$
جلسه گذشته دسته دوم روایاتی را که در باب لزوم اعلمیت به آن استناد کرده بودند، عرض کردیم.
از امشب وارد دسته سوم روایات می شویم که با عنوان روایات امامت و ولایت نام گذاری کردهام.
** دسته سوم: روایات امامت و ولایت
در این جا با روایات متعددی مواجه هستیم که تصریح میکنند امامت و ولایت مسلمانان با کسی است که اعلم و افقه از او نباشد و هم غیر اعلم و افقه باید از پذیرفتن ولایت و امامت خودداری کند و هم دیگران از پذیرش ولایت غیر افقه و اعلم خودداری کنند.
ما در اینجا قصد ورود به بحث ولایت و ولایت فقیه را نداریم، چرا که خودش بحث مفصلی است و فعلاً موضوع بحث ما نیست.
اما در مورد بحث خودمان که اعلمیت در مرجع تقلید است، افرادی که به این روایات استناد میکنند، میفرمایند که در این روایات به صراحت تأکید شده است که رهبری باید به عهده اعلم و افقه باشد و مرجعیت که نوعی رهبری است، در همین قاعده میگنجد.
این احادیث به اشکال مختلفی بیان شده است که یکی یکی آنها را در هشت مجموعه روایت کرده و بررسی میکنیم.
* روایت اول: روایت قیام و دعوت مردم به خود
۶۶/۱- الکافی (ح ۸۲۲۷): عَلیُّ بْنُ إبْراهیمَ عَنْ أبیهِ عَنِ ابْنِ أبیعُمَیْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ عَنْ زُرارَةَ عَنْ عَبْدِالْکَریمِ، عُتْبَةَ الْهاشِمیِّ قالَ: «کُنْتُ قاعِداً عِنْدَ أبیعَبْدِاللهj بِمَکَّةَ إذْ دَخَلَ عَلَیْهِ أُناسٌ مِنَ الْمُعْتَزِلَةِ، فیهِمْ عَمْرو بْنُ عُبَیْدٍ وَ واصِلُ بْنُ عَطاءٍ وَ حَفْصُ بْنُ سالِمٍ، مَوْلَی ابْنِ هُبَیْرَةَ وَ ناسٌ مِنْ رُؤَسائِهِمْ وَ ذَلِکَ حِدْثانُ قَتْلِ الْوَلیدِ وَ اخْتِلافِ أهْلِ الشّامِ بَیْنَهُمْ. فَتَکَلَّموا وَ أکْثَروا وَ خَطَبوا، فَأطالوا. فَقالَ لَهُمْ أبوعَبْدِاللهِj: «… أنَّ رَسولَ اللهِp قالَ: «مَنْ ضَرَبَ النَّاسَ بِسَیْفِهِ وَ دَعَاهُمْ إِلَی نَفْسِهِ وَ فِی الْمُسْلِمِینَ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ، فَهُوَ ضَالٌّ مُتَکَلِّفٌ»»».
* ترجمه: عبدالکریم، عتبه الهاشمی روایت کرد: «نزد ابوعبدالله (امام صادق)j در مکه نشسته بودیم که داخل شدند بر ایشان، افرادی از معتزله که در آنها عمرو بن عبید و واصل بن عطا و حفص بن سالم، مولی ابن هبیره و مردمی از رؤسای آنها و آن هنگام حادثع قتل ولید بود و اختلاف اهل شام بینشان. پس سخن راندند و زیادی جستند و سخنرانی کردند، پس طولانی نمودند. پس ابوعبدالله (امام صادق)j به ایشان فرمودند: «… که رسول اللهp فرمودند: «کسی که مردم را به شمیر بزند و دعوتشان کند به سوی خود، در حالی که در مسلمانان کسی است که تعلم از او است، پس او گمراه متکلف است.»»»
* بررسی سند: این حدیث را ثقةالاسلام الکلینی از علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابیعمیر از عمر بن اذینه از زراره بن اعین از عبدالکریم بن عتبه روایت کرده است که همه از ثقات درجه یک هستند.
شیخ الطائفه نیز این حدیث را در التهذیب (ج ۶، ح ۲۶۱)، به همین سند، به طریق خود ازثقةالاسلام الکلینی که گفتیم معتبردرجه یک است، روایت کرده است.
مرحوم عیاشی نیز در کتاب التفسیر (ج ۲، ص ۸۵)، به نوعی مختصر این حدیث را به صورت مرسل روایت کرده است.
* بررسی متن: اما چند نکته دربار متن:
۱- من ضرب الناس بسیفه، معمولاً دو معنا دارد. اول کسی است که قیام مسلحانه میکند و دیگر کسی است که افراد را وادار به تبعیت از خود میکند.
