((( این مطالب از لابهلای دروس مختلف استاد ریاحی استخراج شده و بررسی و باز بینی مجدد ایشان در تابستان ۱۳۹۵ منتشر شد. )))
ابوعبدالله، مفضل بن عمر الجعفی الکوفی از جمله راویان پر حدیث در کتب روایی ما است. مرحوم نجاشی مینویسد که بعضی کنیه او را ابومحمد گفتهاند.
با توجه به شواهد و قرائن حدود سال ۱۰۰ هجری متولد و ظاهراً در زمان امام کاظمj یعنی پیش از سال ۱۸۳ فوت شده است، لذا او را میتوان از اصحاب امام صادق و امام باقرc به حساب آورد. حقیر تا به حال حدیث معتبری ندیدهام که از امام باقر یا امام رضاc روایت کرده باشد. ناگفته نماند که تعداد روایات منسوب به او از امام کاظمj بسیار اندک و شاید کمتر از ۲۰ یا ۳۰ روایت باشد، در حالی که روایات منسوب به او از امام صادقj، بالغ بر صدها روایت است.
بر اساس روایتی که بعداً عرض خواهم کرد، معلوم میشود که در سال ۱۳۱ هجری، یعنی حدود ۳۰ سالگی و بعد مرگ عبدالله بن ابییعفور، به عنوان وکیل امام صادقj منسوب شد. این انتساب تقریبا ۱۷ سال بعد از آغاز امامت امام صادقj و ۱۷ سال پیش از شهادت ایشان است.
او از جمله رواتی است که درباره او اختلاف نظر وجود دارد. عدهای او را توثیق کرده و عدهای هم به شدت تضعیف کردهاند.
در توثیق یا تضعیف او چند دسته دلیل اقامه شده است که هر کدام را مستقلاً بررسی میکنیم.
۱- نظر متقدمین:
مرحوم نجاشی در الفهرست (ش ۱۱۱۲) او را فاسد المذهب و مضطرب الروایه معرفی میکند که مصنفاتی دارد که به آن توجه نمیشود. در ضمن میگوید که بعضی او را خطابی میدانند.
در اینجا چند نکته را در مورد غلات عرض کنم. غلات بر دو دسته اصلی تقسیم میشوند. غلاتی که به اتفاق نظر شیعه، اعتقاداتی منحرف داشتند، مانند اینکه قائل به خدایی ائمه یا حلول الله تعالی در آنها بودند و از اینگونه موارد و دسته دوم افرادی که اعتقاد به مقاماتی برای ائمه داشتند که عدهای از بزرگان شیعیان آن را پذیرفته و عدهای دیگر منکر آن بودند. این موضوع بیشتر در دوره قدما بین قمیون مطرح بوده و ایشان افرادی را در این زمینه غالی میدانستند. مثلاً بعضی از بزرگان قمی کسی را که قائل به عصمت مطلق ائمه بود، غالی به حساب میآوردند و به همین جهت است که بعضی از بزرگان بر این باور بودند که اتهام غلو از جانب قمیها، نمیتواند نشان ضعف راوی باشد. با توجه به آنچه عرض کردم، به چند نکته توجه فرمایید:
۱) خطابیها از گروه اول بودند، یعنی قائل به نبوت بعضی ائمه و حتی بعد آن خدایی ایشان شدند، لذا غلو آنها از نوع دوم نیست.
۲) اگر قمیها یا غیر ایشان کسی را متهم به غلو کردند و معلوم بود که از نوع اول است، طبیعتاً تکلیف روشن است و اگر معلوم بود از نوع دوم است، شاید نتوان به واسطه این اتهام، فردی را تضعیف کرد و باید سراغ سایر شواهد و قرائن رفت که در بعضی موارد شواهد و قرائن، موجب توثیق و گاهی موجب تضعیف میشوند. اگر هم توثیق یا تضعیفی حاصل نشد، در حکم مهمل میشوند.
۳) اما اگر معلوم نشد که این غالی از دسته اول است یا دسته دوم، به نظر حقیر نمیتوان به او اعتماد کرد.
مرحوم کشی نیز در جایجای رجال خود روایات متعددی در مدح و ذم او دارد که در بخش روایات بررسی خواهیم کرد.
شیخ مفید در کتاب الإرشاد (ج ۲، ص ۲۱۶) او را در کنار اجلایی از ثقات جزء خواص امام صادقj و افراد مورد اعتماد ایشان و فقهای صالح معرفی کرده است.
شیخ الطائفه نیز هر چند در الفهرست و الرجال نام او را ذکر کرده، اما مطلبی در توثیق و تضعیف او ندارد، در حالی که در الغیبة (ص ۳۴۶) او را جزء ممدوحین از وکلای ائمه ذکر کرده است. ایشان ذیل همین مطلب خود چند روایت در مدح مفضل میآورند که اولی به واسطه حسین بن احمد المنقری و ما بقی به واسطه ارسال معتبر نیست.
در کتاب رجاء ابن الغضائری او را ضعیف، متهافت، مرتفع القول و خطابی معرفی میکند که غلات از او بسیار حدیث میکنند و اینکه کتابت حدیثش مجاز نیست.
اگر به خاطر داشته باشید، در مبحث بررسی کتب رجالی، مفصلاً بحث کردیم که انتساب رجال ابن الغضائری موجود در زمان ما به این عالم بزرگوار کلاً مخدوش است، لذا نه به توثیق آن اعتماد میکنیم و نه به تضعیفش.
در ضمن ناگفته نماند شیخین نیز گاهی در اینگونه مسائل تناقضگوییهایی دارند که البته در مورد مفضل به عمر نیست. مثلاً شیخ مفید در همین کتاب الإرشاد (ج ۲، ص ۲۴۸) محمد بن سنان را جزء ثقات، اهل ورع و علم و فقه و شیعیان خاص معرفی میکند که توثیق تمام و کمالی است، در حالی که در رساله الرد علی أصحاب العدد (ص ۲۰) او را در زمره مطعونین نام میبرد که گروه شیعیان در اتهام و ضعفش اختلافی ندارند و به حدیث او عمل نمیکنند و میبینیم که تضعیف شدید او است. یا شیخ الطائفه شبیه همین تناقض را در مورد سهل بن زیاد دارد که ذیل بررسی سهل مفصلاً بحث کردیم.
این نکته را هم اضافه کنم که مرحوم آیتالله خویی ذیل نام مفضل بن عمر فرمودهاند که شیخ الطائفه روایتی را به سند محمد بن سنان از مفضل بن عمر روایت کرده و سند آن را به واسطه آنکه محمد بن سنان را مطعون علیه و ضعیف جداً معرفی کرده است، تضعیف نموده و متعرض مفضل بن عمر نشده است. سپس ظاهراً نتیجهگیری میکنند که کلام شیخ صراحت در اعتماد به مفضل بن عمر و غیر مطعون بودن او دارد. به نظر حقیر این نتیجهگیری اگر صرفاً به جهت همین دلیل باشد، قابل قبول نیست، چرا که ضعف راوی متأخر، وثاقت یا عدم وثاقت راویان متقدم را بیاهمیت میکند، اما اگر مطلب شیخ در الغیبة را که مرحوم آیتالله خویی نیز متذکر آن شدهاند، اضافه کنیم، در فرمایش و جمعبندی ایشان اشکالی نیست.
میبینیم که متقدمین رجالی ما درباره او اختلاف نظر دارند، لذا تا اینجا دو راه پیش رو داریم:
۱) نظر مرحوم نجاشی را که به جهاتی که در مباحث رجال و درایه عرض کردیم، بر نظر سایرین ترجیح دهیم.
۲) از باب اذا تعارضا تساقطا، در او توقف کنیم.
اما نکته در اینجا است که چند دلیل دیگر نیز برای توثیق یا تضعیف او مطرح شده است که لازم است یک به یک بررسی کنیم تا بلکه به جمعبندی مناسبی برسیم.
قبل از آنکه وارد دلایل بعدی شویم، این نکته را عرض کنم که بعضی فرمودهاند که نظر مرحوم نجاشی متأثر از نظر ابن الغضائری و سختگیریهای او است که این مطلب با توجه به آنچه عرض کردم، قابل قبول نیست. یعنی نسخه درست و اصل رجال ابن الغضائری در دست ما نیست، تا ببینیم اصلاً سختگیر بوده است یا خیر و اینکه در مورد مفضل به عمر چه مطلبی دارد تا بخواهیم بگوییم نظر مرحوم نجاشی متأثر از او هست یا خیر. البته اشکالات دیگری هم وارد است که همین مقدار کفایت میکند.
۲- نظر متأخرین تا زمان ما:
بعد از دوره متقدمین تا دوره ما نیز درباره او اختلاف نظر داشتهاند، مثلاً مرحوم علامه حلی در الخلاصه (ص ۲۵۸) یا محمد بن حسن، نوه شهید ثانی، در استقصاء الإعتبار فی شرح الإستبصار (ج ۳، ص ۳۷۲ و ۳۸۰ و ج ۷، ص ۳۶۱) تابع مرحوم نجاشی شده و او را تضعیف کردهاند. کثیری نیز مانند ابن شهر آشوب و مرحوم آیتالله خویی او را توثیق کردهاند که مشهور در زمان ما، توثیق او است. ابن داود نیز خود مفضل را ثقه میداند، اما کل احادیثش را از مناکیر دانسته و رجوع به آنها را جایز نمیداند که نظر جالبی است.
قبل از اینکه وارد مطلب بعد شویم، این را متذکر شوم که نظر متأخرین و بعد ایشان در مورد اینگونه افراد، برای مجتهد در علم رجال حجت نیست، چرا که اجتهاد ایشان پس از بررسی ادله موجود بوده است. البته قول این افراد در مورد کسانی که شناختشان بر اساس حس یا قریب به حس بوده، معتبر است. لذا اگر این بزرگان دلیل خود را در توثیق یا تضعیف افراد ذکر باشند، آن دلایل را بررسی میکنیم تا ببینیم به چه جمعبندی میرسیم.
