$
* بررسی حدیث ثقلین
مرحوم شیخ صدوق در کتاب الأمالی (ص ۵۲۲) از علی بن حسین بن شاذویه المؤدب و جعفر بن محمد بن مسرور یا همان ابن قولویه و این دو از محمد بن عبدالله بن جعفر الحمیری از پدرش از ریان بن صلت که همگی از ثقات درجه یک هستند، ضمن حدیث مفصلی از امام رضاj روایت کرده است که نبی مکرم اسلامp فرمودند: «… إنّی مُخَلِّفٌ فیکُمُ الثَّقَلَیْنِ، کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی أهْلَ بَیْتی وَ إنَّهُما لَنْ یَفْتَرِقا حَتَّی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوْضَ وَ انْظُروا کَیْفَ تَخْلُفونّی فیهِما …». یعنی «… من برای بعد از خود دو چیز گرانبها بین شما جانشین میکنم، کتاب الله و عترتم که اهل بیتم هستند و این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا در حوض (بهشت) بر من وارد شوند. پس بنگرید چگونه درباره این دو، جانشین من میشوید …» که این عبارت آخر، کنایه از چگونگی رفتار مردم پس از ایشان با این دو ثقل است.
به نظر من که موافق مشهور هم هست، این روایت با اندک تفاوتی در متن و با همین مفهوم، از متواترات فریقین است که در کتابهای بسیاری از آنها نقل شده است. این حدیث به طرق مختلفی در کتب پیروان مکتب اهل بیتb بیان شده که مرحوم سید هاشم البحرانی ۳۳ مورد از آنها را در مقدمه سوم از تفسیر البرهان ذکر کرده که البته بعضی از آنها از باب سند، معتبر و بعضی غیر معتبر است که با توجه به متواتر بودن آن، ضعف سندی بعضی از این روایات، خدشهای بر تواتر آن وارد نمیکند.
پیروان مکتب خلفا نیز مکرراً آن را بیان کردهاند، به عنوان مثال بعضی از محدثین بزرگ پنج قرن اول مکتب خلفا که این حدیث را البته با تفاوتهایی اندک در متن، روایت کردهاند، عبارتند از:
– مسلم (قرن سوم) در المسند الصحیح (ج ۴، ص ۱۸۷۳ و ۱۸۷۴) که یکی از صحاح سته مکتب خلفا و در کنار صحیح بخاری مهمترین کتب این مجموعه است.
– احمد بن حنبل (قرن سوم) که امام حنبلیان، یکی از چهار فرقه رایج مکتب خلفا در دوره ما است، در المسند (ج ۱۷، ص ۱۷۰، ۲۱۱ و ۳۰۹ و ج ۳۲، ص ۱۱) و فضائل الصحابة (ج ۲، ص ۷۷۹).
– احمد بن شعیب النسائی (قرن سوم) در سنن الکبری (ج ۷، ص ۳۱۰ و ۳۲۰ و ۴۳۷) که یکی دیگر از صحاح سته است و همچنین در فضائل الصحابة (ص ۲۲).
– ترمذی (قرن سوم) در الجامع الکبیر یا همان السنن (ج ۶، ص ۱۳۳) که این کتاب نیز یکی دیگر از صحاح سته است.
– عبدالله الدارمی (قرن سوم) در السنن (ج ۴، ص ۲۰۹۰).
– ابوبکر البزاز (قرن سوم) در المسند (ج ۳، ص ۸۹ و ج ۱۰، ص ۲۳۱، ۲۳۲ و ۲۴۰).
– علی بن جعد (قرن سوم) در المسند (ص ۳۹۷).
– ابوبکر بن ابیشیبة (قرن سوم) در المسند (ج ۱، ص ۳۵۱).
– ابوبکر بن ابیعاصم (قرن سوم) در السنة (ج ۲، ص ۶۴۳ و ۶۴۴).
