((( این مطالب از لابهلای دروس مختلف استاد ریاحی استخراج شده است. )))
ابوجعفر، محمد بن سنان از جمله افرادی است که به شدت مورد اختلاف بوده است. بعضی او را توثیق کردهاند و جمعی او را به شدت تضعیف نمودهاند و بعضیها هم در او توقف کردهاند که در عمل، به معنای عدم اعتماد است.
در بین متقدمین شیخ مفید و شیخ طوسی، گویی او را مدح نمودهاند، اما خودشان در جاهایی دیگر، او را تضعیف کردهاند که به آن خواهیم رسید.
از متأخرین به بعد اختلاف نظر درباره او بیشتر شده است و این اختلاف تا زمان ما ادامه دارد. مثلاً آیتالله خویی ضمن بحث مفصلی او را تضعیف و آیتالله شبیری، ضمن بحث مفصلی، او را توثیق کردهاند. بعضی هم تابع علامه حلی شده و در او توقف کردهاند که گفتیم عملاً منجر به عدم توجه به احادیث او است.
بنا بر گزارش مرحوم نجاشی او فرزند حسن بن سنان بوده و به جهت آنکه پدرش در طفولیت فوت کرده و تحت سرپرستی جدش قرار میگیرد، به محمد بن سنان مشهور میشود.
با توجه به شواهد و قرائن بعید است پیش از سال ۱۵۰ هجری متولد شده باشد. به تصریح مرحوم نجاشی (ش ۸۸۸) متوفای سال ۲۲۰ هجری است، یعنی همان سالی که امام جوادj به شهادت رسیدند.
در توثیق یا تضعیف او دلایل مختلفی ارائه شده که آنها در چند دسته، دستهبندی کردهام و به ترتیب بررسی میکنیم.
این دستهها عبارتند از:
۱- نظر متقدمین
۲- نظر متأخرین تا زمان ما
۳- استناد به توثیقات عام
۴- استناد به شهرت
۵- روایات که خود اینها را در چند دسته بررسی میکنیم.
حالا برویم و یکی یکی بررسی کنیم تا ببینیم به چه میرسیم.
۱- نظر متقدمین:
مرحوم نجاشی (ش ۸۸۸) او را فردی بسیار ضعیف معرفی میکند که مورد توجه نیست و به روایاتی که به تنهایی از او روایت شده، عمل نمیشود. بعضی با توجه به عبارات قبل مرحوم نجاشی، فرمودهاند که این مطلب را مرحوم نجاشی از ابن عقده نقل کرده است که بعید به نظر میرسد، چرا که سابقه ندارد مرحوم نجاشی مطلبی در جرح و تعدیل افراد از ابن عقده بیان کند و احتمالاً این قسمت عبارت، مستقل از عبارت قبل و نظر خود مرحوم نجاشی است و حتی اگر از ابن عقده هم باشد، مشکلی ندارد و توثیق و تضعیف او برای ما قابل قبول است. سپس مرحوم نجاشی از مرحوم کشی روایت میکند که فضل بن شاذان جایز نمیدانست که احادیث محمد بن سنان روایت شود. اگر این نقل قول را بپذیرم که البتهبر مبنای ما معتبر است، نباید فراموش کنیم که ضناخت فضل بن شاذان از او حسی است و شناخت حسی فردی جلیلالقدر مانند فضل بن شاذان را نمیتوان نادیده گرفت. پس نظر او به دو دلیل اهمیت دارد. اول، شخصیت خود فضل بن شاذان و دوم، شناخت حسیش از او، در حالی که شناخت دیگرانی مانند خود مرحوم نجاشی، یا شیخ الطائفه و دیگران، یا حدسی است، یا نهایتا قریب به حس. مرحوم نجاشی، بعد از این اظهار نظرها، روایتی از قول مرحوم کشی از ابوعبدالله الشاذانی نقل میکند که معتبر نیست و در بخش روایات به آن اشاره خواهیم کرد و در ادامه میگوید که این دلالت دارد بر اضطراب قبلیش و این که از بین رفت. سپس مرحوم نجاشی طرق خود را به او ذکر کرده و از کتابهایش نام میبرد که نشان میدهد بعض از بزرگان کتب او را روایت کردهاند. ایشان در ترجمه میاح المدائنی ضمن تضعیف خود میاح، میگوید که طریق به او به جهت محمد بن سنان، اضعف از خودش است که به صراحت نشان از ضعف شدید او دارد.
شیخ الطائفه نیز در الفهرست (ش ۶۲۰) او را ضعیف و مورد طعن معرفی میکند. بعد میفرماید که تعداد کتب او مانند کتب حسین بن سعید است و کتاب نوادر برای او است. ایشان مینویسند که برای او کتابهایی است که مورد طعن است و تضعیف شدهاند و گفت خبر کردند جماعتی ما را به جمیع آنچه روایت کرد او، مگر آنچه در آنها از تخلیط یا غلو است. آیتالله شبیری با مقابله نسخ، معتقد هستند در ادامه آن چنین است: «أخبرنا به کتبه و روایاته جماعة» یعنی تمام روایات محمد بن سنان را به جز آنها که غلو و تخلیط است به واسطه جماعتی نقل میکنیم و سپس طرق خود را به او نقل میکند.
شیخ ضمن آنکه در الرجال (ش ۵۳۹۴) هم او را تضعیف میکند، در کتب دیگر خود نیز مانند التهذیب و الإستبصار که از مهمترین دقیقترین کتب ایشان هستند، همین قاعده را دنبال میکند. مثلا در التهذیب (ج ۷، ص ۳۶۲) و الإستبصار (ج ۳، ص ۲۲۴)، او ضعیف، ضعیف جدا و مطعون معرفی میکنند. البته شیخ بعضاً به روایات او استناد میکند که تعدادشان هم کم نیست. طبق آماری که به من دادهاند، بیش از ۴۵۰ بار، نام او در طرق التهذیب و الأستبصار هست که ظاهراً نه از باب اعتماد به او است، بلکه احتمالا از آن جهت است که روایت را به قرینهای غیر سند پذیرفتهاند.
جالب آنکه شیخ در الغیبة (ص ۳۴۸) او را در زمره ممدوحین از وکلا نام میبرد که با توجه به سیاق کتاب، علت آن روایت ابوطالب القمی و علی بن حسین بن داود است که بلافاصله متعرض آن شدهاند و خواهیم دید که هیچ کدام معتبر نیست. روایت اول شیخ را مرحوم کشی در شماره ۹۶۴ و دومی را در شماره ۹۶۳ و ۹۶۷ روایت کرده است.