۳- استناد به توثیقات عام:
دلیل دیگری که برای توثیق او مطرح میشود، تمسک به بعضی توثیقات عام است که چند مورد آن را بررسی میکنیم.
۱) مفضل به عمر در سند کتاب تفسیر القمی قرار دارد: بحث درباره تفسیر القمی مفصل بود و فعلاً به هین مقدار بسنده میکنیم که تفسیر القمی موجود در خوشبینانهترین حالت ممکن، مجموعه تألیفی از چندین فرد است که یکی از آنها علی بن ابراهیم القمی است و معلوم نیست مقدمه آن از چه کسی است، علی بن ابراهیم، علی بن حاتم، عباس بن محمد یا فردی دیگر که بخواهیم به توثیق آن عمل کنیم.
۲) وجود او در سند کامل الزیارات و کتب اربعه: این بحث هم طبیعتاً مفصل بود که در توثیقات عام عرض کردیم و فعلاً همین مقدار کفایت میکند که قدر متیقن توثیق ابن قولویه و محمدون ثلاث به مشایخ ایشان بر میگردد و نه همه رجال موجود در اسناد این کتب. در ضمن در مورد الفقیه این نکته را اضافه کنم که طریق شیخ به او به واسطه محمد بن سنان معتبر نیست و این نکتهای است که در سایر کتب اربعه هم مکرر وجود دارد.
۳) اعتماد بعض از مشایخ ثقات یا اصحاب اجماع و امثال اینگونه توثیقات عام: نکته مهم درباره اینگونه توثیقات و حتی بعضی موارد قبل این است که وقتی نوبت به توثیقات عام میرسد که توثیق خاص مشکل را حل نکند. به عبارت دیگر توثیقات عام در علم رجال مانند اصول عملیه در اصول فقه هستند، لذا استناد به روایت مشایخ ثقات یا اصحاب اجماع یا بعضی از آنها که پیش از این ذکر شد، فقط زمانی مقبول است که توثیق خاصی درباره فرد وجود نداشته باشد.
این را هم اضافه کنم که بعضی از بزرگان وقتی احادیث فردی را روایت میکردند، نه از باب تأیید آن فرد بلکه صرفاً به جهت انتقال مطلب بوده است. مثلاً مرحوم کشی در در شماره ۹۷۷ از قول حمدویة بن نصیر مینویسد که ایوب بن نوح دفتری به او داد که احادیث محمد بن سنان در آن بود و گفت که اگر میخواهید بنویسد، انجام دهید، من از محمد بن سنان نوشتم، اما چیزی از آن برای شما روایت نمیکنم و قبل از مرگش درباره او گفت که هر آنچه از او برای شما حدیث کردم، از باب سماع و روایت برای من نبوده، من فقط چون آن را یافتهام، برایتان روایت کردم و به همین جهت است که در توثیقات عام، وقتی تلاش کردیم، مشایخ اجلای ثقات را توثیق کنیم، عرض کردم که این قاعده بسیار شکننده بوده و با تسامح قابل قبول است که بحثش مفصل بود.
۴- توحید مفضل:
دلیل دیگری که موافقین توثیق او مطرح میکنند، کتاب توحید مفضل است. این دسته از اجلا بر این عقیده هستند که وجود مطالب و مضامین عالی در این کتاب که امام صادقj آن را به مفضل بن عمر املا فرمودهاند، نشان از جایگاه والای او نزد این امام دارد، لذا ناچاریم چند نکته را در مورد این کتاب عرض کنیم.
۱) توحید مفضل از کتاب های مشهوری است که مورد علاقه بسیاری از علمای ما است. البته نشانی از این شهرت تا قبل از مرحوم علامه مجلسی نبوده و این شهرت به مرور بعد از ایشان ایجاد شده است. به نظر می رسد ترجمه فارسی مرحوم علامه از این کتاب، در این شهرت بیتأثیر نبوده است.
۲) در ابتدای این کتاب از قول مفضل بن عمر ماجرایی از برخورد او با ابن ابیالعوجاء ذکر شده که این زندیق ادعا میکند جهان آفرینندهای ندارد و ابدی و ازلی است و پیامبر مسلمانان هم تنها اندیشمندی است که با زیرکی نام خود را در جهان زنده نگه داشته است. نتیجه این ماجرا و گفت و گویی که بین مفضل و اصحاب ابن ابیالعوجاء رخ میدهد، مراجعه او به امام صادقj است. امامj هم به او میفرمایند که فردا قلم و کاغذی بیاور تا درباره حکمت الله تعالی در آفرینش سخن بگویم و نهایتاً این حدیث مفصل در چهار جلسه بر او املا میشود.
۳) کتاب توحید مفضل حداقل در اختیار مرحوم نجاشی بوده است که ظاهراً طریق ایشان به این کتاب همان طریقی است که در پایان بخش مفضل آوردهاند که اگر چنین باشد، به جهت محمد بن سنان که از مشاهیر کذابون است، معتبر نمیباشد. مرحوم نجاشی این کتاب را با عنوان کتاب فکر نام بردهاند. البته ممکن است کسی بگوید که این طریق ربطی به توحید مفضل ندارد که با این حساب، باید گفت که مرحوم نجاشی تنها نام از آن کتاب آوردهاند و چه بسا خود هم آن را نداشتهاند یا اگر داشتهاند، از طریقی نامعلوم به ایشان رسیده که علی ای حال طریق غیر معتبر میشود.
۴) ظاهراً گزارشی از نام این کتاب در بین سایر قدما نیست تا در دوره متأخرین مرحوم سید بن طاووس از آن نام برده و بدون ذکر متن آن، تنها مطالبی در وصف آن دارد که هر چند بسیار مختصر است، اما با محتوای متن فعلی هماهنگ است.
۵) اما در مورد متن کتاب، گزارش خاصی از زمان امام صادقj تا زمان مرحوم علامه مجلسی نداریم، تا اینکه مرحوم علامه، متنی را با طریقی نامعلوم و حتی ضعیف به عنوان توحید مفضل در بحارالأنوار آورده و آن را به فارسی ترجمه میکنند که از بعد ایشان مشهور میشود.
۶) علامه مجلسی بدون ذکر طریق خود این متن را با ارسالی بیش از ۷۰۰ سال از محمد بن سنان از مفضل بن عمر روایت میکنند، لذا جدای از بحث مفضل بن عمر که آیا قابل اعتماد است یا خیر، انتساب این مطالب به خود او نیز حداقل با دو اشکال مواجه است. یکی ارسال هفت یا هشت قرنی و دوم، محمد بن سنان که محل اختلاف است و بر مبنای ما و کثیری از رجالیون، به شدت ضعیف است. حتی اگر افرادی محمد بن سنان را هم توثیق کنند، باز ارسال چند قرنی آن باقی است.
۷) اما در مورد مطالب علمی و محتوای آن، به نظر میرسد بعضی از بزرگان ما علوم بسیار قدیمی را دست کم میگیرند و این در حالی است که بعضی از علوم، حتی قرنها پیش از بعثت نبوی در میان اقوام مختلف از یونان و مصر بگیرید تا هند و چین در درجه بالایی قرار داشتند که نشانههای بعضی از آنها هنوز هم باقی مانده است و درک آن برای دانشمندان امروزی هم دشوار است. حال اگر دقت کنیم که با فتوحات گسترده زمان خلفای راشدین و به دنبال آن بیامیه و بنیالعباس در شرق و غرب، اعراب مسلمان اندک اندک با این علوم آشنا شدند و از حدود زمان امام صادقj، نهضت ترجمه کتب ملل دیگر با حمایت و پشتیبانی حکومت عباسی آغاز شد و عالمان مخالف دانشگاه امام صادقj مراجعه به این متون داشتهاند، این امکان وجود دارد که فردی مطالبی را از این کتب گرفته و با بعضی روایات و اعتقادات درست آمیخته باشد و به امام صادقj منسوب کرده باشد.
۸) حتی این امکان وجود دارد که قرنها بعد از مفضل بن عمر، مثلاً در قرن نهم یا دهم، یعنی یکی دو قرن پیش از علامه، فردی مطالبی را از بین آیات قرآن و روایات معتبر و همچنین کتب علمی و غیر آن کنار هم گرد آورده باشد و با توجه به نام کتاب توحید مفضل که نشان آن در کتب گذشتگان ما گزارش شده، به واسطه محمد بن سنان به مفضل به عمر منسوب کرده باشد.
تصور نکنید این احتمالات خیلی بعید و دور از ذهن است، همیشه دوران، از زمان حیات خود حضرت رسول اللهp تا زمان ما، افرادی بودهاند که به جهات مختلف، دست به اینگونه کارها زدهاند که در مقدمات علم الحدیث، بحث مفصلی در این زمینه داشتیم، لذا نمیتوان اینگونه احتمالات را سختگیرانه دانست یا با هر نام دیگری نادیده گرفت.
۹) بر خلاف نظر بسیاری از بزرگان، همه مطالب توحید مفضل به اثبات علمی نرسیده است. حتی بعضاً مطالبی در آن وجود دارد که یا هنوز اثبات نشده، یا ظاهر آن با واقعیتهای علمی موجود درست در نمیآید، مگر آنکه بخواهیم آنها را به شکلهای مختلف توجیه کنیم. البته عرض حقیر این نیست که نمیتوان کلامی را توجیه کرد، آری! بنده هم قبول دارم که منظور بسیاری از کلامها آن چیزی نیست که ابتداء از ظاهر آنها مشخص میشود، اما ابتدا باید اصل آن اثبات شود و بعد توجیه معقولی برای آن پیدا شود و الا هر حرفی را میتوان توجیه و چیزی را که میخواهیم از آن استخراج کنیم.
۱۰) در ضمن نباید فراموش کنیم که مفضل بن عمر متهم به خطابیگری است، لذا تا زمانی که این اتهام منتفی نشود، نمیتوان به کلام او اعتماد کرد. یکی از ویژگیهای خطابیها این بود که کتب حدیثی را برداشته و ضمن افزودن مطالبی از اعتقادات خودشان، آن را منتشر میکردند، لذا اگر مفضل بن عمر خطابی باشد، ممکن است مطالبی را که امامj در پاسخ فردی دیگر املا فرمودهاند، نوشته و به عینه یا با کم و زیادی به نام خود منتشر کرده باشد که با توجه به اتهام او به خطابی بودن و طریقه خطابیها در کتابت کتب حدیثی، این مسأله را نمیتوان نادیده گرفت، لذا اول باید تکلیف اینگونه مسائل را روشن کرد و بعد به سخنش اعتماد نمود.
