((( این مطالب از لابهلای دروس مختلف استاد ریاحی استخراج شده است. )))
ابوعبدالله، معلی بن خنیس هم از جمله روات پر حدیث ما است که درباره او اختلاف کردهاند. او را کوفی و بزاز دانستهاند.
با توجه به روایات معتبری که داریم، او در زمان امام صادقj به اشاره داود بن علی، حاکم مدینه و به دست شخصی که السیرافی معرفی شده و رئیس شرطه بوده است، کشته میشود که روایات مربوطه را بررسی خواهیم کرد.
با این حساب زمان مرگ او پیش از شهادت امام صادقj است. زمان شهادت او را حدود سال ۱۳۳ هجری دانستهاند.
همانطور که عرض کردم، رجالیون درباره او اختلاف کردهاند. عدهای او را توثیق کردهاند و عدهای تضعیف. عدهای هم توقف کردهاند.
در توثیق یا تضعیف او چند دسته دلیل اقامه شده است که هر کدام را مستقلاً بررسی میکنیم.
* نظر متقدمین:
مرحوم نجاشی در الفهرست (ش ۱۱۱۴) او را بسیار ضعیف معرفی کرده است که به او توجه نمیشود.
شیخ الطائفه در الرجال از او نام برده، اما مطلبی درباره او ندارد، اما در الغیبة (ص۳۴۷) او را از جمله کارگزاران ممدوح نزد امام صادقj میداند. ایشان در ادامه دو روایت را به صورت مرسل به عنوان مؤید نظر خویش آورده است.
تا اینجا اگر دلیل دیگری نداشتیم، تضعیف فردی مانند مرحوم نجاشی بر توثیق ضمنی شیخ الطائفه که ظاهرا مستند به روایات مرسل است، ترجیح دارد، اما لازم است که دلایل دیگر و از جمله روایات مربوط به او را هم بررسی کنیم.
این نکته را اضافه کنم که در رجال ابن الغضائری، او از غلات مغیریه میداند که بعد به محمد بن عبدالله بن حسن مشهور به نفس زکیه دعوت کرد و در نتیجه به دست داود به علی کشته شد. در ادامه نیز مطالب دیگری در تضعیف او دارد، اما آنچه مهم است اینکه گفتیم انتساب این کتاب به ابن الغضائری معتبر نیست و در نتیجه مطالب آن، چه در مدح کسی باشد و چه در ذم کسی، معتبر نیست، لذا در این مورد هم محلی از اعراب ندارد.
* نظر متأخرین تا زمان ما:
افراد بعد از متقدمین هم درباره او اختلاف کردهاند که دلایل آنها مجموعهای از دلایلی است که پیش از این عرض کردم و البته روایات در مورد او است که در نتیجه نظر آنها مستقلا معتبر نیست باید دلایل را بررسی کرد.
* استناد به توثیقات عام:
دلیل دیگری که برای توثیق او مطرح میشود، تمسک به بعضی توثیقات عام است که چند مورد آن را بررسی میکنیم. البته شبیه این موارد را در مورد افراد دیگری هم عرض کردهام، اما اینجا هم به ناچار تکرار میکنم.
۱) معلی بن خنیس در سند کتاب تفسیر القمی قرار دارد: نام او سه بار در اسناد روایات تفسیر القمی آمده است. بحث درباره تفسیر القمی مفصل است و پیش از این هم بارها عرض کردهام، لذا فعلاً به هین مقدار بسنده میکنیم که تفسیر القمی موجود در خوشبینانهترین حالت ممکن، مجموعه تألیفی از چندین فرد است که یکی از آنها علی بن ابراهیم القمی است و معلوم نیست مقدمه آن از چه کسی است، علی بن ابراهیم، علی بن حاتم، عباس بن محمد یا فردی دیگر که بخواهیم به توثیق آن عمل کنیم.
۲) وجود او در سند کامل الزیارات و کتب اربعه: نام او تنها یک بار در اسناد کتاب کامل الزیارات آمده، اما در کتب اربعه مکرر آمده است. این بحث هم طبیعتاً مفصل بود که در توثیقات عام عرض کردیم و فعلاً همین مقدار کفایت میکند که قدر متیقن توثیق ابن قولویه و محمدون ثلاث به مشایخ ایشان بر میگردد و نه همه رجال موجود در اسناد این کتب، خصوصا با توجه به استثناءات متعددی که در رجال این کتب وجود دارد.
۳) اعتماد بعض از مشایخ ثقات یا اصحاب اجماع و امثال اینگونه توثیقات عام: نکته مهم درباره اینگونه توثیقات و حتی بعضی موارد قبل این است که وقتی نوبت به توثیقات عام میرسد که توثیق خاص مشکل را حل نکند. به عبارت دیگر توثیقات عام در علم رجال مانند اصول عملیه در اصول فقه هستند، لذا استناد به روایت مشایخ ثقات یا اصحاب اجماع یا بعضی از آنها که پیش از این ذکر شد، فقط زمانی مقبول است که توثیق خاصی درباره فرد وجود نداشته باشد. کثرت توثیقات عام معمولا این ایراد را بر طرف نمیکند. جالب آنکه دیدم یکی از بزرگان، ارزش هر توثیق عام را نصف ریاضی توثیق خاص دانسته و ارزش دو توثیق عام را در مقابل یک توثیق خاص قرار داده بودند و نتایجی هم گرفته بودند. خاطرم نیست که ایشان یا شاید فرد دیگری از بزرگان، نظر اجلای ما در توثیق و تضعیف را هم در کفه ترازو ریخته بودند تا ببینند، کدام کفه سنگینی میکند و جالبتر آنکه ظاهرا برای سنگینی کفه مورد نظر، بعضی موارد را هم نادیده گرفته بودند.
* روایات:
دلیل مهم دیگر در توثیق و تضعیف او، اخبار است. طبق معمول در ابتد چند نکته به عنوان مقدمه عرض کرده و سپس به بررسی روایات میپردازیم.
۱) در برخورد با اخبار دو راه را میتوان پیش گرفت. اول آنکه اعتبار اخبار را نادیده بگیریم و دوم آنکه صحت انتساب روایت به معصوم برای ما مهم باشد.
