$
* علم در لسان آیات قرآن و روایات معتبر:
پیش از اینکه درباره علم و تعریف آن در آیات قرآن و روایات معتبر مکتب اهل بیتb صحبت کنیم، لازم است تقسیمبندی و تعریفی از انواع آگاهیها انسان را بررسی کرده و بعد هم مروری بر تعریف علم در ادبیات کهن و جدید فارسی داشته باشیم تا نوبت به معنای علم در ادبیات عرب و به طور خاص لسان آیات و روایات برسد.
* انواع آگاهیهای انسان:
به مناسبتهای مختلف درباره انواع آگاهیهای انسان و مفهوم علم سخن گفتیم که مفصلترینش در بحث قطع و ظنی بود که ذیل کفایه داشتیم. اینجا خلاصه مفیدی از همان مباحث را خدمتتان عرض میکنم. إن شاء الله.
بزرگان درباره انواع آگاهیهای انسان دستهبندیهایی دارند که در کتبشان موجود است. آنچه حقیر عرض میکنم، نظر و تقسیمبندی خودم است که با ملاحظه نظرات مختلف در منطق، فلسفه، اصول فقه، پارادایمهای مختلف فلسفه علم تجربی یا همان sceince و نیز آیات قرآن کریم و روایات معتبر حضرات معصومینb استخراج کردهام و ممکن است با آنچه در سایر کتب یا فرمایشات بزرگان مواجه میشود، تفاوتهایی داشته باشد.
با توجه به مقدمهای که عرض شد، آگاهیها، اخبار، اطلاعات، استنباطها و مانند اینها را به چهار دسته تقسیم میکنیم:
۱- «یقین» که احتمال خطا در آن مفروض نیست و به عبارتی صحت آن، ۱۰۰% به معنای ریاضی آن است. یقینیات نَه تنها نزد عُقلا مورد پذیرش است، بلکه عقلاً هم قابل قبول است. این یقین از راههای مختلفی ممکن است برای فرد به وجود آید، مانند تعقل، تجربه، استدلال و محاسبه و غیر آن که فعلاً از بحث ما خارج است.
یقین، تقسیمبندیهایی دارد که در کتب خصوصا در منطق و فلسفه به آن پرداختهاند. تقسیمبندیهایی که اینجا عرض میکنم، نوع خاصی است که در ما نحن فیه کاربرد دارد.
یکی از این تقسیمبندیها، به نوعی و شخصی است.
– یقینیات نوعی: آن است که همه انسانها به یقینی بودن آن اتفاق نظر دارند.
– یقینیات شخصی: آن است که بعضی از افراد، کم با زیاد، به یقینی بودن آن اتفاق نظر دارند.
لازم به ذکر است که یقین شخصی از منظر یقینکننده، یقینی است و ممکن است از منظر دیگران چنین نباشد. حتی ممکن است دیگرانی یقین به خلاف آن داشته باشند، اما علی ای حال! برای خود فرد تا خلاف آن ثابت نشود، یقین است و احتمال خطایش صفر است.
حتی خود یقین نوعی هم، فقط احتمال خطایش بسیار بسیار اندک است و این امکان، ولو بسیار کم، وجود دارد که بعداً معلوم شود، خطایی رخ داده است. لذا یقین، حتی نوعی آن، به معنای واقعی کلمه، هر چند در واقع وجود دارد، اما برای انسان، وجود ندارد و با تسامح میگوییم فلان چیز، یقینی است.
بدیهیات، اگر واقعاً بدیهی باشند، از نوع یقینیات نوعی هستند و نشانه آن هم همین است که کسی نباید در آن تشکیک کنید، چه برسد به انکار.
۲- «قطع» که هر چند مانند یقین، صددرصدی نیست و احتمال خطا در آن مفروض است، اما این احتمال خطا به اندازهای اندک و ناچیز است که میتوان جرأت کرد و آن را نادیده گرفت. این نادیده گرفتن یا عقلی است، یا عُقلای متخصص آن را میپذیرند. نقطه مقابل قطع، «وهم» است.
۳- «ظن» که احتمال آن بسیار زیاد است، اما احتمال مقابل آن، هر چند به میزان قابل ملاحظهای اندک یا حتی ناچیز است، اما به گونهای نیست که بتوان آن را نادیده گرفت. نَه عقل نادیده گرفتن آن را تجویز میکند و نَه عُقلای متخصص. قاعده کلی اینها، نزد خبرگان، عدم حجیت و اعتبار است، مگر به دلیلی خاص، بعضی از آنها استثنا شود.
پس هم در قطع و هم در ظن، احتمال خطا هست، اندک هم هست، اما در قطع به اندازهای است که قابل اغماض است، در حالی که در ظن، قابل اغماض نیست.
۴- «شک» که احتمال دو طرف به میزان قابل ملاحظهای وجود دارد. یعنی یا ۵۰%، ۵۰% است که مساوی است، یا اگر احتمال دو طرف مساوی نیست، وزن یکی به میزان قابل ملاحظهای از دیگری بیشتر نیست. مثلاً ۴۵%، ۵۵% است، یا ۴۰%، ۶۰% و مانند آن. این عددها را فقط برای تقریب به ذهن عرض کردم.
به طریق اولی، وقتی ظن حجت نباشد، شک هم حجت نیست و بر خلاف ظن که ممکن است به ندرت استثنا داشته باشد، شک، استثنا پذیر نیست.
برای روشن شدن موضوع، برای هر کدام توضیحات و مثالهایی عرض کنم، تا به ادامه بحث برسیم.
