی وَ صَبْرُ أیّوبَ. سَتَذِلُّ أوْلیائی فی زَمانِهِ وَ یُتَهادَوْنَ رُءوسُهُمْ، کَما تُهادَی رُءوسُ التُّرْکِ وَ الدَّیْلَمِ. فَیُقْتَلونَ وَ یُحْرَقونَ وَ یَکونونَ خائِفینَ مَرْعوبینَ وَجِلینَ. تُصْبَغُ الْأرْضُ مِنْ دِمائِهِمْ وَ یَفْشو الْوَیْلُ وَ الرَّنینُ فی نِسائِهِمْ. أولَئِکَ أوْلیائی حَقّاً. بِهِمْ أدْفَعُ کُلَّ فِتْنَةٍ عَمْیاءَ حِنْدِسٍ وَ بِهِمْ أکْشِفُ الزَّلازِلَ وَ أرْفَعُ عَنْهُمُ الْآصارَ وَ الْأغْلالَ. أولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدونَ.» قالَ عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ سالِمٍ: «قالَ أبوبَصیرٍ: «لَوْ لَمْ تَسْمَعْ فی دَهْرِکَ إلّا هَذا الْحَدیثَ، لَکَفاکَ. فَصُنْهُ إلّا عَنْ أهْلِهِ.»»
* ترجمه:
از ابوعبدالله (امام صادق)j روایت شده است که فرمودند: «فرمود پدرمj به جابر بن عبدالله به جابر بن عبدالله الانصاری: «همانا برای من به سمت تو حاجتی است. پس کی برای تو راحت است که با تو خلوت کنم، از سؤال تو را از آن؟» پس گفت به ایشان جابر: «هر زمانی که بخواهید.» پس خلوت کرد با او ابوجعفر (امام باقر)j. فرمودند به او: «ای جابر! خبر کن مرا از لوحی که دیدی آن را در دستان مادرم فاطمه، دختر رسول اللهp و آنچه خبر کرد تو را به آن که آن در آن لوم مکتوب است.» پس گفت جابر: «شهادت میدهم به الله که من داخل شدم بر مادرت فاطمهh در حیات رسول اللهp تا تهنیت گویم او را به ولایت حسینj. پس دیدم در دس ایشان لوحی سبز که گمان بردم از زمرد است و دیدم در آن نوشتهای سفید، شبیه نور خورشید. پس عرض کردم به ایشان: «پدر و مادرم فدای شما ای دختر رسول الله! چیست این لوم؟» پس فرمودند: «این لوحی است که هدیه کرده آن را الله عز و جل به رسولش. در آن است اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسمهای اولیاء از فرزندانم. پس عطا کرد آن را به من پدرم تا آسوده شوم به آن.»» گفت جابر: «پس داد آن را به من مادرت فاطمهh، پس خواندم آن را و نسخه برداشتم از آن.» پس گفت به او پدرمj: «پس آیا برای تو هست ای جابر! که عرضه کنی آن را به من؟» پس گفت: «آری!» پس حرکن کرد همراه او پدرمj تا رسید به منزل جابر. پس خارج کرد به سمت پدرم صحیفهای از پوست. پس فرمودند: «ای جابر! نگاه کن تو در نوشتهات تا بخوانم آن را من بر تو.» پس نگاه کرد جابر در نسخهاش، پس خواند آن را بر او پدرم. پس قسم به الله! مخالفت نکرد حتی یک حرف. گفت جابر: «پس همانا شاهد میگیرم الله را که من اینگونه دیدم در لوح، نوشته شده: «بسم الله الرحمن الرحیم. این کتابی از الله عزیز حکیم برای محمد، نور او و سفیر او و پوشش او و دلیل او. نازل کرد آن را روحالامین از نزد پروردگار جهانیان. بزرگدار ای محمد نشانههای مرا و شکر کن نعمتهای مرا و انکار مکن نعمات مرا. به یقین من، من الله که نیست خدایی مگر من. شکننده زورگویان و کسادکننده متکبران و ذلیل کننده ظالمان و جزادهنده یوم الدین. همانا من، من الله که نیست خدایی مگر من. پس هر کس امید دارد غیر فضل مرا، یا بترسد غیر عدل مرا، پس عذاب میکنم او را عذابی که عذاب نکردهام آن را احدی از جهانیان. پس تنها مرا بندگی