۲) کسانی که اعتبار اخبار را نادیده میگیرند، دو دسته هستند. اول آنهایی که گرایش اخباری دارند، حال میخواهد این نامگذاری را بر خود قبول داشته باشند یا نداشته باشند و دوم بزرگانی که متکرر بودن روایات را ظن معتبر میدانند. طبیعتاً ما با دسته اول که گرایش اخباری دارند، کاری نداریم و با توجه به اینکه تکرار اخبار، بدون در نظر گرفتن اعتبار آنها را معتبر نمیدانیم، ناچاریم در ابتدا اعتبار روایاتی را که در مدح و ذم او است، معلوم کنیم تا ببینیم از جمع روایات معتبر و نظرات رجالیون متقدم به چه جمعبندی میرسیم.
۳) در رابطه با معلی بن خنیس نیز با دوسته از اخبار مواجه هستیم که تعدادی در مدح او و تعدادی هم در ذم او است.
حقیر جمعاً ۱۶ روایت درباره او سراغ دارم که در ابتدا موارد غیر معتبر را به انضمام دلیل غیر معتبر بودن آنها عرض میکنم.
* روایات غیر معتبر:
۲۱/۱- الغیبة للطوسی (ص ۳۴۷): فَرُویَ عَنْ أبیبَصیرٍ قالَ: «لَمّا قَتَلَ داوُدُ بْنُ [عَلیٍ]، الْمُعَلَّی بْنَ خُنَیْسٍ، فَصَلَبَهُ، عَظُمَ ذَلِکَ عَلَی أبیعَبْدِاللهِj وَ اشْتَدَّ عَلَیْهِ وَ قالَ لَهُ: «یا داوُدُ! عَلَی ما قَتَلْتَ مَوْلایَ وَ قَیِّمی فی مالی وَ عَلَی عیالی؟ وَ اللهِ إنَّهُ لَأوْجَهُ عِنْدَ اللهِ مِنْکَ.»» فی حَدیثٍ طَویلٍ.
این حدیث که در مدح معلی بن خنیس است، مرسل است.
۲۲/۲- الغیبة للطوسی (ص ۳۴۷): وَ فی خَبَرٍ آخَرَ أنَّهُ قالَ: «أما وَ اللهِ لَقَدْ دَخَلَ الْجَنَّةَ.»
شیخ الطائفه این حدیث را هم به صورت مرسل و مضمر بیان کردهاند،اما خواهیم دید که آن را از روایاتی مسند گرفتهاند که سند و متن آن را بررسی خواهیم کرد.
۲۳/ ۳- الکشی (ش ۷۱۵): أبوجَعْفَرٍ أحْمَدُ بْنُ إبْراهیمَ الْقُرَشیُّ قالَ أخْبَرَنی بَعْضُ أصْحابِنا قالَ: «کانَ الْمُعَلَّی بْنُ خُنَیْسٍe إذا کانَ یَوْمُ الْعیدِ، خَرَجَ إلَی الصَّحْراءِ شَعِثاً مُغْبَرّاً فی زیِّ مَلْهوفٍ. فَإذا صَعِدَ الْخَطیبُ الْمِنْبَرَ، مَدَّ یَدَهُ نَحْوَ السَّماءِ، ثُمَّ قالَ: «اللَّهُمَّ! هَذا مَقامُ خُلَفائِکَ وَ أصْفیائِکَ وَ مَوْضِعُ أُمَنائِکَ الَّذینَ خَصَصْتَهُمْ بِها ابْتَزّوها وَ أنْتَ الْمُقَدِّرُ لِما تَشاءُ، لا یُغْلَبُ قَضاؤُکَ وَ لا یُجاوَزُ الْمَحْتومُ مِنْ تَدْبیرِکَ. کَیْفَ شِئْتَ وَ أنَّی شِئْتَ، عِلْمُکَ فی إرادَتِکَ، کَعِلْمِکَ فی خَلْقِکَ، حَتَّی عادَ صَفْوَتُکَ وَ خُلَفاؤُکَ مَغْلوبینَ مَقْهورینَ مُسْتَتِرینَ، یَرَوْنَ حُکْمَکَ مُبَدَّلًا وَ کِتابَکَ مَنْبوذاً وَ فَرائِضَکَ مُحَرَّفَةً عَنْ جِهاتِ شَرائِعِکَ وَ سُنَنَ نَبیِّکَ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ مَتْروکَةً. اللَّهُمَّ! الْعَنْ أعْداءَهُمْ مِنَ الْأوَّلینَ وَ الْآخِرینَ وَ الْغادینَ وَ الرّائِحینَ وَ الْماضینَ وَ الْغابِرینَ. اللَّهُمَّ! وَ الْعَنْ جَبابِرَةَ زَمانِنا وَ أشْیاعَهُمْ وَ أتْباعَهُمْ وَ أحْزابَهُمْ وَ أعْوانَهُمْ، إنَّکَ عَلی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ.»
به سند این گزارش تاریخی که نشان از اعتقاد معلی بن خنیس به امر تولی و تبری دارد، سه اشکال وارد است. اول اینکه احمد بن ابراهیم القرشی مجهول است. دوم اینکه بعض اصحابنا هم مجهول است و سوم اینکه با توجه به فاصله زمانی مرحوم کشی که متوفای اواخر قرن چهارم است با معلی بن خنیس که در نیمه اول قرن دوم به شهادت رسید، بیش از دو واسطه باید باشد، لذا این گزارش مرسل هم هست.