۵- روایات:
دلیل مهم دیگر در توثیق و تضعیف او، اخبار است. ابتد چند نکته به عنوان مقدمه عرض کرده و سپس به بررسی روایات میپردازیم.
۱) در برخورد با اخبار دو راه را میتوان پیش گرفت. اول آنکه اعتبار اخبار را نادیده بگیریم و دوم آنکه صحت انتساب روایت به معصوم برای ما مهم باشد.
۲) کسانی که اعتبار اخبار را نادیده میگیرند، دو دسته هستند. اول آنهایی که گرایش اخباری دارند، حال میخواهد این نامگذاری را بر خود قبول داشته باشند یا نداشته باشند و دوم بزرگانی که متکرر بودن روایات را ظن معتبر میدانند.
طبیعتاً ما با دسته اول که گرایش اخباری دارند، کاری نداریم، اما دسته دوم، در مورد مفضل بن عمر میفرمایند که روایات مدح و ذم درباره او متکرر هستند، لذا ظن حاصل میشود که هر دو دسته قابل قبول هستند. بعد سعی در توجیه یک طرف میکنند.
به نظر حقیر این نظر درست نیست و روایات غیر معتبر، به هر حال غیر معتبر است، لذا لازم است این روایات را کنار بگذاریم و ببینیم که از روایات معتبر چه چیزی دست ما را میگیرد. مثلاً اگر دیدیم فقط یک طرف معتبر بود، کار راحت میشود، اما اگر دو طرف معتبر داشت، باید ببینیم چه راه جمعی میتوان برای آن پیدا کرد و اگر هیچ راهی پیدا نشد، شابد مجبور به توقف شویم.
۳) در رابطه با مفضل بن عمر، با دوسته از اخبار مواجه هستیم که تعداد قابل ملاحظهای در مدح شدید او است و تعداد قابل ملاحظهای هم در ذم شدید او، که در هر دو دسته روایات معتبر و غیر معتبر وجود دارد، لذا ناچاریم به قاعده خود عمل کرده و ابتدا روایات معتبر را از غیر آن جدا کرده و بعد به بررسی روایات معتبر بپردازیم.
ما جمعاً ۲۸ گزارش و روایت داریم که مربوط به توثیق یا تضعیف او میشود و ابتدا روایاتی را عرض خواهم کرد که یا معتبر نیستند یا به نظر میرسد که ابتداءً نتوان به آن استناد کرد. مثلاً خود مفضل فضیلتی را درباره خود گفته باشد.
* روایات غیر معتبر:
۱) الکشی، ش ۲۱۶: محمد بن قولویه قال حدثنی سعد بن عبدالله قال حدثنی محمد بن الحسین بن أبیالخطاب عن محمد بن سنان عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قالَ: «سَمِعْتُ أباعَبْدِاللهِj یوْماً وَ دَخَلَ عَلَیهِ الْفَیضُ بْنُ الْمُخْتارِ، فَذَکرَ لَهُ آیةً مِنْ کتابِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ، تَأوَّلَها أبوعَبْدِاللهِj. فَقالَ لَهُ الْفَیضُ: «جَعَلَنی اللهُ فِداک! ما هَذا الِاخْتِلافُ الَّذی بَینَ شیعَتِکمْ؟» قالَ: «وَ أی الِاخْتِلافِ؟ یا فَیضُ!» فَقالَ لَهُ الْفَیضُ: «إنّی لَأجْلِسُ فی حِلَقِهِمْ بِالْکوفَةِ، فَأکادُ أشُک فی اخْتِلافِهِمْ فی حَدیثِهِمْ، حَتَّی أرْجِعَ إلَی الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، فَیوقِفَنی مِنْ ذَلِک عَلَی ما تَسْتَریحُ إلَیهِ نَفْسی وَ یطْمَئِنَّ إلَیهِ قَلْبی.» فَقالَ أبوعَبْدِاللهِj: «أجَلْ! هُوَ کما ذَکرْتَ یا فَیضُ. إنَ النّاسَ أوْلَعوا بِالْکذِبِ عَلَینا إنَّ اللهَ افْتَرَضَ عَلَیهِمْ لا یریدُ مِنْهُمْ غُرَّةً وَ إنّی أُحَدِّثُ أحَدَهُمْ بِالْحَدیثِ، فَلا یخْرُجُ مِنْ عِنْدی حَتَّی یتَأوَّلَهُ عَلَی غَیرِ تَأْویلِهِ وَ ذَلِک أنَّهُمْ لا یطْلُبونَ بِحَدیثِنا وَ بِحُبِّنا ما عِنْدَ اللهِ وَ إنَّما یطْلُبونَ الدُّنْیا وَ کلٌّ یحِبُّ أنْ یَدْعَی رَأْساً أنَّهُ لَیسَ مِنْ عَبْدٍ یَرْفَعُ نَفْسَهُ إلّا وَضَعَهُ اللهُ وَ ما مِنْ عَبْدٍ وَضَعَ نَفْسَهُ إلّا رَفَعَهُ اللهُ وَ شَرَّفَهُ. فَإذا أرَدْتَ بِحَدیثِنا فَعَلَیک بِهَذا الْجالِسِ وَ أوْمَی إلَی رَجُلٍ مِنْ أصْحابِهِ.» فَسَألْتُ أصْحابَنا عَنْهُ، فَقالوا: «زُرارَةُ بْنُ أعْینَ»».
فارغ از اینکه خود مفضل راوی حدیث است و نمیتواند ابتداءً مورد استناد قرار گیرد، محمد بن سنان از ضعفا است.
۲) الکشی، ش ۵۸۳: محمد بن مسعود عن إسحاق بن محمد البصری قال أخبرنا محمد بن الحسین عن محمد بن سنان عَنْ یسیرَ الدَّهّانِ قالَ: «قالَ أبوعَبْدِاللهِj لِمُحَمَّدِ بْنِ کثیرٍ الثَّقَفی: «ما تَقولُ فی الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ؟» قالَ: «ما عَسَیْتُ أنْ أقولَ فیهِ، لَوْ رَأیتُ فی عُنُقِهِ صَلیباً وَ فی وَسَطِهِ کُسْتیجاً، لَعَلِمْتُ عَلَی أنَّهُ عَلَی الْحَقِّ بَعْدَ ما سَمِعْتُک تَقولُ فیهِ ما تَقولُ.» قالَ: «رَحِمَهُ اللهُ، لَکنْ حُجْرُ بْنُ زائِدَةَ وَ عامِرُ بْنُ جُذاعَةَ أتَیانی، فَشَتَماهُ عِنْدی. فَقُلْتُ لَهُما: «لا تَفْعَلا، فَإنّی أهْواهُ.» فَلَمْ یقْبَلا، فَسَألْتُهُما وَ أخْبَرْتُهُما أنَّ الْکفَّ عَنْهُ حاجَتی، فَلَمْ یَفْعَلا، فَلا غَفَرَ اللهُ لَهُما. أما إنّی لَوْ کرُمْتُ عَلَیْهِما، لَکْرُمَ عَلَیْهِما مَنْ یَکْرُمُ عَلَیَّ وَ لَقَدْ کانَ کثَیرُ عَزَّةَ فی مَوَدَّتِهِ لَها أصْدَقَ مِنْهُما فی مَوَدَّتِهِما لی، حَیثُ یقولُ: «لَقَدْ عَلِمَتْ بِالْغَیبِ أنّی أخونُها، إذا هُوَ لَمْ یکرِمْ عَلَی کریمَها». أما إنّی لَوْ کَرُمْتُ عَلَیْهِما لَکَرُمَ عَلَیْهِما مَنْ یَکْرُمُ عَلَیَّ.»»
اسحاق بن محمد البصری از غلات است و مهمتر این که محمد بن سنان از ضعفا است. متن حدیث هم جای بحث دارد که از آن صرفنظر میکنیم.
۳) الکشی، ش ۵۸۴: حدثنی أبوالقاسم نصر بن الصباح و کان غالیا قال حدثنی أبویعقوب بن محمد البصری و هو غال رکن من أرکانهم أیضا قال حدثنی محمد بن الحسن بن شمون و هو أیضا منهم قال حدثنی محمد بن سنان و هو کذلک عَنْ بَشیرٍ النَّبّالِ أنَّهُ قالَ: «قالَ أبوعَبْدِاللهِj لِمُحَمَّدِ بْنِ کثیرٍ الثَّقَفی وَ هُوَ مِنْ أصْحابِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ أیضاً ما تَقولُ فی الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَ ذَکرَ مِثْلَ حَدیثِ إسْحاقَ بْنِ مُحَمَّدٍ الْبَصْری سَواءً.»
خود مرحوم کشی جمله روات این حدیث را از ارکان غلات معرفی میکند و با توجه به بعض از افرادی که در سند این حدیث قرار دارند، به نظر حقیر اینها از غلات نوع اول هستند که پیش از این ذکرشان کردم.
۴) الکشی، ش ۵۸۵: حدثنی إبراهیم بن محمد قال حدثنی سعد بن عبدالله القمی قال حدثنا أحمد بن محمد بن عیسی عن ابن أبیعمیر عن الحسین بن أحمد عن أسد بن أبیالعلا عَنْ هِشامِ بْنِ أحْمَرَ قالَ: «دَخَلْتُ عَلَی أبیعَبْدِاللهِj وَ أنا أُریدُ أنْ أسْألَهُ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَ هُوَ فی ضُیَیْعَةٍ لَهُ فی یوْمٍ شَدیدِ الْحَرِّ وَ الْعَرَقُ یسیلُ عَلَی صَدْرِهِ. فَابْتَدَأنی فَقالَ: «نَعَمْ! وَ اللهِ الَّذی لا إلَهَ إلّا هُوَ! الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ الْجُعْفی حَتَّی أحْصَیْتُ نَیْفاً» وَ ثَلاثینَ مَرَّةً یَقولُها وَ یکرِّرُها. قالَ: «إنَّما هُوَ والِدٌ بَعْدَ والِدٍ.»