کنید و بر من، پس توکل کنید. همانا من مبعوث نکردم نبیای را، مگر که کامل شد زمان او و منقضی شد مدت او، مگر که قرار دادم برای او وصیای و همانا من تو را فضیلت دادم بر انبیا و فضیلت دادم وصی تو را بر اوصیاء و کرامت بخشیدن تو را به دو بچه شیر بعد او و به دو نوه بعد تو، حسن و حسین و قرار دادم حسن را معدن علمم و بعد تمام شدن مدت پدرش و قرار دادم حسین را، خازن وحیام و کرامت بخشیدم او را به شهادت و تمام کردم برای او سعادت را. پس او بافضیلتترین است بین کسانی که شهادتجویی کردند و بالاترین شهدا از باب درجه. قرار دادم کلمه تامهام را همراه او و حجت بالغهام را نزد او. به واسطه عترت او، ثواب میدهم و عقاب میکنم. اولشان، علی، سیدالعابدین و زینت اولیای گذشته و فرزندش، همنام جدش ستوده شدهاش، محمد، شکافنده برای علم من و معدن برای حکمت من. هلاک خواهن شد شککنندگان درباره جعفر. رد بر او، مانند رد بر من است. قول حق از من است که اکرام کنم مقام جعفر را و مسرور سازم او را بین دوستانش و پیروانش و یارانش و فطرتی ایجاد کنم بعد موسی، فتنه کور تاریک، چرا که خط اطاعت من قطع نمیشود و حجت من مخفی نمیماند و اینکه اولیای من، شقه شقه نمیشوند. آگاه باشید که انکار کند یکی از آنها را، پس انکار کرده است نعمت مرا و هر که تغییر دهد آیهای از کتاب مرا، پس افترا بسته است بر من و وای بر افترازنندگان انکارکننده هنگان تمام شدت مدت بنده ام موسی و دوستم و برگزیدهام. آگاه باشید که تکذیب کننده هشتمین، تکذیب کننده به همه اولیای متن است و علی، ولی من و یاریکننده من است و کسی که قرار دهم بر او سنگینی نبوت را امتحان کنم او را به نیرومندی. میکشد او را عفریتی مستکبر. دفن میشود به شهری که بنا کرد آن را عبد صالح، ذوالقرنین، به سمت کنار شرورترین خلقم. سخن حق است از جانب من که روشن میکنم چشم او را به محمد فرزندش و جانشینش از بعدش. پس او وارث علم من است و حکمت من و جایگاه سر من بر خلقم. قرار دادم بهشت را جایگاه او و شفیع کردم او را در هفتاد نفر از اهل بیتش که همهشان واجب بودند آتش را و پایان دادم سعادت را برای فرزندش علی، ولی من و یاریدهنده من و گواه در خلقم و امین من بر وحیام. خارج میکنم از او، دعوتکننده به راهم را و خازن برای علمم حسن. سپس کامل میکنم آن را به فرزندش رحمتی برای جهانیان. بر او است کمال موسی و ارزش (زیبایی) عیسی و صبر ایوب. دلیل خواهند شد دوستان من در زمانش و هدیه میشود سرهای آنها، همانگونه که هدیه میشود سرهای ترک و دیلم. پس کشته میشوند و سوزانده میشوند، ترسیدگان وحشتزده بیمناک. رنگ شود زمین از خونهای آنها و بالا رود ناله و فریاد در زنانشان. آنها اولیای حقیقی من هستند. به آنها دفع میکنم هر فتنه کور تاریک را و به آنها میکشایم زلزلهها را و بر میدارم از آنها سنگینیها را و زنجیرها را. آنها، بر آنها است درودهایی از پروردگارشان و رحمتی و آنها همان هدایتشدگان هستند.»»» عبدالرحمن بن سالم گفت: «گفت ابوبصیر: «چنانچه نشنوی در روزگارت غیر این حدیث را، قطعا کفایت کند تو را. پس مخفی دار آن را، مگر از اهلش.»»
* بررسی سندی:
این حدیث را شیخ صدوق به چند طریق روایت کرده است.
