$
* یادآوری:
از آنجایی که چند هفتهای فاصله افتاده است، ابتدا یادآوری از بحثهای گذشته داشته باشم و بعد برویم ادامه بحث اعلمیت را پی بگیریم.
همانطور که عرض کردم، بحث ما بر سر لزوم یا به عبارتی وجوب تقلید از اعلم یا در مقابل، عدم لزوم تقلید از اعلم بود.
ابتدا مقدماتی را عرض کردیم و اشارهای هم به تاریخچه بحث داشتیم که به نظرم جالب و مهم بود.
بعد سراغ ادله موافقین و مخالفین وجوب تقلید از اعلم رفتیم و تعدادی از آنها را تا اینجای بحث، بررسی کردیم که فهرستوار عرض میکنم.
۱- اصل تعیین در لزوم تقلید از اعلم که دیدیم اول باید سراغ ادله رفت و اگر دستمان از دلایل اولیه خالی ماند، باید سراغ اصول عملیه و از جمله اصل تعیین رفت. در ضمن گفتیم که حتی وقتی نوبت به اصل عملیه رسید، اینکه نوبت اصل تعیین است یا اصل تخییر، تازه خودش ابتدای بحث است و برای ما و آنهایی که اصالة التخییری هستند، حتی اگر نوبت به اصل عملیه هم برسد، کاری با اصل تعیین یا مشابهات آن مانند اصل احتیاط نداریم. البته اشکالات و نکات دیگری هم بود که اگر لازم است، به مباحث قبلی مراجعه بفرمایید. با این حساب، اینکه چرا ما، ابتدا اصل تعیین را بررسی کردیم، علتش این بود که قرار بود ترتیب کفایه را حفظ کنیم و پا به پای آن جلو برویم، به همین جهت هم حقیر ترتیب مورد نظر خودم را که در دوره قبل، ذیل مسأله ۱۲ عروه عرض کردم، به هم ریختم و سعی کردم مطابق ترتیب کفایه پیش بروم.
۲- عسر و حرج برای مقلِّد یا مقلَّد. این دلیل را در نفی لزوم تقلید از اعلم عرضه کردهاند و دیدیم این هم حداقل بر مبنای ما قابل قبول نیست. به همین مقدار یادآوری کنم که مهمترین کلیدواژه این مخالفت در عسر و حرج نوعی و شخصی بود.
۳- بنای عقلا که یکی از مهمترین دلایلی است که طرفین ارائه میکنند، هم طرفداران لزوم تقلید از اعلم و هم طرفداران عدم لزوم تقلید از اعلم. نکته جالب این دلیل هم، همین مورد است که دو طرف آن را به نفع خود مصادره میکنند و دیدیم اگر در تأیید نظر مخالفان لزوم تقلید از اعلم نباشد، که هست، در موافقت با قائلان به لزوم آن نیست.
۴- سیره متشرعه که گفتیم اشکال کبروی دارد و سیره فقط در شرایط خاص حجت است. از جمله آنکه احراز شود در زمان معصومینb چنین بوده و در ضمن محرز شود که این سیره زمان معصومj، کاشفِ از موافقت ایشان است.
۵- اجماع، که دیدیم نه اجماع حجت است و نه لزوم تقلید از اعلم اجماعی است. البته اشکال اول مبنایی بود و اشکال دوم، بنایی. حال بماند که اجماع ادعا شده در این اجتماع مدرکی است که بنا بر مشهور اجماع مدرکی فی نفسه معتبر نیست.
۶- شهرت، که بر مبنای ما حجت نیست، لذا حداقل برای امثال ما نمیتواند معتبر باشد. در ضمن نکاتی در ضمن بحث مطرح شد که خوب است قائلان به شهرت و استدلال کنندگان به آن در این مسأله به آن رجوع کنند.
بعد نوبت به روایات رسید که چند دستهای را بررسی کردیم.
دسته اول، روایات حکومت یا به اصطلاح ما فارسیزبانها، قضاوت بود. دسته دوم، روایات امامت جماعت بود و دسته سوم، روایات امامت و ولایت.
