$
* روایت حوادث الواقعه:
حدیثی که به عنوان آخرین حدیث این بخش خدمتتان روایت میکنم، از آن احادیث پر مطلب است که اگر کسی آن را معتبر بداند، در موضوعات متعدد و متنوع اجتهاد و تقلید، خبر واحد، اطعمه و اشربه، غنا، خمس، مکاسب، توثیقات خاص، ظهور و غیر اینها کاربرد دارد.
در ضمن برخورد تعداد قابل ملاحظهای از فقهای معاصر ما با این حدیث، جالب است. عده قابل ملاحظهای بیشتر یا حداقل عبارات متعددی از آن را بیان کرده و در اصول فروع به آن استناد میکنند، اما چند عبارتی را هم از همین روایت که ظاهرا مکتوبه هم بوده است و از این نظر احتمال خطا در آن کمتر است، مردود میدانند.
و اما حدیث؛
۵۹/۹- کمال الدین (ج ۲، ص ۴۸۴): حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِصامٍ الْکُلَیْنیُّ۰ قالَ حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقوبَ الْکُلَیْنیُّ عَنْ إسْحاقَ بْنِ یَعْقوبَ قالَ: «سَألْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمانَ الْعَمْریَّ۰ أنْ یوصِلَ لی کِتاباً قَدْ سَألْتُ فیهِ عَنْ مَسائِلَ، أشْکَلَتْ عَلَیَّ. فَوَرَدَتْ فی التَّوْقیعِ بِخَطِّ مَوْلانا صاحِبِ الزَّمانِj: «أمّا ما سَألْتَ عَنْهُ، أرْشَدَکَ اللهُ وَ ثَبَّتَکَ، مِنْ أمْرِ الْمُنْکِرینَ لی مِنْ أهْلِ بَیْتِنا وَ بَنی عَمِّنا … وَ أمّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ، فارْجِعوا فیها إلَی رواةِ حَدیثِنا، فَإنَّهُمْ حُجَّتی عَلَیْکُمْ وَ أنا حُجَّةُ اللهِ عَلَیْهِمْ …»»
* ترجمه: اسحاق بن یعقوب روایت کرد: «درخواست کردم از محمد بن عثمان العمری که بفرستد برای من نامهای که سؤال کنم در آن از مسائلی که مشکل شده است بر من. پس وارد شد در توقیع به خط مولایمان صاحب الزمانj: «اما آنچه سؤال کردی از آن، الله تو را رشد دهد و تو را ثابت (قدم) بدارد، از امر منکرین بر ما از اهل بیت ما و فرزندان عمویم و اما حوادثی پیشآینده، پس رجوع کنید در آن به سوی راویان حدیث ما، چرا که آنها حجت من بر شما هستند و من حجت الله بر آنها …»»
* بررسی سند: قبل از بررسی سند حدیث چند نکته را عرض کنم.
۱- شیخ الطائفه شبیه همین توقیع را در الغیبة (ص ۲۹۰) از جماعتی از جعفر بن محمد بن قولویه و ابوغالب الزراری و دیگرانی از ثقهالاسلام کلینی از اسحاق بن یعقوب روایت کرده است.
۲- با توجه به طریق جناب شیخ الطائفه معلوم میشود که این توقیع شریف در زمان ایشان و حتی اواخر دوره غیبت صغری مشهور بوده و با این حساب شهرت روایی آن هم در آن زمان خاص داشته، لذا اگر کسی شهرت روایی را معتبر بداند، می تواند از بررسی سند صرفنظر کند.
۳- با توجه به اینکه کثیری از فقها، هم در حجیت خبر واحد و هم در باب اجتهاد و تقلید و و در توثیقات عام و مکاسب و غیر آن، به این حدیث استناد کردهاند، ظاهرا میتوان شهرت عملیه هم برای آن قایل شد، لذا موافقان شهرت عملیه هم میتوانند از بررسی سند صرفنظر کنند.
