$
* روایت چهارم: روایت عبدالله بن میمون
۱۰/۴- (الکافی، ح ۹۶۱۳): عِدَّةٌ مِنْ أصْحابِنا عَنْ سَهْلِ بْنِ زیادٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأشْعَریِّ عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ مَیْمونٍ الْقَدّاحِ عَنْ أبیعَبْدِاللهِj أنَّ عَلیَّ بْنَ الْحُسَیْنِj کانَ یَتَزَوَّجُ وَ هُوَ یَتَعَرَّقُ عَرْقاً یَأْکُلُ، ما یَزیدُ عَلَی أنْ یَقولَ: «الْحَمْدُ لِلّهِ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ نَسْتَغْفِرُ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَدْ زَوَّجْناکِ عَلَی شَرْطِ اللهِ.» ثُمَّ قالَ عَلیُّ بْنُ الْحُسَیْنِj: «إذا حَمِدَ اللهَ، فَقَدْ خَطَبَ.»
* ترجمه: از ابوعبدالله (امام صادق)j (روایت شده است) که علی بن حسین (امام سجاد)j ازدواج میکرد در حالی که ایشان (گوشت) استخوانی را به دندان کنده، میخورد (و) چیزی بیش از این نمیگفت: «(همه) ستایش برای الله است و درود الله بر محمد و خاندانش و طلب استغفار میکنم الله عز و جل را و به ازدواج در آوردم تو را بر (اساس) شرط الله.» سپس علی بن حسینj فرمود: «هنگامی که حمد الله کرد، پس خطبه خوانده است.»
* بررسی سند: این حدیث را ثقةالاسلام الکلینی از عدة من اصحابنا از سهل بن زیاد از جعفر بن محمد بن عبیدالله الاشعری از عبدالله بن میمون القداح روایت کرده است که همه از ثقات درجه یک هستند، مگر سهل بن زیاد که هر چند جمعی از بزرگان تلاش کردهاند زیر بار ضعف او نروند، اما چند باری مفصلا بحث او را مطرح کردهام و دوستان هم در سایت قرار دادهاند و دیدیم که نَه تنها ضعیف، بلکه جزء اضعف ضعفا است.
شبیه این حدیث را مرحوم شیخ الطائفه هم در التهذیب (ج ۷، ح ۱۶۳۰)، از ثقةالاسلام الکلینی و به همین سند روایت کردهاند که تکلیف این طریق هم معلوم است.
خلاصه اینکه انتساب این حدیث بر مبنای بنده معتبر نیست، اما ممکن است عده قابل توجهی آن را معتبر بدانند.
* بررسی متن: با اینکه این حدیث از نظر بنده معتبر نیست، اما چند نکته مهمی را عرض کنم و رد شویم. موضوع را با این فرض پیش میبریم که فردی این حدیث را معتبر بداند و بخواهد آن را مستند فتوایش قرار دهد.
«زوجناک» را هم میتوان به کسر «ک» خواند و هم به فتح «ک» که هر کدام را جدا بررسی میکنیم.
۱- اگر «زوجناک» را به کسر «ک» بخوانیم، معلوم میشود که مخاطبشان یک خانم است. حالا ممکن است که امامj این خانم را برای خود تزویج کرده باشند، یا برای دیگری. اگر برای خود تزویج کردهاند، بر اساس ظاهر حدیث، معلوم نیست که زن ایجاب را قبل از امام گفتهاند و کلام امام در قبول بوده است؟ یا اینکه این کلام امام جنبه ایجابی دارد و زن بعد از آن قبول کرده است؟ یا اینکه اینها توافقاتی داشتهاند و صرفا امام مطلبی به عنوان اعلام آن گفتهاند. اگر مورد آخر باشد که به نوعی معاطاتی میشود، اما اگر موارد قبل باشد، وضعیت فرق میکند. اگر ما باشیم و این روایت، قرینهای برای پذیرش حالت اول و دوم نداریم و ظهور روایت در حالت سوم است، یعنی همان معاطات.