۱- از پدرش و محمد بن حسن بن احمد بن ولید از سعد بن عبدالله و عبدالله بن جعفر الحمیری، همگی از ابوالحسن، صالح بن ابیحماد و حسن بن طریف، همگی از بکر بن صالح از عبدالرحمن بن سالم الاشل از ابوبصیر
۲- از پدرش و محمد بن موسی بن متوکل و محمد بن علی ماجیلویه و احمد بن علی بن ابراهیم و حسن بن ابراهیم بن ناتانه و احمد بن زیاد الهمدانی، از علی بن ابراهیم از پدرش از بکر بن صالح الرازی از عبدالرحمن بن سالم الاشل از ابوبصیر
همانطور که ملاحظه میفرماید، طرق شیخ صدوق تا بکر بن صالح، هم متعدد است و هم معتبر و این نشان میدهد که این حدیث، در همان زمان شیخ صدوق هم از شهرت نسبی برخوردار بوده است. اما مشکل در بکر به صالح الرازی است. او را بسیار ضعیف معرفی کردهاند. عبدالرحمن بن سالم الاشل هم به نظر خیلی از آقایان مجهول است. خوب دقت بفرمایید که چون دو راوی آخر، یک نفر هستند، توهم متواتر بودن حدیث لوح پیش نیاید.
* شرح:
ابتدا عرض کنم که ما شبیه این حدیث لوح را در چند کتاب اولیه دیگر هم داریم که مختصری درباره آنها توضیح میدهم.
۱- اصول کافی (ح ۱۳۹۰): ثقةالاسلام الکلینی، این حدیث را با اندک تفاوتی در متن، نسبت به روایت کتاب کمالالدین، از محمد بن یحیی العطار و محمد بن عبدالله بن جعفر الحمیری، از عبدالله بن جعفر الحمیری از حسن بن ظریف از بکر بن صالح الرازی از عبدالرحمن بن سالم الاشل از ابوبصیر و نیز از علی بن محمد علان از صالح بن ابیحماد از بکر بن صالح از عبدالرحمن بن سالم روایت کردهاند که باز هم به بکر بن صالح میرسد که بسیار ضعیف است. البته در این حدیث بعد از «العبد الصالح» ذوالقرنین ندارد.
۲- الإمامة و تبصرة من الحیرة (ص ۱۰۳): پدر شیخ صدوق این حدیث را از سعد بن عبدالله و عبدالله بن جعفر الحمیری از صالح بن ابیحماد و حسن بن طریف از بکر بن صالح، با باقی سند روایت کرده است. در روایت ایشان هم طبیعتا، مانند روایت فرزندشان، بعد از «العبد الصالح»، «ذوالقرنین» دارد.
۳- الغیبة للنعمانی (ص ۶۲): مرحوم نعمانی، این حدیث را از موسی بن محمد القمی از سعد بن عبدالله الاشعری از بکر بن صالح، به باقی سند روایت کرده است. در این حدیث هم بعد از «العبد الصالح»، «ذوالقرنین» دارد.
۴- خود شیخ صدوق این حدیث را در عیون أخبار الرضاj (ج ۱، ص ۴۱) هم روایت کردهاند، اما در اینجا بعد از «العبد الصالح»، «ذوالقرنین» ندارد.
۵- الهدایة الکبری (ص ۳۶۴): حسین بن حمدان الخصیبی که خودش مطرود شیعیان و بزرگان شیعه در عصر غیبت صغرا بوده است، این حدیث را از جعفر بن احمد القصیر از صالح بن ابیحماد و حسین بن طریف از بکر بن صالح، به باقی سند روایت کرده است. تفاوت متن او، با سایرین، کمیبیشتر است و اصلا اشاره به محل دفن امام رضاj ندارد، چه برسد به مؤسس آن.
۶- الإختصاص (ص ۲۱۰): شیخ مفید این حدیث را از محمد بن معقل از عبدالله بن جعفر الحمیری از حسن بن ظریف بن ناصح که احتمالا باید همان حسین بن طریف باشد، از بکر بن صالح به باقی سند روایت کرده است. در اینجا هم بعد از «العبد الصالح»، «ذوالقرنین» ندارد.