که در این سه دسته، اگر اشتباه نکنم، ۱۱ مجموعه روایت را بررسی کردیم که بعضی سنداً معتبر نبود و بعضی دلالت متنیشان به بحث ما که لزوم اعلمیت در مرجع تقلید است، قابل قبول نبود.
قبل از اینکه برویم سراغ ادامه بحث اصلی، یادآوری کنم که در ضمن این بحثها، اشارهای هم به تعریف اعملیت از منظر بعضی بزرگان داشتیم که حقیر هم تعریفی از خودم ارائه کردم که به نظرم مناسبتر از سایر آقایان بود.
به نظر حقیر اعلم کسی است که نه تنها در تفریع فروع فقهی یا همان احکام عملیه، بلکه در همه علوم دینی که مستقیم یا غیر مستقیم در این استنباط تأثیر دارد، قدرت استنباط داشته باشد و بتواند با دقت منابع فقهی اعم از قرآن و اخبار و عقل را مورد بررسی و موشکافی قرار دهد و مسأله مورد نظر را استنباط کند و در علوم آلی مورد نیاز جهت استنباط مجتهد باشد. یعنی در اصول فقه، قواعد فقهیه، علم الحدیث، تاریخ اسلام و غیر آن نیز استدلالی و اجتهادی کار کرده و دارای مبنا باشد و این مبانی را به کار ببندد، نه اینکه تقلیدی به نظر دیگران مراجعه کند. اگر خاطرتان باشد، از جمله علوم آلی، علوم روز مانند پزشکی، زیستشناسی، نجوم، فیزیک، شیمی و غیر اینها بود. البته طبیعتاً نه در همه مسائل، بلکه در آن مسائلی که مؤثر هستند. اینها هم در تعریف اعلمیت مدخلیت دارند.
حالا با این مقدماتی و یادآوریهایی که عرض کردم، برویم دسته چهارم روایات را بررسی کنیم.
* دسته چهارم: روایات اعلمیت:
در این دسته با تعدادی روایت مواجه هستیم که به صراحت بحث اعلمیت را به نوعی خاص مطرح میکنند که شاید به نظر مربوطتر از موارد قبل به بحث لزوم تقلید از اعلم در مرجع تقلید باشد. لذا اینها گذاشتم برای اواخر بحث روایات در ما نحن فیه.
اما روایات این دسته؛
* مجموعه روایت اول: روایت عبدالله بن موسی بن جعفر
یکی از روایاتی که در باب اعلمیت به آن اشاره شده است، کلام منسوب به امام جوادj خطاب به عمویشان، عبدالله بن موسی بن جعفر است که در ماجرایی فرمودند: «یا عَمِّ! اتَّقِ اللهَ وَ لا تُفْتِ وَ فی الْأُمَّةِ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْکَ.» شبیه این عبارت و این ماجرا به گونهای دیگر هم ثبت شده است که: «یا عَمِّ! إنَّهُ عَظیمٌ عِنْدَ اللهِ أنْ تَقِفَ غَداً بَیْنَ یَدَیْهِ فَیَقولَ لَکَ لِمَ تُفْتی عِبادی بِما لَمْ تَعْلَمْ وَ فی الْأُمَّةِ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْک».
قبل از اینکه این روایت را از نظر سند و متن بررسی کنیم، ابتدا کل حدیث را روایت میکنم.