با توجه به اینکه کتاب الفهرست و الرجال در علم الحدیث و التهذیب و الإستبصار در فقه، نسبت به الغیبة جزء کتب تخصصی ایشان به حساب میآیند، قاعدتاً باید نظر شیخ در این کتب را که مکرراً هم بیان شد، بر یک موردی که در الغیبة، بر خلاف آنها نظر داده، ترجیح دهیم.
در ضمن قاعدتاً مستند شیخ در الغیبة، همان روایاتی است که ذیل این مطلب آورده و خواهیم دید که معتبر نبوده و احتملاً همین موارد، موجب اشتباه ایشان شده است. یا اگر هم موجب اشتباه ایشان نشده است، خواهیم دید که برای ما معتبر نیست.
در ضمن این را اضافه کنم که تاریخ نگارش الغیبة سال ۴۳۷ هجری است، یعنی این کتاب، از نظر تاریخ نگارش، در میانه کتابهایی است که محمد بن سنان را در آنها تضعیف کردهاند، لذا اگر بخواهیم این تفاوت را حمل بر تغییر نظر شیخ کنیم، باید بگوییم که در ابتدا او را ضعیف میدانسته، بعد به نظرش رسیده که ثقه است و در نهایت، باز به تضعیف او برگشته است. علی ای حال! یا باید از باب اذا تعارضا تساقطا وارد شد و نظر شیخ را در نظر نگرفت که البته به نظر حقیر اینجا جایش نیست، یا باید محمد بن سنان را در نظر شیخ، ضعیف دانست که این مورد قابل قبول است.
مرحوم کشی ضمن آنکه گزارشها و روایات متعددی در ذم و مدح او دارد و ما در جای خود آنها را بررسی خواهیم کرد، نظر خود و دیگرانی را درباره او بیان کرده که فعلاً به بیان و بررسی آنها میپردازیم.
ایشان در شماره ۵۸۴ محمد بن سنان را از غلات و از ارکان آنها معرفی میکند و در شماره ۷۲۹ از قول حمدویه بن نصیر مینویسد که بر شما حلال نیست که احادیث محمد بن سنان را روایت کنید. در شماره ۹۷۷ از قول هم او مینویسد که ایوب بن نوح دفتری به او داد که احادیث محمد بن سنان در آن بود و گفت که اگر میخواهید بنویسد، انجام دهید، من از محمد بن سنان نوشتم، اما چیزی از آن برای شما روایت نمیکنم و قبل از مرگش درباره او گفت که هر آنچه از او برای شما حدیث کردم، از باب سماع و روایت برای من نبوده، من فقط چون آن را یافتهام، برایتان روایت کردم که این نشان از آن است که ایوب بن نوح به محمد بن سنان اعتماد نداشته، بلکه فقط کتاب او را از این بابت که در اختیار داشته، به حمدویه بن نصیر داده یا برای دیگران روایت نموده است و مطالب ایوب بن نوح، تصریح بر تضعیف ابن سنان است.
مرحوم کشی در شماره ۹۷۹ از مرحوم عیاشی از عبدالله بن حمدویه از فضل بن شاذان میگوید که حلال نمیدانم که احادیث محمد بن سنان را روایت کنم، سپس مرحوم کشی ادامه میدهد که فضل بن شاذان در بعض کتابهایش آورده است که ابن سنان از کاذبین مشهور بود که در شماره ۱۰۳۳ مشاهیر کذابون آمده است که شدت بیشتری دارد.
مرحوم کشی در ادامه شماره ۹۷۹ تصریح میکند که این ابن سنان با عبدالله تفاوت دارد. یعنی محمد بن سنان را با عبدالله بن سنان اشتباه نگیرید. مرحوم آیت الله خویی در این مورد مینویسند که بعضی احتمال دادهاند که منظور محمد بن سنان بن طریف برادر عبدالله بن سنان باشد و بعد خود ایشان این مطلب را بسیار بعید میدانند که حق با ایشان است و نه تنها قرینهای بر این ادعا نیست، بلکه شواهد و قرائنی بر این است که این محمد بن سنان، همان محمد بن سنان مورد بحث ما است.
مرحوم کشی در شماره ۹۸۰ از علی بن محمد بن قتیبه مطلبی را از فضل بن شاذان نقل میکند که به جهتی مطلب را به عینه میآورم تا بررسی کنیم. او مینویسد: «قال أبومحمد، الفضل بن شاذان: «ردوا أحادیث محمد بن سنان عنی» و قال: «لا أحل (أحب) لکم أن ترووا أحادیث محمد بن سنان عنی ما دمت حیا» و أذن فی الروایة بعد موته.»» در نسخه مشهور ردوا آمده است، اما در نسخهای دیگر أروو آمده که به نظر ردوا صحیح است چرا که با سیاق جمله هماهنگتر است. اما نکته مهم درباره آخرین عبارات است که چرا فضل بن شاذان روایت از محمد بن سنان را برای بعد از مرگش اجازه داده است؟! اگر او را ثقه میدانسته و چه ضعیف، چه در حیاتش و چه در مماتش باید اینگونه میبوده.
بعضی از بزرگان فرمودهاند که شاید محمد بن سنان بعداً از نظر فضل، ثقه بوده است و از تضعیف او عدول کرده است، اما جو زمانه به گونهای بوده است که جرأت نمیکرده او را توثیق کند. در مقابل افرادی هم میگویند با توجه به تضعیفهای جدی فضل بن شاذان نسبت به محمد بن سنان که مکرراً گزارش شده است، شاید روایت از محمد بن سنان در زمان او نشان از توثیق او نزد فضل بن شاذان داشته و او نمیخواسته چنین شائبهای پیش بیاید که نکند از نظر خود عدول نموده، در حالی که پس از مرگش، با توجه به تضعیفهای خود او درباره محمد سنان، فقط مطالب او محفوظ میمانده است و نگران چنین مطلبی نبوده است.
به نظر حقیر، هر دو حالت ممکن است و حتی احتمال حالت دوم بیشتر است، اما این احتمالات به گونهای نیست که بخواهیم یکی را بر دیگری ترجیح جدی بدهم و ناچارم از باب اذا تعارضا، تساقطا وارد شوم.
ابوعمرو کشی در ادامه میآورد که فضل و پدرش و یونس و محمد بن عیسی العبیدی و محمد بن حسین بن ابیالخطاب و حسن و حسین الاهوازی فرزندان سعید و ایوب بن نوح و غیر ایشان از عدول و ثقات از اهل علم از او روایت کردهاند و محمد بن سنان طبق در آنچه به من رسیده است، نابینا بود. بعضی از بزرگان تصور کردهاند که مرحوم کشی، محمد بن سنان را در زمره این عدول و ثقات از اهل علم بر شمرده است، در حالی که چنین نیست، بلکه گفته است این عدول و ثقات از او روایت کردهاند و توصیفی از او آورده که احتمال نابینایی است.
عدهای با استناد به روایت جمع کثیری از ثقات از او که نام عدهای از آنها را از قول مرحوم کشی گفتیم، خواستهاند او را توثیق کنند که در جای خود درباره آن صحبت خواهیم کرد.
در این بین شیخ مفید در الإرشاد (ج ۲، ص ۲۴۸)، او را در کنار دیگرانی، از شیعیان خاص امام کاظمj و اهل ورع و فقه و علم معرفی میکند، اما خودش در رساله الرد علی اصحاب العدد، یا همان جوابات أهل الموصل (ص ۲۰)، او را جزء مطعونین قرار میدهد که گروه شیعیان در اتهام و ضعفش اختلافی ندارند و به حدیث او عمل نمیکنند که درباره این اختلاف یا باید از باب اذا تعارضا تساقطا وارد شد و یا گفت که الارشاد کتابی عمومی است، در حالی رساله الرد علی اصحاب العدد، رسالهای تخصصی در رد نظریهای علمی فقهی است و معمولاً افراد در مجموعههای تخصصی دقت بالاتری دارند. البته فراموش نکنیم که به طور کلی کتاب الارشاد در بین آثار شیخ مفید از دقت بالایی برخوردار نیست و در تعارض با دیگر آثار او، حرفی برای گفتن ندارد.
مرحوم کشی در شماره ۱۰۲۹ مطلبی دارند که ظاهراً نشان از آن است که خودش حداقل در اینجا مدح او را بر ذم او ترجیح داده است، لذا او را نیز باید جزء کسانی دانست که دو گونه مطلب گفتهاند.
سید بن طاووس در فلاح السائل (ص ۴) به سند خود از احمد بن هلیل الکرخی که قاعدتاً همان احمد بن هلال الکرخی است، نقل میکند که وقتی درباره محمد بن سنان مورد سؤال قرار گرفت، به الله پناه برد و گفت که احکام شرعی را محمد بن سنان به او آموخته است. این سخن احمد بن هلال و نحوه کلام او نشان از اعتماد بسیار به محمد بن سنان است. بعضی از بزرگان اشکال کردهاند که خود احمد بن هلال مسألهدار است و نمیتوان به او اعتماد کرد که در پاسخ باید عرض کنم، بر اساس آنچه ما بررسی کردیم، بر خلاف نظر مشهور، اشکالی بر او نیست و از اجلا است، اما مشکل ما در این است که سند مطلب سید بن طاوس به احمد بن هلال کامل و معتبر نیست، لذا نمیتوان مطمئن بود که احمد بن هلال چنین مطلبی را گفته و به او اعتماد داشته است.
نکته بسیار مهم در این بخش، یعنی نظرات متقدمین، در این است که نظر بسیاری از ایشان حدس قریب به حس است و از این بابت اهمیت دارد، اما مهمتر نظر افرادی مانند فضل بن شاذان، ایوب بن نوح و حمدویه بن نصیر است که شناختشان از محمد بن سنان، قاعدتا حسی است و این در اعلا درجه شناخت قرار دارد.
جمعبندی بحث تا اینجا اینکه اگر ما باشیم و نظرات متقدمین، نه تنها راهی برای توثیق محمد بن سنان نیست، که چارهای نداریم جز اینکه بپذیریم او از از جمله اضعف ضعفا است. اما بحث همینجا تمام نمیشود و باید سایر ادله موافق و مخالف او را هم بررسی کرد. خصوصا روایات که به عنوان آخرین بخش، مورد بررسی قرار میدهیم.
در پایان بحث چند حالت ممکن است پیش بیاید. شواهد و قرائنی مخالف این تضعیفها بوده و بتواند این تضعیفها را کنار بزند که در این صورت منجر به توثیق او میشود. دیگر اینکه این شواهد و قرائن در مقابل تضعیفات او، قابل تأمل نباشند یا اصلا محلی از اعراب نداشته باشند که همین جمعبندی موقت، نهایی میشود. سوم اینکه شواهد و قرائنی در توثیق او باشد که همعرض این تضعیفات باشد و کار به تساقط بیانجامد و شاید حالات دیگری که به ذهن شما بیاید.
علی ای حال باید سایر ادله را بررس کنیم تا به جمعبندی نهایی برسیم.
۲- نظر متأخرین تا زمان ما:
همانگونه که پیش از این هم عرض کردم، اختلاف درباره محمد بن سنان، بعد از متقدمین جدی تر شده است.
در این فرصت فقط تعدادی از مخالفان و موافقان را فهرستوار عرض میکنم. مثلاً ابن شهرآشوب، سید بن طاوس، مقدس اردبیلی، شهید ثانی، صاحب معالم، صاحب مدارک که به ترتیب فرزند و نوه شهید هستند، میرزا محمد استرآبادی او را تضعیف کردهاند و کثیری از معاصرین ما هم همین نظر را داشتهاند که عرض کرد مرحوم آیتالله خویی، بحث مفصلی درباره او داشته و نهایتاً او را تضعیف کردهاند. در مقابل عدهای نیز مانند علی بن طاووس، محقق کرکی و جمعی از بزرگان اخباری ما مانند علامه مجلسی و شیخ حر عاملی او را توثیق کردهاند. آیتالله شبیری هم بحثی در مورد محمد بن سنان دارند که نتیجه آن توثیق او است.
علامه حلی در المختلف او را توثیق میکند و میفرماید که در کتاب الرجال هم وثاقت او را ترجیح دادیم، در حالی که در الخلاصه که کتاب رجالی ایشان است، در او توقف کرده است، لذا یا ایشان کتاب دیگری به نام الرجال داشتهاند و یا نظر خود را در الخلاصه تغییر دادهاند.
در اینجا لازم است مجدداً عرض کنم که نظر بعد از متدقمین برای مجتهد رجالی، در اینگونه مسائل حجت نیست و لازم است که دلایل را بررسی کند.
۳- استناد به توثیقات عام:
دلیل دیگری که معمولاً برای توثیق افراد مورد استناد قرار میگیرد، بعضی توثیقات عام هستند. در مورد محمد بن سنان هم اینگونه بوده است که به بعضی از آنها را اشاره میکنم ناچارم همان موارد تکراری را عرض کنم.
۱) حضور محمد بن سنان در سند کتاب تفسیر القمی: بحث درباره تفسیر القمی مفصل بود و فعلاً به هین مقدار بسنده میکنیم که تفسیر القمی موجود در خوشبینانهترین حالت ممکن، مجموعه تألیفی از چندین فرد است که یکی از آنها علی بن ابراهیم القمی است و معلوم نیست مقدمه آن از چه کسی است، علی بن ابراهیم، علی بن حاتم، عباس بن محمد یا فردی دیگر، لذا این مقدمه در جایگاهی نیست که بخواهیم به توثیق آن عمل کنیم.