۷- الغیبة للطوسی (ص ۱۴۳): مرحوم شیخ الطائفه، این حدیث را از جماعتی از محمد بن سفیان البزوفری از احمد بن ادریس و عبدالله بن جعفر الحمیری از صالح بن ابیحماد و حسن بن ظریف از بکر بن صالح، به باقی سند روایت کرده است. در اینجا هم بعد از «العبد الصالح»، «ذوالقرنین» ندارد.
تا اینجا همه این طرق، با تفاوتهای کم و زیادی ک در متن دارند، به بکر بن صالح و عبدالرحمن بن سالم میرسد و با توجه به تنوع گزارشها و طرق، به قطع میشود گفت این حدیث از بکر بن صالح هست، اما متأسفانه خود او بسیار ضعیف است و به حدیثش نمیتوان اعتماد کرد.
اما یک طریق از این حدیث هست که با قبلیها تفاوت دارد که آن را هم بررسی میکنیم.
۸- بشارة المصطفی لشیعة المرتضی (ج ۲، ص ۱۸۳): صاحب این کتاب، این حدیث را از ابومحمد بن فحام از عمویش از احمد بن عبدالله بن علی الرواس از عبدالرحمن بن عبدالله العمری از یحیی بن مغیره از محمد بن سنان نقل میکند که محمد بن سنان مورد اختلاف است، بعضی او را به شدت تضعیف میکنند و بعضی هم توثیق، اما مهم آنکه افراد پیش از او در این طریق، اکثرا مجهول هستند و این طریق، مجهول از محهول از مجهول است، لذا این طریق هم اعتبار ندارد. ناگفته نماند که در اینجا هم بعد از «العبد الصالح»، «ذوالقرنین» ندارد.
خب! آنچه تا اینجا عرض شد، گزارشی از طرق مختلف این حدیث بود و آنچه مربوط به ذوالقرنین میشد.
اما نکته دوم؛
طبیعتا قرار ما در اینجا که بررسی کیستی ذوالقرنین است، بر شرح و توضیح این حدیث نیست، لذا فقط به همین مقدار بسنده میکنیم که اگر کسی این حدیث را معتبر بداند، باید بپذیرد که محل دفن امام رضاj که قرنها است مشهد الرضا، یا به اختصار مشهد نامیده میشود، تأسیس ذوالقرنین است.
البته ناگفته نماند که مدفن امام رضاj، بر خلاف طوس که تاریخ بسیار قدیمی داشته و ساخت آن را حتی به دوران اسطورهای کیانیان و پهلوان مشهوری به نام توس نسبت میدهند، به عنوان یک شهر، تاریخ طولانی ندارد. آنچه از گزارشهای حدیثی و تاریخی بر میآید، یکی از روستاهای تابعه توس، قریه کوچکی به نام سناباد بوده که هارون در آن فوت میکند و او را کناره این روستا، در بقعه باغی یا کاخی که برای حمید به قحطبه الطائی، سردار و والی عباسی خراسان بود، دفن کردند.
وقتی امام رضاj، در راه بازگشت مأمون به بغداد، در اطراف سناباد به شهادت رسیدند، مأمون عباسی دستور داد که ایشان در همان بقعه و در کنار پدرش، هارون الرشید، دفن کنند.
تا این تاریخ، ما نَه در تاریخ نشانی از شهر بودن این منطقه خاص داریک و نَه یافتههای باستانشناسی، نشان از شهر بودن این منطقه، در گذشتهها دارند.
این باغ و اطراف آن، بعدها خراب و متروکه شد. مدتها بعد، بعضی از شیعیان گرد آن جمع شده و روستایی تأسیس کردند که میزبان زوار آن حضرت و کاروانهای گذری از نیشابور و سبزوار، به سمت توس و مرو بود.