۴- جالب آنکه بعضی از بزرگان که عمده این حدیث را به واسطه شهرت عملیه یعنی پذیرش بزرگان معتبر دانسته و پذیرفتهاند، بخشی دیگر از آن را به جهت اعراض بزرگان غیر معتبر و غیر قابل دانستهاند که حقیر از درک آن عاجر هستم و إن شاء الله شما خواهید دانست.
اما با توجه به اینکه ما چه شهرت حدیثی و چه شهرت روایی را فقط در مواردی خاص و با حفظ شرایطی خاص معتبر میدانیم، ناچاریم هر دو طریق سند را بررسی کنیم.
۱- طریق شیخ صدوق: محمد بن محمد بن عصام در کتب رجالی مجهول است، اما هم از مشایخ شیخ صدوق است و هم اینکه شیخ برای او از الفاظ ترحم و ترضی استفاده کرده است، لذا بر مبنای ما ثقه درجه یک است. ثقةالاسلام الکلینی هم که از اجلای ثقات است و اما اسحاق بن یعقوب، او نیزدر کتب رجالی مجهول است، اما به واسطه اعتماد ثقةالاسلام الکلینی توثیق میشود.
۲- طریق شیخ الطائفه: جماعتی که شیخ از آنها روایت میکند، نشانه شهرت روایت بین جمعی از مشایخ ایشان است که حداقل سه نفر هستند و گفتیم که شیخ در موارد شهرت حدیثی که تعداد مشایخش بسیار زیاد هستند، این اصطلاح را به کار میبرد. ابوغالب الزاری و جعفر بن محمد بن قولویه از اجلای ثقات هستند که با توجه به متن سند، معلوم میشود جمع دیگری هم در طبقه ایشان قرار دارند. ثقةالاسلام الکلین و اسحاق بن یعقوب را هم که گفتیم.
خلاصه اینکه هر دو طریق بر مبنای ما معتبر است و انتساب این توقیع شریف به امام عصرj قابل قبول است.
فقط یک نکته میماند و آن اینکه چرا این حدیث در الکافی نیست؟!
در پاسخ چند مطلب میتوان بیان کرد مثل اینکه بگوییم در الکافی بوده و حذف شده که با توجه به نسخ مختلف الکافی، بعید است، یا اینکه بگوییم خود ثقةالاسلام الکلینی آن را معتبر ندانسته که در الکافی بیاورد که این سخن نیز غیر معمول است که محدثی مانند ایشان روایتی را که غیر معتبر میداند، برای جمعی از شاگردان روایت کند و به گونهای غیر معتبر بودن آن را تصریح نکند، به شکلی همه شاگردان تلقی به قبول کنند.
اما به نظر حقیر مناسبترین پاسخ و بلکه پاسخ صحیح آن است که جناب ثقةالاسلام الکلینی، بعد از تألیف کتاب الکافی به این حدیث دست یافتهاند و لذا هر چند در الکافی نیست،اما شاگردان متعددی از ایشان روایت کردهاند.
* بررسی متن: اگر فرصت شد، متن کامل حدیث را بعد از اتمام این قسمت از عرایضم روایت خواهم کرد، اما فعلا در حد همین عبارت کوتاه چند نکتهای را عرض کنم.
۱- امامj میفرمایند که در وقایع آینده که مشکلی پیش میآید و دسترسی متعارف به ایشان از بین رفته است، به روات حدیث مراجعه شود و ایشان نسبت این افراد به خود را نسبت خود به الله تعالی معرفی میکنند. یعنی امامj حجت الله تعالی بر ایشان است و ایشان حجت امامj بر مردم.
۲- اما اشکال عمده به این استناد به این حدیث، همین عبارت رواة احادثنا است که میگویند چه ربطی به فقها و مجتهدین دارد، باید به راویان حدیث مراجعه کرد.