۲) وجود او در سند کامل الزیارات و کتب اربعه: این بحث هم طبیعتاً مفصل بود که در توثیقا عام عرض کردیم و فعلاً همین مقدار کفایت میکند که قدر متیقن توثیق ابن قولویه و محمدون ثلاث به مشایخ ایشان بر میگردد و نه همه رجال موجود در اسناد این کتب. در ضمن در مورد الفقیه این نکته را اضافه کنم که طریق شیخ به محمد بن سنان معتبر نیست و این نکته ای است که در سایر کتب اربعه هم مکرر وجود دارد.
۳) اعتماد بعض از مشایخ ثقات یا اصحاب اجماع و امثال اینگونه توثیقات عام: نکته مهم دباره اینگونه توثیقات و حتی بعضی موارد قبل این است که وقتی نوبت به این توثیقات عام میرسد که توثیق خاص مشکل را حل نکند. به عبارت دیگر توثیقات عام در علم رجال مانند اصول عملیه در اصول فقه هستند، لذا استناد به روایت مشایخ ثقات یا اصحاب اجماع یا بعضی از آنها که پیش از این ذکر شد، فقط زمانی توثیق خاصی درباره فرد وجود نداشته باشد.
۴- استناد به شهرت:
مرحوم علامه مجلسی با اینکه خودشان محمد بن سنان را توثیق کردهاند، فرمودهاند مشهور قائل به ضعف او هستند.
در ابتدا باید دید که این شهرت مربوط به زمان خاصی ات یا همه ادوار و اینکه آیا این شهرت، حجت است یا خبر؟
در پاسخ باید عرض کنم که اگر شهرت بین قدما را در نظر بگیریم، به نظر حقیر درست است که ظاهرا قدما و بلکه اصحاب ائمه نظر به ضعف او داشته اند، اما اگر شهرت متأخرین و بعد آن را بگیریم، به نظر اگر شهرتی هم باشد، هم اثبات آن مشکل و هم حجیت آن محل کلام است.
و نکته مهم دبگر آنکه شهرتهایی که بر اساس حدس است، اصلاٌ معتبر نیست. اما شهرتهایی که بر اساس حس یا نهایتاً حدس قریب به حس باشد، در علم رجال قابل قبول است که در مباحث عل الحدیث، مفصل بحث کردیم.
علی ای حال اگر چیزی پیدا نشود که این شهرت را مخدوش کند یا توجیه نماید، میتوان با استناد به شهرت ضعف او در زمان معاصرانش که علمشان حسی بوده، او را ضعیف دانست.
۵- روایات:
دلیل مهم دیگر در توثیق و تضعیف او، اخبار است. ابتد چند نکته به عنوان مقدمه تکراری عرض کرده و سپس به بررسی روایات میپردازیم.
۱) در برخورد با اخبار دو راه را میتوان پیش گرفت. اول آنکه اعتبار اخبار را نادیده بگیریم و دوم آنکه صحت انتساب روایت به معصوم برای ما مهم باشد.
۲) کسانی که اعتبار اخبار را نادیده میگیرند، دو دسته هستند. اول آنهایی که گرایش اخباری دارند، حال میخواهد این نامگذاری را بر خود را قبول داشته باشند، یا نداشته باشند و دوم بزرگانی که متکرر بودن روایات را ظن معتبر میدانند.
طبیعتاً ما با دسته اول که گرایش اخباری دارند، کاری نداریم، اما دسته دوم، در مورد محمد بن سنان میفرمایند که روایات مدح و ذم درباره او متکرر هستند، لذا ظن حاصل میشود که هر دو دسته قابل قبول هستند. بعد سعی در توجیه یک طرف میکنند.
به نظر حقیر این نظر درست نیست و روایا غیر معتبر، به هر حال غیر معتبر است، لذا لازم است این روایات را کنار بگذاریم و ببینیم که از روایات معتبر چه چیزی دست ما را میگیرد. مثلاً اگر دیدیم فقط یک طرف معتبر بود، کار راحت میشود، اما اگر هر دو طرف معتبر داشت، باد ببینیم چه راه جمعی میتوان برای آن پیدا کرد و اگر هیچ راهی پیدا نشد، شابد مجبور به توقف شویم.
۳) در رابطه با محمد بن سنان هم با دوسته از اخبار مواجه هستیم که تعدادی در مدح او و تعدادی در ذم است، لذا ناچاریم به قاعده خود عمل کرده و ابتدا روایات معتبر را از غیر آن جدا کرده و بعد به بررسی روایات معتبر بپردازیم.
جدای از گزارشهایی که پیش از عرض کردیم، تعدادی گزارش و روایت دیگر داریم که مربوط به توثیق یا تضعیف او میشود و ابتدا روایاتی را عرض خواهم کرد که یا معتبر نیستند یا به نظر میرسد که ابتداء نتوان به آن استناد کرد. مثلا خود محمد بن سنان فضیلتی را درباره خود گفته باشد.
* روایات غیر معتبر:
۱) الکشی، ش ۹۶۴: عَنْ أبیطالِبٍ عَبْدِاللهِ بْنِ الصَّلْتِ الْقُمّیِّ قالَ: «دَخَلْتُ عَلَی أبیجَعْفَرٍ الثّانیj فی آخِرِ عُمُرِهِ فَسَمِعْتُهُ یَقولُ: «جَزَی اللهُ صَفْوانَ بْنَ یَحْیَی وَ مُحَمَّدَ بْنَ سِنانٍ وَ زَکَریّا بْنَ آدَمَ عَنّی خَیْراً فَقَدْ وَفَوْا لی» وَ لَمْ یَذْکُرْ سَعْدَ بْنَ سَعْدٍ.» قالَ: «فَخَرَجْتُ، فَلَقیتُ موَفَّقاً، فَقُلْتُ لَهُ: «إنَّ مَوْلایَ ذَکَرَ صَفْوانَ وَ مُحَمَّدَ بْنَ سِنانٍ وَ زَکَریّا بْنَ آدَمَ وَ جَزاهُمْ خَیْراً وَ لَمْ یَذْکُرْ سَعْدَ بْنَ سَعْدٍ»» قالَ: «فَعُدْتُ إلَیْهِ، فَقالَ: «جَزَی اللهُ صَفْوانَ بْنَ یَحْیَی وَ مُحَمَّدَ بْنَ سِنانٍ وَ زَکَریّا بْنَ آدَمَ وَ سَعْدَ بْنَ سَعْدٍ عَنّی خَیْراً فَقَدْ وَفَوْا لی.»»
آیتالله خویی این روایت را معتبر میدانند ، اما قاعدتاً مرحوم کشی نمیتواند از عبدالله بن صلت استماع حدیث کرده باشد و این از مرسلات او است که از قاعده کلی مرسلات کهدعدم اعتبار است، خارج نیست.