۲- ضال متکلف به معنای گمراهی است که خود و دیگران را به زحمت میاندازد.
۳- این ماجرا مربوط حدود سال ۱۲۶ هجری و دعوای معتزلیها و اشاعره است که منجر به قتل ولید بن یزید بن عبدالملک بن مروان شد و بین اهل شام بر سر خلافت نزاع و درگیری بود و چند خلیفه عوض شد و خلاصه افول بنیامیه را تسریع کرد.
۴- این حدیث مفصل که فقط بخش پایانی آن را روایت کردم، هم در بررسی تاریخ معتزلی اهمیت دارد و هم در بررسی تاریخ خلفای بنیامیه و به خصوص بررسی دوران افول آنها و بعضی دیگر ازمسائل، از جمله قیام و شرایط رهبر قیام و سایر مسائل مربوط به آن که فعلاً از بحث ما خارج است.
۵- اما آنچه دربحث ما مهم است، این است که مرجعت شاید به نوعی رهبری باشد که البته درباره آن در روایات بعدی، صحبت خواهیم کرد، اما نه قیام به معنای متعارف است که در این حدیث هم درباره آن مطلب گفته شده است و نه به معنای تشکیل حکومت و به دست گرفتن قوای حکومتی که امروزه در کشور ما تحت قوای سهگانه شناخته میشوند، لذا تعمیم اعلمیت، آن هم به معنایی که در روایات کاملاً مشهود است، ربطی به مرجعیت که از باب رجوع غیر متخصص به متخصص است، ندارد.
درباره این روایت و گفت و گویی که بین امامj و سایرین رخ داده، مطالب مهم و کاربردی زیادی هست که از بحث ما خارج است و فعلاً به همین مقدار بسنده میکنیم.
* مجموعه روایت دوم: روایات ولایت بر امت
۶۷/۲- الأمالی للطوسی (ح ۱۱۷۳): وَ عَنْهُ قالَ أخْبَرَنا جَماعَةٌ عَنْ أبیالْمُفَضَّلِ قالَ حَدَّثَنا عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَیْدِاللهِ الْعَرْزَمیُّ عَنْ أبیهِ عَنْ عُثْمانَ أبیالْیَقْظانِ عَنْ أبیعُمَرَ زاذانَ قالَ: «لَمّا وادَعَ الْحَسَنُ بْنُ عَلیٍّc مُعاویَةَ، صَعِدَ مُعاویَةُ الْمِنْبَرَ وَ جَمَعَ النّاسَ، فَخَطَبَهُمْ وَ قالَ: «إنَّ الْحَسَنَ بْنَ عَلیٍّ، رَآنی لِلْخِلافَةِ أهْلاً وَ لَمْ یَرَ نَفْسَهُ لَها أهْلاً» وَ کانَ الْحَسَنُ أسْفَلَ مِنْهُ بِمِرْقاةٍ. فَلَمّا فَرَغَ مِنْ کَلامِهِ، قامَ الْحَسَنُj، فَحَمِدَ اللهَ (تَعالَی) بِما هُوَ أهْلُهُ، ثُمَّ ذَکَرَ الْمُباهَلَة … وَ قالَ: «… وَ قَدْ قالَ رَسولُ اللَّهp: «ما وَلَّتْ أُمَّةٌ أمَرَها رَجُلاً قَطُّ وَ فیهِمْ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْهُ، إلّا لَمْ یَزَلْ أمْرُهُمْ یَذْهَبُ سَفالاً حَتَّی یَرْجِعوا إلَی ما تَرَکوا …»»»
* ترجمه: ابوعمر زاذان روایت کرد: «هنگامی که وداع کرد حسن بن علیc معاویه را، معاویه بالای منبر رفت و مردم را جمع کرد، پیبرای آنها خطبه خواند و گفت: «همانا حسن بن علی مرا برای خلافت اهل دید و خودش را اهل آن ندید» و حسن پلهای پایینتر از او بود. پس هنگامی که از کلامش فارغ شد، حسنj برخاست، پس حمد کرد الله تعالی را به آنچ هاو اهلش بود، سپس مباهله را ذکر کرد … و فرمود: «و رسول اللهp فرموده است: «هرگز ولایت ندهند امتی امرش را به فردی، در حالی که بین آنها کسی است که عالمتر از او است، مگر اینکه همواره کارشان به انحطاط است تا باز گردند به سوی آنچه ترک کردند …»»»
* بررسی سند: ضمیر ه در عنه به شیخ الطائفه بر میگردد که فرزندش کتاب الأمالی را از او روایت کرده است. با این حساب این حدیث را شیخ الطائفه از جماعتی از ابوالمفضل الشیبانی از عبدالرحمن بن محمد بن عبیدالله العزرمی از پدرش از عثمان بن عمیر، ابوالیقظان العجلی از ابوعمره الکندی، مشهور به زاذان روایت کرده است.