خود مرحوم کشی اسد بن ابیالعلا را جزء کسانی معرفی میکند که مناکیر نقل میکند و بعد ادامه میدهد که شاید این مطلب مربوط به زمان صلاح مفضل و پیش از انحرافش به خطابیه باشد. علی ای حال حدیث به واسطه اسد بن ابیاعلا معتبر نیست. در ضمن اگر بخواهیم این سخن مرحوم کشی را مبنا قرار دهیم، معلوم میشود که از نظر او، مفضل در ابتدا بر صراط مستقیم بوده و بعداً منحرف شده است که به این موضوع در آینده مجدداً اشاره خواهیم کرد.
۵) الکشی ح ۵۸۸: قال الکشی و ذکرت الطیارة الغالیة فی بعض کتبها عَنِ الْمُفَضَّلِ أنَّهُ قالَ: «لَقَدْ قُتِلَ مَعَ أبیإسْماعیلَ یعْنی أباالْخَطّابِ سَبْعونَ نَبیاً کلُّهُمْ رَأی وَ هَلَکَ نَبیُّنا فیهِ.» وَ أنَّ الْمُفَضَّلَ قالَ: «أُدْخِلْنا عَلَی أبیعَبْدِاللهِj وَ نَحْنُ اثْنا عَشَرَ رَجُلاً.» قالَ: «فَجَعَلَ أبوعَبْدِاللهِj یسَلِّمُ عَلَی رَجُلٍ رَجُلٍ مِنّا وَ یسَمّی کلَّ رَجُلٍ مِنّا بِاسْمِ نَبی وَ قالَ لِبَعْضِنا السَّلامُ عَلَیک یا نوحُ وَ قالَ لِبَعْضِنا السَّلامُ عَلَیک یا إبْراهیمُ وَ کانَ آخِرُ مَنْ سَلَّمَ عَلَیهِ وَ قالَ السَّلامُ عَلَیک یا یونُسُ ثُمَّ قالَ لا تُخایرْ بَینَ الْأنْبیاءِ.»
مرحوم کشی تصریح میکند که این مطالب را از کتب غالیها گرفته و معلوم است که مطالب اینها و اتهاماتی که وارد میکنند، فی نفسه نمیتواند معتبر باشد، کما اینکه بعض جهله صوفیه مطالبی به بزرگان دین و حتی معصومینb منتسب میکنند که قابل قبول نیست. حال میخواهد خوشآیند ما باشد یا نباشد، به نظر ما به نفع دین باشد یا نباشد، به هر حال قابل قبول نیست.
۶) الکشی، ش ۵۹۱: حدثنی محمد بن مسعود قال حدثنی إسحاق بن محمد البصری قال حدثنی عبدالله بن القاسم عَنْ خالِدٍ الْجَوّانِ قالَ: «کنْتُ أنا وَ الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ وَ ناسٌ مِنْ أصْحابِنا بِالْمَدینَةِ وَ قَدْ تَکلَّمْنا فی الرُّبوبیةِ.» قالَ: «فَقُلْنا مُروا إلَی بابِ أبیعَبْدِاللهِj حَتَّی نَسْألَهُ.» قالَ: «فَقُمْنا بِالْبابِ.» قالَ: «فَخَرَجَ إلَینا وَ هُوَ یقولُ «بَلْ عِبادٌ مُکرَمونَ لا یسْبِقونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأمْرِهِ یعْمَلونَ»».
خود مرحوم کشی در ادامه این حدیث اسحاق بن محمد، عبدالله بن قاسم و خالد بن نجیح را از اهل ارتفاع معرفی میکند که هم نشان از غالیگری آنها است و هم عدم اعتماد به خبرشان. حال بماند که عبدالله بن قاسم ضعیف و کذاب هم معرفی شده است.
۷) الکشی، ش ۵۹۲: قال نصر بن الصباح رفعه عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنانٍ أنَّ عِدَّةً مِنْ أهْلِ الْکوفَةِ کتَبوا إلَی الصّادِقِj فَقالوا: «إنَّ الْمُفَضَّلَ یجالِسُ الشِّطارَ وَ أصْحابَ الْحَمّامِ وَ قَوْماً یشْرَبونَ الشَّرابَ. فَیَنْبَغی أنْ تَکْتُبَ إلَیهِ وَ تَأْمُرَهُ ألّا یُجالِسَهُمْ. فَکَتَبَ إلَی الْمُفَضَّلِ کِتاباً وَ خَتَمَ وَ دَفَعَ إلَیهِمْ وَ أمَرَهُمْ أنْ یَدْفَعوا الْکِتابَ مِنْ أیْدیهِمْ إلَی یدِ الْمُفَضَّلِ. فَجاءوا بِالْکتابِ إلَی الْمُفَضَّلِ مِنْهُمْ زُرارَةُ وَ عَبْدُاللهِ بْنُ بُکیرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ وَ أبوبَصیرٍ وَ حُجْرُ بْنُ زائِدَةَ وَ دَفَعوا الْکتابَ إلَی الْمُفَضَّلِ، فَفَکَهُ وَ قَرَأهُ فَإذا فیهِ: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ. اشْتَرِ کَذا وَ کَذا وَ اشْتَرِ کَذا» وَ لَمْ یَذْکِرُ قَلیلاً وَ لا کَثیراً مِمّا قالوا فیهِ. فَلَمّا قَرَأ الْکِتابَ دَفَعَهُ إلَی زُرارَةَ وَ دَفَعَ زُرارَةُ إلَی مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ حَتَّی دارَ الْکتابُ إلَی الْکُلِّ. فَقالَ الْمُفَضَّلُ: «ما تَقولونَ؟» قالوا: «هَذا مالٌ عَظیمٌ، حَتَّی نَنْظُرَ وَ نَجْمَعَ وَ نَحْمِلَ إلَیک. لَمْ نُدْرِکْ إلّا نَراکَ بَعْدُ نَنْظُرُ فی ذَلِک.» وَ أرادوا الِانْصِرافَ، فَقالَ الْمُفَضَّلُ: «حَتَّی تَغَدَّوْا عِنْدی.» فَحَبَسَهُمْ لِغَدائِهِ وَ وَجَّهَ الْمُفَضَّلَ إلَی أصْحابِهِ الَّذینَ سَعَوْا بِهِمْ. فَجاءوا فَقَرَأ عَلَیهِمْ کتابَ أبیعَبْدِاللهِj. فَرَجَعوا مِنْ عِنْدِهِ وَ حَبَسَ الْمُفَضَّلُ هَؤُلاءِ لِیَتَغَدَّوْا عِنْدَهُ. فَرَجَعَ الِفْتَیان وَ حَمَلَ کُلُّ واحِدٍ مِنْهُمْ عَلَی قَدْرِ قوَّتِهِ ألْفاً وَ ألْفَینِ وَ أقَلَّ وَ أکثَرَ. فَحَضَروا أوْ أحْضَروا ألْفَی دینارٍ وَ عَشَرَةَ آلافِ دِرْهَمٍ قَبْلَ أنْ یَفْرُغَ هَؤُلاءِ مِنَ الْغَداةِ. فَقالَ لَهُمُ الْمُفَضَّلُ: «تَأْمُرونّی أنْ أطْرُدَ هَؤُلاءِ مِنْ عِنْدی. تَظُنّونَ أنَّ اللهَ تَعالَی یحْتاجُ إلَی صَلاتِکمْ وَ صَوْمِکمْ.»»
هم نصر بن صباح در آن است که محل کلام است و هم محمد بن سنان و هم اینکه مرفوعه است.
۸) الکشی، ذیل حدیث ۵۹۲: حکی نصر بن الصباح عَنِ ابْنِ أبیعُمَیرٍ بِإسْنادِهِ أنَّ الشّیعَةَ حینَ أحْدَثَ أبوالْخَطّابِ ما أحْدَثَ، خَرَجوا إلَی أبیعَبْدِاللهِj، فَقالوا: «أقِمْ لَنا رَجُلاً نَفْزَعُ إلَیهِ فی أمْرِ دینِنا وَ ما نَحْتاجُ إلَیهِ مِنَ الْأحْکامِ.» قالَ: «لا تَحْتاجونَ إلَی ذَلِک. مَتَی ما احْتاجَ أحَدُکمْ عَرَجَ إلَی وَ سَمِعَ مِنّی وَ ینْصَرِفُ.» فَقالوا: «لا بُدَّ!» فَقالَ: «قَدْ أقَمْتُ عَلَیکمُ الْمُفَضَّلَ. اسْمَعوا مِنْهُ وَ اقْبَلوا عَنْهُ. فَإنَّهُ لا یَقولُ عَلَی اللهِ وَ عَلَیَّ إلّا الْحَقَّ.» فَلَمْ یَأْتِ عَلَیهِ کَثیرُ شَیْءٍ حَتَّی شَنَّعوا عَلَیْهِ وَ عَلَی أصْحابِهِ وَ قالوا أصْحابُهُ: «لا یَصَلّونَ وَ یَشْرَبونَ النَّبیذَ» وَ هُمْ أصْحابُ الْحَمّامِ وَ یَقْطَعونَ الطَّریقَ وَ الْمُفَضَّلُ یقَرِّبُهُمْ وَ یُدْنیهِمْ.»
نصر بن صباح در اینجا هم هست که حقیر به سخنش اعتماد ندارم.
۹) الکشی، ش ۵۹۳: حدثنی حمدویه بن نصیر قال حدثنی محمد بن عیسی عن محمد بن عمر بن سعید الزیات عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَبیبٍ قالَ: «حَدَّثَنی بَعْضُ أصْحابِنا مَنْ کانَ عِنْدَ أبیالْحَسَنِ الثّانیj جالِساً. فَلَمّا نَهَضوا، قالَ لَهُمْ: «الْقَوْا أباجَعْفَرٍj، فَسَلِّموا عَلَیهِ وَ أحْدِثوا بِهِ عَهْداً.» فَلَمّا نَهَضَ الْقَوْمُ، الْتَفَتَ إلَیَّ وَ قالَ: «یَرْحَمُ اللهُ الْمُفَضَّلَ. إنْ کانَ لَیَکْتَفی بِدونِ هَذا.»»