۲۴/۴- الکشی (ش ۷۰۹): إبْراهیمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الْعَبّاسِ الْخُتَّلیُّ قالَ حَدَّثَنی أحْمَدُ بْنُ إدْریسَ الْقُمّیُّ الْمُعَلِّمُ قالَ حَدَّثَنی مُحَمَّدُ بْنُ أحْمَدَ بْنِ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ موسَی بْنِ سَعْدانَ عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ الْقاسِمِ عَنْ حَفْصٍ الْأبْیَضِ التَّمّارِ قالَ: «دَخَلْتُ عَلَی أبیعَبْدِاللهِj أیّامَ طَلَبِ الْمُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍe. فَقالَ لی: «یا حَفْصُ! إنّی أمَرْتُ الْمُعَلَّی، فَخالَفَنی فابْتُلیَ بِالْحَدیدِ. إنّی نَظَرْتُ إلَیْهِ یَوْماً وَ هُوَ کَئیبٌ حَزینٌ. فَقُلْتُ: «یا مُعَلَّی! کَأنَّکَ ذَکَرْتَ أهْلَکَ وَ عیالَکَ!» قالَ: «أجَلْ!» قُلْتُ: «ادْنُ مِنّی!» فَدَنَی مِنّی، فَمَسَحْتُ وَجْهَهُ. فَقُلْتُ: «أیْنَ تَراکَ؟» فَقالَ: «أرانی فی أهْلِ بَیْتی وَ هُوَ ذا زَوْجَتی وَ هَذا وَلَدی.» فَتَرَکْتُهُ حَتَّی تَمَلَّأ مِنْهُمْ وَ اسْتَتَرْتُ مِنْهُمْ حَتَّی نالَ ما یَنالُ الرَّجُلُ مِنْ أهْلِهِ. ثُمَّ قُلْتُ: «ادْنُ مِنّی!» فَدَنَی مِنّی. فَمَسَحْتُ وَجْهَهُ، فَقُلْتُ: «أیْنَ تَراکَ؟» فَقالَ: «أرانی مَعَکَ فی الْمَدینَةِ.»» قالَ: «قُلْتُ: «یا مُعَلَّی! إنَّ لَنا حَدیثاً، مَنْ حَفِظَهُ عَلَیْنا، حَفِظَ اللهُ عَلَیْهِ دینَهُ وَ دُنْیاهُ. یا مُعَلَّی! لا تَکونوا أُسَراءَ فی أیْدی النّاسِ بِحَدیثِنا، إنْ شاءوا مَنّوا عَلَیْکُمْ وَ إنْ شاءوا قَتَلوکُمْ. یا مُعَلَّی! إنَّهُ مَنْ کَتَمَ الصَّعْبَ مِنْ حَدیثِنا، جَعَلَهُ اللهُ نوراً بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ زَوَّدَهُ الْقوَّةَ فی النّاسِ وَ مَنْ أذاعَ الصَّعْبَ مِنْ حَدیثِنا، لَمْ یَمُتْ حَتَّی یَعَضَّهُ السِّلاحُ أوْ یَموتَ بِخَبَلٍ. یا مُعَلَّی! أنْتَ مَقْتولٌ، فاسْتَعِدَّ.»»
در این حدیث ضمن آنکه معجزهای از امام صادقj از زبان خود ایشان درباره معلی بن خنیس بیان شده است، نشان میدهد که او مورد قبول و نظر امامj بوده است و تنها ایراد او این بوده است که اسرار ایشان را حفظ نمیکرده و به اصطلاح انسان با جنبهای نبوده است و به همین علت هم خود را به کشتن میدهد که امامj او را آماده این اتفاق میکنند. به قول جناب حافظ: «گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند، جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد.» البته این بیت را حافظ برای ملعونی مانند منصور حلاج گفته و ما خواهیم دید که معلی بن خنیس نقطه مقابل او است.
اما نکته بسیار مهم درباره این حدیث آنکه سند آن بسیار ضعیف است. موسی بن سعدان تضعیف شده است و عبدالله را قاسم بن حارث را ضعیف، کذاب و غالی معرفی کردهاند که خیری در او نیست به روایاتش اعتماد نمیشود. حفص بن ابیض التمار هم مهمل است. میبینیم که با توجه به ضعف جدی سند این حدیث، به کل و جزء متن آن نمیتوان اعتماد کرد.
۲۵/۵- الکشی (ش ۷۱۲): أبوعَلیٍّ أحْمَدُ بْنُ عَلیٍّ السَّلولیُ الْمَعْروفُ بِشَقْرانَ قالَ حَدَّثَنا الْحُسَیْنُ بْنُ عُبَیْدِاللهِ الْقُمّیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أورَمَةَ عَنْ یَعْقوبَ بْنِ یَزیدَ عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمیرَةَ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ الْجُعْفیِّ قالَ: «دَخَلْتُ عَلَی أبیعَبْدِاللهِj یَوْمَ صُلِبَ فیهِ الْمُعَلَّی، فَقُلْتُ لَهُ: «یا ابْنَ رَسولِ اللهِ! أ لا تَرَی هَذا الْخَطْبَ الْجَلیلَ الَّذی نَزَلَ بِالشّیعَةِ فی هَذا الْیَوْمِ!» قالَ: «وَ ما هُوَ؟» قُلْتُ: «مُعَلَّی بْنُ خُنَیْسٍ». قالَ: «رَحِمَ اللهُ مُعَلٍّی! قَدْ کُنْتُ أتَوَقَّعُ ذَلِکَ، لِأنَّهُ أذاعَ سِرَّنا وَ لَیْسَ النّاصِبُ لَنا حَرْباً بِأعْظَمَ مَؤُنَةً عَلَیْنا مِنَ الْمُذیعِ عَلَیْنا سِرَّنا، فَمَنْ أذاعَ سِرَّنا إلَی غَیْرِ أهْلِهِ، لَمْ یُفارِقِ الدُّنْیا حَتَّی یَعَضَّهُ السِّلاحُ أوْ یَموتَ بِخَبَلٍ.»»
این حدیث به نوعی مؤید و مکمل حدیث قبل است، اما سند این حدیث هم مخدوش است. فارغ از اینکه حسین بن عبیدالله القمی، محمد بن اورمه و مفضل بن عمر، محل کلام بوده و لازم است شرایط آنها در سند حدیث بررسی شود، راوی اول این حدیث، یعنی احمد بن علی السلولی، مهمل است و تنها کسی که از او روایت کرده، مرحوم کشی است که باتوجه به ویژگی مرحوم کشی، نمیتوان کسی را به واسطه اینکه شیخ او است، توثیق کرد. خلاصه آنکه این حدیث هم معتبر نیست.