– ابوبکر بن خزیمة (قرن سوم و چهارم) در الصحیح (ج ۴، ص ۶۲).
– الطبرانی (قرن چهارم) در المعجم الصغیر (ج ۱، ص ۲۲۶ و ۲۳۲)، المعجم الأوسط (ج ۳، ص ۳۷۴ و ج ۴، ص ۳۳) و در المعجم الکبیر (ج ۵، ص ۱۵۴، ۱۶۶، ۱۶۹، ۱۷۰، ۱۸۲ و ۱۸۳) که در اصل سه کتاب مستقل نیست و به نوعی خلاصه هم به حساب میآیند.
– الحاکم النیشابوری (قرن چهارم) در المستدرک علی الصحیحین (ج ۳، ص ۱۱۸ و ۱۶۰).
– البیهقی (قرن پنجم) در السنن الکبری (ج ۲، ص ۲۱۲).
در اینجا دو نکته قابل ذکر است:
۱- این تعداد، اندکی از کتبی است که در پنج قرن اول در بین پیروان مکتب خلفا اشاره به این موضوع دارند.
۲- در این کتب بر سر مصادیق اهل البیت اختلاف نظر میباشد، اما لازم است دو نکته را عرض کنم. اول اینکه قدر متیقن این اهل بیت عبارتند از علی بن ابیطالب، فاطمه بنت محمد و حسن و حسین فرزندان این دو بزرگوارb. این که عرض کردم قدر متیقین، به این علت است که علمای فرقین مصادیق مختلفی برای اهل بیت معرفی کردهاند، اما این چهار نفر در همه معرفیها مشترک هستند و بر سر این چهار نفر اختلافی نیست. دوم اینکه به اتفاق مطلق علما و محدثین شیعه، منظور از اهل بیت، علاوه بر این چهار بزرگوار، اولاد معصوم آنها یعنی هشت امام دیگر مورد نظر شیعه اثنیعشریb هم میباشد که جمعاً چهارده نفر میشوند. اهل تسنن هم بعضا همسران پیامبر را جزء اهل بیت معرفی میکنند که هر چند ما اینها را از نظر عرفی جزء اهل بیت حضرت رسول اللهp میدانیم، اما از منظر قرآنی و روایی بر این باور هستیم که اینها، منظور اهل بیت مذکور در قرآن و روایات نیستند.
در اینجا یک مورد از موارد مذکور در کتب مکتب خلفا را بدون شرح و حاشیه عرض میکنیم. نسائی در السنن الکبری (ج ۷، ص ۳۱۰) که از صحاح سته مکتب خلفا است، روایت کرده: «أخْبَرَنا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّی قالَ حَدَّثَنا یَحْیَی بْنُ حَمّادٍ قالَ حَدَّثَنا أبوعَوانَةَ عَنْ سُلَیْمانَ قالَ حَدَّثَنا حَبیبُ بْنُ أبیثابِت عَنْ أبیالطُّفَیْل عَنْ زَیْدِ بْنِ أرْقَمَ قالَ: «لَمّا رَجَعَ رَسولُ اللهِm حَجَّةِ الْوَداعِ وَ نَزَلَ غَدیرَ خُمٍّ، أمَرَ بَدَوْحاتٍ، فَقُمِمْنَ، ثُمَّ قالَ: «کَأنّی قَدْ دُعیتُ فَأجَبْتُ. إنّی قَدْ تَرَکْتُ فیکُمُ الثَّقَلَیْنِ، أحَدُهُما أکْبَرُ مِنَ الْآخَرِ، کِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتی أهْلَ بَیْتی، فَانْظُروا کَیْفَ تَخْلُفونّی فیهِما. فَإنَّهُما لَنْ یَتَفَرَّقا حَتَّی یَرِدا عَلَیَّ الْحَوْضَ». ثُمَّ قالَ: «إنَّ اللهَ مَوْلایَ وَ أنا وَلیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ.» ثُمَّ أخَذَ بِیَدِ عَلیٍّ، فَقالَ: «مَنْ کُنْتُ وَلیُّهُ فَهَذا وَلیُّهُ. اللّهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ.» فَقُلْتُ لِزَیْدٍ: «سَمِعْتَهُ مِنْ رَسولِ اللهِm قالَ: «ما کانَ فی الدَّوْحاتِ رَجُلٌ إلّا رَآهُ بِعَیْنِهِ وَسَمِعَ بِاُذُنِهِ»»». میبینیم که چه شباهت قابل ملاحظهای بین این روایت و روایت شیخ صدوق در باب ثقلین وجود دارد.