در سند این حدیث، محمد بن حبیب در ابتدا مجهول است، اما او را میتوان به واسطه توثیق کرد، لیکن بعض اصحابنا که او از آن روایت میکند، در حکم مجهول است.
۱۰) الکشی، ش ۵۹۴: و حدثنی محمد بن قولویه قال حدثنی سعد بن عبدالله عن أحمد بن محمد بن عیسی عن البرقی عن عثمان بن عیسی عَنْ خالِدِ بْنِ نَجیحٍ الْجَوّانِ قالَ: «قالَ لی أبوالْحَسَنِj: «ما یَقولونَ فی الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ؟» قُلْتُ: «یقولونَ فیهِ هَبْهُ یهودیاً أوْ نَصْرانیاً وَ هُوَ یقومُ بِأمْرِ صاحِبِکمْ.» قالَ: «وَیْلَهُمْ! ما أخْبَثَ ما أنْزَلوهُ! ما عِنْدی کذَلِک وَ ما لی فیهِمْ مِثْلُهُ.»»
خالد بن نجیع در سند روایت است که قبلاً گفتیم از اهل ارتفاع است.
۱۱) الکشی، ش ۵۹۵: علی بن محمد قال حدثنی سلمة بن الخطاب عن علی بن حسان عَنْ موسَی بْنِ بَکرٍ قالَ: «کنْتُ فی خِدْمَةِ أبیالْحَسَنِj وَ لَمْ أکُنْ أرَی شَیئاً یَصِلُ إلَیهِ إلّا مِنْ ناحیةِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَ لَرُبَّما رَأیتُ الرَّجُلَ یجیءُ بِالشَّیءِ، فَلا یقْبَلُهُ مِنْهُ وَ یَقولُ: «أوْصِلْهُ إلَی الْمُفَضَّلِ.»»
سلمة بن خطاب در سند این حدیث است که از ضعفا است.
۱۲) الکشی، ش ۵۹۶: علی بن محمد قال حدثنی محمد بن أحمد عن أحمد بن کلیب عن محمد بن الحسین عَنْ صَفْوانَ قالَ: «بَلَغَ مِنْ شَفَقَةِ الْمُفَضَّلِ أنَّهُ کانَ یشْتَری لِأبیالْحَسَنِj الْحیتانَ، فَیأْخُذُ رُءوسَها وَ یَبیعُها وَ یَشْتَری لَها حیتاناً شَفَقَةً عَلَیهِ.»
در سند این روایت، معلوم نشد محمد بن علی، ابن فیروزان است یا ابن قتیبه یا فرد دیگری. محمد بن احمد را هم نتوانستم تشخیص دهم که کیست. اما مهم آنکه احمد بن کلیب مجهول است.
۱۳) الکشی، ش ۵۹۷: حدثنی نصر بن الصباح قال حدثنی إسحاق بن محمد البصری قال حدثنی الحسن بن علی بن یقطین عن عیسی بن سلیمان عَنْ أبیإبْراهیمَj، قالَ: «قُلْتُ: «جَعَلَنی اللهُ فِداک! خَلَّفْتُ مَوْلاک الْمُفَضَّلَ عَلیلاً، فَلَوْ دَعَوْتَ اللهَ لَهُ!» قالَ: «رَحِمَ اللهُ الْمُفَضَّلَ. قَدِ اسْتَراحَ.»» قالَ: «فَخَرَجْتُ إلَی أصْحابِنا، فَقُلْتُ لَهُمْ: «قَدْ وَ اللهِ ماتَ الْمُفَضَّلُ.»» قالَ: «ثُمَّ دَخَلْتُ الْکوفَةَ وَ إذا هُوَ قَدْ ماتَ قَبْلَ ذَلِک بِثَلاثَةِ أیامٍ.»
هم نصر بن صباح در سند حدیث است و هم اسحاق بن محمد النخعی.
۱۴) الکشی، ش ۵۹۸: علی بن محمد قال حدثنی أحمد بن محمد عن الحسین بن سعید عن بعض أصحابنا عَنْ یونُسَ بْنِ ظَبْیانَ قالَ: «قُلْتُ لِأبیعَبْدِاللهِj: «جُعِلْتُ فِداکَ! لَوْ کَتَبْتَ إلَی هَذَیْنِ الرَّجُلَیْنِ بِالْکَفِّ عَنْ هَذا الرَّجُلِ، فَإنَّهُما لَهُ مُؤْذیانِ.» فَقالَ: «إذَنْ أُغْریهِما بِهِ کانَ کثَیرُ عَزَّةَ فی مَوَدَّتِها أصْدَقَ مِنْهُما فی مَوَدَّتی حَیثُ یقولُ: «لَقَدْ عَلِمَتْ بِالْغَیبِ ألّا أُحِبَّها، إذا هُوَ لَمْ یکرَمْ عَلَی کریمُها» أما وَ اللهِ لَوْ کرُمْتُ عَلَیْهِما لَکَرُمَ عَلَیْهِما مَنْ أقْرَبُ وَ أوْثَرُ.»
یونس بن ظبیان در سند حدیث است که از ضعفا است.
۱۵) الکشی، ش ۷۶۴: علی بن محمد قال حدثنی أحمد بن محمد بن عیسی عن الحسین بن سعید یرفعه عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ الْوَلیدِ قالَ: «قالَ لی أبوعَبْدِاللهِj: «ما تَقولُ فی الْمُفَضَّلِ؟» قُلْتُ: «وَ ما عَسَیتُ أنْ أقولَ فیهِ بَعْدَ ما سَمِعْتُ مِنْک.» فَقالَ: «رَحِمَهُ اللهُ. لَکنْ عامِرُ بْنُ جُذاعَةَ وَ حُجْرُ بْنُ زائِدَةَ أتَیانی فَعاباهُ عِنْدی، فَسَألْتُهُما الْکَفَّ عَنْهُ، فَلَمْ یفْعَلا. ثُمَّ سَألْتُهُما أنْ یَکُفّا عَنْهُ وَ أخْبَرْتُهُما بِسُروری بِذَلِک فَلَمْ یَفْعَلا، فَلا غَفَرَ اللهُ لَهُما.»»
حدیث مرفوعه است.
۱۶) الکشی، ش ۹۸۲: حدثنی حمدویه قال حدثنی الحسن بن موسی قال حدثنی مُحَمَّدُ بْنُ سِنانٍ قالَ: «دَخَلْتُ عَلَی أبیالْحَسَنِ موسَیj قَبْلَ أنْ یحْمَلَ إلَی الْعِراقِ بِسَنَةٍ وَ عَلیٌّ ابْنُهُj بَینَ یدَیهِ. «فَقالَ لی: «یا مُحَمَّدُ!» قُلْتُ: «لَبَّیکَ!» قالَ: «إنَّهُ سَیکونُ فی هَذِهِ السَّنَةِ حَرَکَةٌ وَ لا تَخْرُجُ مِنْها.» ثُمَّ أطْرَقَ وَ نَکَتَ الْأرْضَ بیدِهِ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إلَیَّ وَ هُوَ یقولُ: «وَ یضِلُّ اللهُ الظّالِمینَ وَ یفْعَلُ ما یشاءُ.» قُلْتُ: «وَ ما ذاک؟ جُعِلْتُ فِداک!» قالَ: «مَنْ ظَلَمَ ابْنی هَذا حَقَّهُ وَ جَحَدَ إمامَتَهُ مِنْ بَعْدی ،کانَ کَمَنْ ظَلَمَ عَلیَّ بْنَ أبیطالِبٍ حَقَّهُ وَ إمامَتَهُ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍp.» فَعَلِمْتُ أنَّهُ قَدْ نَعَی إلَی نَفْسَهُ وَ دَلَّ عَلَی ابْنِهِ. فَقُلْتُ: «وَ اللهِ لَئِنْ مَدَّ اللهُ فی عُمُری، لَأُسَلِّمَنَّ إلَیهِ حَقَّهُ وَ لَأُقِرَّنَّ لَهُ بِالْإمامَةِ، أشْهَدُ أنَّهُ مِنْ بَعْدِک حُجَّةُ اللهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ الدّاعی إلَی دینِهِ.» فَقالَ لی: «یا مُحَمَّدُ! یمُدُّ اللهُ فی عُمُرِک وَ تَدْعو إلَی إمامَتِهِ وَ إمامَةِ مَنْ یقومُ مَقامَهُ مِنْ بَعْدِهِ.» فَقُلْتُ: «وَ مَنْ ذاک؟ جُعِلْتُ فِداکَ!» قالَ: «مُحَمَّدٌ ابْنُهُ.» قُلْتُ: «بِالرِّضَی وَ التَّسْلیمِ.» فَقالَ: «کَذَلِک قَدْ وَجَدْتُک فی صَحیفَةِ أمیرِالْمُؤْمِنینَj، أما إنَّک فی شیعَتِنا أبْیَنَ مِنَ الْبَرْقِ فی اللَّیْلَةِ الظَّلْماءِ.» ثُمَّ قالَ: «یا مُحَمَّدُ! إنَّ الْمُفَضَّلَ أُنْسی وَ مُسْتَراحی وَ أنْتَ أُنْسُهُما وَ مُسْتَراحُهُما. حَرامٌ عَلَی النّارِ أنْ تَمَسَّکَ أبَداً یعْنی أباالْحَسَنِ وَ أباجَعْفَرٍc.»»
محمد بن سنان در سند حدیث است.
