$
* آیا کثیرالروایة بودن، نشانه مدح است؟
در این مورد نیز دیدگاههای مختلفی وجود دارد که ما خلاصه بحث را بیان میکنیم.
موافقین این قاعده عموماً به دو دلیل استناد میکنند که عبارت است از:
۱- دلیل عقلی: کثرت روایت فرد، دلیل بر ملازمت آن شخص با امامj است و بعد ادامه میدهند که مگر میشود کسی ملازم امامj بوده باشد و جزء روات ایشان نیز وارد شده باشد، اما مورد وثوق نباشد.
۲- دلیل نقلی: این دسته به روایتی استناد میکنند که امام صادقj میفرمایند جایگاه افراد را از مقدار روایاتشان از ما بفهمید. این روایت حداقل به سه طریق مختلف ذکر شده است که عبارتند از:
۱) ثقةالاسلام الکلینی در الکافی (ح ۱۴۰) از محمد بن حسن از سهل بن زیاد از ابن سنان از محمد بن مروان العجلی از علی بن حنظله از امام صادقj.
۲) مرحوم کشی در الرجال (ش ۳) از ابراهیم بن محمد بن عباس الختلی از احمد بن ادریس القمی المعلم از احمد بن محمد بن یحیی بن عمران از سلیمان الخطابی از محمد بن محمد از بعضی رجالش از محمد بن حمران العجلی از علی بن حنظله از امام صادقj.
۳) مرحوم کشی در الرجال (ش ۱) از حمدویة بن نصیر الکشی از محمد بن حسین بن ابیالخطاب از محمد بن سنان از حذیفه بن منصور از امام صادقj.
اما مخالفین این قاعده نیز جوابهایی دادهاند که بررسی میکنیم.
۱- کثرت روایت از معصومj، نه دلیل بر ملازمت است و نه دلیل بر وثاقت، همانگونه که روایات بسیاری از کعب الاحبار و ابوهریره و امثال این افراد از حضرت رسول اللهp وجود دارد، در حالی که هیچ ملازمت خاصی با ایشان نداشتهاند. افرادی مانند ابوالخطاب هم که ظاهراً زمانی از نزدیکان امامj بوده، مذموم بودنشان قطعی است یا افرادی مانند خلفای اولیه و مانند ایشان که ملازم معصومj بودهاند، عدم اعتماد شیعه به سخنشان، مورد اتفاق و بلکه قطعی است.
خلاصه اینکه هم ملازمه عقلی برقرار نیست و هم موارد نقض فراوانی هست.
۲- اما درمورد روایتی که عرض شد، باید گفت که همهاش از باب سند مخدوش است، زیرا:
۱) در طریق اول، سهل بن زیاد و ابن سنان که همان محمد بن سنان است، ضعیف هستند.
۲) در طریق دوم، سلیمان الخطابی، محمد بن محمد و رجالش همگی مهمل یا مجهول هستند.
۳) در روایت سوم هم محمد بن سنان ضعیف است.
البته ناگفته نماند متنش را اگر به گونه معمول معنا کنیم، از باب عقلی به نظر حقیر قابل قبول است، اما اولا ربطی به بحث ما ندارد و ثانیا ما مجاز نیستیم، حتی حرفهای درست و معقول و مقبول را هم بدون سند صحیح به معصومینb نسبت دهیم.
خلاصه آنکه صرف نقل روایت بسیار، فضیلتی محسوب نمیشود.
اما ختم کلام آنکه کثرت روایت را از دو دیدگاه بررسی میکنیم.
۱- آیا کثرت روایت از معصومj با واسطه بوده است یا بیواسطه از ایشان روایت کرده است.
۲- آیا این کثرت روایت از زبان قدما مانند مرحوم نجاشی و شیخ الطائفه بیان شده است یا ما میبینیم که کثیرالروایة هستند.
در مورد دیدگاه اول، با توجه به ناتمام بودن دلایل موافقین و مثالهای نقض متعدد، هیچکدام از حالتها را نمیتوان دلیل توثیق قرار داد.
در مورد دسته دوم، اگر به کلام رجالیون از قدما مراجعه شود، میبینیم که این نوع عبارت که دال بر کثیرالروایة بودن راوی است، تنها یه گزارش نیست، بلکه هم نشان از مدح دارد و هم اینکه به هیچ عنوان برای ضعفا به کار نرفته، چه برسد برای افراد فاسق و فاجر، لذا میتواند دلیل بر مدح باشد، در حالی که در مورد دوم که دو حالتش را ابتداء بررسی کردیم، چنین چیزی قابل قبول نبود.