سید هاشم البحرانی در مقدمه دوازدهم از تفسیر البرهان، تعدادی از این احادیث را از منابع مکتب خلفا روایت کرده است.
وقتی روایات مختلف ثقلین را در کتب فریقین مورد بررسی قرار میدهیم، این به ذهن متبادر میشود که نبی مکرم اسلامp این مفهوم را در موقعیتهای مختلفی بیان کردهاند و منحصر به یک موقعیت و یک زمان و مکان نبوده است.
حال مختصری بپردازیم به معنای حدیث ثقلین مطابق آنچه مرحوم صدوق روایت کرده است.
فرق در لغت به معنای جدایی و حد فاصل است و عرب وقتی میگوید بین دو چیز فرقی یعنی جدایی و حد فاصل واضحی نیست، معمولاً به این معنا است که حتی حد فاصل بین آن دو یا قابل تشخیص نمیباشد، یا تشخیص آن مشکل است. به عبارت دیگر هر چند جدا و مستقل از هم هستند، چنان در هم تنیدهاند که تشخیشص و تفکیکشان مشکل است. با این حساب و با عنایت به کلمه «لن یفترقا» معلوم میشود، هر چند کتاب الله و اهل بیتb کاملاً متفاوت هستند، یکی از جنس سخن و دیگری از مخلوقات انسانی الله تعالی، اما بهگونهای با یکدیگر درآمیختهاند که نه تنها هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند، بلکه حد فاصل آنها را هم نمیتوان به راحتی تشخیص داد.
متأسفانه بسیار شنیده میشود که میگویند: «شیعه، اهل بیتb را گرفته و به قرآن کمتر توجه دارد و پیروان مکتب خلفا، قرآن را گرفته و اهل بیتb را رها کردهاند.» که بطلان این حرف با توجه به فرمایش حضرت رسول اللهp و معنای فرق و «لن یفترقا» که عرض شد، کاملاًً واضح است. پس اگر کسی تصور میکند اهل بیتb را گرفته و به قرآن توجه کمتری دارد، در واقع پوسته و ظاهر اهل بیتb را گرفته و نه مغز و اصل آن را و کسی که فکر میکند قرآن را گرفته و به اهل بیتb توجه کمتری دارد، یعنی دل خود را به تعدادی کاغذ و خط خوش کرده است، نه اصل و معنا که منظور اصلی از نزول کلام الله است.
حال به نظر شما تفسیر و فهم قرآن بدون فرمایش اهل بیتb اصلاً معنا دارد؟! آیا میتوان به هر بهانهای فرمایشات آنها را کنار گذاشت یا از اولویت تمام و کمال انداخت و ندای حسبنا کتاب الله سر داد؟! بله اگر انسدادی باشید یا به هر شکلی خبر واحد ثقه را جزء ظنون بدانید، قضیه فرق میکند و این خبر واحد ثقهای که جزء ظنون معتبر نیست، مگر از باب کشف یا حکومت یا هر بهانه دیگری ناچار باشید به آن اعتنا کنید، اما اگر مانند بنده خبر واحد ثقه را با حفظ شرایط سندی و متنی و شرایط تکمیلی که در مباحث علم الحدیث عرض کردهام، قطعی بدانید و نَه ظنی، جواب کاملا متفاوت خواهد بود و نمیتوانید خبر قطعی و یقینی را کنار بگذارید.