البته ممکن است امامj این خانم را به فرد دیگری تزویج کرده باشند که در این صورت احتمال معاطات بیشتر میشد. در ظاهرروایت معلوم نیست که امامj ایجاب و قبول را به وکالت از آن دو نفر خواندهاند و اینجا دارند به آنها اعلام میکنند یا توافقات انجام شده است و امامj بدون حصول تزویج را اعلام کردهاند که این مورد با ظاهر روایت هماهنگ است و عملا میشود ازدواج معاطاتی.
۲- حالا اگر زوجناک را فتح «ک» بخوانیم، معلوم میشود که مخاطب ایشان یک مرد است، یعنی امام دو نفر دیگر را تزویج کردهاند، در این صورت شبیه حالت دومی میشود که در بند قبلی بررسی کردیم و دیدیم که به معاطات نزدیکتر است.
جمعبندی اینکه این روایت را شاید بتوان در جواز معاطات استفاده کرد، اما قطعا در لزوم خواندن صیغه ازدواج نمیتوان مستند قرار داد. البته این حرفها به کار ما نمیآید، چرا که انتساب این حدیث به امام معصومj را معتبر ندانستیم و درنتیجه، نَه برای وجوب خواندن ایجاب و قبول میتوان به آن استناد کرد و نَه در معاطات.
* روایت پنجم: ماجرای ازدواج حضرت رسول اللهp با حضرت خدیجه
کوتاهی از آن در بحث فعلی ما کاربرد دارد، لیکن با نظر موافق خود بزرگواران و اینکه نکات خاصی هم میتوان در ضمن آن بیان کرد که شاید فرصتش کمتر پیش میآید، قرار شد همه آن را روایت کرده و نکاتی را درباره آن عرض کنم.
۱۱/۵- (الکافی، ح ۹۶۱۲): بَعْضُ أصْحابِنا عَنْ عَلیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ عَلیِّ بْنِ حَسّانَ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ کَثیرٍ عَنْ أبیعَبْدِاللهِj قالَ: «لَمّا أرادَ رَسولُ اللهِp أنْ یَتَزَوَّجَ خَدیجَةَ بِنْتَ خُوَیْلِدٍ، أقْبَلَ أبوطالِبٍ فی أهْلِ بَیْتِهِ وَ مَعَهُ نَفَرٌ مِنْ قُرَیْشٍ حَتَّی دَخَلَ عَلَی وَرَقَةَ بْنِ نَوْفَلٍ عَمِّ خَدیجَةَ. فَابْتَدَأ أبوطالِبٍ بِالْکَلامِ، فَقالَ: «الْحَمْدُ لِرَبِّ هَذا الْبَیْتِ، الَّذی جَعَلَنا مِنْ زَرْعِ إبْراهیمَ وَ ذُرّیَّةِ إسْماعیلَ وَ أنْزَلَنا حَرَماً آمِناً وَ جَعَلَنا الْحُکّامَ عَلَی النّاسِ وَ بارَکَ لَنا فی بَلَدِنا، الَّذی نَحْنُ فیهِ. ثُمَّ إنَّ ابْنَ أخی هَذا، (یَعْنی رَسولَ اللهِp)، مِمَّنْ لا یوزَنُ بِرَجُلٍ مِنْ قُرَیْشٍ إلّا رَجَحَ بِهِ وَ لا یُقاسُ بِهِ رَجُلٌ إلّا عَظُمَ عَنْهُ وَ لا عِدْلَ لَهُ فی الْخَلْقِ وَ إنْ کانَ مُقِلّاً فی الْمالِ، فَإنَّ الْمالَ رِفْدٌ جارٍ وَ ظِلٌّ زائِلٌ وَ لَهُ فی خَدیجَةَ رَغْبَةٌ وَ لَها فیهِ رَغْبَةٌ وَ قَدْ جِئْناکَ لِنَخْطُبَها إلَیْکَ بِرِضاها وَ أمْرِها وَ الْمَهْرُ عَلَیَّ فی مالیَ، الَّذی سَألْتُموهُ عاجِلُهُ وَ آجِلُهُ وَ لَهُ وَ رَبِّ هَذا الْبَیْتِ! حَظٌّ عَظیمٌ وَ دینٌ شائِعٌ وَ رَأْیٌ کامِلٌ.» ثُمَّ سَکَتَ أبوطالِبٍ وَ تَکَلَّمَ عَمُّها وَ تَلَجْلَجَ وَ قَصَّرَ عَنْ جَوابِ أبیطالِبٍ وَ أدْرَکَهُ الْقُطْعُ وَ الْبُهْرُ وَ کانَ رَجُلاً مِنَ الْقِسّیسینَ. فَقالَتْ خَدیجَةُ مُبْتَدِئَةً: «یا عَمّاهْ! إنَّکَ وَ إنْ کُنْتَ أوْلَی بِنَفْسی مِنّی فی الشُّهودِ، فَلَسْتَ أوْلَی بی مِنْ نَفْسی. قَدْ زَوَّجْتُکَ یا مُحَمَّدُ نَفْسی وَ الْمَهْرُ عَلَیَّ فی مالی. َأْمُرْ عَمَّکَ، فَلْیَنْحَرْ ناقَةً، فَلْیولِمْ بِها وَ ادْخُلْ عَلَی أهْلِکَ.» قالَ أبوطالِبٍ: «اشْهَدوا عَلَیْها بِقَبولِها مُحَمَّداً وَ ضَمانِها الْمَهْرَ فی مالِها.» فَقالَ بَعْضُ قُرَیْشٍ: «یا عَجَباهْ! الْمَهْرُ عَلَی النِّساءِ لِلرِّجالِ؟!» فَغَضِبَ أبوطالِبٍ غَضَباً شَدیداً وَ قامَ عَلَی قَدَمَیْهِ وَ کانَ مِمَّنْ یَهابُهُ الرِّجالُ وَ یُکْرَهُ غَضَبُهُ. فَقالَ: «إذا کانوا مِثْلَ ابْنِ أخی هَذا، طُلِبَتِ الرِّجالُ بِأغْلَی الْأثْمانِ وَ أعْظَمِ الْمَهْرِ وَ إذا کانوا أمْثالَکُمْ، لَمْ یُزَوَّجوا إلّا بِالْمَهْرِ الْغالی» وَ نَحَرَ أبوطالِبٍ ناقَةً وَ دَخَلَ رَسولُ اللهِp بِأهْلِهِ وَ قالَ رَجُلٌ مِنْ قُرَیْشٍ، یُقالُ لَهُ عَبْدُاللهِ بْنُ غَنْمٍ: «هَنیئاً مَریئاً یا خَدیجَةُ قَدْ جَرَتْ / لَکِ الطَّیْرُ فیما کانَ مِنْکِ بِأسْعَدِ / تَزَوَّجْتِهِ خَیْرَ الْبَریَّةِ کُلِّها / وَ مَنْ ذا الَّذی فی النّاسِ مِثْلُ مُحَمَّدِ؟ / وَ بَشَّرَ بِهِ الْبَرّانِ عیسَی ابْنُ مَرْیَمَ / وَ موسَی بْنُ عِمْرانَ فَیا قُرْبَ مَوْعِدِ / أقَرَّتْ بِهِ الْکُتّابُ قِدْماً بِأنَّهُ / رَسولٌ مِنَ الْبَطْحاءِ هادٍ وَ مُهْتَدٍ.»»