گفتیم که بدیهیات عقلی، جزء یقینیات هستند، آن هم یقنیات نوعی. مثلا اینکه جمع نقیضین محال است. یا هر کلی، از جزءش کوچکتر نیست. بحث بدیهیات و اولیات، مفصل است که معمولا در منطق بررسی میشود.
تعدادی از مسائل ریاضی و … هم جزء یقینیات هستند. مثلا اینکه در مبنی عشر یا همان دهگانی، دو به علاوه دو، چهار میشود و قس علی هذا.
اما قطعیات؛
مطلب را با مثالی تبیین میکنم. فرض کنید در مسائل پزشکی، دارویی یا واکسنی یا پمادی یا هر چیز دیگر، روی تعداد زیادی از افراد آزمایش میشود و در مورد همه افراد تحت آزمایش، جواب مثبت میگیریم. طبیعی است که ممکن است این دارو در آینده معلوم شود که روی فرد یا افرادی جواب نمیدهد، یا حتی جواب منفی بدهد، اما اگر تعداد افراد تحت آزمایش و شرایط آزمایش درست انتخاب و اعمال شده باشد، هر چند این احتمال خطا وجود دارد، اما تا زمانی که این احتمال از حدی پایینتر باشد، عقلای متخصص تا خلاف آن ثابت نشود، این احتمال خطا را نادیده میگیرند.
حتی فرض بفرمایید دارویی روی جمعیت قابل ملاحظهای آزمایش میشود و برای یکی دو مورد، جواب نمیدهد، اما اگر این یکی دو مورد، نسبت به جمعیت اصلی بسیار بسیار اندک باشد، ممکن است عقلای متخصص، این احتمال خطا را هم نادیده بگیرند.
در مباحثی مانند روانشناسی، جامعهشناسی و … هم همین وضعیت جاری است. حتی کسانی که در فیزیک و شیمی سرآمد هستند یا فلسفه علم (تجربی) را کار کردهاند، میدانند که این دو علم هم از وضعیت در امان نیستند، کما اینکه استقراگراییها به همین دلیل کنار گذاشته شدند و ابطالگیری مطرح شد و یکی از اشکالات ابطالگرایی که موجب پیدایش نظریه لاکاتوش و کوهن شد، همین بود. حال بماند که خود نظریه لاکاتوش و کوهن که بر مبنای همین موضوع تنظیم شدهاند.
در رشتههای مختلف علوم دینی هم زیرمجموعه علوم انسانی است، اعم از قرآن و تفسیر آن، علم الحدیث، فقه و اصول، تاریخ و …، همین وضعیت جاری است و آگاهیهای ما یکی از این چهار نوع است. آنچه از نصوص معتبر دینی برداشت میشود اینکه شارع مقدس هم فقط دو نوع اول، یعنی یقین و قطع را حجت میداند. حتی انسدادیهای اصولی که بعضی ظنون را معتبر میدانند، چه راه کشف باشد و چه از راه حکومت، به این مسأله باور دارند و برای جواز پذیرش بعضی ظنیات، توجیهاتی دارند که در کفایه عرض کردیم. خود انفتاحیها هم اگر بعضی ظنون را، ولو ندرتاً میپذیرند، توجیهاتی که گفتهاند و گفتهایم. خاطرم نیست در امور پزشکی یا فیزیک و مانند آن هم ظنونی استثنا شدهاند، یا خیر، اما در شاخههای مختلف رشته خود من که مدیریت است، چه خود مدیریت، چه منابع انسانی، چه رفتار سازمانی که کاملاً متأثر از روانشناسی و جامعهشناسی است و غیره و غیره، ظنوعی هستند که مورد پذیرش قرار گرفتهاند.
در علم الحدیث و مبنای رجالی و غیر آن، در پذیرش اعتبار حدیث هم، این وضعیت جاری است. یعنی اگر فردی، از هر راهی، یقین یا قطع به انتساب مطلبی به معصومینb پیدا کرد، حجت است، اما ظن یا شک داشت، حجت نیست.
دو نکته تکمیلی عرض کنم و برویم سر مطلب بعدی. اول اینکه خبر واحد، فقط مربوط به علم الحدیث نیست. بلکه اگر به اطراف خود و زندگی روزمره خود و دیگران، توجه کنید، میبینید که بسیاری از شؤون زندگی انسانها، در همه ادوار دور و نزدیک و همه فرهنگها و ملتها و … متأثر از همین اخبار آحاد است. حتی بسیاری دانش مردم و حتی دانشمندان از علوم تجربی که طبیعتاً امکان تجربه آن فقط برای معدودی امکانپذیر است، مبتنی بر همین خبر واحد است، یعنی sceince هم برای بسیاری از افراد و حتی بسیاری از دانشمندان بزرگ آن مبتنی بر خبر واحد است.
خبر واحد چه بود؟ در مقابل خبر متواتر قرار داشت. یعنی باید خبر متواتر را فهمید و هر آنچه خبر متواتر نبود، خبر واحد دانست.
لطفا این توضیحات را با نگاه دینی و علم الحدیثی نگاه نکنید، بلکه به صورت عام مورد توجه قرار دهید.
خبر متواتر خبری است که چند نفر آن را مستند به حس نقل کرده باشند به گونهای که احتمال تبانی آنها بر کذب وجود نداشته باشد و به خودی خود یا به قرائن داخلی یا به قرائن خارجی، مفید یقین و صدق باشد. پس تواتر چند شرط دارد. اول اینکه باید از جانب چند نفر باشد. دوم اینکه باید مستند به حس باشد و نَه حدس و گمان و استنباط و … سوم اینکه نباید احتمال تبانی بر کذب وجود داشته باشد.