۷۳/۱- دلایل الإمامة (ص ۳۸۸): وَ حَدَّثَنی أبوالْمُفَضَّلِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِاللهِ قالَ حَدَّثَنی أبوالنَّجْمِ بَدْرُ ابْنُ عَمّارٍ الطَّبَرِسْتانیُّ قالَ حَدَّثَنی أبوجَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلیٍّ قالَ رَوَی مُحَمَّدُ بْنُ الْمَحْمودیِّ عَنْ أبیهِ، قالَ: «کُنْتُ واقِفاً عَلَی رَأْسِ الرِّضاj بِطوسَ، فَقالَ لَهُ بَعْضُ أصْحابِهِ: «إنْ حَدَثَ حَدَثٌ فَإلَی مَنْ؟» قالَ: «إلَی ابْنی أبیجَعْفَرٍ.» قالَ: «فَإنْ اسْتَصْغَرَ سِنُّهُ؟» فَقالَ لَهُ أبوالْحَسَنِ: «إنَّ اللهَ بَعَثَ عیسَی بْنَ مَرْیَمَ قائِماً بِشَریعَتِهِ فی دونِ السِّنِّ الَّتی یَقومُ فیها أبوجَعْفَرٍ عَلَی شَریعَتِهِ.» فَلَمّا مَضَی الرِّضاj وَ ذَلِکَ فی سَنَةِ اثْنَتَیْنِ وَ مِائَتَیْنِ وَ سَنُّ أبیجَعْفَرٍj سِتُّ سِنینَ وَ شُهورٌ وَ اخْتَلَفَ النّاسُ فی جَمیعِ الْأمْصارِ وَ اجْتَمَعَ الرَّیّانُ ابْنُ الصَّلْتِ وَ صَفْوانُ بْنُ یَحْیَی وَ مُحَمَّدُ بْنُ حُکَیْمٍ وَ عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ الْحَجّاجِ وَ یونُسُ بْنِ عَبْدِالرَّحْمَنِ وَ جَماعَةٌ مِنْ وُجوهِ الْعِصابَةِ فی دارِ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجّاجِ، فی بِرْکَةِ زَلْزَلٍ، یَبْکونَ وَ یَتَوَجَّعونَ مِنَ الْمُصیبَةِ، فَقالَ لَهُمْ یونُسُ: «دَعوا الْبُکاءَ. مَنْ لِهَذا الْأمْرِ یُفْتی بِالْمَسائِلِ إلَی أنْ یَکْبُرَ هَذا الصَّبیُ؟» یَعْنی أباجَعْفَرٍj وَ کانَ لَهُ سِتُّ سِنینَ وَ شُهورٌ، ثُمَّ قالَ: «أنا وَ مَنْ مِثْلی!» فَقامَ إلَیْهِ الرَّیّانُ بْنُ الصَّلْتِ، فَوَضَعَ یَدَهُ فی حَلْقِهِ وَ لَمْ یَزَلْ یَلْطِمُ وَجْهَهُ وَ یَضْرِبُ رَأْسَهُ. ثُمَّ قالَ لَهُ: «یا ابْنَ الْفاعِلَةِ! إنْ کانَ أمْرٌ مِنَ اللهِ (جَلَّ وَ عَلا)، فَابْنُ یَوْمَیْنِ مِثْلُ ابْنِ مِائَةِ سَنَةٍ وَ إنْ لَمْ یَکُنْ مِنْ عِنْدِ اللهِ، فَلَوْ عُمِّرَ الْواحِدُ مِنَ النّاسِ خَمْسَةَ آلافِ سَنَةٍ، ما کانَ یَأْتی بِمِثْلِ ما یَأْتی بِهِ السّادَةُb أوْ بِبَعْضِهِ. أ وَ هَذا مِمّا یَنْبَغی أنْ یُنْظَرَ فیهِ؟» وَ أقْبَلَتِ الْعِصابَةُ عَلَی یونُسَ تَعْذُلُهُ. وَ قَرُبَ الْحَجُّ، وَ اجْتَمَعَ مِنْ فُقَهاءِ بَغْدادَ وَ الْأمْصارِ وَ عُلَمائِهِمْ ثَمانونَ رَجُلاً وَ خَرَجوا إلَی الْمَدینَةِ وَ أتَوْا دارَ أبیعَبْدِاللهِj. فَدَخَلوها وَ بُسِطَ لَهُمْ بِساطٌ أحْمَرُ وَ خَرَجَ إلَیْهِمْ عَبْدُاللهِ بْنُ موسَی. فَجَلَسَ فی صَدْرِ الْمَجْلِسِ وَ قامَ مُنادٍ، فَنادَی: «هَذا ابْنُ رَسولِ اللهِp. فَمَنْ أرادَ السُّؤالَ، فَلْیَسْألْ.» فَقامَ إلَیْهِ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ، فَقالَ لَهُ: «ما تَقولُ فی رَجُلٍ، قالَ لِامْرَأتِهِ: «أنْتِ طالِقٌ عَدَدَ نُجومِ السَّماءِ.»