۱۷) الکافی، ح ۲۲۱۸: ابن سنان عَنْ أبیحَنیفَةَ سابِقِ الْحاجِ قالَ: «مَرَّ بِنا الْمُفَضَّلُ وَ أنا وَ خَتَنی نَتَشاجَرُ فی میراثٍ. فَوَقَفَ عَلَیْنا ساعَةً. ثُمَّ قالَ لَنا: «تَعالَوْا إلَی الْمَنْزِلِ.» فَأتَیْناهُ فَأصْلَحَ بَیْنَنا بِأرْبَعِمِائَةِ دِرْهَمٍ، فَدَفَعَها إلَینا مِنْ عِنْدِهِ، حَتَّی إذا اسْتَوْثَقَ کلُّ واحِدٍ مِنّا مِنْ صاحِبِهِ. قالَ: «أما إنَّها لَیسَتْ مِنْ مالی وَ لَکنْ أبوعَبْدِاللهِj أمَرَنی إذا تَنازَعَ رَجُلانِ مِنْ أصْحابِنا فی شَیْءٍ أنْ أُصْلِحَ بَْینَهُما وَ أفْتَدیها مِنْ مالِهِ فَهَذا، مِنْ مالِ أبیعَبْدِاللهِj.»
محمد بن سنان در سند حدیث است.
احادیثی که تا اینجا اشاره کردم، چه در مدح باشند و چه در ذم، نمیتوانند مستند قرار گیرند، اما احادیث بعدی، روایاتی است که ابتداء بر مبنای حقیر معتبر است که بعضی از آن دلالت بر مدح است و بعضی بیانگر ذم. آنها را یکی یکی بررسی میکنیم تا ببینیم که به چه نتیجهای میرسیم.
احادیثی که ظاهراً در ذم مفضل بن عمر است:
۱) الکشی، ش ۵۹۰: حدثنی حمدویه قال حدثنی محمد بن عیسی عن ابن أبیعمیر عن حماد بن عثمان عَنْ إسْماعیلَ بْنِ عامِرٍ قالَ: «دَخَلْتُ عَلَی أبیعَبْدِاللهِj، فَوَصَفْتُ لَهُ الْأئِمَّةَ حَتَّی انْتَهَیتُ إلَیهِ. قُلْتُ: «وَ إسْماعیلُ مِنْ بَعْدِک!» فَقالَ: «أمّا ذا فَلا.»» قالَ حَمّادٌ: «فَقُلْتُ لِإسْماعیلَ: «وَ ما دَعاک إلَی أنْ تَقولَ وَ إسْماعیلُ مِنْ بَعْدِکَ!» قالَ: «أمَرَنی الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ»».
سند این حدیث کاملاً معتبر است و نشان از آن دارد که مفضل، اسماعیل را در زمان خود امام صادقj به عنوان امام بعدی معرفی میکرده است. البته میتوان و اسماعیل من بعدک را سؤالی فرض کرد که در این صورت اینگونه برداشت میشود که مفضل از اسماعیل خواسته است که سؤال کند که در این صورت حدیث در ذم او نیست.
۲) الکشی، ش ۵۸۹: وجدت بخط جبریل بن أحمد الفاریابی فی کتابه: حدثنی محمد بن عیسی عن ابن أبیعمیر عَنْ مُعاویةَ بْنِ وَهْبٍ وَ إسْحاقَ بْنِ عَمّارٍ قالا: «خَرَجْنا، نُریدُ زیارَةَ الْحُسَینِj. فَقُلْنا: «لَوْ مَرَرْنا بِأبیعَبْدِاللهِ، الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، فَعَساهُ یَجیءُ مَعَنا.» فَأتَیْنا الْبابَ، فاسْتَفْتَحْنا، فَخَرَجَ إلَینا، فَأخْبَرَنا، فَقالَ: «أسْتَخْرِجُ الْحِمارَ وَ أخْرُجُ.» فَخَرَجَ إلَیْنا وَ رَکَبَ وَ رَکِبْنا. فَطَلَعَ لَنا الْفَجْرُ عَلَی أرْبَعَةِ فَراسِخَ مِنَ الْکوفَةِ فَنَزَلْنا، فَصَلَّیْنا وَ الْمُفَضَّلُ واقِفٌ لَمْ یَنْزِلْ یُصَلّی. فَقُلْنا: «یا أباعَبْدِاللهِ! أ لا تُصَلّی؟» فَقالَ: «قَدْ صَلَّیْتُ قَبْلَ أنْ أخْرُجَ مِنْ مَنْزِلی.»»
سند این حدیث نیز کاملاً معتبر است و معاویه بن وهب و اسحاق بن عمار ادعا میکنند که همراه مفضل بن عمر سوار بر الاغ برای زیارت حضرت سیدالشهداj حرکت کردند. چهار فرسخ یعنی بیش حداقل ۲۰ کیلومتر که رفتند، فجر طلوع کرد و این دو نماز خواندند، اما مفضل نماز نخواند و وقتی مورد سؤال قرار گرفت، گفت که قبل از حرکت در خانه خواندهام.
۳) الکشی، ش ۵۸۷: حدثنی الحسین بن الحسن بن بندار القمی قال حدثنی سعد بن عبدالله بن أبیخلف القمی قال حدثنی محمد بن الحسین بن أبیالخطاب و الحسن بن موسی عن صفوان بن یحیی عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ مُسْکانَ قالَ: «دَخَلَ حُجْرُ بْنُ زائِدَةَ وَ عامِرُ بْنُ جُذاعَةَ الْأزْدیُّ عَلَی أبیعَبْدِاللهِj فَقالا: «جَعَلَنا فِداک! إنَّ الْمُفَضَّلَ بْنَ عُمَرَ یَقولُ: «إنَّکمْ تَقْدِرونَ أرْزاقَ الْعِبادِ.» فَقالَ: «وَ اللهِ ما یَقْدِرُ أرْزاقَنا إلّا اللهُ وَ لَقَدِ احْتَجْتُ إلَی طَعامٍ لِعَیالی، فَضاقَ صَدْری وَ أبْلَغْتُ إلَی الْفِکْرَةِ فی ذَلِک حَتَّی أحْرَزْتُ قوتَهُمْ، فَعِنْدَها طابَتْ نَفْسی. لَعَنَهُ اللهُ وَ بَرِئَ مِنْهُ.» قالا: «أ فَتُلْعِنُهُ وَ تَتَبَرَّأُ مِنْهُ؟» قالَ: «نَعَمْ! فالْعَناهُ وَ ابْرَءا مِنْهُ، بَرِئَ اللهُ وَ رَسولُهُ مِنْهُ.»»
سند این حدیث نیز کاملاً معتبر است. در این حدیث آمده است که مفضل ادعا کرده است که ائمهb رزق بندگان را مقدر میکنند و امام صادقj با قسم خوردن به الله تعالی چنین مطلبی را به تندی رد کرده و خود را در تهیه رزق خانوادهشان مانند سایر افراد میدانند. سپس با تندی و غیظ، مفضل را لعنت کرده و از او برائت میجویند و وقتی با تعجب مخاطبین که از اجلای صحابه هستند، مواجه میشوند، تأکید فرموده، خود و الله و رسولش را از او بری میدانند.
۴) الکشی، ش ۵۸۸: حدثنی حمدویه و إبراهیم ابنا نصیر قالا حدثنا محمد بن عیسی عن علی بن الحکم عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ أنَّهُ کانَ یشیرُ أنَّکما لَمِنَ الْمُرْسَلینَ.
سند حدیث تا خود مفضل معتبر است و میگوید که او اشاره می کرد، شما دو نفر از مرسلین هستید. به طور دقیق معلوم نیست که ضمیر ه و کما به چه کسانی بر میگردد و بزرگان ما نظرات مختلفی بیان فرمودهاند، اما آنچه مهم است، اینکه دو نفر به عنوان مرسلین معرفی شدهاند، خواه منظور از این دو نفر ائمهb باشند یا افرادی مانند ابن مقلاص یا خود مفضل یا هر کس دیگری. علی ای حال باب نبوت و رسالت بعد از حضرت رسول اللهp بسته شده است و ادعای رسالت درباره هر کسی که باشد، مردود است و نشان از انحراف.
۵) الکشی، ش ۵۸۶: حدثنی حمدویه بن نصیر قال حدثنا یعقوب بن یزید عن ابن أبیعمیر عن هشام بن الحکم و حماد بن عثمان عَنْ إسْماعیلَ بْنِ جابِرٍ قالَ: «قالَ أبوعَبْدِاللهِ: «ایتِ الْمُفَضَّلَ، قُلْ لَهُ: «یا کافِرُ! یا مُشْرِکْ! ما تُریدُ إلَی ابْنی؟ تُریدُ أنْ تَقْتُلَهُ؟!»
سند این حدیث نیز کاملاً معتبر است. در این حدیث امام صادقj او را کافر و مشرک خطاب میکنند که قصد دارد، فرزند ایشان را به قتل برساند.
۶) الکشی، ش ۵۸۱: جبریل بن أحمد قال حدثنی محمد بن عیسی عن یونس عَنْ حَمّادِ بْنِ عُثْمانَ قالَ: «سَمِعْتُ أباعَبْدِاللهِj یقولُ لِلْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ الْجُعْفی: «یا کافِرُ! یا مُشْرِک! ما لَک وَ لِابْنی؟!» یعْنی إسْماعیلَ بْنَ جَعْفَرٍ وَ کانَ مُنْقَطِعاً إلَیهِ یقولُ فیهِ مَعَ الْخَطّابیةِ، ثُمَّ رَجَعَ بَعْدُ.»
سند این حدیث نیز کاملاً معتبر است. این حدیث شبیه حدیث قبل است، با این تفاوت که راوی تصریح میکند که منظور از فرزند ایشان، اسماعیل بوده است و نیز میگوید که همواره این مطلب را میفرمودند تا اینکه باز گشت. در این روایت معلوم نیست که منظور از ثم رجع بعد، یعنی مفضل امام را ترک کرد، یا امام مفضل را ترک کردند یا مفضل از کشتن اسماعیل صرفنظر نمود یا از اعتقاد خطابیه بازگشت و مجدداً هدایت شد.