۲۶/۶- الکشی (ش ۷۱۳): وَجَدْتُ بِخَطِّ جِبْریلَ بْنِ أحْمَدَ قالَ حَدَّثَنی مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاللهِ بْنِ مِهْرانَ قالَ حَدَّثَنی مُحَمَّدُ بْنُ عَلیٍّ الصَّیْرَفیُّ عَنِ الْحَسَنِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أبیالْعَلاءِ عَنْ أبیالْعَلاءِ وَ أبیالْمَغْراءِ عَنْ أبیبَصیرٍ قالَ سَمِعْتُ أباعَبْدِاللهِj یَقولُ: «وَ جَرَی ذِکْرُ الْمُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ، فَقالَ: «یا أبامُحَمَّدٍ! اکْتُمْ عَلَیَّ ما أقولُ لَکَ فی الْمُعَلَّی.» قُلْتُ: «أفْعَلُ.» فَقالَ: «أما إنَّهُ ما کانَ یَنالُ دَرَجَتَنا إلّا بِما یَنالُ مِنْهُ داوُدُ بْنُ عَلیٍّ.» قُلْتُ: «وَ ما الَّذی یُصیبُهُ مِنْ داوُدَ؟» قالَ: «یَدْعو بِهِ، فَیَأْمُرُ بِهِ، فَیَضْرِبُ عُنُقَهُ وَ یُصَلِّبُهُ.» قُلْتُ: «إنّا لِلّهِ وَ إنّا إلَیْهِ راجِعونَ.» قالَ: «ذاکَ قابِلٌ.»» قالَ: «فَلَمّا کانَ قابِلٌ، وُلّیَ الْمَدینَةَ، فَقَصَدَ قَصْدَ الْمُعَلَّی. فَدَعاهُ وَ سَألَهُ عَنْ شیعَةِ أبیعَبْدِاللهِ وَ أنْ یَکْتُبَهُمْ لَهُ. فَقالَ: «ما أعْرِفُ مِنْ أصْحابِ أبیعَبْدِاللهِj أحَداً وَ إنَّما أنا رَجُلٌ أخْتَلِفُ فی حَوائِجِهِ وَ ما أعْرِفُ لَهُ صاحِباً.» فَقالَ: «تَکْتُمُنی؟ أما إنَّکَ إنْ کَتَمْتَنی، قَتَلْتُکَ.» فَقالَ لَهُ الْمُعَلَّی: «بِالْقَتْلِ تُهَدِّدُنی؟ وَ اللهِ! لَوْ کانوا تَحْتَ قَدَمَیَّ ما رَفَعْتُ قَدَمَیَّ عَنْهُمْ وَ إنْ أنْتَ قَتَلْتَنی، لَتُسْعِدُنی وَ أُشْقیکَ.» فَکانَ کَما قالَ أبوعَبْدِاللهِj لَمْ یُغادِرْ مِنْهُ قَلیلًا وَ لا کَثیراً.»
در این حدیث بیان شده است که امامj کشته شدن معلی بن خنیس را از حدود یک سال قبل و پیش از ولایت داود بن علی بر مدینه پیشبینی کرده و ابوبصیر را از بیان آن بر حذر میدارند. در این روایت علت احضار معلی بن خنیس و علت کشته شدن او هم بیان شده است، اما متأسفانه سند این حدیث هم معتبر نیست، چرا که محمد بن عبدالله بن مهران، غالی، کذاب، فاسد المذهب و فاسد الروایة است و محمد بن علی الصیرافی که همان ابوسمینه مشهور است نیز بلاخلاف از درجه بالایی از ضعف برخوردار است به گونهای که فضل بن شاذان او را از مشاهیر کذابون معرفی کرده است، لذا کل و جزء این روایت هم قابل اعتماد و استناد نیست.
البته به متن حدیث هم اشکالاتی وارد است که بعضی از دوستان به تعدادی از آن اشاره کردند که با توجه به ضعف جدی سند حدیث، از طرح و بررسی آنها خودداری میکنیم.
۲۷/۷- الکشی (ش ۷۰۸): عَنِ ابْنِ أبینَجْرانَ عَنْ حَمّادٍ النّابِ عَنِ الْمِسْمَعیِّ قالَ: «لَمّا أخَذَ داوُدُ بْنُ عَلیٍّ، الْمُعَلَّی بْنَ خُنَیْسٍ حَبَسَهُ وَ أرادَ قَتْلَهُ، فَقالَ لَهُ مُعَلَّی: «أخْرِجْنی إلَی النّاسِ فَإنَّ لی دَیْناً کَثیراً وَ مالًا، حَتَّی أُشْهِدَ بِذَلِکَ.» فَأخْرَجَهُ إلَی السّوقِ، فَلَمّا اجْتَمَعَ النّاسُ، قالَ: «یا أیُّها النّاسُ! أنا مُعَلَّی بْنُ خُنَیْسٍ. فَمَنْ عَرَفَنی، فَقَدْ عَرَفَنی. اشْهَدوا أنَّ ما تَرَکْتُ مِنْ مالِ عَیْنٍ أوْ دَیْنٍ أوْ أمَةٍ أوْ عَبْدٍ أوْ دارٍ أوْ قَلیلٍ أوْ کَثیرٍ، فَهُوَ لِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ.»» قالَ: «فَشَدَّ عَلَیْهِ صاحِبُ شُرْطَةِ داوُدَ، فَقَتَلَهُ.» قالَ: «فَلَمّا بَلَغَ ذَلِکَ أباعَبْدِاللهِj، خَرَجَ یَجُرُّ ذَیْلَهُ حَتَّی دَخَلَ عَلَی داوُدَ بْنِ عَلیٍّ وَ إسْماعیلُ ابْنُهُ خَلْفَهُ، فَقالَ: «یا داوُدُ! قَتَلْتَ مَوْلایَ وَ أخَذْتَ مالی!» قالَ: «ما أنا قَتَلْتُهُ وَ لا أخَذْتُ مالَکَ.» قالَ: «وَ اللهِ! لَأدْعوَنَّ اللهَ عَلَی مَنْ قَتَلَ مَوْلایَ وَ أخَذَ مالی.» قالَ: «ما قَتَلْتُهُ وَ لَکِنْ قَتَلَهُ صاحِبُ شُرْطَتی.» فَقالَ: «بِإذْنِکَ أوْ بِغَیْرِ إذْنِکَ؟» قالَ: «بِغَیْرِ إذْنی.» قالَ: «یا إسْماعیلُ! شَأْنَکَ بِهِ.»» قالَ: «فَخَرَجَ إسْماعیلُ وَ السَّیْفُ مَعَهُ حَتَّی قَتَلَهُ فی مَجْلِسِهِ»».
قالَ حَمّادٌ وَ أخْبَرَنی الْمِسْمَعیُّ عَنْ مُعَتِّبٍ قالَ: «فَلَمْ یَزَلْ أبوعَبْدِاللهِj لَیْلَتَهُ ساجِداً وَ قائِما.»ً قالَ: «فَسَمِعْتُهُ فی آخِرِ اللَّیْلِ وَ هُوَ ساجِدٌ یُنادی: «اللَّهُمَّ! إنّی أسْألُکَ بِقوَّتِکَ الْقَویَّةِ وَ بِمَحالِّکَ الشَّدیدِ وَ بِعِزَّتِکَ الَّتی خَلْقُکَ لَها ذَلیلٌ أنْ تُصَلّیَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أنْ تَأْخُذَهُ السّاعَةَ.»» قالَ: «فَوَ اللهِ ما رَفَعَ رَأْسَهُ مِنْ سُجودِهِ حَتَّی سَمِعْنا الصّائِحَةَ، فَقالوا: «ماتَ داوُدُ بْنُ عَلیٍّ.» فَقالَ أبوعَبْدِاللهِj: «إنّی دَعَوْتُ اللهَ عَلَیْهِ بِدَعْوَةٍ، بَعَثَ اللهُ إلَیْهِ مَلَکاً، فَضَرَبَ رَأْسَهُ بِمِرْزَبَةٍ، انْشَقَّتْ مِنْها مَثانَتُهُ.»»