هر چند عدهای برای تواتر، عدد مطرح کردهاند، اما در واقع نمیتوان عدد خاصی برای تواتر در نظر گرفت.
خبر متواتر بر دو قسم:
۱) متواتر لفظی: خبری است که عمده الفاظ آن نیز بین راویان یا همان گزارشکنندکان مختلف یکی باشد.
۲) متواتر معنوی: خبری است که الفاظ آن بین راویان متفاوت است، اما همگی یک معنا را بیان میکنند.
البته بعضی در خبر متواتر تقسیمبندیهای دیگری هم دارند که فعلا از بحث ما خارج است.
حالا، هر خبری که حتی یکی از این شرایط را نداشت، خبر واحد است.
حالا عزیزانی که در زمینه science کار کردهاند، خود مرور کنند که کدام آگاهیهایشان مبتنی بر خبر واحد است و کدامها نیست.
بحثمان طولانی شد، نکته پایانی را هم خیلی مختصر، جهت طلبهها و محققین علوم دینی اضافه کنم و برویم ادامه بحث. گاهی در مباحث دینی سخن از خبر مستفیض یا متظافر و مانند آن میشود. ما اینها را قبلاً بحث کردهایم و الآن چون نمیخواهم وارد آن شوم، فقط به همین وقدار بسنده کنم که خبر مستفیض، در اصل نوعی از خبر واحد است، اما جزء وزینترها، کما اینکه خبر عالی السند هم، نوعی از خبر واحد است، اما جزء وزینترها. خبر متظافر هم که در عمل، ساختهای است برای فرار از بررسی سندی روایتی که میخواهد به آن استناد کند. معمولاً خبر متظافر برای جایی است که فرد میخواهد به اخبار غیر معتبری استناد کند که اشکال سندی دارند.
و اما ظن و شک؛
مثال ظن هم که بسیار است. مثلا دارویی را روی یک جمعیت دههزار نفری آزمایش کنند و فقط برای حدود نصد نفر جواب نمیدهد. شاید به نظر عدهای نصد نفر، نسبت به نههزار و نهصد نفری که جواب گرفتهاند، بسیار اندک بوده و تنها ۱% جمعیت را تشکیل میدهند، اما چه بسا با کمتر از اینها هم به این دارو اعتماد نشود.
و اما مثالی که برای شک میتوان مطرح کرد این است که این دارو یا روی پنجهزار نفر جواب داده و برای پنجهزار نفر دیگر، خیر. یا روی ششهزار نفر نفر جواب داده، ولی روی چهارهزار نفر خیر. در هر دو مورد و مانند آن، شک جریان دارد.
این از تعاریف و مفاهیم این چهار نوع آگاهی. حالا خوب است ببینیم علم در فرهنگ فارسی، کدام یک از اینها است تا به آیات و روایت هم برسیم.
* مفهوم علم در ادبیات فارسی:
خب! ببینیم علم در فرهنگهای لغت فارسی به چه معنا است. این قسمت را خیلی خلاصه میکنم که از اصل بحث وا نمانیم.
علامه دهخدا علم که را کلمهای اصالتاً عربی است، به دانستن، یقین کردن (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)، دریافتن (منتهی الارب )، ادراک (اقرب الموارد)، استوار کردن (از منتهی الارب )، اتقان (از اقرب الموارد)، (اِمص ، اِ) یقین، فضل (ناظم الاطباء)، معرفت دقیق و با دلیل بر کیفیات معینه و یا حضور معلوم در نزد عالم (ناظم الاطباء)، دانست (منتهی الارب )، معرفت و هر چیز دانسته، دانش و آگاهی و معرفت و شناسایی (ناظم الاطباء) معنا کرده است که جمع آن عُلوم است. سپس مثالهایی از ادب کهن پارسی میآورد که تعدادی از آنها را مرور میکنیم.
۱٫ ما را از علم خویش بهره دادی و هیچ چیز دریغ نداشتی تا دانا شدیم. (تاریخ بیهقی، چ ادیب، ص ۳۳۸)
با ملاحظه متن میبینیم که علم اینجا مجموعهای از science، علوم عقلی، علوم انسانی و از جمله علوم دینی است.
۲٫ ما را صحبت افتادبا استاد بوحنیفه اسکافی و شنوده بودم فضل و ادب وعلم وی سخت بسیار. (تاریخ بیهقی، ص ۲۷۶)
ابوحنیفه اسکافی، ادیب و فقیه بود که در زمره علوم انسانی است، لذا میبینیم علم در اینجا هم معادل science نیست.
۳٫ طلب علم و ساختن توشه آخرت از مهمات است . (کلیله و دمنه )
علم در کلیله دمنه نصرالله منشی، مکرراً استفاده شده است، در این جا منظور از علم، علوم دینی است که قطعاً با science فرق دارد.
۴٫ علم، از بهر دین پروردن است نه از بهر دنیا خوردن …
سعدی بشوی لوح دل از نقش غیر دوست / علمی که ره بحق ننماید ضلالت است (سعدی)
علم در آثار سعدی هم بسیار پرکاربرد است. گاهی science است و گاهی علوم دینی و گاهی ادب و تاریخ غیر آن. خلاصه اینکه علم از منظر استاد سخن نیز مجموعهای از science و علوم انسانی و علوم عقلی و … است.