۷) الکشی، ش ۵۸۸: قال أبوعمرو الکشی: «قالَ یَحْیَی بْنُ عَبْدِالْحَمیدِ الْحِمّانیُّ فی کِتابِهِ الْمُؤَلَّفِ فی إثْباتِ إمامَةِ أمیرِالْمُؤْمِنینَj: «قُلْتُ لِشَریکٍ: «إنَّ أقْواماً یَزْعُمونَ أنَّ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ضَعیفٌ فی الْحَدیثِ». فَقالَ: «أُخْبِرُکَ الْقِصَّةَ. کانَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ رَجُلاً صالِحاً مُسْلِماً وَرِعاً. فَاکْتَنَفَهُ قَوْمٌ جُهّالٌ یَدْخُلونَ عَلَیْهِ وَ یَخْرُجونَ مِنْ عِنْدِهِ وَ یَقولونَ حَدَّثَنا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ، وَ یُحَدِّثونَ بِأحادیثَ کُلُّها مُنْکَراتٌ کَذِبٌ مَوْضوعَةٌ عَلَی جَعْفَرٍ. یَسْتأْکِلونَ النّاسَ بِذَلِکَ وَ یأْخُذونَ مِنْهُمُ الدَّراهِمَ، فَکانوا یَأْتونَ مِنْ ذَلِکَ بِکُلِّ مُنْکَرٍ، فَسَمِعْتُ الْعَوّامَ بِذَلِکَ مِنْهُمْ. فَمِنْهُمْ مَنْ هَلَکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أنْکَرَ وَ هَؤُلاءِ مِثْلُ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ وَ بَیانٍ وَ عَمْرٍو النَّبْطیِ وَ غَیْرِهِمْ، ذَکَروا أنَّ جَعْفَراً حَدَّثَهُمْ أنَّ مَعْرِفَةَ الْإمامِ تَکْفی مِنَ الصَّوْمِ وَ الصَّلاةِ وَ حَدَّثَهُمْ عَنْ أبیهِ عَنْ جَدِّهِ وَ أنَّهُ حَدَّثَهُمْ قَبْلَ الْقیامَةِ وَ أنَّ عَلیّاًj فی السَّحابِ یَطیرُ مَعَ الرّیحِ وَ أنَّهُ کانَ یَتَکَلَّمُ بَعْدَ الْمَوْتِ وَ أنَّهُ کانَ یَتَحَرَّکُ عَلَی الْمُغْتَسَلِ وَ أنَّ إلَهَ السَّماءِ وَ إلَهَ الْأرْضِ الْإمامُ، فَجَعَلوا لِلّهِ شَریکاً، جُهّالٌ ضُلّالٌ. وَ اللهِ ما قالَ جَعْفَرٌ شَیْئاً مِنْ هَذا قَطُّ، کانَ جَعْفَرٌ أتْقَی لِلّهِ وَ أوْرَعُ مِنْ ذَلِکَ، فَسَمِعَ النّاسُ ذَلِکَ، فَضَعَّفوهُ، وَ لَوْ رَأیْتَ جَعْفَراً، لَعَلِمْتَ أنَّهُ واحِدُ النّاسِ.»»
این مطلب را مرحوم کشی از کتاب فردی نقل میکند که در ابتدا جزء مجهولین است و هر چند نمیتوان او را به واسطه اعتماد مرحوم کشی توثیق کرد، اما به واسطه اعتماد حسین بن حکم الحبری میتوان به او اعتماد کرد.
در این گزارش آمده است که بعضی افراد و از جمله مفضل بن عمر نزد امام صادقj منکراتی را که از جمله آن جواز ترک فرائض است، به ایشان منسوب میکنند. بر این گزارش که بر مبنای ما معتبر است، ممکن است عدهای به واسطه یحیی بن عبدالحمید اشکال کنند و بگویند که فرد مجهول را نمیتوان به واسطه ثقهای غیر مشایخ ثقات یا اصحاب اجماع و مانند اینها توثیق کرد که در جواب عرض میکنم که اگر شما چنین مبنایی را قبول ندارید، در روایات بعدی هم که چنین مسألهای وجود دارد، آنها را غیر معتبر بدانید، اما مبنای حقیر این است و طبق این قاعده هر دو دسته از روایات، خواه در مدح مفضل باشد یا در ذم او معتبر میدانم.
چند نکته دیگر درباره روایات معتبری که تا اینجا عرض کردم، متذکر میشوم.
۱) روایت اول، نشان از آن دارد که مفضل به عمر خواسته یا ناخواسته مطلبی را معتقد بوده و بیان می کرده که از امام خود نگرفته بوده است، لذا اگر این را ناخواسته بدانیم، نشان بیدقتی او در امری بسیار مهم مانند امامت بعدی است و اگر خواسته بدانیم، با اتهام خطابی بودنش هماهنگ است. البته اگر برداشت دوم را داشته باشیم، اصلاً ذمی از آن برداشت نمیشود.
۲) در روایت دوم، دو نفر اجلای صحابه ادعا میکنند که مفضل با دلیلی واهی و ناشیانه، نماز نخواندن خود را توجیه میکند که این ترک صلاة با عقائد خطابیه که تارک فرائض بوده و بعضی محرمات را مجاز میدانستند، هماهنگ است. البته شاید کسی بگوید که یا مفضل در تشخیص فجر اشتباه کرده است یا این دو مرتکب اشتباه شدهاند و اینگونه بخواهد حدیث را توجیه کند. این توجیه به نظر قابل قبول نیست و لحن روایت هم نشان از بیان مطلبی مذموم دارد.
۳) در حدیث سوم هم حمل روایت بر تقیه بسیار دشوار است، چرا که چنین لحن غلیظ و شدید در کنار قسم به الله تعالی، معمولاً نمیتواند از باب تقیه باشد.
۴) حدیث چهارم نیز به نوعی تأیید خطابی بودن مفضل است و اینکه غلو او از نوع اختلاف قمیون با دیگران نبوده، بلکه از نوع خطابیها بوده است.
۵) بعضی از بزرگان فرمودهاند که ممکن است که روایت پنجم و ششم یکی باشد، اما به نظر حقیر یکی نیست، بلکه امام مکرراً این مطلب را میفرمودند و در نتیجه حماد بن عثمان یک بار خودش این مطلب را از امامj شنیده و یک بار هم در کنار هشام بن حکم، این مطلب را از جابر بن یزید شنیده است.
در ضمن با توجه به این روایت معلوم می شود که او گرایش خطابی داشته و در صدد قتل اسماعیل بوده است. البته اگر عبارت پایانی روایت را به معنای آخر بگیریم، معلوم میشود که مدتی بر اعتقاد خطابیه بوده و نهایتاً هدایت شده است.
حال مروری داشته باشیم بر روایاتی که ظاهراً در مدح او است.
احادیثی که ظاهراً در مدح مفضل بن عمر است:
۱) الکشی، ش ۴۶۱: حمدویه عن الحسن بن موسی عن علی بن حسان الواسطی الخزاز قال حدثنا عَلی بْنُ الْحُسَینِ الْعُبَیدی قالَ: «کتَبَ أبوعَبْدِاللهِj إلَی الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ الْجُعْفی حینَ مَضَی عَبْدُاللهِ بْنُ أبییعْفورٍ: «یا مُفَضَّلُ! عَهِدْتُ إلَیک عَهْدی کانَ إلَی عَبْدِاللهِ بْنِ أبییعْفورٍ صَلَواتُ اللهِ عَلَیهِ. فَمَضَی صَلَواتُ اللهِ عَلَیهِ موفیاً لِلّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسولِهِ وَ لِإمامِهِ بِالْعَهْدِ الْمَعْهودِ لِلَّهِ وَ قُبِضَ صَلَواتُ [اللهِ] عَلَی روحِهِ مَحْمودَ الْأثَرِ، مَشْکورَ السَّعْی، مَغْفوراً لَهُ، مَرْحوماً بِرِضا اللهِ وَ رَسولِهِ وَ إمامِهِ عَنْهُ، فَوِلادَتی مِنْ رَسولِ اللهِp ما کانَ فی عَصْرِنا أحَدٌ أطْوَعَ لِلّهِ وَ لِرَسولِهِ وَ لِإمامِهِ مِنْهُ، فَما زالَ کذَلِک حَتَّی قَبَضَهُ اللهُ إلَیهِ بِرَحْمَتِهِ وَ صَیَّرَهُ إلَی جَنَّتِهِ مُساکناً فیها مَعَ رَسولِ اللهِp وَ أمیرِالْمُؤْمِنینَj أنْزَلَهُ اللهُ بَینَ الْمَسْکنَینِ مَسْکنِ مُحَمَّدٍ وَ أمیرِالْمُؤْمِنینَj وَ إنْ کانَتِ الْمَساکنُ واحِدَةً وَ الدَّرَجاتُ واحِدَةً. فَزادَهُ اللهُ رِضًی مِنْ عِنْدِهِ وَ مَغْفِرَةً مِنْ فَضْلِهِ بِرِضای عَنْهُ.»
در سند این حدیث، علی بن حسین العبیدی مجهول است، اما به واسطه علی بن حسان الواسطی توثیق میشود و در مجموع میتوان به این خبر اعتماد کرد. در این حدیث فقط مشخص میشود که امام صادقj او را بعد از عبدالله بن ابییعفور به عنوان جانشین او در امر وکالت برگزیدهاند.