این گزارش که تکملهای بر مطالب قبل است را مرحوم کشی به صورت مرسل از ابن ابینجران روایت کرده است و با توجه به اینکه مرسلات مرحوم کشی از قاعده کلی مرسلات خارج نیست، این گزارش هم معتبر نیست.
۲۸/۸- الکشی (ش ۷۱۴): أحْمَدُ بْنُ مَنْصورٍ عَنْ أحْمَدَ بْنِ الْفَضْلِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زیادٍ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجّاجِ عَنْ إسْماعیلَ بْنِ جابِرٍ قالَ: «دَخَلْتُ عَلَی أبیعَبْدِاللهj، فَقالَ لی: «یا إسْماعیلُ! قُتِلَ الْمُعَلَّی؟» قُلْتُ: «نَعَمْ!» قالَ: «أما وَ اللهِ! لَقَدْ دَخَلَ الْجَنَّةَ.»
احمد بن منصور و احمد بن فضل، هر دو مجهول هستند و در نتیجه سند این حدیث معتبر نیست. عبارت پایانی این حدیث، همان است که شیخ الطائفه به صورت مرسل در الغیبة روایت کرده بود. البته خواهیم دید که این عبارت درروایت معتبری هم آمده است.
۲۹/۹- الکشی (ش ۴۵۶): مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الْبَرّانیُ وَ عُثْمانُ قالا حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ یَزْدادَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنِ الْحَجّالِ عَنْ أبیمالِکٍ الْحَضْرَمیِّ عَنْ أبیالْعَبّاسِ الْبَقْباقِ قالَ: «تَدارَأ (تذاکر) ابْنُ أبییَعْفورٍ وَ مُعَلَّی بْنُ خُنَیْسٍ، فَقالَ ابْنُ أبییَعْفورٍ: «الْأوْصیاءُ، عُلَماءُ أبْرارٌ أتْقیاءُ» وَ قالَ ابْنُ خُنَیْسٍ: «الْأوْصیاءُ أنْبیاءُ»». قالَ: «فَدَخَلا عَلَی أبیعَبْدِاللهِj، قالَ: «فَلَمّا اسْتَقَرَّ مَجْلِسُهُما»، قالَ: «فَبَدَأهُما أبوعَبْدِاللهِj، فَقالَ: «یا عَبْدَ اللهِ! ابْرَأْ مِمَّنْ قالَ إنّا أنْبیاءُ»».
بر خلاف آنچه بعضی بزرگان فرموده و سعی در توجیه معلی بن خنیس داشتهاند، سخن امامj متوجه شخص معلی بن خنیس است و نه سخن او. البته این حدیث معتبر نیست که بخواهیم برائت از معلی بن خنیس را از این روایت استخراج کنیم. اما نکته در اینجا است که دو راوی اول این حدیث، هر دو مجهول هستند و هر چند مرحوم کشی از نفر اول مکررا روایت کرده است، اما میدانیم که با ویژگی خاص مرحوم کشی، این تکرار مشکل را حل نمیکند، لذا هر چند راویان بعدی، همه از ثقات هستند، اما مجهول بودن دو راوی اول کفایت میکند که حدیث را غیر معتبر کند.
* روایات معتبر:
۳۰/۱- الکشی (ش ۴۶۰): حَدَّثَنی حَمْدَوَیْهِ بْنُ نُصَیْرٍ قالَ حَدَّثَنی مُحَمَّدُ بْنُ عیسَی وَ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعودٍ قالَ حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ نُصَیْرٍ قالَ حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ عیسَی عَنْ سَعیدِ بْنِ جَناحٍ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أصْحابِنا وَ قالَ الْعُبَیْدیُّ حَدَّثَنی بِهِ أیْضاً عَنِ ابْنِ أبیعُمَیْرٍ أنَّ ابْنَ أبییَعْفورٍ وَ مُعَلَّی بْنَ خُنَیْسٍ کانا بِالنّیلِ عَلَی عَهْدِ أبیعَبْدِاللهِj، فاخْتَلَفا فی ذَبائِحِ الْیَهودِ، فَأکَلَ مُعَلَّی وَ لَمْ یَأْکُلِ ابْنُ أبییَعْفورٍ، فَلَمّا صارا إلَی أبیعَبْدِاللهِj أخْبَراهُ، فَرَضیَ بِفِعْلِ ابْنِ أبییَعْفورٍ وَ خَطَّأ الْمُعَلَّی فی أکْلِهِ إیّاهُ.
این حدیث را مرحوم کشی به چهار طریق روایت کرده است که همهاش را عرض میکنم:
۱- از حمدیه بن نصیر از محمد بن عیسی بن عبید از سعید بن جناح از عدة من اصحابنا
۲- از مرحوم عیاشی از محمد بن نصیر از محمد بن عیسی بن عبید از سعید بن جناح از عدة من اصحابنا
۳- از حمدیه بن نصیر از محمد بن عیسی بن عبید از ابن ابیعمیر
۴- از مرحوم عیاشی از محمد بن عیسی بن عبید از ابن ابیعمیر
با توجه به مبنای حقیر، طریق سوم و چهارم کاملا معتبر است و در طریق اول و دوم، با توجه به اینکه عدة من اصحابنا بعد از سعید بن جناح هستند، میتوان به واسطه سعید به جناح به آنها اعتماد کرد که با توجه به اعتبار دو طریق آخر، تکلیف اعتبار حدیث مشخص است.
البته در وسائل الشیعه (ح ۲۹۹۸۲) به جای عن عدة من احصابنا، و عدة من اصحابنا آمده که به نظر صحیح نیست و البته چنانچه صحیح هم باشد، طرق این حدیث شش تا میشود که در اعتبار حدیث تأثیری ندارد.
اما نکته مهم درباره این حدیث آنکه شیخ مفید در کتاب تحریم ذبائح أهل الکتاب (ص ۲۹) و بعضی دیگر از اعاظم در کتابهای خود شبیه این حدیث را با تفاوتی در متن روایت کرده است که تفاوت جدی آن در این است که معلی بن خنیس ادعا میکند که او ذبیحه اهل کتاب را نخورده است و امام هم او را تشویق میکنند. این حدیث را در مخالفت با حدیث مرحوم کشی است.