اگر به ادبیات فارسی کهن مراجعه کنیم، میبینیم که این مطلب تکرار میشود. یعنی علم، هم به science گفته میشده، هم به علوم عقلی، هم نقلی، هم علوانسانی و …
چند مورد را مرور کنیم و برویم سراغ ادامه مطلب.
۵٫ علم بال است مرغ جانت را / بر سپهر او برد روانت را …
علم را چند چیز می باید / اگر آن بشنوی ز من شاید
طالبی صادق و ضمیری پاک / مدد کوکبی از این افلاک
اوستادی شفیق و نفسی حر / روزگاری دراز و مالی پُر
با کسی چون شد این معالی جمع / به جهان روشنی دهد چون شمع …
علم را دزد برد نتواند / به اجل نیز مُرد نتواند
نه به میل زمان خراب شود / نه به سیل زمین در آب شود (اوحدی)
۶٫ علم بی حلم، خاک کوی بود / علم باحلم، آبروی بود
علم بی حلم شمع بی نور است / هر دو با هم چو شهد زنبور است
علم را چون تو خوانی از بازیش / آلت جاه و ساز ره سازیش
علم کز بهر باغ و راغ بود / همچو مر دزد را چراغ بود
علم کز بهر حشمت آموزی / حاصلش رنج دان و بدروزی (سنائی)
۷٫ علم چون بر دل زند، یاری شود / علم چون بر تن زند، باری شود (مولوی)
مرحوم دهخدا، سپس ترکیبات علم میآورد که اجمالاً مرور میکنیم.
۱٫ اهل علم: عالم و دانا (ناظم الاطباء).
۲٫ بیعلم: بیدانش، نادان
۳٫ صالب علم: محصل. کسی که تحصیل علم و دانش میکند. (ناظم الاطباء)
۴٫ علم آموختن: تعلیم دادن دانش، یا دادن علم به دیگران، فراگرفتن دانش . یاد گرفتن علم
۵٫ علم احجار: سنگشناسی
۶٫ علم اخلاق: دانش بد و نیک خویها که یکی از سه بخش فلسفه عملی است…
۷٫ علم ادب: علمی که بدان خود را از خلل در کلام نگاه دارند. و آن بر چند فن است.
۸٫ علم ادیان: دانش شناختن دینها. دانستن احکام دینها.
۹٫ علم استخراج: علم بیان احکام به واسطه قواعد نجومی یا رملی (ناظم الاطباء)
۱۰٫ علم اندازه: علم هندسه (ناظم الاطباء)
۱۱٫ علم انشاء: علمی که بدان مطالب را نیکو و فصیح نویسند. (ناظم الاطباء)
۱۲٫ علم بدیع: علم آرایش سخن. علمی است که محسنات سخن بلیغ بدان وسیله شناخته میشود. (از کتاب بدیع وقافیه و عروض ).
۱۳٫ علم بلاغت: دانش رسائی سخن و فصاحت در کلام و چیره زبانی ، و آن شامل معانی و بیان و بدیع و عروض و قافیه است . (از کتاب بدیع و قافیه و عروض ).
۱۴٫ علم بیان: قواعد و قوانینی که به وسیله آن آوردن یک معنی به راههای گوناگون شناخته شود و بحث از اقسام تشبیه و مجاز و استعاره و کنایه و مانند آنها از وظایف این علم است. (از کتاب بدیع و قافیه و عروض ).
۱۵٫ علم تشریح: علمی که در آن از حقیقت انتساج آلات بحث میکنند. (ناظم الاطباء). کالبدشکافی.
۱۶٫ علم تصریف: علم به اشتقاق کلمات. (ناظم الاطباء)
۱۷٫ علم تصوف: از علوم شرعی جدید در ملت اسلام است و اصل آن ، روی آوردن به عبادت و توجه به سوی خدای تعالی و اعراض از زخارف و زیورهای دنیوی و پرهیز از چیزهایی است که عامه مردم به آنها روی میآورند، مانند لذت و مال و جاه و دوری از خلق و پناه بردن به کنج خلوت برای عبادت است . (از ترجمه مقدمه ابن خلدون).
۱۸٫ علم تعطیل: علمی که اصحاب آن منکر صفات باری باشند و …
۱۹٫ علم تعلیمی: عبارت از علم ریاضی است . (از کشاف اصطلاحات الفنون)
۲۰٫ علم حدیث: دانش آگاهی به گفته های رسول (ص ) و حکایت گفتار و کردار وی باشد.
۲۱٫ علم حرکات: جنبش شناسی.
۲۲٫ علم داشتن: داشتن دانش. دانا بودن. عالم بودن.
۲۳٫ علم در سینه بودن: کنایه از در یاد داشتن علم. از بر دانستن دانش.
۲۴٫ علم رسمی: علوم متداول. علوم کسبی، در برابر علوم عرفانی
۲۵٫ علم ریاضی: علمی است که از اموری بحث میکندکه فقط در وجود خارجی محتاج به ماده باشند، چنانچه مقدار اعداد خاص که موجود در مادیات است و اصول این علم چهار است: علم هندسه و علم عدد و علم نجوم و علم موسیقی و فروع آن چون علم مناظر و مرایا و علم جبر و مقابله و علم جراثقال . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). علم اندازه و ترتیب . علم خواص کمیت به طور مطلق .
۲۶٫ علم زمین: علم جغرافی . (ناظم الاطباء)
۲۷٫ علم ستاره: علم نجوم . (ناظم الاطباء).
۲۸٫ علم سِحر (ساحری): افسونگری و جادویی. (ناظم الاطباء). آگاهی به چگونگی استعدادهایی که نفوس بشری به وسیله آنها بر تأثیر کردن در عالم عناصر توانا میشوند، خواه مستقیم و بیواسطه باشد و خواه به وسیله یاریگری از امور آسمانی. نوع اول را ساحری گویند و نوع دوم را طلسمات . (از ترجمه مقدمه ابن خلدون، ج ۲)
۲۹٫ علم سماء و عالَم: علمی است از انواع علوم طبیعی . (کشاف اصطلاحات الفنون )
۳۰٫ علم شریعت: دانش به احکام خدا و دستورهای دینی و شرعی.
۳۱٫ علم عروض: میزان سخن منظوم، یا فنی است که از وزن اشعار بحث میکند. (از کتاب بدیع و قافیه و عروض)
۳۲٫ علم فقه: علمی است که از احکام فروع دین اسلام گفت و گو میکند … ابن خلدون در مقدمه خود راجع به علم فقه گوید که آن شناسایی احکام خدای تعالی درباره افعال کسانی است که مکلف میباشند، بدینسان که دانسته شود کدام فعل آنان واجب یا حرام و کدام مستحب یا مکروه یا مباح است و این احکام را از کتاب و سنت و ادلهای که شارع برای شناختن احکام مقرر داشته فرا میگیرند، بنا بر این هرگاه احکام از ادله مزبور استنباط شود ،چنین احکامی را فقه گویند.
۳۳٫ علم قافیه: شناختن احوال انواع قوافی است. (از کتاب بدیع و قافیه و عروض)
۳۴٫ علم کلام: علمی است که در آن مقدمات نقلی را به دلایل عقلی ثابت کنند و صاحبان این علم را متکلمین گویند. (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ). ابن خلدون در مقدمه خود راجع به این علم گوید که آن دانشی است متضمن اثبات عقاید ایمانی به وسیله ادله عقلی و رد بر بدعت گذارانی که از اعتقادات مذاهب سلف و اهل سنت منحرف شدهاند و رمز این عقاید ایمانی، توحید است.
۳۵٫ علم کیمیا: دانشی است که در آن از ماده ای گفت و گو میشود که به وسیله آن زر و سیم به روش مصنوعی به وجود میآید و عملی که به این نتیجه منتهی میگردد، تشریح میشود. (از ترجمه مقدمه ابن خلدون، ج ۲)
۳۶٫ علم لغت: عبارت از بیان وضع کلمات و مسائل لغوی است . (از ترجمه مقدمه ابن خلدون )
۳۷٫ علم معانی: علم به اصول و قواعدی است که به یاری آنها کیفیت مطابقه کلام با مقتضای حال و مقام شناخته شود و موضوعاتی از قبیل اسناد و قصر و انشاء و وصل و فصل و ایجاز و اطناب و مساوات در آن مورد بحث قرار میگیرد. (ازکتاب بدیع و قافیه و عروض ).
۳۸٫ علم منطق: قوانینی است که بدان میتوان در حدودی که تعریفات معرف ماهیتها هستند و در حجتها که تصدیقها را افاده میکنند، درست و صحیح را از غلط و ناصحیح بازشناخت . (از ترجمه مقدمه ابن خلدون)
۳۹٫ علم نحو: دانشی است که به وسیله آن اصول مقاصد از راه دلالت الفاظ آشکار میگردد و فاعل از مفعول و مبتدا از خبر بازشناخته میشود و اگر این دانش نمیبود اصل افاده سخن ، نامعلوم میماند و این علم مهمترین رکن از ارکان چهارگانه زبان عرب (لغت ، نحو، بیان و ادب ) است. (از ترجمه مقدمه ابن خلدون )
۴۰٫ علم هیئت: دانشی که درباره ستارگان ثابت و سیاره بحث میکند و از کیفیات این حرکات ، بر اشکال و اوضاع مخصوص افلاک استدلال میشود. (از ترجمه مقدمه ابن خلدون).
۴۱٫ علم یقین: دانستن چیزی به کمال یقین که هیچ شبهه وشکی در آن نبود. (ناظم الاطباء).
۴۲٫ علم آخرت: علمی است که به فساد بدن فاسد نشود، و آن علم به تأمین سعادت اخروی است . (فرهنگ مصطلحات عرفا، از اکسیر العارفین، ص ۲۸۲)
۴۳٫ علم اخلاص: اخراج خلق است از معامله با خدا، یعنی طاعات خود را فقط برای خدا انجام دهد.