جماعة در اینجا به معنای چند نفر است. یعنی بزرگتر مساوی سه نفر. یعنی مثلا در اینجا شیخ الطائفه این مطلب را به عینه از حداقل سه نفر از مشایخ خود نقل کرده است که ابتداء به نظر مجهول میرسند. در علم مباحث تکمیلی علم الحدیث گفتیم که در اینگونه موارد چند حالت ممکن است.
۱- فرد راوی از کسانی باشد که نفر بعدی خود را توثیق درجه یک میکند. مانند مرحوم نجاشی که در این صورت معلوم میشود ایشان از چند نفر از ثقات درجه یک روایت کردهاند و دانستن همین صفت برای ما کافی است و نام آنها اهمیتی ندارد.
۲- فرد راوی از کسانی باشد که نفر بعدی خود را توثیق درجه دو میکند. مانند اکثر ثقات درجه یک. در این صورت معلوم میشود ایشان از چند نفر از ثقات درجه دو روایت کردهاند و دانستن همین صفت برای ما کافی است و باز هم نام آنها اهمیتی ندارد.
۳- فرد راوی از کسانی است که نفر بعدی خود را توثیق نمیکند. مثلا از ضعفا است. یا از مجهولین و مهملین است یا از ثقات درجه دو است. یا از ثقات مشروطی است که متهم به نقل از ضعفا است. در این صورت ما ما با جماعتی موافقیم که همچنان مجهول هستند و باز هم نام آنها اهمیتی ندارد.
حال با توجه به اینکه راوی ما شیخ الطائفه است، این جماعة یا از ثقات درجه یک هستند یا از ثقات درجه دو و در هر دو صورت، بر مبنای ما، در سند مشکلی ایجاد نمیشود.
البته اگر خاطرتان باشد، گفتیم که در بعضی موارد، این جماعة قابل شناسایی هستند که این شناسایی، گاهی اوقات باعث توثیق یا تضعیف افراد میشود.
ابوالمفضل الشیبانی، از ثقات مشروط است که البته در اینجا مشکلی ایجاد نمیکند. عبدالرحمن بن محمد العزرمی و ابوعمره الکندی از ثقات درجه یک هستند و دو نفر دیگر، یعنی عثمان بن عمیر و محمد بن عبیدالله العزرمی، از ثقات درجه دو هست. خلاصه اینکه گزارش این واقعه و مطالب ضمن آن در مجموع معتبر درجه دو است، مگر خلاف آن اثبات شود.
شبیه این عبارت را شیخ الطائفه ضمن حدیث مفصل دیگری در الأمالی (ح ۱۱۷۴) از جماعتی از ابوالمفضل الشیبانی از ابن عقده از محمد بن مفضل بن قیس الاشعری از علی بن حسان الواسطی از عبدالرحمن بن کثیر از امام صادقj از پدرانشان روایت کرده است که عبدالرحمن بن کثیر از ضعفا و متهم به جعل حدیث است.
شبیه این حدیث در کتاب سلیم بن قیس هم آمده است که پیش از این گفتیم، سلیم بن قیس از سلف صالح ما است و کتابی هم داشته که بعضی از روایات آن به طرق معتبر به ما رسیده است، اما کتاب موجود در زمان ما، نه تنها انتسابش به این صحابی جلیلالقدر معتبر نیست که بعضی مطالب جعلی در این کتاب محرز است. لذا حتی اگر در خوشبینانهترین حالت ممکن، بپذیریم که بخشهایی از این کتاب، همان کتاب سلیم است، امکان تدلیس افراد در آن و اضافه کردن مطالب نادرست و جعلی در آن قطعی است، لذا به صرف وجود مطلبی در این کتاب، قابل اعتماد و استناد نیست.
این عبارت را محمد بن جریر بن رستم، معروف به طبری آملی کبیر، متوفای ۳۲۶ هجری قمری در المسترشد (ص ۶۰۰) به صورت مرسل روایت کرده است که با فرض اعتماد به این کتاب و نویسنده آن، باز هم مرسل بودن حدیث مشکل آفرین است.
خلاصه اینکه تنها ماجرای اول، آن هم با ملاحظاتی معتبر است.
* بررسی متن: در حدیث کاملا مشخص است که این لزوم اعلمیت یا در مورد امامت عظما است که منحصر به معصومینb است یا حداقل مربوط به ولایت و حکومت سیاسی به معنای مطلق آن و ربطی به مرجعیت و رجوع غیر متخصص به متخصص ندارد و تعمیم آن قیاس مع الفارق است.
ادامه بمان برای جلسه آینده. إن شاء الله.
و صلی الله علی محمد و آله