حال حدیث شیخ را هم مرور میکنیم:
عَنْهُ حَمّادِ بْنِ عیسَی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتارِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِاللهِ قالَ: «اصْطَحَبَ الْمُعَلَّی بْنُ خُنَیْسٍ وَ عَبْدُاللهِ بْنُ أبییَعْفورٍ فی سَفَرٍ، فَأکَلَ أحَدُهُما ذَبیحَةَ الْیَهودِ وَ النَّصارَی وَ امْتَنَعَ الْآخَرُ مِنْ أکْلِها. فَلَمّا اجْتَمَعا عِنْدَ أبیعَبْدِاللهِj، أخْبَراهُ بِذَلِکَ. فَقالَj: «أیُّکُما الَّذی أبَی؟» قالَ الْمُعَلَّی: «أنا!» فَقالَ لَهُ: «أحْسَنْت!»»
اگر بخواهیم به قسمت بالایی متن کتاب شیخ مفید مراجعه کنیم، باید بگوییم که این حدیث را شیخ مفید از جعفر بن محمد بن قولویه از کلینی از محمد بن یحیی العطار از حماد بن عیسی از حسین بن مختار از حسین بن عبدالله روایت کرده است که عرض خواهم کرد، اشتباه است.
بر حدیث شیخ مفید چند اشکال و نکته وارد است که در چند بند عرض میکنم:
۱- همین حدیث را ثقة الاسلام الکلینی در الکافی (ح ۱۱۴۳۳) به همان سند مذکور در کتاب شیخ مفید و شیخ الطائفه در التهذیب (ج ۹، ح ۲۷۲) و الإستبصار (ج ۴، ح ۳۰۵) به طریق خود از حسین بن سعید از حماد بن عیسی به باقی سند روایت کردهاند، اما ننوشتهاند که معلی بن خنیس گفت که من نخوردم، بلکه بدون بردن نام یا مشخض شدن مرجع ضمیر، فقط نوشتهاند: «گفت که من نخوردم.» یعنی مشخص نکردهاند که گوینده چه کسی بوده است.
حال حدیث را موافق متن الکافی مرور کنیم:
وَ عَنْهُ عَنْ حَمّادِ بْنِ عیسَی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتارِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَبْدِاللهِ قالَ: «اصْطَحَبَ الْمُعَلَّی بْنُ خُنَیْسٍ وَ ابْنُ أبییَعْفورٍ فی سَفَرٍ، فَأکَلَ أحَدُهُما ذَبیحَةَ الْیَهودِ وَ النَّصارَی وَ أبَی الْآخَرُ عَنْ أکْلِها. فَاجْتَمَعا عِنْدَ أبیعَبْدِاللهِj، فَأخْبَراهُ. فَقالَ: «أیُّکُما الَّذی أبَی؟» قالَ: «أنا!» قالَ: «أحْسَنْتَ!»»
میبینیم که سند عینا به همان شکل است که در کتاب شیخ مفید آمده است، اما در انتها به جای قال المعلی أنا، فقط قال أنا آمده است.
۲- اگر به قاعده سنددهی ثقةالاسلام الکلینی استناد کنیم، معلوم میشود که ایشان این حدیث را از محمد بن یحیی العطار از احمد بن محمد بن عیسی از حسین بن سعید از حماد بن عیسی به باقی سند روایت کرده است، یعنی بین محمد بن یحیی و حماد بن عیسی، دو واسطه قرار دارد، لذا یا باید بگوییم، شیخ مفید در سند دادن اشتباه کرده است یا اینکه بگوییم ایشان بدون توج به قاعده سنددهی، به یک باره فقط حدیث را از الکافی که نزدشان بوده، استنساخ کردهاند و در آن نسخه معلی اضافه بوده است.
۳- با توجه به اینکه در همه نسخ موجود بین بزرگان ما که موافق نسخه تصحیح شده کنونی الکافی، التهذیب و الإستبصار است، لفظ معلی وجود ندارد، نسخه موجود نزد شیخ مفید را تخطئه میکنیم و در نتیجه مخالفتی بین این روایت و آنچه مرحوم کشی نقل کردهاند، نیست.
۴- در مورد سند این حدیث در الکافی، التهذیب و الإتبصار نیز همین نکته را اضافه کنم که همه از اجلای ثقات ما هستند، مگر حسین عبدالله که مجهول است، اما به واسطه حسین بن مختار توثیق میشود.
آنچه تا این جا عرض شد، درباره سند حدیث بود، اما در رابطه با متن حدث، اگر دقت کنیم، معلوم میشود که این حدیث در ذم معلی بن خنیس نیست، بلکه در بیان خطای او در کاری است که انجام داده است و این خطا دلیل بر تضعیف او در نقل حدیث نیست.
۳۱/۲- الکشی (ش ۷۱۰): حَمْدَوَیْهِ قالَ حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ عیسَی وَ مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعودٍ قالَ حَدَّثَنا جِبْریلُ بْنُ أحْمَدَ قالَ حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ عیسَی عَنْ إبْراهیمَ بْنِ عَبْدِالْحَمیدِ عَنِ الْوَلیدِ بْنِ صَبیحٍ قالَ: «قالَ داوُدُ بْنُ عَلیٍّ لِأبیعَبْدِاللهِj: «ما أنا قَتَلْتُهُ یَعْنی مُعَلًّی.» قالَ: «فَمَنْ قَتَلَهُ؟» قالَ: «السّیرافیُ» وَ کانَ صاحِبَ شُرْطَتِهِ. قالَ: «أقِدْنا مِنْهُ!» قالَ: «قَدْ أقَدْتُکَ.»» قالَ: «فَلَمّا أُخِذَ السّیرافیُّ وَ قُدِّمَ لِیُقْتَلَ جَعَلَ یَقولُ: «یا مَعْشَرَ الْمُسْلِمینَ! یَأْمُرونّی بِقَتْلِ النّاسِ، فَأقْتُلُهُمْ لَهُمْ، ثُمَّ یَقْتُلونّی.» فَقُتِلَ السّیرافیُّ.»
هر دو سند این حدیث معتبر است و افرادی مانند مرحوم عیاشی و محمد بن عیسی بن عبید، اشکالی درآن ایجاد نمیکنند.