۴۴٫ علم اخلاق: عبارت از علم سلوک است و از انواع حکمت عملی است ، که آن را تهذیب اخلاق نیز گویند و حکمت خلقیه هم گفته میشود. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از کشاف، ج ۲، ص ۴۴۸)
۴۵٫ علم باﷲ: همان علم معرفت است ، که همه اولیاءاﷲ او را بدو دانسته اند و تا تعریف و تعرف وی نبود ایشان وی را ندانستند، (از فرهنگ مصطلحات عرفا)
۴۶٫ علم حال: از جمله علوم خاصه متصوفه است و آن عبارت است از دوام ملاحظه دل و مطالعه سِر صورت آن حال که میان بنده و خداوند وجود دارد و وقوف بر کمیت و کیفیت آن در جمیع احوال و اوقات ، تا به حسب هر وقت به مراعات حقوق و محافظت آداب آن قیام نماید. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایة، ص ۴۶)
۴۷٫ علم حقایق: عبارت از علم به حق است ، از جهت ارتباط آن به خلق و انشاء عالم از او، به حسب طاقت بشری و مبادی آن امهات حقایق است که لازمه وجود حق است . (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الانس ص ۱۳)
۴۸٫ علم خواطر: حصول معنی خاص است در دل که با سرعت زایل شود و خاطر دیگری جایگزین آن گردد …
۴۹٫ علم دراست: علمی است که تا اول آن را نخواند، نداند و عمل کردن نتواند. و این علم مقدمه عمل است ،و علم وراثت نتیجه آن . (از فرهنگ مصطلحات عرفا، ازمصباح الهدایة، ص ۴۲)
۵۰٫ علم سعت: هرگاه اخلاق نفس مبدل شد و دیو طبیعت مسلمان گشت و به جای متابعت هوی در مطاوعت خدا پدید آمد، بعضی از حظوظ او حقوق گردد و او را از مضیق ضرورت به فضای سعت راه دهد. متصوفه این مقام را مقام سعت خوانند. و در این مقام نکاح و مشارب ومآکل جایز شود، و این مقام را علم سعت خوانند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایة ص ۵۰)
۵۱٫ علم ضار: علمی است که ازآن زیان خیزد و علامت آن کبر و تفاخر و غرور و طلب دنیا است . (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایة، ص ۳۷)
۵۲٫ علم ضرورت: معنای ضرورت ، مالابد است ، یعنی هرچه آدمی را از آن چاره نیست ، ضرورت است و علم ضرورت عبارت از ادراک حد مالابد نفس است در حرکات و سکنات و اقوال و افعال و مالابد آن است که نفس را نتوان از آن منع کرد و منع آن موجب خلل در عبادات شود و آنچه از ضرورت بگذرد حظ نفس است . (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایة، ص ۷۱۰)
۵۳٫ علم قیام: مراد آن است که بنده در تمام حرکات و سکنات ظاهر و باطن خود، حق تعالی را بر خود قائم و مطلع بیند و در تمام احوال و اقوال و افعال او را رقیب خود داند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایة، ص ۴۵)
۵۴٫ علم لدنی: علمی است که بنده ، بدون واسطه ملک و یا پیغمبر، به حکم «و آتیناه من لدنّا علماً» از خداوند آموزد. و آن برای اهل قرب ، به وسیله تعلیم الهی و تفهیم ربانی معلوم و مفهوم شود، نه به دلایل عقلی و شواهد نقلی. فرق علم لدنی با علم یقین آن است که علم یقین ادراک نور ذات و صفات الهی است و علم لدنی ادراک معانی و کلمات از حق است بیواسطه بشر و آن سه قسم است ، وحی و الهام و فراست . (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایة ص ۷۶ و کشاف ج ۲)
۵۵٫ علم مع اﷲ: عبارت از علم مقامات طریق حق و بیان درجات اولیاء است . (از فرهنگ مصطلحات عرفا)
۵۶٫ علم من اﷲ: علم شریعت است.
۵۷٫ علم نافع: در مقابل علم ضار است و علامت آن این است که در نفس ، تقوی وتواضع و نیستی زیادت کند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایة، ص ۳۶)
۵۸٫ علم وراثت: درمقابل علم دراست است و تا به مقتضای علم دراست عمل نشود، علم وراثت حاصل نگردد. زیرا «من عمل بما علم ، ورثه اﷲ علم ما لایعلم». علم دراست مقدمه عمل است و علم وراثت نتیجه آن . (از فرهنگ مصطلحات عرفا، از مصباح الهدایة ص ۶۵)
۵۹٫ علم یقین: عبارت است از ظهور نور حقیقت در حالت کشف استتار بشریت، به شهادت وجد و ذوق نه به دلالت عقل و نقل و مادام که از ورای حجاب نماید آن را نور ایمان خوانند و چون از حجاب مکشوف گردد آن را نور یقین خوانند. ابوالقاسم قشیری درباره آن گوید: یقین عبارت از علمی است که صاحب آن را در آن شکی نباشد و علم یقین عبارت از یقین است و عین الیقین، نفس یقین است و علم الیقین علمی است که به شرط برهان بود و عین الیقین به حکم بیان و حق الیقین به نعت العیان و لذا علم الیقین برای ارباب عقول است و عین الیقین برای اصحاب معارف …
۶۰٫ (در) اصطلاح فلسفه، به معنی دانش است و گاه اطلاق به آنچه مبداء انکشاف معلوم است، میشود …
۶۱٫ علم اجمالی: علم به اشیاء را در مقام اجمال، علم اجمالی مینامند. قطبالدین گوید علم یا تفصیلی است یا اجمالی. علم تفصیلی آن است که اشیاء را بداند، متمایز در عقل و منفصل بعضی از بعضی و اما اجمالی مانند آن است که کسی مسأله ای را میدانست و بعد از آن غافل شد و آن گاه که او را درباره آن مسأله سؤال کنند، جواب در ذهن وی حاضر میشود. و این جواب به قوه محض نیست زیرا نزد وی حالتی بسیط وجود دارد که مبداء تفاصیل آن معلومات است …
۶۲٫ علم أدنی: علمی است که در آن بحث از اموری میشود که هم در وجود خارجی و هم در وجود ذهنی محتاج به مادهاند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی)
۶۳٫ علم الهی: علمی است که در آن بحث از احوال و صفات و آثار موجوداتی میشود که در وجود احتیاجی به ماده نداشته باشند و آن را علم أعلی و فلسفه أولی و علم کلی هم مینامند … (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی ، از اسفار ج ۳، ص ۱۸)
۶۴٫ علم انفعالی: علمی است که مستفاد از خارج باشد.