۲) الکشی، ش ۱۰۹۰: وجدت بخط جبریل بن أحمد حدثنی محمد بن عبدالله بن مهران قال أخبرنی عبدالله بن عامر عَنْ شاذَوَیْهِ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ داوُدَ الْقُمّیِّ قالَ: «دَخَلْتُ عَلَی أبیجَعْفَرٍj وَ بِأهْلی حَبَلٌ، فَقُلْتُ: «جُعِلْتُ فِداکَ! ادْعُ اللهَ أنْ یَرْزُقَنی وَلَداً ذَکَراً» فَأطْرَقَ مَلیّاً، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، فَقالَ: «اذْهَبْ. فَإنَّ اللهَ یَرْزُقُکَ غُلاماً ذَکَراً» ثَلاثَ مَرّاتٍ.» قالَ: «وَ قَدِمْتُ مَکَّةَ، فَصِرْتُ إلَی الْمَسْجِدِ، فَأتَی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ صَبّاحٍ بِرِسالَةٍ مِنْ جَماعَةٍ مِنْ أصْحابِنا، مِنْهُمْ صَفْوانُ بْنُ یَحْیَی وَ مُحَمَّدُ بْنُ سِنانٍ وَ ابْنُ أبیعُمَیْرٍ وَ غَیْرُهُمْ، فَأتَیْتُهُمْ، فَسَألونی، فَخَبَّرْتُهُمْ بِما قالَ. فَقالوا لی: «فَهِمْتُ عَنْهُ ذَکیٌّ أوْ زَکیٌ؟» فَقُلْتُ: «ذَکیٌّ قَدْ فَهِمْتُهُ.» قالَ ابْنُ سِنانٍ: «أما أنْتَ سَتُرْزَقُ وَلَداً ذَکَراً، إمّا إنَّهُ یَموتُ عَلَی الْمَکانِ أوْ یَکونُ مَیِّتاً» فَقالَ أصْحابُنا لِمُحَمَّدِ بْنِ سِنانٍ: «أسَأْتَ قَدْ عَلِمْنا الَّذی عَلِمْتَ.» فَأتَی غُلامٌ فی الْمَسْجِدِ، فَقالَ: «أدْرِکْ فَقَدْ ماتَ أهْلُکَ.» فَذَهَبْتُ مُسْرِعاً، فَوَجَدْتُها عَلَی شُرُفِ الْمَوْتِ، ثُمَّ لَمْ تَلْبَثْ أنْ وَلَدَتْ غُلاماً ذَکَراً مَیِّتاً.»
محمد بن عبدالله بن مهران علاوه بر فساد در عقیده، فاسد الروایه و کذاب است.
۳) الکشی، ش ۱۰۹۳: وجدت بخط جبریل بن أحمد، حدثنی محمد بن عبدالله بن مهران عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أبینَصْرٍ وَ مُحَمَّدِ بْنِ سِنانٍ جَمیعاً قالا: «کُنّا بِمَکَّةَ وَ أبوالْحَسَنِ الرِّضاj بِها، فَقُلْنا لَهُ: «جَعَلَنا اللهُ فِداکَ! نَحْنُ خارِجونَ وَ أنْتَ مُقیمٌ. فَإنْ رَأیْتَ أنْ تَکْتُبَ لَنا إلَی أبیجَعْفَرٍj کِتاباً، نُلِمُّ بِهِ.» فَکَتَبَ إلَیْهِ، فَقَدِمْنا، فَقُلْنا لِلْموَفَّقِ: «أخْرِجْهُ إلَیْنا.» قالَ: «فَأخْرَجَهُ إلَیْنا وَ هُوَ فی صَدْرِ موَفَّقٍ، فَأقْبَلَ، یَقْرَؤُهُ وَ یَطْویهِ وَ یَنْظُرُ فیهِ وَ یَتَبَسَّمُ حَتَّی أتَی عَلَی آخِرِهِ، وَ یَطْویهِ مِنْ أعْلاهُ وَ یَنْشُرُهُ مِنْ أسْفَلِهِ.» قالَ مُحَمَّدُ بْنُ سِنانٍ: «فَلَمّا فَرَغَ مِنْ قِراءَتِهِ، حَرَّکَ رِجْلَهُ وَ قالَ ناجٍ ناجٍ.» فَقالَ أحْمَدُ: «ثُمَّ قالَ ابْنُ سِنانٍ عِنْدَ ذَلِکَ: «فُطْرُسیَّةٌ فُطْرُسیَّةٌ.»»
محمد بن عبدالله بن مهران در سند روایت است.
۴) الکشی، ش ۹۸۱: وجدت بخط أبیعبدالله الشاذانی أنی سمعت العاصمی یقول: «إنَّ عَبْدَاللهِ بْنَ مُحَمَّدِ بْنِ عیسَی الْأسَدیَّ الْمُلَقَّبَ بِبُنانٍ قالَ: «کُنْتُ مَعَ صَفْوانَ بْنِ یَحْیَی بِالْکوفَةِ فی مَنْزِلٍ، إذْ دَخَلَ عَلَیْنا مُحَمَّدُ بْنُ سِنانٍ. فَقالَ صَفْوانُ: «هَذا ابْنُ سِنانٍ.» لَقَدْ هَمَّ أنْ یَطیرَ غَیْرَ مَرَّةٍ فَقَصَصْناهُ حَتَّی ثَبَتَ مَعَنا.»»
ابوعبدالله الشاذانی و العاصمی هر دو مجهول هستند.
۵) الکشی، ذیل ش ۹۸۱: وَ عَنْهُ قالَ: «سَمِعْتُ أیْضاً قالَ: «کُنّا نَدْخُلُ مَسْجِدَ الْکوفَةِ، فَکانَ یَنْظُرُ إلَیْنا مُحَمَّدُ بْنُ سِنانٍ وَ یَقولُ: «مَنْ أرادَ الْمُعْضِلاتِ فَإلَیَّ وَ مَنْ أرادَ الْحَلالَ وَ الْحَرامَ، فَعَلَیْهِ بِالشَّیْخِ، یَعْنی صَفْوانَ بْنَ یَحْیَی.»»
سند این گزارش همان است که ابوعبدالله الشاذانی و العاصمی در آن بودند و معتبر نیست.
۶) الکشی، ش ۹۶۷: محمد بن مسعود قال حدثنی علی بن محمد قال حدثنی أحمد بن محمد عن رجل عَنْ عَلیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ داوُدَ الْقُمّیِّ قالَ، «سَمِعْتُ أباجَعْفَرٍj یَذْکُرُ صَفْوانَ بْنَ یَحْیَی وَ مُحَمَّدَ بْنَ سِنانٍ بِخَیْرٍ وَ قالَ: «رَضیَ اللهُ عَنْهُما بِرِضایَ عَنْهُما، فَما خالَفانی وَ ما خالَفا أبیj قَطُّ، بَعْدَ ما جاءَ فیهِما ما قَدْ سَمِعَهُ غَیْرُ واحِدٍ.»»