* جمعبندی نهایی:
کثیرالروایة بودن تنها در صورتی مدح است که تصریح رجالیون از قدما بر آن باشد.
* آیا داشتن اصل، نشانه مدح است؟
گاهی اوقات در کلام رجالیون آمده است که یک نفر دارای اصل بوده یا بر ما معلوم میشود که چنین است. حال سؤال در اینجا است که اگر توثیقی درباره این افراد نداشتیم، این مسأله مدح راوی هست یا خیر؟
نکته اولیهای که باید عرض کنم آنکه برای اصل بیش از ده تعریف وجود دارد. مثلاً عدهای گفتهاند اصل، کتابی است که توسط صحابه ائمهb نوشته شده و توسط ایشان تصحیح شده است که هر چند بعضی از کتابهای اصحاب توسط ائمهb اصلاح شده است، دلیلی بر اینکه برای همه اصول اولیه چنین اتفاقی افتاده باشد، سراغ نداریم، اما اگر کسی به هر دلیلی این تعریف را بپذیرد یا در موردی خاص چنین چیزی قطعی شود، طبیعتاً حتی اگر خود راوی توثیق نشود، مطالب کتاب مورد اعتماد میشود.
یا عدهای بر این عقیده بودهاند که اصل، کتابی است که به دستور یا اشاره یا اذن امامj نوشته شده است که اگر چنین باشد، طبیعتاً نه تنها نشان از وثاقت راوی بلکه نشان از جلالت او نزد امام داردj، اما اثبات چنین مطلبی برای همه اصول، حداقل برای حقیر میسر نشد. البته در اینجا هم اگر موردی محرز شد، تکلیفش روشن است.
اما به نظر حقیر از بین تعاریف مختلفی که برای اصل بیان شده است، این تعریف قابل قبول است: اصل کتابی است که توسط اصحاب ائمهb یا خود ایشان نوشته شده است.
با توجه به این تعریف، چند حالت پیش میآید که هر کدام را بررسی میکنیم.
۱- اگر کتاب نگارش خود معصومj باشد که تکلیف ما روشن است و فقط باید صحت انتساب کتاب تا معصومj را بررسی کرد.
۲- اگر معلوم شود که کتاب توسط یکی از صحابه نوشته شده باشد و مورد تأیید امامj بوده یا توسط ایشان تصحیح شده است و همان کتاب به دست ما رسیده باشد که باز هم تکلیف آن روشن است.
۳- اما اگر یکی از دو موردی که عرض شد، معلوم نباشد، عنایت به چند نکته وضعیت برخورد ما را با اصول مشخص میکند.
۱) همه اصحاب ائمهb مورد وثوق نبودهاند که بخواهیم به نوشتههای آنها اعتماد کنیم.
۲) همه اصول به امر ائمهb نوشته نشدهاند تا بتوان آن را حمل بر تأیید نویسنده کرد.
۳) فرد یا افرادی مانند زکریا بن محمد المؤمن بودهاند که دارای اصل بودند، اما به تصریح شیخ الطائفه، مختلط الأمر فی حدیثه بودهاند.
۴) دست به قلم بودن فردی، نشان وثاقت او نیست، حتی اگر از صحابه باشد. مانند زکریا بن محمد که عرض کردم یا عبدالله بن عمر که از صحابه حضرت رسول اللهp بود و مسندی دارد که تعداد قابل ملاحظهای از آن را به نبی مکرمp منسوب میکند.
پس این امکان وجود دارد که برخی اصحاب حضرت رسول اللهp یا ائمهb، اهل کتابت یا علاقهمند به این موضوع بودهاند، لذا دست به نگارش زدهاند، در حالی که شرط وثاقت را نداشتهاند. پس صرف داشتن اصل، نمیتواند دلیل بر توثیق راوی باشد.
در مورد داشتن تصنیف و تألیف یا حتی کثیر التصانیف بودن نیز چنین است، مگر آنکه مؤیدی بر توثیق باشد، مانند آنکه درباره محمد بن حسین بن ابیالخطاب یا محمد بن عیسی بن عبید گفته شده است که حسن التصانیف.
* جمعبندی نهایی:
داشتن اصل یا تصنیف و حتی کثیر التصانیف بودن، دلیل توثیق افراد نیست، مگر قرینهای دیگر موجود باشد مثل آنکه حسن التصانیف باشد.
قسمت دوم علم الحدیث که متمرکز بر رجال بود، تمام شد.
إن شاء الله از جلسه بعد، قسمت سوم را شروع می کنیم که تعادل و ترجیح در روایات به ظاهر متعارض است.
و صلی الله علی محمد و آله