۶۵٫ علم اوسط: علمی است که از اموری بحث میکند که در وجود خارج احتیاج به ماده دارند و در وجود عقلی احتیاجی به ماده ندارند و آن بحث از ریاضیات است. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی ، از شفا ج ۲، ص ۲۷۳)
۶۶٫ علم بالذات: علم به موجودات خارجی عبارت است از حصول و مثول صور آنها نزد عقل و علم به آن صور، علم بالذات است … (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی ، از اسفار ج ۳، ص ۳۹)
۶۷٫ علم برهان: مراد همان علم منطق است که طریقه استدلال و برهان را میآموزد.
۶۸٫ علم بسیط: عبارت از ادراک شیء است با غفلت از آن ادراک و با غفلت از تصدیق به اینکه مُدرک چیست. در مقابل علم مرکب. علم بسیط بر علم خدا هم اطلاق شده است از آن جهت که محل ارتسام صور مختلف نیست، بلکه به خود مبداء و منشاء فیضان صور است و عین ذات او است … (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی)
۶۹٫ علم جزئی: مراد از آن گاه علم طبیعی است در مقابل علم کلی که علم الهی است و گاه نیز بر تصورات و مفاهیم جزئی ، علم جزئی اطلاق میکنند، در مقابل کلیات . (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی)
۷۰٫ علم حصولی: صوری که از اشیاء عینی خارجی در ذهن حاصل میشود، معلوم بالذات هستند … و اشیاء خارجی و عینی که محکیعنه آن صور هستند، معلوم بالعرضاند و نحوه علم به اشیاء را که به واسطه حصول صورتی از معلوم عینی حاصل شود، علم حصولی نامند، و آن را علم انطباعی نیز گویند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی)
۷۱٫ علم حضوری: علم مجردات را به ذات خود، علم حضوری نامند … (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی ، از شرح منظومه، ص ۱۳۷ و دستور العلماء، ج ۲، ص ۳۴۸ و تعریفات سید شریف ص ۱۴۰)
۷۲٫ علم طبیعی: علمی است که بحث از جسم میکند از آن جهت که معروض حرکت و سکون است. به عبارت دیگر بحث از اجسام را از آن جهت که در معرض کون و فساد و سکون و حرکتاند، علم طبیعی نامند. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی)
۷۳٫ علم فعلی: علمی است که وجود خارجی ، مستفاد از آن باشد. در مقابل علم انفعالی که مستفاد از خارج است …
۷۴٫ علم مرکب: عبارت از ادراک و شعور با ادراک است، یعنی با علم به مُدرک. در مقابل علم بسیط که عبارت از ادراک شیء است با غفلت از آن ادراک . (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی)
بسیاری از این ترکیبها، در ادبیات امروزی ما، چه در فرهنگ عامه و چه در فرهنگ رسمی دانشگاهی و حوزوی وجود دارد و به کار میرود.
نتیجه اینکه میبینیم که علم در ادب فارسی به مجموعه گستردهای از آگاهیها اطلاق میشود که فقط بخش کوچکی از آن sceince است که را راه مشاهده و تجربه، با قواعدی خاص حاصل میشود.
با مراجعه به گستره بزرک علوم میبینیم که در هر کدام از اینها، به هر چیزی یا هر آگاهی، علم گفته نمیشود، بلکه این آگاهی، یا باید یقینی باشد، یا قطعی و ظن و شک، علم نیست.
در sceince هم همین است. با مرور فسلفه این علم، از انواع استقراءگرایی تا انواع ابطالپذیری، نظریه لاکاتوش و کوهن تا مباحث و نظریات پستمدرنیسم، همه مؤید این مطلب هستند که هر چیزی علمِ sceince نیست، بلکه فقط یقینیات و قطعیات sceince به حساب میآیندف آن هم تا زمانی که خلافشان ثابت نشود، کما اینکه در غیر sceince هم باید اینگونه باشد.
* مفهوم علم در ادبیات عرب و آیات و روایات:
در ادبیات عرب هم وضع مانند ادبیات فارسی است. مثلا در فلسفه و حکمت که به نظری و عملی تقسیم شده است. میدانیم که هر کدام را به سه قسمت تقسیم کردهاند. حکمت عملی به (۱) ما بعد الطبیعة، (۲) طبیعیات، و (۳) ریاضیات تقسیم شده است و حکمت نظری به (۱) سیاست مدن، (۲) تدبیر منزل و (۳) تهذیب نفس. در متون فلسفی به تک اینها و زیرمجموعههایشان علم گفته میشودف در حالی که فقط طبیعیات، جنبه sceince دارند.
کتابهای مختلفی که در علم المنطق، علم الفلسفه، علم الأبدان، علم البُلدان، علم الأراضی، علم الفقه، علم التفسیرف علم الحدیث و غیره و غیره و غیره نوشته شده، مؤید همین مطلب است.
نزدیک هشتصدر بار از مشتقات علم در قرآن به کار رفته است که دستهبندی کردیم و مورد مداقه قرار دادیم. مشتقات علم که إلی ماشاء الله در روایات ما هست. ۱۷۸ روایت فقط در کتاب فضل العلم الکافی هست. نیمی از جلد اول و همه جلد دوم بحار الأنوار هم درباره علم است که هم سند و هم متنش را با دوستان مباحثه کردیم و به جمعبندیهایی رسیدیم که سه موردش را اینجا خدمتتان عرض میکنم.