در سند این حدیث، علی بن محمد، احتمالاً ابن فیروزان است که از ثقات میباشد و منظور از احمد بن محمد، ابن خالد البرقی که اگر چنین باشد، رجل بعد از ابن برقی را نمیتوان توثیق کرد و اگر غیر این باشد، خود این افراد هم مجهول میشوند.
۷) الکشی، ش ۱۰۹۱: و رأیت فی بعض کتب الغلاة و هو کتاب الدور عن الحسن بن علی عن الحسن بن شعیب عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنانٍ قالَ: «دَخَلْتُ عَلَی أبیجَعْفَرٍ الثّانیj فَقالَ لی: «یا مُحَمَّدُ! کَیْفَ أنْتَ إذا لَعَنْتُکَ وَ بَرِئْتُ مِنْکَ وَ جَعَلْتُکَ مِحْنَةً لِلْعالَمینَ أُهْدی بِکَ مَنْ أشاءُ وَ أُضِلُّ بِکَ مَنْ أشاءُ؟» قالَ: «قُلْتُ لَهُ: «تَفْعَلُ بِعَبْدِکَ ما تَشاءُ. یا سَیِّدی! أنْتَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ.»، ثُمَّ قالَ: «یا مُحَمَّدُ! أنْتَ عَبْدٌ قَدْ أخْلَصْتَ لِلَّهِ. إنّی ناجَیْتُ اللهَ فیکَ، فَأبَی إلّا أنْ یُضِلَّ بِکَ کَثیراً وَ یَهْدیَ بِکَ کَثیراً.»»
مطلب در کتاب غلات آمده است و نمیتوان به مطالب غلات اعتماد کرد. در ضمن خود محمد بن سنان در سند حدیث است و نمیتواند ابتداء مبنا قرار گیرد.
۸) الکشی، ش ۹۸۲: حدثنی حمدویه قال حدثنی الحسن بن موسی قال حدثنی مُحَمَّدُ بْنُ سِنانٍ قالَ: «دَخَلْتُ عَلَی أبیالْحَسَنِ موسَیj قَبْلَ أنْ یُحْمَلَ إلَی الْعِراقِ بِسَنَةٍ وَ عَلیٌّ ابْنُهُj بَیْنَ یَدَیْهِ، فَقالَ لی: «یا مُحَمَّدُ!» قُلْتُ: «لَبَّیْکَ!» قالَ: «إنَّهُ سَیَکونُ فی هَذِهِ السَّنَةِ حَرَکَةٌ وَ لا تَخْرُجُ مِنْها.» ثُمَّ أطْرَقَ وَ نَکَتَ الْأرْضَ بیَدِهِ، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إلَیَّ وَ هُوَ یَقولُ: «وَ یُضِلُّ اللهُ الظّالِمینَ وَ یَفْعَلُ ما یَشاءُ.» قُلْتُ: «وَ ما ذاکَ؟ جُعِلْتُ فِداکَ!» قالَ: «مَنْ ظَلَمَ ابْنی هَذا حَقَّهُ وَ جَحَدَ إمامَتَهُ مِنْ بَعْدی کانَ کَمَنْ ظَلَمَ عَلیَّ بْنَ أبیطالِبٍ حَقَّهُ وَ إمامَتَهُ مِنْ بَعْدِ مُحَمَّدٍp.» فَعَلِمْتُ أنَّهُ قَدْ نَعَی إلَیَّ نَفْسَهُ وَ دَلَّ عَلَی ابْنِهِ، فَقُلْتُ: «وَ اللهِ لَئِنْ مَدَّ اللهُ فی عُمُری لَأُسَلِّمَنَّ إلَیْهِ حَقَّهُ وَ لَأُقِرَّنَّ لَهُ بِالْإمامَةِ، أشْهَدُ أنَّهُ مِنْ بَعْدِکَ حُجَّةُ اللهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ الدّاعی إلَی دینِهِ.» فَقالَ لی: «یا مُحَمَّدُ! یَمُدُّ اللهُ فی عُمُرِکَ وَ تَدْعو إلَی إمامَتِهِ وَ إمامَةِ مَنْ یَقومُ مَقامَهُ مِنْ بَعْدِهِ.» فَقُلْتُ: «وَ مَنْ ذاکَ؟ جُعِلْتُ فِداکَ!» قالَ: «مُحَمَّدٌ ابْنُهُ.» قُلْتُ: «بِالرِّضَی وَ التَّسْلیمِ.» فَقالَ: «کَذَلِکَ قَدْ وَجَدْتُکَ فی صَحیفَةِ أمیرِالْمُؤْمِنینَj. أما إنَّکَ فی شیعَتِنا أبْیَنَ مِنَ الْبَرْقِ فی اللَّیْلَةِ الظَّلْماءِ.» ثُمَّ قالَ: «یا مُحَمَّدُ! إنَّ الْمُفَضَّلَ أُنْسی وَ مُسْتَراحی وَ أنْتَ أُنْسُهُما وَ مُسْتَراحُهُما، حَرامٌ عَلَی النّارِ أنْ تَمَسَّکَ أبَداً.» یَعْنی أباالْحَسَنِ وَ أباجَعْفَرٍc.»
محمد بن سنان، خودش در سند این حدیث است. شبیه این حدیث در الکافی (ح ۸۳۲)، عیون أخبار الرضا (ج ۲، ص ۳۲)، الإرشاد (ج ۲، ص ۲۵۲) و الغیبة (ص ۳۲) نیز آمده حداقل به جهت آنکه خود محمد بن سنان در سند حدیث است، نمیتواند ابتداء مستند بحث ما در ثوثیق خود او قرار گیرد.
