$
بحث بر سر مقدمات اجتهاد بود. سه مورد را بررسی کردیم که دوتایش را مرحوم آخوند گفته بودند و یک مورد هم خودمان اضافه کردیم و بررسی نمودیم.
حالا ادامه بحث مقدمات اجتهاد.
– علم اصول: این مورد، سومین و آخرین موردی است که مرحوم آخوند به عنوان مقدمات اجتهاد نام میبرند و بر خلاف موارد قبل، این مورد را توضیح بیشتری میدهند که طبق معمول به مسأله اخباریها و مخالفت ایشان با علم اصول صحبت میکنند و در صدد تبرئه اصولیها از اتهام بدعت هستند.
پیش از این بارها به این موضوع پرداختیم و توضیح مجدد اتلاف وقت است و تکرار مکررات، لذا ترجیح میدهم در اینجا مطلبی را که در موارد قبل مطرح کردیم، اینجا هم مطرح و بررسی کنیم.
علی ای حال همه میدانیم که برای استنباط هر مسألهای در هم علمی، به قواعدی نیاز هست و با توجه به اینکه در فقه، همه مسائل در قرآن و روایت معتبر نیامده و نمیتوانسته هم بیاید، باید از قواعدی کمک گرفت که ممکن است مثل اخباریها، آنها را در ضمن فقه مطرح کرد یا مانند اصولیها مستقلا علمی تدوین کرد که هر کدام از اینها محاسن و معایب خاص خود را دارد. به این علم میگوییم، اصول فقه و طبیعی است که دانستن آن در اجتهاد مهم است.
تا اینجا حرفی نیست. حالا سؤال این است که آیا اجتهاد در فقه، متوقف بر اجتهاد در اصول فقه است، یا مانند علم رجال و درایه یا علوم عربی و تفسیر و غیر اینها است که بعضی از آقایان معتقد بودند، میتواند فی الجمله باشد، یعنی در آن مجتهد نبود یا حداقل ملکه اجتهاد نداشت. به عبارت دیگر اگر کسی مجتهد در علم اصول نبود، اما علم اصول را مثلا بر مبنای مرحوم آخوند کاملا مسلط بود و مثلا به جهت سالها تدریس، حتی برایش ملکه هم شده بود، میتواند بر این اساس در فقه اجتهاد کند؟ یا خیر حتما باید در این مورد هم مجتهد باشد و خودش مبنای اجتهادی داشته باشد. برای اینکه مسأله کمی واقعیتر شود و قریب به ذهن، فرض کنید این فرد بالأخره در چند مسأله اصولی هم اجتهاد کرده و به نتایجی رسیده است، اما نه در معظم آنچه نیازدارد. آیا این فرد فقط در مواردی که خودش در اصول فقه مبنای اجتهادی دارد، میتواند در فقه استنباط کند یا خیر در مواردی که خودش در اصول فقه مبنای اجتهادی ندارد هم میتواند مثلا بر مبنای فلان آقا، استنباط فقهی کند.
به نظر حقیر اینجا هم مشابه همان موارد قبل است و مهم داشتن مبنا در اصول فقه است، البته حرفی نیست که اجتهاد در اصول فقه هم مانند موارد قبل ترجیح جدی دارد ومجتهد واقعی، کسی است که در همه مقدمات اجتهاد، مجتهد باشد.
مرحوم آخوند مطلب دیگری را در فرمایشات خود مطرح کردند که کاربرد علم اصول بسته به مسائل، زمانها و اشخاص مختلف، متفاوت است.
در بین مواردی که ایشان نام بردند، در مورد زمان، چند مطلب را عرض میکنم.
معمولا آقایان به تبع مرحوم آخوند میفرمایند که استنباط احکام در دورههای اولیه، نیاز کمتری به علم اصول داشته و در زمانه ما که مسائل جدید و پیچیده که در نصوص قرآنی و روایی نیامده، کاربرد بیشتری دارد.
اگر این موضوع ناظر به مسائل جدید، مثل ماهواره، یا اجاره رحم و از اینگونه موارد و احکام متعلق به اینها باشد که بسیار هم هستند، حرف قابل قبولی است، اما نکته در اینجا است که میبینیم اصول فقه بیشتر از آنکه پیشرفت کند، متورم شده و بسیاری از مسائلی که در سدههای اولیه با گرفتاری کمتری استنباط میشد، الآن بعضا گرفتار غوامض بیفایده شده و در بسیاری از موارد هم به همان نتیجه قبلی میرسد.