در این حدیث امام صادقj پیجوی قاتل معلی میشوند و حاکم مدینه تقصیر را به گردن رئیس شرطه خود میاندازد و رئیس شرطه مدینه نیز بعد از افشاگری، کشته میشود. این حدیث معتبر با بعضی از مواردی که در حدیث غیر معتبر پیش از این بود، مخالفتهایی دارد که خودتان مرور بفرمایید.
اما نکته درباره این حدیث اینکه نمیتوان این حدیث را حمل بر مدح معلی بن خنیس کرد و او را توثیق نمود، چرا که قصاص در شرایط آن حق است، چه مقتول انسان خوب و ثقهای باشد باشد و چه نباشد.
۳۲/۳- الکشی (ش ۷۱۱): مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعودٍ قالَ کَتَبَ إلَیَّ الْفَضْلُ قالَ حَدَّثَنا ابْنُ أبیعُمَیْرٍ عَنْ إبْراهیمَ بْنِ عَبْدِالْحَمیدِ عَنْ إسْماعیلَ بْنِ جابِرٍ قالَ: «قَدِمَ أبوإسْحاقَj مِنْ مَکَّةَ، فَذُکِرَ لَهُ قَتْلُ الْمُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ.» قالَ: «فَقامَ مُغْضَباً یَجُرُّ ثَوْبَهُ، فَقالَ لَهُ إسْماعیلُ ابْنُهُ: «یا أبَتِ! أیْنَ تَذْهَبُ؟» قالَ: «لَوْ کانَتْ نازِلَةٌ، لَأقْدَمْتُ عَلَیْها.» فَجاءَ حَتَّی دَخَلَ عَلَی داوُدَ بْنِ عَلیٍّ، فَقالَ لَهُ: «یا داوُدُ! لَقَدْ أتَیْتَ ذَنْباً لا یَغْفِرُهُ اللهُ لَکَ.» قالَ: «وَ ما ذاکَ الذَّنْبُ؟» قالَ: «قَتَلْتَ رَجُلًا مِنْ أهْلِ الْجَنَّةِ.» ثُمَّ مَکَثَ ساعَةً، ثُمَّ قالَ: «إنْ شاءَ اللهُ». فَقالَ لَهُ داوُدُ: «وَ أنْتَ قَدْ أتَیْتَ ذَنْباً لا یَغْفِرُهُ اللهُ لَکَ.» قالَ: «وَ ما ذاکَ الذَّنْبُ؟» قالَ: «زَوَّجْتَ ابْنَتَکَ فُلاناً الْأُمَویَّ.» قالَ: «إنْ کُنْتُ زَوَّجْتُ فُلاناً الْأُمَویَّ، فَقَدْ زَوَّجَ رَسولُ اللهِp عُثْمانَ وَ لی بِرَسولِ اللهِ أُسْوَةٌ.» قالَ: «ما أنا قَتَلْتُهُ.» قالَ: «فَمَنْ قَتَلَهُ؟» قالَ: «قَتَلَهُ السّیرافیُّ.» قالَ: «فَأقِدْنا مِنْهُ.»» قالَ: «فَلَمّا کانَ مِنَ الْغَدِ غَدا إلَی السّیرافیِّ، فَأخَذَهُ فَقَتَلَهُ. فَجَعَلَ یَصیحُ: «یا عِبادَ اللهِ! یَأْمُرونّی أنْ أقْتُلَ لَهُمُ النّاسَ وَ یَقْتُلونّی»».
سند این حدیث نیز معتبر است و وجود مرحوم عیاشی هم ایرادی در سند حدیث وارد نمیکند.
این حدیث، در اصل مفصلی از حدیث قبل است و فارغ از بحثهای تاریخی و فقهی که دارد، آنچه به بحث ما مربوط میشود، این است که امام صادقj معلی بن خنیس را فردی از اهل بهشت معرفی میکنند که تکلیف را درباره جایگاه او در آخرت که اصل بر همه چیز است، مشخص میکند. البته مکث امام بعد از این عبارت و گفتن إن شاءالله، قابل تأمل است و توجیهات مسبت و منفی میتوان برای آن بیان کرد.
۳۳/۴- الکشی (ش ۷۰۷): حَدَّثَنی حَمْدَوَیْهِ بْنُ نُصَیْرٍ قالَ حَدَّثَنی الْعُبَیْدیُّ عَنِ ابْنِ أبیعُمَیْرٍ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجّاجِ قالَ حَدَّثَنی إسْماعیلُ بْنُ جابِرٍ قالَ: «کُنْتُ مَعَ أبیعَبْدِاللهِj مُجاوِراً بِمَکَّةَ، فَقالَ لی: «یا إسْماعیلُ! اخْرُجْ حَتَّی تَأْتیَ مُرَّةَ أوْ عُسْفانَ، فَسَلْ هَلْ حَدَثَ بِالْمَدینَةِ حَدَثٌ.»» قالَ: «فَخَرَجْتُ حَتَّی أتَیْتُ مُرَّةَ فَلَمْ ألْقَ أحَداً، ثُمَّ مَضَیْتُ حَتَّی أتَیْتُ عُسْفانَ فَلَمْ یَلْقَنی أحَدٌ، فارْتَحَلْتُ مِنْ عُسْفانَ. فَلَمّا خَرَجْتُ مِنْها لَقِیَنی عیرٌ تَحْمِلُ زَیْتاً مِنْ عُسْفانَ، فَقُلْتُ لَهُمْ: «هَلْ حَدَثَ بِالْمَدینَةِ حَدَثٌ؟» قالوا: «لا! إلّا قَتْلُ هَذا الْعِراقیِّ الَّذی یُقالُ لَهُ الْمُعَلَّی بْنُ خُنَیْسٍ.»» قالَ: «فانْصَرَفْتُ إلَی أبیعَبْدِاللهِj، فَلَمّا رَءانی قالَ لی: «یا إسْماعیلُ! قُتِلَ الْمُعَلَّی بْنُ خُنَیْسٍ؟» فَقُلْتُ: «نَعَمْ!»» قالَ: «فَقالَ: «أما وَ اللهِ لَقَدْ دَخَلَ الْجَنَّةَ.»»
سند این حدیث نیز معتبر است.
این گزارش و تصریح امامj به اینکه او بهشتی شد، مربوط به پیش از واقعه گزارش شده در روایت قبل است و باز هم جایگاه او را در آخرت نشان میدهد.