؟» قالَ: «طُلِّقَتْ ثَلاثَ دونَ الْجَوْزاءِ.» فَوَرَدَ عَلَی الشّیعَةِ ما زادَ فی غَمِّهِمْ وَ حُزْنِهِمْ. ثُمَّ قامَ إلَیْهِ رَجُلٌ آخَرُ، فَقالَ: «ما تَقولُ فی رَجُلٍ أتَی بَهیمَةً؟» قالَ: «تُقْطَعُ یَدُهُ وَ یُجْلَدُ مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ یُنْفَی.» فَضَجَّ النّاسُ بِالْبُکاءِ وَ کانَ قَدِ اجْتَمَعَ فُقَهاءُ الْأمْصارِ. فَهُمْ فی ذَلِکَ إذْ فُتِحَ بابٌ مِنْ صَدْرِ الْمَجْلِسِ وَ خَرَجَ مُوَفَّقٌ، ثُمَّ خَرَجَ أبوجَعْفَرٍj وَ عَلَیْهِ قَمیصانِ وَ إزارٌ وَ عِمامَةٌ بِذُؤابَتَیْنِ، إحْداهُما مِنْ قُدّامٍ وَ الْأُخْرَی مِنْ خَلْفٍ وَ نَعْلٌ بِقِبالَیْنِ. فَجَلَسَ وَ أمْسَکَ النّاسُ کُلُّهُمْ. ثُمَّ قامَ إلَیْهِ صاحِبُ الْمَسْألَةِ الْأولَی، فَقالَ: «یا ابْنَ رَسولِ اللهِ! ما تَقولُ فیمَنْ قالَ لِامْرَأتِهِ: «أنْتِ طالِقٌ عَدَدَ نُجومِ السَّماءِ.»؟» فَقالَ لَهُ: «یا هَذا! اقْرَأْ کِتابَ اللهِ. قالَ اللهُ (تَبارَکَ وَ تَعالَی): «الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإمْساکٌ بِمَعْروفٍ أوْ تَسْریحٌ بِإحْسانٍ» فی الثّالِثَةِ.» قالَ: «فَإنْ عَمَّکَ أفْتانی بِکَیْتَ وَ کَیْتَ.» فَقالَ لَهُ: «یا عَمِّ! اتَّقِ اللهَ وَ لا تُفْتِ وَ فی الْأُمَّةِ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْکَ.» فَقامَ إلَیْهِ صاحِبُ الْمَسْألَةِ الثّانیَةِ، فَقالَ لَهُ: «یا ابْنَ رَسولِ اللهِ! ما تَقولُ فی رَجُلٍ أتَی بَهیمَةً؟» فَقالَ: «یُعَزَّرُ وَ یُحْمَی ظَهْرُ الْبَهیمَةِ، وَ تُخْرَجُ مِنَ الْبَلَدِ، لا یَبْقَی عَلَی الرَّجُلِ عارُها.» فَقالَ: «إنَّ عَمَّکَ أفْتانی بِکَیْتَ وَ کَیْتَ.» فَالْتَفَتَ وَ قالَ بِأعْلَی صَوْتِهِ: «لا إلَهَ إلّا اللهُ! یا عَبْدَ اللهِ! إنَّهُ عَظیمٌ عِنْدَ اللهِ أنْ تَقِفَ غَداً بَیْنَ یَدَیِ اللهِ، فَیَقولَ لَکَ: «لِمَ أفْتَیْتَ عِبادی بِما لا تَعْلَمُ وَ فی الْأُمَّةِ مَنْ هُوَ أعْلَمُ مِنْکَ؟»» فَقالَ لَهُ عَبْدُاللهِ بْنُ موسَی: «رَأیْتَ أخی الرِّضاj وَ قَدْ أجابَ فی هَذِهِ الْمَسْألَةِ بِهَذا الْجَوابِ.» فَقالَ لَهُ أبوجَعْفَرٍj: «إنَّما سُئِلَ الرِّضاj عَنْ نَبّاشٍ، نَبَشَ قَبْرَ امْرَأةٍ، فَفَجَرَ بِها وَ أخَذَ ثیابَها، فَأمَرَ بِقَطْعِهِ لِلسَّرِقَةِ وَ جَلْدِهِ لِلزِّنا وَ نَفْیِهِ لِلْمَثُلَةِ.» فَفَرِحَ الْقَوْمُ.»