در پاسخ عرض میکنم که اتفاقا باید به راویان حدیث مراجعه کرد و راوی حدیث کسی نیست که فقط ناقل حدیث باشد، بلکه کسی است که به معنای واقع کلمه راوی حدیث است، یعنی آن را خوب میفهمد که این موافق عقل هم هست. لذا اگر فقیهی، راوی حدیث هم بود، یعنی حدیث را خوب میفهمید و بر اساس آن فتوا میداد، مصداق فرمایش امام است و اگر به اندازه کافی حدیث فهم نبود، یا در استنباطهای خود به اندازه کافی به فرمایشات ایشان توجه نداشت، نباید به او مراجعه کرد.
در پایان و قبل از آنکه کل حدیث را روایت کنم، این نکته را تأکید کنم که تأکید ما بر توجه به احادیث نباید مانع توجه به ما به کلام الله شود، چرا که به هر حال آن کلام خالق است و این کلام مخلوق. پیشنهاد میکنم هر چند وقت یکبار رابطه قرآن و حدیث در باب تأیید و مؤید و تفسیر و توضیح و مانند اینها را مرور کنیم که حواسمان پرت نشود و خدای ناکرده غفلت کنیم.
و اما تمام روایت به نقل از شیخ صدوق در کمال الدین (ج ۲، ص ۴۴): حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِصامٍ الْکُلَیْنیُّ۰ قالَ حَدَّثَنا مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقوبَ الْکُلَیْنیُّ عَنْ إسْحاقَ بْنِ یَعْقوبَ قالَ: «سَألْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمانَ الْعَمْریَّ۰ أنْ یوصِلَ لی کِتاباً قَدْ سَألْتُ فیهِ عَنْ مَسائِلَ، أشْکَلَتْ عَلَیَّ. فَوَرَدَتْ فی التَّوْقیعِ بِخَطِّ مَوْلانا صاحِبِ الزَّمانِj: «أمّا ما سَألْتَ عَنْهُ، أرْشَدَکَ اللهُ وَ ثَبَّتَکَ، مِنْ أمْرِ الْمُنْکِرینَ لی مِنْ أهْلِ بَیْتِنا وَ بَنی عَمِّنا. فاعْلَمْ أنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَیْنَ أحَدٍ قَرابَةٌ وَ مَنْ أنْکَرَنی، فَلَیْسَ مِنّی وَ سَبیلُهُ، سَبیلُ ابْنِ نوحٍj. أمّا سَبیلُ عَمّی جَعْفَرٍ وَ وُلْدِهِ، فَسَبیلُ إخْوَةِ یوسُفَj. أمّا الْفُقّاعُ، فَشُرْبُهُ حَرامٌ وَ لا بَأْسَ بِالشَّلْمابِ وَ أمّا أمْوالُکُمْ، فَلا نَقْبَلُها إلّا لِتَطَهَّروا، فَمَنْ شاءَ فَلْیَصِلْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَقْطَعْ، «فَما آتانیَ اللهُ خَیْرٌ مِمّا آتاکُمْ» وَ أمّا ظُهورُ الْفَرَجِ، فَإنَّهُ إلَی اللهِ تَعالَی ذِکْرُهُ وَ کَذَبَ الْوَقّاتونَ وَ أمّا قَوْلُ مَنْ زَعَمَ أنَّ الْحُسَیْنَj لَمْ یُقْتَلْ، فَکُفْرٌ وَ تَکْذیبٌ وَ ضَلالٌ وَ أمّا الْحَوادِثُ الْواقِعَةُ، فارْجِعوا فیها إلَی رواةِ حَدیثِنا، فَإنَّهُمْ حُجَّتی عَلَیْکُمْ وَ أنا حُجَّةُ اللهِ عَلَیْهِمْ وَ أمّا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمانَ الْعَمْریُّ رَضیَ اللهُ عَنْهُ وَ عَنْ أبیهِ مِنْ قَبْلُ، فَإنَّهُ ثِقَتی وَ کِتابُهُ کِتابی وَ أمّا مُحَمَّدُ بْنُ عَلیِّ بْنِ مَهْزیارَ الْأهْوازیُّ، فَسَیُصْلِحُ اللهُ لَهُ قَلْبَهُ وَ یُزیلُ عَنْهُ شَکَّهُ وَ أمّا ما وَصَلْتَنا بِهِ، فَلا قَبولَ عِنْدَنا إلّا لِما طابَ وَ طَهُرَ وَ ثَمَنُ الْمُغَنّیَةِ حَرامٌ وَ أمّا مُحَمَّدُ بْنُ شاذانَ بْنِ نُعَیْمٍ، فَهُوَ رَجُلٌ مِنْ شیعَتِنا أهْلَ الْبَیْتِ وَ أمّا أبوالْخَطّابِ، مُحَمَّدُ بْنُ أبیزَیْنَبَ الْأجْدَعُ، فَمَلْعونٌ وَ أصْحابُهُ مَلْعونونَ، فَلا تُجالِسْ أهْلَ مَقالَتِهِمْ، فَإنّی مِنْهُمْ بَریءٌ وَ آبائیb مِنْهُمْ بِراءٌ وَ أمّا الْمُتَلَبِّسونَ بِأمْوالِنا، فَمَنِ اسْتَحَلَّ مِنْها شَیْئاً، فَأکَلَهُ، فَإنَّما یَأْکُلُ النّیرانَ وَ أمّا الْخُمُسُ، فَقَدْ أُبیحَ لِشیعَتِنا وَ جُعِلوا مِنْهُ فی حِلٍّ إلَی وَقْتِ ظُهورِ أمْرِنا، لِتَطیبَ وِلادَتُهُمْ وَ لا تَخْبُثَ وَ أمّا نَدامَةُ قَوْمٍ قَدْ شَکّوا فی دینِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی ما وَصَلونا بِهِ، فَقَدْ أقَلْنا مَنِ اسْتَقالَ وَ لا حاجَةَ فی صِلَةِ الشّاکّینَ وَ أمّا عِلَّةُ ما وَقَعَ مِنَ الْغَیْبَةِ، فَإنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقولُ: «یا أیُّها الَّذینَ آمَنوا لا تَسْئَلوا عَنْ أشْیاءَ إنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ». إنَّهُ لَمْ یَکُنْ لِأحَدٍ مِنْ آبائیb إلّا وَ قَدْ وَقَعَتْ فی عُنُقِهِ بَیْعَةٌ لِطاغیَةِ زَمانِهِ وَ إنّی أخْرُجُ حینَ أخْرُجُ وَ لا بَیْعَةَ لِأحَدٍ مِنَ الطَّواغیتِ فی عُنُقی وَ أمّا وَجْهُ الِانْتِفاعِ بی فی غَیْبَتی، فَکَالانْتِفاعِ بِالشَّمْسِ، إذا غَیَّبَتْها عَنِ الْأبْصارِ السَّحابُ وَ إنّی لَأمانٌ لِأهْلِ الْأرْضِ، کَما أنَّ النُّجومَ أمانٌ لِأهْلِ السَّماءِ. فَأغْلِقوا بابَ السُّؤالِ عَمّا لا یَعْنیکُمْ وَ لا تَتَکَلَّفوا عِلْمَ ما قَدْ کُفیتُمْ وَ أکْثِروا الدُّعاءَ بِتَعْجیلِ الْفَرَجِ، فَإنَّ ذَلِکَ فَرَجُکُمْ وَ السَّلامُ عَلَیْکَ یا إسْحاقَ بْنَ یَعْقوبَ! وَ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی.»»