۹) الکشی، ش ۱۰۹۲: حمدویه قال حدثنا أبوسعید الآدمی عن محمد بن مرزبان عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنانٍ قالَ: «شَکَوْتُ إلَی الرِّضاj وَجَعَ الْعَیْنِ. فَأخَذَ قِرْطاساً، فَکَتَبَ إلَی أبیجَعْفَرٍj وَ هُوَ أقَلُّ مِنْ نیَّتی. فَدَفَعَ الْکِتابَ إلَی الْخادِمِ وَ أمَرَنی أنْ أذْهَبَ مَعَهُ وَ قالَ: «اکْتُمْ!» فَأتَیْناهُ وَ خادِمٌ قَدْ حَمَلَهُ.» قالَ: «فَفَتَحَ الْخادِمُ الْکِتابَ بَیْنَ یَدَیْ أبیجَعْفَرٍj، فَجَعَلَ أبوجَعْفَرٍj یَنْظُرُ فی الْکِتابِ وَ یَرْفَعُ رَأْسَهُ إلَی السَّماءِ، وَ یَقولُ: «ناجٍ.» فَفَعَلَ ذَلِکَ مِراراً. فَذَهَبَ کُلُّ وَجَعٍ فی عَیْنی وَ أبْصَرْتُ بَصَراً لا یُبْصِرُهُ أحَدٌ.» قالَ: «فَقُلْتُ لِأبیجَعْفَرٍj: «جَعَلَکَ اللهُ شَیْخاً عَلَی هَذِهِ الْأُمَّةِ، کَما جَعَلَ عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ شَیْخاً عَلَی بَنی إسْرائیلَ.»» قالَ: «ثُمَّ قُلْتُ لَهُ: «یا شَبیهَ صاحِبِ فُطْرُسَ!»» قالَ: «وَ انْصَرَفْتُ وَ قَدْ أمَرَنی الرِّضاj أنْ أکْتُمَ. فَما زِلْتُ صَحیحَ الْبَصَرِ حَتَّی أذَعْتُ ما کانَ مِنْ أبیجَعْفَرٍj فی أمْرِ عَیْنی، فَعاوَدَنی الْوَجَعُ.» قالَ: «قُلْتُ لِمُحَمَّدِ بْنِ سِنانٍ: «ما عَنَیْتَ بِقَوْلِکَ یا شَبیهَ صاحِبِ فُطْرُسَ؟» فَقالَ: «إنَّ اللهَ تَعالَی غَضِبَ عَلَی مَلَکٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ یُدْعَی فُطْرُسُ، فَدَقَّ جَناحَهُ وَ رُمیَ فی جَزیرَةٍ مِنْ جَزائِرِ الْبَحْرِ، فَلَمّا وُلِدَ الْحُسَیْنُj، بَعَثَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ جِبْریلَ إلَی مُحَمَّدٍp لیُهَنِّئَهُ بِوِلادَةِ الْحُسَیْنِj وَ کانَ جِبْریلُ صَدیقاً لِفُطْرُسَ فَمَرَّ بِهِ وَ هُوَ فی الْجَزیرَةِ مَطْروحٌ. فَخَبَّرَهُ بِوِلادَةِ الْحُسَیْنِj وَ ما أمَرَ اللهُ بِهِ. فَقالَ لَهُ: «هَلْ لَکَ أنْ أحْمِلَکَ عَلَی جَناحٍ مِنْ أجْنِحَتی وَ أمْضیَ بِکَ إلَی مُحَمَّدٍp لیَشْفَعَ لَکَ.»» قالَ: «فَقالَ فُطْرُسُ: «نَعَمْ!» فَحَمَلَهُ عَلَی جَناحٍ مِنْ أجْنِحَتِهِ حَتَّی أتَی بِهِ مُحَمَّداًp، فَبَلَّغَهُ تَهْنیَةَ رَبِّهِ تَعالَی ثُمَّ حَدَّثَهُ بِقِصَّةِ فُطْرُسَ، فَقالَ مُحَمَّدٌp لِفُطْرُسَ: «امْسَحْ جَناحَکَ عَلَی مَهْدِ الْحُسَیْنِ وَ تَمَسَّحْ بِهِ. فَفَعَلَ ذَلِکَ فُطْرُسُ، فَجَبَرَ اللهُ جَناحَهُ وَ رَدَّهُ إلَی مَنْزِلِهِ مَعَ الْمَلائِکَةِ.»»
غیر از اینکه سهل بن زیاد بر مبنای ما ضعیف است و محمد بن مرزبان هم مجهول است، خود محمد بن سنان در سند حدیث است و نمیتوان ابتداء در این بحث مبنا قرار گیرد.
احادیثی که تا اینجا اشاره کردم، چه در مدح باشند و چه در ذم، نمیتوانند مستند قرار گیرند.، اما احادیث بعدی، روایاتی است که ابتداء بر مبنای حقیر معتبر است که بعضی از آن دلالت بر مدح است و بعضی بیانگر ذم. آنها را یکی یکی بررسی میکنیم تا ببینیم که به چه نتیجهای میرسیم.
احادیثی که ظاهراً در ذم محمد بن سنان است:
۱) الکشی، ش ۱۱۱۵: محمد بن مسعود، قال حدثنی علی بن محمد (بن فیروزان) القمی، قال حدثنی أحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عیسَی الْقُمّیُّ قالَ: «بَعَثَ إلَیَّ أبوجَعْفَرٍj غُلامَهُ وَ مَعَهُ کِتابُهُ، فَأمَرَنی أنْ أصیرَ إلَیْهِ. فَأتَیْتُهُ، فَهوَ بِالْمَدینَةِ نازِلٌ فی دارِ بَزیعٍ. فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَیْهِ، فَذَکَرَ فی صَفْوانَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ سِنانٍ وَ غَیْرِهِما مِمّا قَدْ سَمِعَهُ غَیْرُ واحِدٍ. فَقُلْتُ فی نَفْسی: «أسْتَعْطِفُهُ عَلَی زَکَریّا بْنِ آدَمَ، لَعَلَّهُ أنْ یَسْلَمَ مِمّا قالَ فی هَؤُلاءِ.» ثُمَّ رَجَعْتُ إلَی نَفْسی، فَقُلْتُ: «مَنْ أنا أنْ أتَعَرَّضَ فی هَذا وَ فی شِبْهِهِ. مَوْلایَ هُوَ أعْلَمُ بِما یَصْنَعُ.» فَقالَ لی: «یا أباعَلیٍّ! لَیْسَ عَلَی مِثْلِ أبییَحْیَی یُعَجَّلُ، وَ قَدْ کانَ مِنْ خِدْمَتِهِ لِأبیj وَ مَنْزِلَتِهِ عِنْدَهُ وَ عِنْدی مِنْ بَعْدِهِ، غَیْرَ أنّی احْتَجْتُ إلَی الْمالِ الَّذی عِنْدَهُ.» فَقُلْتُ: «جُعِلْتُ فِداکَ! هُوَ باعِثٌ إلَیْکَ بِالْمالِ.» وَ قالَ لی: «إنْ وَصَلْتَ إلَیْهِ فَأعْلِمْهُ أنَّ الَّذی مَنَعَنی مِنْ بَعْثِ الْمالِ اخْتِلافُ مَیْمونٍ وَ مُسافِرٍ.» فَقالَ: «احْمِلْ کِتابی إلَیْهِ وَ مُرْهُ أنْ یَبْعَثَ إلَیَّ بِالْمالِ.» فَحَمَلْتُ کِتابَهُ إلَی زَکَریّا، فَوَجَّهَ إلَیْهِ بِالْمالِ.»» قالَ: «فَقالَ لی أبوجَعْفَرٍj ابْتِداءً مِنْهُ: «ذَهَبَتِ الشُّبْهَةُ، ما لِأبی وَلَدٌ غَیْری.» فَقُلْتُ: «صَدَقْتَ جُعِلْتُ فِداکَ!»»