* ترجمه: محمد بن محمودی از پدرش روایت کرد که گفت: «بالای سر (امام) رضاj در طوس ایستاده بود که یکی از اصحابش به ایشان گفت: «اگر حادثهای رخ دهد، پس به سوی چه کسی مراجعه کنیم؟» فرمودند: «به سوب فرزندم ابوجعفر.» گفت: «پس اگر سنش کوچک باشد؟» پس ابوالحسن (امام رضاj) به او فرمودند: «همانا الله مبعوث کرد عیسی فرزند مریم را قیامکننده به شریعتش در پاینتر از سنی که قیام میکند ابوجعفر بر شریعتش.» پس هنگامی که (امام) رضاj درگذشت و آن در سال دویست و دو بود و سن ابوجعفرj شش سال و چند ماه بود و اختلاف کردند مردم در همه شهرها و جمع شدند ریان بن صلت و صفوان بن یحیی و محمد بن حکیم و عبدالرحمن بن حجاج و یونس بن عبدالرحمن در برکه زلزل و میگریستند و دردمندی میکردند از مصیبت. پس یونس به آنها گفت: «گریه را رها کنید. کیست برای این امر که فتوا بدهد به مسائل تا بزرگ شود این کودک؟» یعنی ابوجعفرj، در حالی که برای تیشان شش سال و چند ماه بود. سپس گفت: «من و کسی مانند من!» پس ریان بن صلت بر او برخاسته، پس قرار داد دستش را در حلقش و پیوسته به صورت او سیلی میزد و به سرش میکوفت. سپس به اوگفت: «ای پسر زن فاحشه! اگر امر از الله جل و علا باشد، پس فرزند دو روزه مانند فرزند دویست ساله است و اگر از جانب الله نباشد، پس چنانچه یکی از مردم، پنجهزار سال عمر کند، نمیآورد مانند آنچه ساداتb میآورند یا به بعض آن. و آیا از آنچیزی است که تعدی میکنی ک هنظر کنی در آن؟» و گروه بر یونس برخاستند که او را معذول کنند. و حج نزدیک شد و جمع شدند از فقهای بغداد و شهرها و علمایشان، هشتاد نفر و خار شدند به سوی مدینه و آمدن منزل ابوعبدالله (امام صادق)j. پس داخل شدند آن را و پهن شد برایشان فرش قرمزی و خارج شد به سویشان عبدالله بن موسی. پس نشست بالای مجلس و منادی برخاسته، پس ندا داد: «این فرزند رسول اللهp است. پس کسی که میخواهد سؤال کند، سؤال کند.» پس فردی از قوم برخاست. پس به او گفت: «چه میگویید درباره فردی که به همسرش بگوید: «تو طلاق دادهشدهای به عدد ستارگان آسمان.»؟» گفت: «طلاق داده شده است سه بار زیر جوزاء.» پس وارد شد بر شیعه آنچه افزود بر غمشان و اندهشان. سپس برخاست به سوی او فردی دیگر، پس گفت: «چه میگویی درباره فردی که با چهاپایی آمیزش کند؟» گفت: «دستش قطع میشود و صد تازیانه میخورد و تبعید میشود.» پس ضجخ کردند مردم به گریستن در حالی که فقهای شهرها جمع شده بودند. پس آنها در آن حال بودند که در بالای مجلس باز شد و موفق خارج شد. سپس ابوجعفرj خارج شد، در حالی که بر ایشان پیراهنی و شلواری و عمامهای با دو دنباله، یکی از آن دو از جلو و دیگری از عقب و کفشی بنددار. پس نشست و مردم همگی سکوت کردند. سپس قیام کرد بر ایشان صاحب مسأله اول. پس گفت: «ای فرزند رسول الله! چه میفرمایید درباره کسی که به همسرش گفت: «تو طلاق دادهشدهای به عدد ستارگان آسمان»؟» پس به او فرمودند: «فلانی! قرآن بخوان. الله تبارک و تعالی فرمود: «الطَّلاقُ مَرَّتانِ فَإمْساکٌ بِمَعْروفٍ أوْ تَسْریحٌ بِإحْسانٍ» در سومی.» گفت: «پس همانا عمویت فتوا داد ما را به چنین و چنان.» پس به او فرمودند: «ای عمو! تقوای الله پیشه کن و فتوا نده، در حالی که در امت کسی اعلم از تو هست.» پس قیام کرد به سوی ایشان صاحب مسأله دوم. سپس گفت: «ای فرزند رسول الله! چه میفرمایید درباره فردی که با چهرپایی آمیزش کند؟» پس فرمودند: «تعزیر میشود و داغ نهند پشت حیوان را و خارج کنند از شهر تا عار آن بر فرد نماند.» پس گفت: «همانا عمویت فتوا داد ما را به چنین و چنان.» پس رو کرد و به صدای بلند گفت: «لا اله الا الله. ای بنده الله! همانا آن عظیماست نزد الله که فردا در بابر الله توقف کنی پس به تو بگوید: «برای چه فتوا دادی بندگان مرا به آنچه نمیدانستی، در حالی که در امت کسی هست که اعلم از تو است؟»» پس عبدالله بن موسی به ایشان گفت: «دیدم برادرم رضاj جواب داد به مسأله به این جواب.» پس ابوجعفر (امام جواد)j به او فرمودند: «این است و جز این نیست که رضاj سؤال شد از نبشکنندهای که نبش قبر کرد زنی را، پس با او زنا کرد و کفن او را گرفت. پس امر کرد به قطع او به جهت سرقت و تازیانهاش به جهت زنا و نفیش به جهت مثله.» پس قوم خوشحال شدند.»
* بررسی سند: قبل از اینکه به بررسی سندی این روایت بپردازیم، لازم است چند مقدمه را عرض کنم.
۱- در کتب پنج قرن اول، شبیه این روایت در اثبات الوصیة (ص ۲۲۰) و عیون المعجزات (ص ۱۱۹) هم آمده است.
۲- درباره این سه منبع، هم لازم است سند موجود در این کتابها بررسی شود و هم خود این کتابها و مؤلفینشان مورد مداقه قرار گیرند، چرا که نکات مهمی نیز در این باره هست.
با توجه به این دو مقدمه، فعلا سند موجود در این سه کتاب، در سه بند بررسی میشود تا شاید به اعتبار اصل خود این کتابها هم پرداختیم.
۱- بررسی سند حدیث در کتاب دلائل الأمامة: صاحب کتاب دلائل الإمامة این حدیث را از ابوالمفضل، محمد بن عبدالله از ابوالنجم، بدر بن عمار الطبرستانی از ابوجعفر، محمد بن علی از محمد بن محمودی از پدرش که دو نفر آخر محمد بن احمد بن حماد المحمودی و پدرش از ثقات هستند. ابوالمفضل الشیبانی از ثقات مشروط است که حتی اگر این را نادیده بگیریم، بدر بن عمار که شیخ او است، مجهول است. نکته مهم دیگر در باب سند این حدیث این که محمد بن علی، ظاهرا الشلمغانی است. حال اگر چنین نباشد، محمد بن علی مجهولی است که خودش موجب ضعف سند این حدیث است واگر شلمغانی باشد، معلوم نیست که این حدیث را در زمان هدایتش گفته یا زمانی که منحرف شد.
جمعبندی اینکه با فرض معتبر بودن خود کتاب دلائل الإمامة و ثقه بودن نویسندهاش، سند این حدیث در این کتاب به دلایل مختلفی معتبر نیست.
خب! از زمانمان گذشت. فعلا تا اینجای بحث را داشته باشید تا جلسه آینده، چند نکته پایانی درباره دلائل الإمامه عرض کنم و بعد هم سند حدیث إثبات الوصیه و عیون الأخبار را بررسی کنیم و برویم سراغ متن حدیث و چند نکتهای را درباره آن مرور کنیم. إن شاء الله.
و صلی الله علی محمد و آله