یعنی:
اسحاق بن یعقوب روایت کرد: «درخواست کردم از محمد بن عثمان العمری که بفرستد برای من نامهای که سؤال کنم در آن از مسائلی که مشکل شده است بر من. پس وارد شد در توقیع به خط مولایمان صاحب الزمانj: «اما آنچه سؤال کردی از آن، الله تو را رشد دهد و تو را ثابت (قدم) بدارد، از امر منکرین بر ما از اهل بیت ما و فرزندان عمویم. پس بدان که همانا نیست ین الله عز و جل بین احدی قرابتی و هر کس مرا انکار کند، پس از من نیست و راه او، راه فرزند نوحj است . اما راه عمویم جعفر و فرزندانش، پس راه برادران یوسفj است. اما فقاع، پس نوشیدنش حرام است، در حالی که مشکلی به شلماب نیست و اما اموال شما، پس قبول نمیکنیم آن را مگر به جهت پاک شدن آنها، پس هر کس خوست بفرستد و هر کس خواست قطع کند، «فَما آتانیَ اللهُ خَیْرٌ مِمّا آتاکُمْ» و اما ظهور فرج، پس همانا آن به سوی الله تعالی ذکره است و دروف گفتند وقت گذاران و اما کلام کسی که گمان میکند که حسینj کشته نشده است، پس کفر است و تکذیب و گمراهی و اما حوادثی پیشآینده، پس رجوع کنید در آن به سوی راویان حدیث ما، چرا که آنها حجت من بر شما هستند و من حجت الله بر آنها و اما محمد بن عثمان العمری که راضی است الله از او و از پدرش از قبل، پس همانا او مورد اعتماد من است و نوشتهاش نوشته من و اما محمد بن علی بن مهزیار الاهوازی، پس به زودی اصلاح کند الله برای او قلبش را و زائل گرداند از او شکش را و اما آنچه به ما رساندی، پس نیست قبول نزد ما مگر برای آنچه پاک و پاکیزه است و بهای زن خواننده حرام است و اما محمد بن شاذان بن نعیم و اما ابوالخطاب، محمد بن ابیزینب الاجدع، پس ملعون است و اصحاب او ملعونان هستند، پس منشین با همعقائد آنها، چرا که همانا من از آنها بری هستم و پدرانمb (نیز) از آنها بری هستند. و اما متلبسون به اموال ما، پس هر کس حلال کند چیزی از آنرا، پس آن را بخورد، پس این است و جز این است و جزاین نیست که آتش میخورد و اما خمس، پس مباح کردهایم آن را برای شیعیانمان و قرار دادهایم از آن در حلال تا وقت ظهور امرمان، به جهت پاکی ولادتشان و نه ناپاکی و اما ندامت گروهی که شک کردند در دین الله عز و جل بر آنچه به ما رساندند، پس فسخ کردیم کسانی را که خواستار فسخ بودند و حاجتی نیست در صله شککنندگان و اما علت آنچه واقع شده از غیبت، پس همان الله عز و جل میفرماید: «یا أیُّها الَّذینَ آمَنوا لا تَسْئَلوا عَنْ أشْیاءَ إنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ». همانا احدی از پدران منb نبود، مگر آنکه قرار گرفته بود در گردنش بیعت برای طغیانگر زمانش و همانا من خارج میشوم هنگامی که خارم میشوم، در حالی که نیست بیعتی برای احدی از طاغوتها در گردنم و اما وجه انتفاع به من، پس همانند انتفتع به خورشید است، هنگامی که ابر غایب میکند آن را از چشمها و همانا من امانی برای اهل زمین هستم، همانگونه که ستارگان امانی برای اهل آسمان هستند. پس ببندید درب سوالی را از آنچه شما را لزومی ندارد و متکلف نشویدعلمی را از شما باز داشته شده و کثرت جویی دعاب به تعجیل فرج را، چرا که همانا آن فرج شما است و سلام بر تو ای اسحاق بن یعقوب و بر هر کس که تو هدایت را تبعیت کند.»»
و صلی الله علی محمد و آله