۳۴/۵- الکافی (ح ۱۵۲۸۴): عَلیُّ بْنُ إبْراهیمَ عَنْ أبیهِ عَنِ ابْنِ أبیعُمَیْرٍ عَنِ الْوَلیدِ بْنِ صَبیحٍ عَنْ أبیعَبْدِاللهِj أنَّهُ قالَ: «دَخَلْتُ عَلَیْهِ یَوْماً، فَألْقَی إلَیَّ ثیاباً وَ قالَ: «یا وَلیدُ! رُدَّها عَلَی مَطاویها.» فَقُمْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ. فَقالَ أبوعَبْدِاللهِj: «رَحِمَ اللهُ الْمُعَلَّی بْنَ خُنَیْسٍ.» فَظَنَنْتُ أنَّهُ شَبَّهَ قیامی بَیْنَ یَدَیْهِ بِقیامِ الْمُعَلَّی بَیْنَ یَدَیْهِ. ثُمَّ قالَ: «أُفٍّ لِلدُّنْیا! أُفٍّ لِلدُّنْیا! إنَّما الدُّنْیا دارُ بَلاءٍ، یُسَلِّطُ اللهُ فیها عَدُوَّهُ عَلَی وَلیِّهِ وَ إنَّ بَعْدَها داراً لَیْسَتْ هَکَذا.» فَقُلْتُ: «جُعِلْتُ فِداکَ! وَ أیْنَ تِلْکَ الدّارُ؟» فَقالَ: «هاهُنا.» وَ أشارَ بِیَدِهِ إلَی الْأرْضِ.»
سند این حدیث هم کاملا معتبر است.
در این حدیث امام صادقj، برای معلی بن خنیس به صراحت طلب رحمت کرده و بعید نیست او را ولی الله هم معرفی کرده باشد که حتی اگر قسمت دوم را هم نپذیریم که خالی از وجه نیست، همان عبارت رحم الله امامj قابل تأمل است.
۳۵/۶- المحاسن (ج ۱، ص ۱۶۹): عَنْهُ عَنِ ابْنِ فَضّالٍ عَنْ عَلیِ بْنِ عُقْبَةَ بْنِ خالِدٍ (عن أبیه) قالَ: «دَخَلْتُ أنا وَ مُعَلَّی بْنُ خُنَیْسٍ عَلَی أبیعَبْدِاللهِj. فَأذِنَ لَنا وَ لَیْسَ هُوَ فی مَجْلِسِهِ. فَخَرَجَ عَلَیْنا مِنْ جانِبِ الْبَیْتِ مِنْ عِنْدِ نِسائِهِ وَ لَیْسَ عَلَیْهِ جِلْبابٌ. فَلَمّا نَظَرَ إلَیْنا رَحَّبَ، فَقالَ: «مَرْحَباً بِکُما وَ أهْلًا.» ثُمَّ جَلَسَ وَ قالَ: «أنْتُمْ أولو الْألْبابِ فی کِتابِ اللهِ. قالَ اللهُ تَبارَکَ وَ تَعالَی: «إنَّما یَتَذَکَّرُ أولوا الْألْبابِ.» فَأبْشِروا! فَأنْتُمْ عَلَی إحْدَی الْحُسْنَیَیْنِ مِنَ اللهِ. أما إنَّکُمْ إنْ بَقیتُمْ حَتَّی تَرَوْا ما تَمُدّونَ إلَیْهِ رِقابَکُمْ، شَفَی اللهُ صُدورَکُمْ وَ أذْهَبَ غَیْظَ قُلوبِکُمْ وَ أدالَکُمْ عَلَی عَدُوِّکُمْ وَ هُوَ قَوْلُ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالَی: «وَ یَشْفِ صُدورَ قَوْمٍ مُؤْمِنینَ وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلوبِهِمْ.» وَ إنْ مَضَیْتُمْ قَبْلَ أنْ تَرَوْا ذَلِکَ، مَضَیْتُمْ عَلَی دینِ اللهِ الَّذی رَضیَهُ لِنَبیِّهِ وَ بَعَثَهُ عَلَیْهِ.»»
قبل از اینکه به سند حدیث بپردازیم، لازم است عرض کنم که این در مدح راوی حدیث و معلی بن خنیس است، چرا که امامj این دو را از زمره اولوالالباب در کتاب الله معرفی کرده است، یعنی صاحبان خرد. عبارات بعدی امامj نیز در تحسین و مدح این دو، حداقل تا زمان صدور این فرمایشان است.
اما چند نکته درباره سند این حدیث:
۱- در المحاسن فعلی که مطابق نسخه المحاسن علامه بحرانی و بعضی دیگر از محدثین است، علی بن عقبة بن خالد راوی این حدیث است، در حالی که در المحاسن نسخه علامه مجلسی و بعضی دیگر از محدثین، علی بن عقبه این حدیث را از پدرش روایت کرده است که به نظر حقیر راوی اصلی، پدر علی بن عقبه که در بعضی نسخ از قلم افتاده است.
۲- علی بن عقبة بن خالد از اجلای ثقات است، اما پدرش، ابتداء مهمل است و ما او را به واسطه اعتماد فرزندش و بعضی دیگر از ثقات، به عنوان ثقه درجه دو، توثیق کردیم.
۳- ممکن است به نظرآید که این حدیث گرفتار دور است، چرا که راوی حدیث، حدیثی را در مدح خود بیان کرده است، لذا قابلیت استناد را ندارد و فاقد قابلیت شد، در موارد دیگر هم نمیتواند مستند قرار گیرد. این اشکال از نظر حقیر کاملا قابل قبول است، اما نکته در اینجا است که راوی حدیث اگر چه علی بن عقبه باشد که تکلیف روشن است و اگر پدرش باشد، فارغ از این حدیث، توثیق میشود، لذا بر مبنای حقیر استناد به این حدیث از گرفتاری به دور خارج شده است. البته اگر راوی حدیث علی بن عقبه بود، این استدلال کاملا قابل قبول بود، اما در مورد پدرش، با کمی تسامح قابل قبول است.
* جمعبندی:
با توجه به آنچه عرض شد و با عنایت به روایات معتبری که در مدح معلی بن خنیس بود، باید او را فردی محبوب امام صادقj بدانیم که عاقبت به خیر بوده و از اهالی بهشت خواهد بود. إن شاء الله. اما از طرفی هم نمیتوان تضعیف جدی مرحوم نجاشی را که هم نظر شخصی وی است و هم نشان از نظر جمع کثیری از محدثین زمانش دارد، نادیده گرفت یا حمل بر اشتباه ایشان کرد. لذا حقیر ضمن اینکه او را فردی مورد علاقه امامj و اهل بهشت میدانم، نمیتوانم به نقل حدیث او اعتماد کنم، مگر مؤیدی داشته باشد.