این روستا، بارها دستخوش تهاجم و بازسازی مجدد شد. مثلا این منطقه در دوره آلبویه، در قرن چهارم هجری، رنگ و بوی شهری گرفت، اما در اواخر همین قرن، به دستور سبکتکین، پدر سلطان محمود غزنوی، ویران شد، اما در زمان حکومت فرزندش، سلطان محمود، بازسازی شد. این فراز و فرودها ادامه داشت، تا اینکه این منطقه در دوره ایلخانان مغول و خصوصا تیموریان، بسیار مورد توجه قرار گرفته و با سرعت آباد شد. این شهر، یکی از مراکز اقامت چند ماهه شاهرخ، جانشین تیمور لنگ بود . مسجد گوهرشاد که یادگار همسر او است، از همین دوره به جا مانده است. با ظهور دولت صفویه و شعارهای شیعی آن، این شهر بیشتر مورد توجه قرار گرفت که این توجه در دوره نادرشاه و جانشینان او و همچنین قاجار، الی یومنا هذا، هر چند گاهی مورد حجوم قرار گرفته و تخریب میشد، اما همواره مورد توجه بوده و با سرعت آباد میشد که ی نمونه از آنها حمله روسها به مشهد و به توپ بستن حرم امام رضاj بود.
علی ای حال! در این حدیث محل دفن امام رضاj را شهری معرفی میکند که توسط ذوالقرنین تأسیس شده است، اما نَه سند این حدیث معتبر است و نَه نشانهای از شهر بودن این منطقه خاص، در طول تاریخ میتوان پیدا کرد، مگر کسی بگوید منظور از این شهر، در این روایت، توس، یا نیشابور یا سبزوار، یا مرو و مانند آن است که قدمتی طولانی داشته و البته دهها، بلکه صدها کیلومتر با مزار امام رضاj، فاصله دارد.
ما روایاتی مرسل در منابع مکتب خلفا داریم که بعضا وارد منابع حدیثی ما هم شده است. مثلا فضل بن حسن الطبرسی که در قرن ششم هجری میزیسته، در کتاب إعلام الوری (ص ۳۱) حدیثی مرسل از بریده اسلمی دارد که از قول نبی مکرم اسلامp روایت میکند که به فرمودند: «سَتُبْعَثُ بُعُوثٌ. فَکُنْ فِی بَعْثٍ یَأْتِی خُرَاسَانَ. ثُمَّ اسْکُنْ مَدِینَةَ مَرْوٍ، فَإنَّهُ بَنَاهَا ذُوالْقَرْنَیْنِ وَ دَعَا لَهَا بِالْبَرَکَةِ» وَ قَالَ: «لَا یُصِیبُ أهْلَهَا سُوءٌ». یعنی به زودی گروههایی مأمور میشوند. پس تو در گروهی باش که مأمور خراسان میشوند و در شهر مرو ساکن شد، چرا که آن را ذوالقرنین بنا کرده است و برکت برای آن دعا کرده است. سپس فرمودند که بدی به اهل آن نمیرسد. این حدیث هم مرسل است و هم متن آن ملاحظاتی دارد. مثلا اینکه مرو تاریخی که خرابههای موجود است، بارها مورد هجوم وحشیانه اقوام مختلف قرار گرفت و خودش خراب شد و مردمانش قتلعام شدند، تا اینکه الآن جز خرابههایی از آن باقی نمانده است، در حالی که در این روایت غیر معتبر، سخن از این است که هرگز مصیبتی به آن نمیرسد. فراموش نفرمایید که مرو فعلی، در دوره تزارها و در چند ده کیلومتری مرو تاریخی ساخته شده است و با مرد تاریخی فرق دارد. نکته دیگر اینکه مرو تاریخی و حتی مرور فعلی، صدها کیلومتر با مزار امام رضاj فاصله هوایی دارند که اگر به مسیر محاسبه شود، به مراتب بیشتر میشود و از این دست ملاحظات. خلاصه اینکه این حدیث هم سندش معتبر نیست و هم متنش اشکال دارد و چه بسا سازنده حدیث لوح، شنیده بوده که امام رضاj در مرو و در دربار مأمون بودند و گمان میکرده که همانجا هم فوت و دفت شدهاند و از چنین احادیثی شنیده بوده، در ساخت حدیث خود استفاده کرده است.
و نکته آخر اینکه هر چند این حدیث معتبر نیست، اما دلایل امامت ائمه دوازدهگانه ما، به نام و نشان و صفات و رسم و آیین، جنان زیاد است که نیازی به این حدیث غیر معتبر و مانند آن نیست. اللهم الجعلنا من المتسکین بولایة امیرالمؤمنین، علی بن أبیطالب و الأئمة المعصومین من ولدهb و عجل فی فرج مولانا، القائم الحجة.
و صلی الله علی محمد و آله