* ترجمه: از ابوعبدالله (امام صادق)j (روایت شده است که) فرمودند: «هنگامی که رسول اللهp خواستند که ازدواج کنند با خدیجه بنت خویلد، ابوطالب در میان اهل بیبیتش در حالی که همراه او چند نفر از قریش بودند، آمد تا بر ورقة بن نوفل، عموی خدیجه وارد شد. پس ابوطالب آغاز به کلام کرد، پس گفت: «سپاس برای پروردگار این خانه است، آن کسی که قرار داد ما را از نسل ابراهیم و فرزندان اسماعیل و فرود آورد ما را (در) حرمی امن و قرار داد ما را حکمکنندگان بین مردم و برکت داد برای ما در شهرمان که ما در آن هستیم. سپس همانا این فرزند برادرم (یعنی رسول اللهp)از کسانی است که سنجیده نشود با فردی از قریش، مگر اینکه برتر از او باشد و مقایسه نشود با او فردی مگر اینکه از او بزرگتر باشد و همتایی برای او در مردم نیست و اگر در مال اندک است، پس همانا مال، بهرهای گذرا است و سایهای از بین رونده و برای او در خدیجه رغبتی است و برای او هم در او رغبتی است و آمدهایم تو را تا خواستگاری کنیم او را از تو به رضای او و امر او و مهر بر (عهده) من است در مالم، آنچه درخواست کنید آن را به تعجیل یا آینده. قسم به پروردگار این خانه که برای او بهره عظیمی است و دینی فراگیر و فکری کامل.» سپس ابوطالب ساکت شد و عموی او صحبت کرد و سخن را در دهان گرداند و کوتاهی کرد در جواب ابوطالب و بریدگی و نفسنفس زدن به او دست داد، در حالی که او فردی از دانشمندان بود. پس خود خدیجه ابتداء گفت: «ای عموجان! همانا در بین حاضران بر من شایستهترین هستی، اما از خودم به خودم شایستهتر نیستی. خودم را به ازدواج تو در آوردم ای محمد و مهر (هم) بر (عهده) خودم از مالم. عمویت را امر کن، پس ماده شتری را ذبح کند، ولیمه دهد به آن و داخل شو بر اهلت.» ابوطالب گفت: «شاهد باشید بر او به قبولش محمد را و ضامن بودنش مهر را در مالش.» پس بعض قریش گفتند: «بسیار عجیب است! مهر بر زنان است برای مردان؟!» پس غضب کرد ابوطالب، غضبی شدید و بر دو پایش ایستاد و از کسانی بود که افراد تحت هیبت او بودند و غضبش را ناخوش میداشتند. پس گفت: «چنانچه مانند این پسر برادرم باشید، (زنان) طلب کنند مردان را به بالاترین بها و بزرگترین مهر و چنانچه مانند شما باشید، ازدواج نکنند مگر به مهر زیاد.» و ذبح کرد ابوطالب ماده شتری را و داخل شد رسول اللهp به اهلش و فردی از قریش که به او عبدالله بن غنم گفته میشد، گفت: «مبارک و گوارایت ای خدیجه! پرواز کرد برای تو پرنده در آنچه برای تو خوششگونترین است. ازدواج کردی بهترین همه خلق را و چه کسی در مردم مانند محمد است؟ و بشارت دادند او را دو نیکو، عیسی فرزند مریم و موسی فرزند عمران به نزدیکی موعد. اقرار کردند او را کتابها پیشاپیش به اینکه رسولی دعوتکننده به هدایت و هدایتگر از بطحا است.»»
* بررسی سند: سند این حدیث را خوب دقت بفرمایید که با آن کار داریم.
این حدیث را ثقةالاسلام الکلینی از بعض اصحابش از علی بن حسین ;که ظاهراً علی بن حسن صحیح بوده و منظور علی بن حسن بن علی بن فضال است از علی بن حسان الهاشمی از عبدالرحمن بن کثیر روایت کرده است. اگر علی بن حسن بن علی بن فضال درست باشد که ثقه درجه یک است، اما اگر علی بن حسین درست باشد، مجهول است. اما مهمتر آنکه فارغ از اینکه علی بن حسین صحیح است یا علی بن حسن و اینکه این فرد کیست، حضور دو نفر از افراد بسیار ضعیف و متهم به جعل است، یعنی علی بن حسان الهاشمی و عمویش، عبدالرحمن بن کثیر.
پس تا اینجا معلوم شد که انتساب این حدیث به امام صادقj معتبر نیست و نمیتوان از باب حدیثی به آن اعتماد کرد.
حال ممکن است این سؤال پیش بیاید که این گزارش، یک گزارش تاریخی است و حتی اگر از نظر حدیثی هم معتبر نباشد و در فقه به کار نیاید، شاید در تاریخ به درد بخورد.
عرض بنده این است که این دست گزارشها به چند علت، نَه در فقه که در تاریخ، تفسیر، کلام و هیچ جای دیگری ارزش و اعتبار لازم برای استناد را ندارد که فعلا چند موردش را عرض میکنم.
۱- این گزارش خاص و مانند آن، ولو ظاهرشان یک گزارش تاریخی است، اما از زبان یک معصوم بیان میشوند، لذا باید آن را با مبانی حدیثی سنجید و نَه مبانی تاریخی که سهلگیرانهتر است.