رجال سند این روایت همه از ثقات هستند، لذا به این خبر میتوان اعتماد کرد. از حدیث کاملا واضح است که امام جوادj نظر مثبتی درباره صفوان و محمد بن سنان ندارند. درباره صفوان در جای خود صحبت خواهم کرد، اما مشخص می شود که ایشان به نوعی نظر دیگران درباره محمد بن سنان را تأیید میکنند که قاعدتاً این نظر همان است که پیش از این از اصحاب ائمهb عرض کردیم و آن ذم محمد بن سنان است.
احادیثی که ظاهراً در ذم محمد بن سنان است:
۱) الکشی، ش ۹۸۷: محمد بن مسعود قال حدثني علي بن محمد القمي عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ: «كُنَّا عِنْدَ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى، فَذَكَرَ مُحَمَّدَ بْنَ سِنَانٍ، فَقَالَ: «إِنَّ مُحَمَّدَ بْنَ سِنَانٍ كَانَ مِنَ الطَّيَّارَةِ، فَقَصَصْنَاهُ»»
سند این حدیث نیز همه از ثقات امامیه هستند. بعضی با استناد به این حدیث و حدیث ۹۸۱ که میفرمایند که معلوم میشود محمد بن سنان در ابتدا اعتقادات درستی نداشته، اما بعد از اتفاقاتی از جمله توجیه صفوان بن یحیی، او از اعتقاداتش دست کشیده و مطالب صحیح را معتقد میشود. این در حالی است که در این روایت معتبر اشاره به این موضوع نشده است و استفاده از روایت ۹۸۱ جهت تکمیل استباط قابل قبول نیست، چرا که این گزارش معتبر نیست که بخواهیم به کل یا جزء آن استناد کنیم، لذا این روایت در اصل مدح محمد بن سنان نیست، بلکه جزء ذم او است و اینکه او از غلات بوده است.
۲) الکشی، ش ۹۶۳: حدثنی محمد بن قولویه قال حدثنی سعد بن عبدالله قال حدثنی أبوجعفر أحمد بن محمد بن عیسی عن رجل عَنْ عَلیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ داوُدَ الْقُمّیِّ قالَ: «سَمِعْتُ أباجَعْفَرٍ الثّانیَj یَذْکُرُ صَفْوانَ بْنَ یَحْیَی وَ مُحَمَّدَ بْنَ سِنانٍ بِخَیْرٍ وَ قالَ: «رَضیَ اللهُ عَنْهُما بِرِضایَ عَنْهُما، فَما خالَفانی قَطُّ، هَذا بَعْدَ ما جاءَ عَنْهُ فیهِما ما قَدْ سَمِعْتَهُ مِنْ أصْحابِنا.»»
سند این حدیث ابتداء بر مبنای ما معتبر است، چرا که رجل را میتوان به واسطه احمد بن محمد بن عیسی توثیق کرد، اما اگر در بحث توثیقات عام به خاطر داشته باشید، عرض کردم که این توثیق عام از قاعدههای شکننده است و در مواردی استثنا میخورد. این روایت با توجه به اینکه مخالف روایت معتبر در ذم محمد بن سنان که مؤید نظر اصحاب ائمهb است، نمیتوان ابتداء به آن استناد کرد. علاوه بر این، در این روایت مطرح شده است که محمد بن سنان هیچگاه ایشان را مخالفت نکرده است، در حالی که در روایت شماره ۹۸۷ و قسمت ابتدایی حدیث بعدی که روایت خواهم کرد، معلوم میشود که محمد بن سنان حداقل در برههای از زمان اعتقادات درستی نداشته است. البته ممکن است کسی بگوید که محمد بن سنان قصد مخالفت با ائمهb را نداشته و بدون قصد و غرض اعتقادات نادرستی را معتقد بوده است. این توجیه با تسامح قابل قبول است، اما مطلب اولی که عرض کردم، همچنان به قوه خود باقی است.
۳) الکشی، ش ۹۶۵: حدثنی محمد بن قولویه قال حدثنی سعد عن أحمد بن هلال عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إسْماعیلَ بْنِ بَزیعٍ، أنَّ أباجَعْفَرٍj کانَ لَعَنَ صَفْوانَ بْنَ یَحْیَی وَ مُحَمَّدَ بْنَ سِنانٍ، فَقالَ: «إنَّهُما خالَفا أمْری.» قالَ: «فَلَمّا کانَ مِنْ قابِلٍ، قالَ أبوجَعْفَرٍj لِمُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ الْبَحْرانیِّ: «تَوَلَّ صَفْوانَ بْنَ یَحْیَی وَ مُحَمَّدَ بْنَ سِنانٍ، فَقَدْ رَضیتُ عَنْهُما.»
این روایت در اصل دو قسمت مستقل دارد که هر کدام را جداگانه بررسی میکنیم.
قسمت اول از محمد بن قولویه از سعد بن عبدالله از احمد بن هلال از محمد بن اسماعیل بن بزیع روایت شده که بر مبنای ما معتبر است. البته ممکن است افرادی، احمد بن هلال را مانند نظر مشهور تضعیف کنند و این حدیث را معتبر ندانند، اما در بحث مفصلی که درباره احمد بن هلال داشتیم، دیدیم که نه تنها احمد بن هلال از ثقات است، بلکه از اجلای ایشان به حساب میآید. در این قسمت معلوم میشود که صفوان بن یحیی و محمد بن سنان مورد لعن ائمهb بودند.
در قسمت دوم، صراحت در این دارد محمد بن سنان بعد از آنکه مورد لعن قرار گرفته، مورد رضای ائمهb قرار گرفته است. اما نکته خاص این قسمت حدیث در سند آن است. محمد بن سهل البحرانی ابتداء مجهول است و البته این فقط احتمال است. حتی اگر این احتمال را بپذیریم، محمد بن سهل البحرانی را طبق همان قاعده شکنندهای که در روایت قبل اشاره کردیم، قابل توثیق است، اما همان نکتهای که در مورد سند قبل گفتیم، در اینجا هم مطرح است و نمیتوان به قول او اعتماد کرد.
جمعبندی:
با توجه به آنچه عرض شد، چارهای نیست جز اینکه تضعیف شدید و غلیظ محمد بن سنان را بر توثیقش ترجیح داد و ناچاریم نه تنها او را جزء ضعفا به حساب آوریم بلکه باید او را کذاب، آن هم از مشاهیرش به حساب آوریم.