$
وقد استند القائلون بالحرمة إلی روایات عدیدة:
ایشان دلایل قائلان به حرمت را ابتدا در پنج بند بیان کرده و در ادامه، مطالب دیگری هم میافزاید و بعد مردود دانستن دلایل حرمت، دلایلی دال بر جواز آن بیان میکنند.
ایشان دلایل قائلان به حرمت را ابتدا در پنج بند بیان کرده و در ادامه، مطالب دیگری هم میافزاید و بعد مردود دانستن دلایل حرمت، دلایلی دال بر جواز آن بیان میکنند.
همانطور که پیش از این هم گفتیم، ما بند به بند، مطابق نوشته ایشان پیش میرویم تا ببینیم به کجا میرسیم.
این را هم اضافه کنم که اگر ددیم دلایل قائلان به حرمت، تمام نیست، ناچاریم جواز را بپذیریم، چرا که حرام دانستن هر چیزی، ابتداء نیاز به دلیل دارد، و الا برائت جاری است. حالا اگر دلایل حرمت تمام نبود و دلایل خاصی هم بر جواز بود که عملاً تیر خلاص بر حرمت است. همینجا هم عرض کنم که امیدوارم کار به اصول عملیه نکشد که هر چند تکلیف روشنکن است، اما کلاً چیز جالبی نیست و فقط از باب روشن شدن تکلیف، سراغ آن میرویم.
و اما بند اول متن ایشان؛
۱- ۱- نهی النبیّ الأکرم (ص): «نهی رسول الله… قال: و مَنْ صافح امرأةً تحرم علیه فقد باء بسخطٍ من الله عزَّ وجلَّ». و نهیُ النبی (ص) لیس فیه ما یدل علی أنه نهی تحریمی بل هو نهیٌ تنزیهی من قبیل: نهیه عن اکل المجنب او البول تحت الشجرة المثمرة ، علی ان الروایة التی نهی فیها النبی عن المصافحة ذکر فیها امورا مکروهة فتکون قرینة علی عدم التحریم.
مطلب ایشان را در چند بند بررسی و نقد میکنیم.
۱٫ ایشان به حدیثی در الفقیه (ح ۴۹۶۹) و الأمالی (ص ۴۲۹) اشاره دارند. شیخ صدوق این حدیث را به طریق خود، از شعیب بن واقد از حسین بن زید از امام صادقj روایت کرده است که هم شعیب بن واقد ثقه درجه دو است و هم طریقش معتبر درجه دو است. خود حسین بن زید هم که ثقه درجه دو است. پس تا اینجا، حدیث برای ما معتبر درجه دو است، اما اگر عدهای به جهت مجهول بودن این ثقات درجه دو یا حتی افرادی دیگ در سند این حدیث، آن را غیر معتبر بدانند، خردهای بر آنها نمیتوان گرفت. این را اضافه کنم که اتفاقاً آمار افراد کسانی که سند این حدیث را معتبر ندانند، بیشتر است.
اینجا مطلبی مطرح میشود که جناب شیخ صدوق در ابتدای این روایت مفصل نوشتهاند: «روی عن شعیب بن واقد» که معمولا برای احادیثی به کار میرود که طریق آنها معلوم نیست، لذا این سؤال پیش میآید که آیا طریق شیخ به شعیب بن واقد، همان طریق موجود در المشیخه است که گفتیم معتبر درجه دو است؟ یا این را مرسلاً از او روایت کردهاند. به جای اینکه وارد تحلیل فرضیات مختلف در اینباره شویم، ترجیح میدهم، کلام آخر را بگویم که با مراجعه به کتاب الأمالی، میبینیم همین حدیث از حمزه بن محمد العلوی از عبدالعزیز بن محمد الابهری از محمد بن زکریا الجوهری از شعیب بن واقد به باقی سند روایت شده است که طریق شیخ در الأمالی، همان طریق شیخ در المشیخه الفقیه است، لذا تکلیف روشن میشود. پس جمعبندی این شد که حدیث بر مبنای ما معتبر درجه دو است، اما بر مبنای عدهای مانند مرحوم محقق خویی، معتبر نیست. ما چون این حدیث را معتبر میدانیم، روی متن هم متمرکز میشویم.
۲٫ «سخط» به معنای غضب و ناراحتی شدید است و به همین جهت گاهی به عذاب هم معنا شده است، چرا که بعضی قیدی هم بر آن افزودهاند که سخط، غضبی است که موجب برانگیختگی و عقوبت میشود که در قرآن هم آن را میبینیم.
علی التحقیق، سخط معمولاً ظهور در غضب منجر به عقوبت دارد، اما همواره چنین نیست. اگر معنای معمول را در نظر بگیریم، «باء بسخط من الله»، نشان از حرمت است، اما اگر بگوییم معنای غیر معمول هم محتمل است، نشان از کراهت شدید دارد. هر چند قطعاً اذا جاء الإحتمال، بطل الإستدلال، اما به نظر حقیر در اینجا فعلاً احتمال در اندازهای نیست که بخواهد جدی باشد، لذا فعلاً ترجیح میدهم معنای متعارف را برگزینم و تا خلاف آن معلوم نشده، معنای غیر محتمل را کنار بگذارم.
۳٫ اما آقای حیدری، نظرشان در همینجا مخالف عرض حقیر است. ایشان میفرمایند که در این نهی چیزی که دلالت بر نهی حرمتی کند، وجود ندارد، بلکه نهی تنزیهی است، مانند نهی از خوردن در حال جنابت یا بول کردن زیر درختی که باردار است و علت این امر را هم فرازهای دیگر این روایت میدانند که شامل امور کراهتی است.