۲- ولو اینکه گزارشی از زبان معصوم هم نباشد، علم به اینکه افرادی جاعل و واضع در سند آن قرار دارند، حتی همان خوشبینی و سهلگیری متعارف در بررسیهای تاریخی را هم مسألهدار میکند که در اینباره در مباحثات اعتبارسنجی سندی مباحث تاریخی مطالبی را عرض کردهام.
با این حساب این حدیث و شبیه آن، نَه در فقه و نة در هیچ جای دیگری به کار نمیآید. البته عرضم این نیست که همهاش باطل است، خیر! بارها عرض کردهام که حتی مطالبی که توسط واضعان و جاعلان جعل میشود، ممکن است رگههای ریز و درشتی از مطالب درست داشته باشد و اتفاقاً چنین چیزی بسیار هم محتمل است. افراد واضع و جاعل، با هر انگیزهای که داشته باشند، معمولاً برای آنکه مطلب نادرست خود را راحتتر به خورد مخاطب خود بدهند، آن را با مطالب درست و معتبر و بعضاً خوشآیند مخاطب مخلوط میکنند تا شناسایی آن سخت شده و راحتتر به خورد مخاطب برود. در این حدیث هم همینگونه است. ممکن است مطالبی باشد که به قرینهای خارجی تأیید شود، اما؛
عرضم را همین جا جمع کنم و برویم چند نکتهای را هم درباره متن بگویم. فقط باز هم توجه بزرگواران را به این دست مطالب ظریف و دقیق جلب میکنم و امیدوارم در کارها و پژوهشهای و استنباطهای خود مد نظر قرار دهند.
* بررسی متن: چند نکتهای هم به بهانه متن تقدیم کنم.
۱- در بسیاری از جاها، ورقة بن نوفل به عنوان عموزاده حضرت خدیجهh معرفی شده و نَه عموی ایشان.
۲- اگر قرار بود به این حدیث اعتماد کنیم، رسول اللهی که داخل پرانتز عرض کردم، از جانب امام یا یکی از روات بوده است.
۳- «لَّذی سَألْتُموهُ عاجِلُهُ وَ آجِلُهُ»، یعنی آنچه فی المجلس بخواهید یا بعداً طلب کنید که عندالمطالبه بودن را نشان میدهد.
۴- «قسیس»، به افراد عالم عابد گفته میشده که معمولاً مسیحی بودهاند، اما ظاهرا درباره عالمان محقق سایر ادیان هم به کار میرفته است. لذا اینکه به استناد ین گزارش بگوییم ورقة بن نوفل عالم مسیحی بوده است، با دو مشکل مواجه است، اول اینکه سند این گزارش شدیداً غیر معتبر است و دوم اینکه حصر قدیس به عالم مسیحی مشکل است، مگر به قرائن معتبری این ابهامات بر طرف شود.
۵- اما در ما نحن فیه، اگر قرار بود به این حدیث اعتماد کنیم، میدیدیم که حضرت خدیجهh الفاظ ایجابی را میفرمایند، اما الفاظ خاص قبول از جانب حضرت رسول اللهp یا جناب ابوطالب در کار نیست و عکس العمل جناب ابوطالب و باقی اتفاقات نشان از قبول هست که این نوعی معاطات صریح است. پس اگر قرار باشد، کسی به این حدیث اعتماد کند، این حدیث در جواز معاطات به کار میآید و نَه لزوم الفاظ واضح و یا خاص قبول و ایجاب.
۶- دیگر اینکه آیا قول و فعل و تقریر رسول اللهp، پیش از بعثت هم حجت است؟ آیا میتوان وجوب، حرمت یا حلیت از آن استخراج کرد؟ و از این دست سؤالات که باید در اصول فقه درباره آن صحبت کرد که ما ذیل یکی از تنبیهات استصحاب که درباره استصحاب شرائع گذشته بود، پرانتز مفصلی باز کردیم و در این باره صحبت کردیم.
۷- مطالب تاریخی، کلامی، فقهی و … در این حدیث زیاد است که از آن صرفنظر میکنیم، فقط توجه شما را مجددا به مطالبی که در بخش بررسی سند درباره اعتبار آن و نقش مؤیدات و … عرض کنم، جلب میکنم.
و صلی الله علی محمد و آله