۲) الإختصاص، ص ۲۱۶: محمد بن علی قال حدثنی محمد بن موسی بن المتوکل قال حدثنا علی بن إبراهیم عن محمد بن عیسی بن عبید عن أبیأحمد الأزدی عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ الْفَضْلِ الْهاشِمی قالَ: «کنْتُ عِنْدَ الصّادِقِ، جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍj إذْ دَخَلَ الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ. فَلَمّا بَصُرَ بِهِ، ضَحِکَ إلَیْهِ. ثُمَّ قالَ: «إلَیَّ یا مُفَضَّلُ! فَوَ رَبّی إنّی لَأُحِبُّکَ وَ أُحِبُّ مَنْ یُحِبُّکَ. یا مُفَضَّلُ! لَوْ عَرَفَ جَمیعُ أصْحابی ما تَعْرِفُ، ما اخْتَلَفَ اثْنانِ.» فَقالَ لَهُ الْمُفَضَّلُ: «یا ابْنَ رَسولِ اللهِ! لَقَدْ حَسِبْتُ أنْ أکونَ قَدْ أُنْزِلْتُ فَوْقَ مَنْزِلَتی.» فَقالَj: «بَلْ أُنْزِلْتَ الْمَنْزِلَةَ الَّتی أنْزَلَک اللهُ بِها.» فَقالَ: «یا ابْنَ رَسولِ اللهِ! فَما مَنْزِلَةُ جابِرِ بْنِ یزیدَ مِنْکمْ؟» قالَ: «مَنْزِلَةُ سَلْمانَ مِنْ رَسولِ اللهِp.» قالَ: «فَما مَنْزِلَةُ داوُدَ بْنِ کثیرٍ الرَّقّی مِنْکمْ؟» قالَ: «مَنْزِلَةُ الْمِقْدادِ مِنْ رَسولِ اللهِp.»» قالَ: «ثُمَّ أقْبَلَ عَلَیَّ فَقالَ: «یا عَبْدَاللهِ بْنَ الْفَضْلِ! إنَّ اللهَ تَبارَک وَ تَعالَی خَلَقَنا مِنْ نورِ عَظَمَتِهِ وَ صَنَعَنا بِرَحْمَتِهِ وَ خَلَقَ أرْواحَکُمْ مِنّا، فَنَحْنُ نَحِنُّ إلَیْکمْ وَ أنْتُمْ تَحِنَّونَ إلَینا. وَ اللهِ لَوْ جَهَدَ أهْلُ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ أنْ یَزیدوا فی شیعَتِنا رَجُلاً أوْ یَنْقُصوا مِنْهُمْ رَجُلاً، ما قَدَروا عَلَی ذَلِک وَ إنَّهُمْ لَمَکْتوبونَ عِنْدَنا بِأسْمائِهِمْ وَ أسْماءِ آبائِهِمْ وَ عَشائِرِهِمْ وَ أنْسابِهِمْ. یا عَبْدَاللهِ بْنَ الْفَضْلِ! وَ لَوْ شِئْتَ لَأرَیْتُکَ اسْمَکَ فی صَحیفَتِنا.»» قالَ: «ثُمَّ دَعا بِصَحیفَةٍ فَنَشَرَها فَوَجَدْتُها بَیْضاءَ لَیْسَ فیها أثَرُ الْکتابَةِ. فَقُلْتُ: «یا ابْنَ رَسولِ اللهِ! ما أرَی فیها أثَرَ الْکتابَةِ!»» قالَ: «فَمَسَحَ یَدَهُ عَلَیْها، فَوَجَدْتُها مَکْتوبَةً وَ وَجَدْتُ فی أسْفَلِها اسْمی، فَسَجَدْتُ لِلَّهِ شُکراً.»
سند این حدیث کاملاً معتبر است و محمد بن عیسی بن عبید، اشکالی در سند حدیث ایجاد نمیکند. در این حدیث امام صادقj به هنگام ورود مفضل بن عمر، با دیدن او به رویش لبخند میزنند و میفرمایند که نه تنها او را دوست دارند، بلکه دوستدارانش را نیز دوست دارند و در ادامه درباره معرفت او صحبت میکنند که اگر همه شیعیان معرفت او را داشتند، اختلافی بینشان پیش نمیآمد. مفضل عرض میکند که تصور میکنم بالاتر از آن چه هستم، قرار گرفتهام. امامj هم در پاسخ میفرمایند که خیر، در جایگاهی نشستهای که الله تعالی تو را نشاندهاست. ادامه متن حدیث در علم رجال و عقائد مطالب جالبی دارد که از بحث ما خارج است و بماند برای بعد جلسه.
۳) الکافی، ح ۱۷۰۵: عنه عن علی بن الحکم عَنْ یونُسَ بْنِ یعْقوبَ قالَ: «أمَرَنی أبوعَبْدِاللهِj أنْ آتی الْمُفَضَّلَ وَ أُعَزّیَهُ بِإسْماعیلَ وَ قالَ أقْرِئِ الْمُفَضَّلَ السَّلامَ وَ قُلْ لَهُ: «إنّا قَدْ أُصِبْنا بِإسْماعیلَ، فَصَبَرْنا. فَاصْبِرْ کَما صَبَرْنا. إنّا أرَدْنا أمْراً وَ أرادَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ أمْراً. فَسَلَّمْنا لِأمْرِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ.»»
سند این حدیث نیز کاملاً معتبر است. در این حدیث امام صادقj پس از مرگ اسماعیل، به یونس به یعقوب دستور میدهند که نزد مفضل بن عمر برود و او را تعزیت داده، به او سلام برساند و از قول امامj به او بگوید که کشته شدن اسماعیل برای ما پیش آمد، پس ما صبر پیشه کردیم، تو نیز مانند ما صبر پیشه کن. ما چیز دیگری میخواستیم و الله چیز دیگری اراده کرده بود و ما تسلیم امر الله عز و جل هستیم که نشان از تمایل و تلاش امامj برای حفظ جان اسماعیل و اراده الله تعالی برای فوت او بوده است و اینکه امامj راضی به رضای الله تعالی است.
۴) الکشی، ش ۵۸۲: محمد بن مسعود قال حدثنی عبدالله بن محمد بن خلف قال حدثنا علی بن حسان الواسطی قال حدثنی موسَی بْنُ بَکرٍ قالَ: «سَمِعْتُ أباالْحَسَنِj یقولُ: «لَمّا أتاهُ مَوْتُ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ، قالَ: «رَحِمَهُ اللهُ، کانَ الْوالِدُ بَعْدَ الْوالِدِ. أما إنَّهُ قَدِ اسْتَراحَ.»»
عبدالله بن محمد بن خلف خطای در استنساخ بوده و عبدالله بن محمد بن خالد الطیالسی صحیح است که با این حساب حدیث معتبر میشود. در این حدیث امام کاظمj برای او طلب رحمت میکنند.
کان الوالد بعد الوالد را دو گونه میتوان معنا کرد، یکی اینکه برایم پدری بعد از پدرم بود و دیگر آنکه پدر پشت پدر این شایسته رحمت الهی هستند که به هر حال نشان از نظر مثبت امام کاظمj درباره او به هنگام مرگ است.
چند نکته دیگر درباره روایات معتبری که تا اینجا عرض کردم، متذکر میشوم.
۱) در توثیقات عام عرض کردیم که انتساب و وکالت مبین اعتماد امامj به فرد است، لذا از روایت اول معلوم میشود که حداقل در زمان صدور این نامه، یعنی حدود سال ۱۳۱ هجری، مفضل مورد اعتماد امام صادقj بوده است.
۲) حدیث دوم، بیانگر توثیقی عالی درباره مفضل است و با توجه به اینکه او دو دوره از زندگی را پشت سر گذاشته، معلوم میشود که این تأییدیه امام مربوط به دورانی است که بر صراط مستقیم است.
۳) حدیث سوم را دو گونه میتوان معنا کرد، یکی آنکه بگوییم این حدیث نشان از علاقه شدید مفضل به اسماعیل دارد و فوت او برایش بسیار گران بوده، در نتیجه امامj او را دلداری میدهند. دوم اینکه بگوییم امامj این مطالب را متأثر از فوت اسماعیل و از باب کنایه به مفضل بن عمر زدهاند که میخواسته اسماعیل را به قتل برساند. این نوع برخورد ائمه حداقل درباره امیر مؤمنانj و خلفای راشدین سابقه داشته است.
۴) نکته دیگر اینکه با توجه به تعداد بسیار اندک روایات مفضل از امام کاظمj حداقل سه فرضیه، مفروض است. اول اینکه فوت او با فاصله اندکی از امامت ایشان بوده است. دوم اینکه به هر دلیلی مانند اقامت مفضل در کوفه و امامj در مدینه، بر خلاف زمان امام صادقj که این دو در عراق یا حجاز ملاقاتهایی با هم داشته و مفضل از ایشان استماع حدیث کرده است، در دوران امام کاظمj این ملاقاتها بسیار اندک بوده که این فرضیه با زندانهای طولانی امام کاظمj هماهنگ است. سوم این که او بعد از وکالت و مورد تأیید قرار گرفتن توسط امام صادقj منحرف شده و این انحراف تا اواخر عمرش ادامه داشته و در پایان عمر توبه کرده است و به همین جهت روایات کمی از امام کاظمj روایت کرده است.
۵) با توجه به مطالبی که عرض کردم معلوم شد که مفضل بن عمر، دو دوره زندگی داشته، یک دوره بر صراط مستقیم بوده و دورهای دیگر پیرو عقائد باطل خطابیه. فقط بحث در اینجا است که آیا ابتدا خطابی بوده و پیش از سال ۱۳۱ هدایت یافته و در این سال به وکالت امام صادقj منسوب شده و تا آخر عمرش بر صراط مستقیم بوده، یا اینکه در ابتدا بر صراط مستقیم بوده و مثلاً پس از سال ۱۳۱ هجری، در حالی که بسیار مورد اعتماد امامj بوده، مانند بعضی از وکلای قبل و بعد خود منحرف شده و مجدداً هدایت یافته که با توجه به حدیث الأختصاص در کنار حدیث ۵۸۲ رجال کشی، به نظر میرسد گزینه اول قابل قبولتر است، یعنی پیش از آنکه وکیل و مورد اعتماد امام صادقj بشود، جزء شیعیانی بوده که منحرف شده و عقائد باطل خطابیه را پذیرفته که با این حساب مربوط به دوران جوانیش میشود و پیش از سال ۱۳۱ هجری به صراط مستقیم برگشته و تا آخر عمر جزء مقربین ائمهb بوده است.
جمعبندی:
با توجه به آنچه عرض شد، اگر کسی از ثقات نوع اول از او روایت کرده بود، حقیر به روایتش اعتماد میکنم، البته به شرط آنکه مشکلی در متن نباشد و اگر ثقات مشروط از او روایت کرده باشند، در متن و شرط راوی قبل دقت میکنم. در غیر این صورت ترجیح میدهم در حدیث او توقف میکنم.