بله نباید فراموش کرد که ما در عصر حضور ائمهb نیستیم و دسترسی مستقیم به فرمایشات ایشان نداریم، اما روایاتی داریم که اگر معتبر باشد، کاشف از فرمایشات و نظرات این بزرگواران است. البته نَه هر روایتی، بلکه روایتی که شرایط اعتبار را دارد. پس نَه باید روایات را به کلی کنار گذاشت و صریح و غیرصریح، ندای حسبنا کتاب الله سر داد و نَه باید هر آنچه به نام روایت به ما رسیده است، مبنای علم و عمل قرار داد. بلکه باید بر اساس روشهای علمی، روایت معتبر از غیر معتبر را تشخیص داد و به کمک عقل و سایر ابزار فرادینی، به آنها اعتماد کرد.
ما در اصول فقه، بحث مفصلی بر سر حجیت ظواهر قرآن داشتیم و دیدیم که بر خلاف نظر جمعی از اخباریها، ظواهر قرآن را با شرایطی حجت است و نباید به کل آن را معطل گذاشته و کناری نهاد و صرفاً متوجه اخبار و روایات بود. خلاصه اینکه ما برای فهم قرآن به ترکیب مناسبی از ظواهر آیات قرآن و روایات معتبر نیاز داریم، تا در عصر غیبت و عدم حضور امام عصرمان تکلیف خودمان را روشن کنیم تا إن شاء به ظهور و حضور ایشان، به فهم بالاتری از قرآن دست پیدا کنیم.
بزرگوارانی که تا به حال در مباحثات فقهی، اصولی، تفسیری و حدیثی حقیر حضور داشتهاند، دیدهاند که حقیر ابتدا ظاهر قرآن را مستقل از روایات مورد بررسی و مداقه قرار میدهم و مطالب آن را استخراج میکنم. سپس به بررسی و مداقه در روایات معتبر مربوط به آیه میپردازم و مطالب آن را هم استخراج کرده و در گام سوم این دو دسته را با هم مطابقت میدهد و اختلافاتی را که وجود دارد، حل میکنم که معمولا به راحتی قابل حل است. اینگونه سعی میکنم هر دو ثقل را مورد توجه قرار دهم تا درک بهتری از قرآن داشته باشم. البته در انتها نظر بعضی از بزرگان را هم در مورد آیه مرور میکنم تا اگر نکتهای در فهم من جا مانده یا احیانا اشتباهی داشتهام، تکمیل شود. گاهی میبینم که نظر بنده با بزرگی از بزرگان متفاوت است. در اینجا دلیلها را مرور میکنم ببینم برداشت خودم را درست میبینم یا فرمایش آن بزرگ را که گاهی این میشود و گاهی آن.
تا فراموش نکردهام این نکته را اضافه کنم که وقتی سخن از اهل البیت در معارف دینی میشود، طبیعتاً صاحب البیت که حضرت رسول اللهp است، افضل از ایشان است، کما اینکه خود این اهل البیت هم به این افضلیت تصریح فرمودهاند. نباید فراموش کرد که سنت نبی مکرم اسلامp، اعم از کردار و گفتار در اعلا درجه قرار داشته و عملا قرآنی در نمود انسانی است. باید همیشه به خاطر داشته باشیم که اعتبار اهل البیت به این صاحب البیت است و نظر اینها را کاشف از نظر او میدانیم و نظر او را کاشف از نظر و رضای الله تعالی خالق کل شیء است. اینها به گونهای بودهاند که تجلی قرآن در قالب انسانی بودهاند.
خب! در تا اینجا داشته باشد تا بحث را ادامه دهیم و ببینیم به چه میرسیم.
و صلی الله علی محمد و آله