۱٫ علم در لسان آیات قرآن و روایات معتبر و حتی غیر معتبر، همان کاربردی را دارد که در ادبیات عرب به طور عموم دارد و احتمالا از همینجا هم وارد ادبیات فارسی شده است. یعنی در همه مواردی که گفتیم، اعم از فیزیک و متافیزیک، معقول و منقول و … وارد است.
۲٫ هر چند علم الهی، فقط شامل یقنیات است، اما علم ما سوی الله، مجموعهای از یقینیات نوعی، شخصی و حتی قطعیات است و ظن و شک در زمره علم نیست.
۳٫ هر چند این مورد خارج از بحث ما است، اما این را هم به عنوان تحفه و سوغات من از آن جلسات داشته باشید. علم دینی یا به عبارت بهتر نَه نَه فقه و اصول فی نفسه علم دینی است و نَه علم الحدیث و حتی علم تفسیر و فهم قرآن. علمی علم دینی است که موجب سعادت انسان شود، حال میخواهد علم قرآن و حدیث باشد، یا علم فقه و اصول یا منطق و فلسفه، یا حتی فیزیک و شیمی و زیست و هزاران علم دیگر. و اگر هر کدام اینها حتی علم قرآن و حدیث یا فقه و اصول چنین ثمرهای نداشته باشد، نَه تنها علم دینی نیست، بلکه چه بسا از علوم ضاله به حساب آید. پس هر علمی ما را به معرفت الهی و در نتیجه سعادت اخروی نزدیک کند، علم دینی است و غیر آن، یا از علوم غیر دینی است، یا حتی از علوم ضاله.
* جمعبندی این بحث:
خب! بحثمان را در ما نحن فیه جمعبندی کنیم و برویم سراغ بخش بعدی.
دیدیم که در ادبیات فارسی و ادبیات عرب و به طور خاص ادبیات آیات قرآن و روایات معتبر و حتی غیر معتبر، علم یا یقین است، یا قطع است، لذا بنا بر ادله عقلی و نقلی که پیش از این عرض شد، در ما نحن فیه هم اگر ما به مفهومی از قرآن یقین یا قطع داشتیم، یعنی علم داریم و میتوانیم به آن قائل شویم و به دیگران منتقل کنیم، اما اگر ظن داشتیم، یعنی احتمال این مفهوم را حتی خیلی زیاد میدانستیم، اما احتمال مقابلش هم، ولو اندک، قابل اغماض نبود، نباید به آن قائل شویم و اگر میخواهیم این ظن را به دیگران هم منتقل کنیم، باید کاملاً تفهیم کنیم که این هم یک احتمال ظنی است و نباید روی آن حساب کرد. شک هم که بع طریق اولی، تکلیفش روشن میشود.
حالا این علم در تفسیر قرآن از کجا حاصل میشود؟ خودش تازه آغاز ماجرا است و بحث اصلی ما در این مباحثات که مطالب متنوعی را گفتیم و باز هم خواهیم گفت. این بحث مفهوم علم، یکی از پرانتزهای داخل بحث اصلی بود.
* جمعبندی موقت بحث تا اینجا
تا اینجای بحث، به چند جمعبندی موقت رسیدیم که فعلاً جهت یادآوری و تمرکز ذهن فهرست میکنم، تا در آینده ببینیم، چیزی از این موارد حذف یا اصلاح میشود، یا خیر و اینکه آیا چیزی به آن افزوده میشود یا نَه.
۱٫ تنها کسی که حق تفسیر کلامی را دارد، خود صاحب کلام است که در بحث ما میشود الله تعالی.
۲٫ صاحب کلام میتواند این حق تفسیر را به افرادی که خود تشخیص میدهد صلاحیت علمی، وثاقت و صداقت را دارند، تفویض کند که در بحث ما، اولین نفرش شد حضرت رسول اللهp که در خود قرآن هم به آن تصریح شده است.
۳٫ این حق به دیگرانی که سیزده حجت الهی بعد از نبی مکرم اسلام هستند، تفویض شده است.
۴٫ این فرمایشات این افراد معلوم میشود که آنها، این حق را فقط و فقط برای خود قائل بودند و به دیگران اجازه چنین کاری را نداند.
۵٫ غیر از این افراد، به جز ظواهر قرآن، آن هم در حد برداشتهای یقینی یا قطعی، کسی مجاز به برداشت بیشتری نیست، مگر به واسطه حجج الهیb.
۶٫ اطلاع ما از فرمایشان این حجج الهی، فقط در حد علم اعتبار دارد و لاغیر. یعنی هم باید یقین یا قطع داشته باشیم که این خبر از جانب مصومj است و هم باید یقین یا قطع داشته باشیم که برداشت ما از فرمایشات ایشان مطابق واقع منظور ایشان است. پس هم باید انتساب روایت به معصومینb معتبر، یعنی در حد یقین یا قطع باشد و هم اعتبار فهم ما از متن حدیث، در حد یقین یا قطع باشد.
۷٫ کسی که در فهم آیات قرآن یا همان تفسیر قرآن، موارد بالا را رعایت نکند، حتی اگر درست هم بگوید، ارزش و اجری ندارد و اگر خطا کند، گرفتاری و عذاب دارد.
حالا برویم جلو و ببینیم چه تغییراتی در این جمعبندیها پیش میآید.
جلسه آینده إن شاء الله درباره ابواب الله و ابواب علم الهی صحبت خواهیم کرد.
و صلی الله علی محمد و آله