۴٫ حالا اشکالات به توضیح ایشان چیست؟ قبول داریم که این حدیث مفصل، مملو از نهیهای تنزیهی است، اما اگر عبارتی بود که به قرائن داخلی یا حتی خارجی، معلوم میشد که نهی حرمتی است، باید آنها را استثنا کنیم. بالأخره هر کسی از جمله معصومj ممکن است در بین اوامر تحریمی، گاهی هم اوامر تنزیهی داشته باشد و بر عکس. البته باید انصاف دهم که این نظر ایشان، احتمال و وزن معنای غیر متعارف «سخط» را بیشتر میکند.
برای تأکید عرض میکنم، به دو دلیل ما فرازهای این روایت مفصل را حمل بر تنزیهی میکنیم و نَه حرمتی. اول اینکه در اوامر و نواهی دیدم که ظهور اولیه نهی شارع و نمایندگان او، یعنی حضرات معصومینb بر تنزیه است و نَه حرمت و ممنوعیت. دوم اینکه اکثر قریب به اتفاق نهیهای این روایت، به قرائن خارجیه کراهتی است. برای اینکه خیالتان راحت شود، عرض کنم که مشهور فقها هم همین مطلب را پذیرفتهاند و اکثر قریب به اتفاق نهیهای این روایت را کراهتی میدانند. پس باید نهیهای این حدیث را کراهتی بدانیم، مگر به قرینهای معلوم شود که حرمتی است. حال با توجه به آنچه تا پیش از این عرض شد، ما فعلا این نهی را نهل لزومی میدانیم و نَه تنزیهی، مگر بعدها معلوم شود، امر تنزیهی است، یا هر مصافحه با نامحرمی را شامل نمیشود و قیودی دارد.
۵٫ دومین اشکال هم اشکالی مبنایی است. به نظر این میرسد که ایشان روایت قبل را معتبر میداند و همین را قرینهای دیگر میگیرد بر اینکه «سخط» در این حدیث معنای کراهتی دارد و نه ممنوعیت که حرف بیراهی نیست، اما برای امثال ما که روایت قبل را معتبر ندانستیم، قابل قبول نیست. امثال مرحوم خویی هم که نَه آن حدیث معتبر میدانند و نَه این را، باید هر دو را کنار بگذاردند و بگویند تا اینجا هیچ به هیچ.
ثم أن النبی (ص) ذکر قبل مورد المصافحة قوله: (مَنْ ملأ عینَیْه من حرامٍ ملأ الله عینَیْه یوم القیامة من النار). فانه یفهم أن النظر الموجب لذلک هو النظر المصاحب للاثارة و الشهوة کما صرح الفیض الکاشانی بذلک ایضاً وهو القدر المتیقن من الروایة.
علی أن بعض النواهی تصدر من دواعی ولائیة لحفظ المصلحة العامة کما نهی (ص) عن ذبح الحمیر یوم خیبر؛ فالنهی عن المصافحة قد یکون جاء فی سیاق حفظ النفس من الزیغ والوقوع فی الحرام والشهوة.
۱٫ ایشان در پاراگراف اول، به عبارت قبلی این عبارت اشاره میکنند که اگر کسی چشمانش را از حرام پر کند، الله هم زمان قیامت، چشمانش را پر از آتش میکند و بعد میفرمایند که معلوم میشود هر نظری حرام نیست، بلکه آن نظری حرام است که موجب برانگیختگی و شهوت شود و در پاراگراف دوم، میفرمایند که بعضی نواهی به جهت حفظ مصالح عامه است و بعد اارهای به نهی ذبیح الاغ در زمان خیبر و نتیجه میگیرند که نهی از مصافحه هم جهت حفظ از انحراف و حرام و شهوت است.
۲٫ به نظر میرسد ایشان به نوعی الغای خصوصیت و تنقیح مناط کرده و حکم نظر را به مصافحه تسری میدهند. این مطلبی که ایشان مطرح میکنند، منتفی نیست و این امکان وجود دارد که علت ممنوعیت مصافحه و به طور کلی، تماس بدنی، به جهت قلیان شهوت ممنوع و گرفتاری به حرام باشد، اما بارها گفتهایم که بین تنقیح مناط و قیاس، از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است. اگر کسی این را الغای خصوصیت و تنقیح مناط میداند خود داند، اما به نظر حقیر قیاس است، آن هم قیاس مع الفارق و استدلال به آن باطل است.
۳٫ در ضمن به نظر میرسد آقای حیدری این مطلب را به عنوان یک احتمال مطرح کردهاند، لذا اگر این احتمال از منظر کسی، قابل تأمل باشد، قوت استناد به این روایت را در باب حرمت مطلق مصافحه با نامحرم، از باب إذا جاء الإحتمال، بطل الإستدلال، از بین میرود و در نتیجه این روایت، دلیل بر حرمت مطلق مصافحه نیست، بلکه تنها مصافحهای را ممنوع میکند که احتمال گرفتار شدن به حرام، در آن، معمول باشد.
۴٫ این را اضافه کنم که شکی در این نیست که اگر افراد بیمار، یا دارای قدرت شهوانی روحی، یا جسمی بسیار بالا را که طبیعتاً غالب افراد نیستند، کنار بگذاریم، معمول انسانها، با یک مصافحه ساده، گرفتار حالت شهوانی نمیشوند، لذا اگر قرینهای بر این ادعای آقای حیدری یافت شود، چیز بعیدی نیست.
بند دوم بماند برای جلسه بعد.
و صلی الله علی محمد و آله