این را هم اضافه کنم که علاوه بر دانستن علم اصول، رد فروع به اصول هم مهم است، یعنی به کاربردن درست اصول فقه در مسائل فقهی که بر اثر تمرین و ممارست ایجاد میشود.
– قواعد فقهیه: اگر این مورد را در زمره علم اصول بیاوریم که ملحق به مورد قبل میشود، اما اگر مستقل بدانیم، بدیهی است که دانستن اینها نیز مهم است، چرا که در استنباط حکم فقهی اهمیت دارد، اما با توجه به اینکه نکات آن شباهت فوقالعادهای به آنچه در علم اصول عرض کردم دارد، از تکرار آنها خودداری میکنیم.
– شناخت اجماعات و شهرتها: این مورد دراصل در ادامه علم اصول است. یعنی کسی که یک یا چند نوع اجماع و شهرت معتبر میداند، طبیعتا باید مصادیق آن را هم بشناسد. یکی از گرفتاریهای فقه ما که بیشتر در اجماع خود نمایی میکند و در مباحث مربوطه عرض کردم، این است که بعضی از بزرگان ما در مباحث فقه استدلالی خود پای اجماع را وسط میکشند، بدون آنکه بگویند کدام نوع اجماع را معتبر میدانند و این اجماعی که مطرح میکنند، از کدام نوع است. یا مثلا بیشتر اجماعاتی که مطرح میشود، مدرکی است که خود این بزرگواران آن را معتبر نمیدانند.
– آشنایی با نظرات فقهی سایر فرق: اهمیت دانستن این موضوع مانند موارد قبل نیست، مگر در بعضی از موارد خاص. مثلا دانستن نظرات فقهی مخالفین در زمان ائمهb که در شناخت تقیه اهمیت دارد و نکات آن را در مباحث نهایی علم الحدیث که به موضوع تقیه برسیم، عرض خواهم کرد.
یا مواردی که به قول یکی از عزیزان در شناخت فضای حاکم در آن زمان که در فهم روایت کمک میکند، مؤثر باشد.
– تاریخ اسلام: دانستن تاریخ اسلام، خصوصا بخشهایی از تاریخ رسول اللهp و دوران حضرات معصومینb هم طبیعتا کاربرد دارد.
– منطق و فلسفه: بعضیها هم علم منطق و فلسفه را جزء مقدمات اجتهاد دانستهاند. اگر این موارد را راه درست فکر کردن و درست استنباط نمودن، در نظر بگیریم و اینکه مانع گرفتاری به مغالطات شود، حرف درستی است، اما اگر مباحث منطق و فلسفه به معنای متعارف آن در حوزه دانشگاه در نظر بگیریم، مطلب قابل قبولی نیست، خصوصا آنکه از راههای دیگر مانند بعضی مباحث ریاضیات هم میتوان بهتر، دقیقتر و کاربردیتر این روش درست فکر کردن و درست استنباط کردن را آموخت.
به نظر حقیر آموختن بعضی قسمتهای ریاضیات، خصوصا مباحث مطروحه در منطق ریاضی در کنار فراگیری مغالطات برای طلبهها بسیار لازم است و از خواندن منطق متعاف نه تنها بینیاز میکند که بهتر هم هست.
و نکته آخر آنکه خاطرم هست زمانی که دروس سطح را میخواندم، یکی از روحانیون بعضی از مطالبی را که ما در مقدمات اجتهاد عرض کردیم، بیان کرد که لازم نیست در همه اینها مجتهد بود و تقلید هم بلااشکال است، اما از آنجایی که خودش مسلط به آن نبود، مورد اعتراض و مخالفت واقع شد و نظرش متهم به این ضعفش شد، اما دوستان خصوصا قدیمیتر میدانند که حقیر در همه این امور مبنای اجتهادی داشته و شاید به همین جهت باشد که با جرأت بیشتری اینگونه مطالب را عرض میکنم، نه از باب این مثل که گربه دستش به گوشت نمیرسید، گفت …
و صلی الله علی محمد و آل محمد