$
جلسه گذشته تا اینجارسیدیم که سند حدیث مورد نظر در کتاب دلائل الإمامة به چنددلیل معتبر نیست، اما قبل از اینکه دو سند دیگر را بخواهیم بررسی کنیم، چند نکته درباره خود دلائل الامامة عرض کنم.
۱) تا چند دهه قبل، بسیاری از بزرگان تصور میکردند که صاحب دلائل الأمامة با صاحب المسترشد فی إمامة علی بن أبیطالبj یکی است که علت آن هم حداقل سه چیز بوده است. اول، اشتراک نام این دو در نام خودشان، نام پدرشان و نام جدشان و کنیهشان است که با نام ابوجعفر، محمد بن جریر بن رستم الطبری الآملی شناخته میشدند. دوم اینکه فقط یک نفر با این نام در کتب رجالی و تراجم ما موجود بود. سوم اینکه، کتاب المسترشد فی إمامة علی بن أبیطالبj، بعضاً با نام المسترشد فی دلائل الإمامة شناخته میشد.
با این حساب همانطور که عرض کردم، بسیاری از بزرگان ما، تصور بر اتحاد این دو داشتند. به عنوان نمونه کلام علامه مجلسی در بحار الأنوار (ج ۱، ص ۴۰) را مرور میکنیم. ایشان نوشتهاند: «و کتاب دلائل الإمامة، من الکتب المعتبرة المشهورة، أخذ منه جل من تأخر عنه، کالسید بن طاوس و غیره و وجدنا منه نسخة قدیمة مصححة فی خزانة کتب مولانا أمیرالمؤمنینj و مؤلفه من ثقات رواتنا الإمامیة و لیس هو ابن جریر التاریخی المخالف. قال النجاشیe، محمد بن جریر بن رستم الطبری الآملی، أبوجعفر، جلیل من أصحابنا، کثیر العلم، حسن الکلام، ثقة فی الحدیث، له کتاب المسترشد فی دلائل الإمامة. أخبرنا أحمد بن علی بن نوح عن الحسن بن حمزة الطبری، قال حدثنا محمد بن جریر بن رستم بهذا الکتاب و بسائر کتبه و قال الشیخ فی الفهرست، محمد بن جریر بن رستم الطبری الکبیر، یکنی أباجعفر، دین فاضل و لیس هو صاحب التاریخ، فإنه عامی المذهب و له کتب جمة منها کتاب المسترشد.
میبینیم که مرحوم علامه مجلسی، این دو را یکی میدانسته و فقط تصریح کردهاند که با صاحب تاریخ طبری مشهور، یعنی محمد بن جریر بن یزید که اتفاقاً کنیه او هم ابوجعفر است، متفاوت است.
۲) بعدها معلوم شد که محمد بن جریر بن رستم صاحب المسترشد، با محمد بن جریر بن رستم صاحب دلائل الأمامة تفاوت دارد، چرا که نفر اول، از ثقات قرن سوم و چهارم و متوفای حدود سال ۳۲۶ هجری است، در حالی که بنا بر مطالب موجود در کتاب دوم، نویسنده آن نمیتواند پیش از قرن پنجم زیسته باشد و با این حساب، بیش از یک قرن با نفر اول تفات دارد.
۳) اینجا بود که تراجمنویسان و رجالیون ما به دنبال شناسایی نفر دوم برآمدند و از آنجا که جز در کتاب او، نشانی از او نیافتند، همان مطالب کتاب او، درباره خودش را از خودش اخذ کردند و نوشتند و دیگران هم از روی همانها نوشتند و مطالب پیرامون او پخش شد و برای آنکه بین نفر اول و دوم، خلط نشود، از آنجایی که اولی با نام الکبیر معرفی شده بود، دومی را الصغیر نامیدند.
۴) با توجه به آنچه عرض کردم، معلوم شد که شناسایی نفر دوم، گرفتار دور بیّن است، چرا که خودش را با خودش میشناسیم. البته موردی از این قاعده استثنا میشود که اثر فرد، اجتهادی و استنباطی و مانند اینها باشد که در این صورت نشان از میزان قدرت و تسلط فرد به اینگونه امور دارد، البته به شرط آنکه متهم به رونویسی و کپیبرداری از جایی نشده باشد، اما کسی که گردآورنده است یا ادعای خاصی را درباره خودش مطرح می کند، به صرف این مطالب، نمیتوان او را توثیق کرد و همان دور بیّنی که عرض کردم، اینجا هم مطرح است.
خلاصه اینکه اگر شناختی از او، غیر از مطالب خودش نداشته باشیم که چنین هم هست، نمیتوانیم به آن اعتماد کنیم و ناچاریم او در حکم مجهول است.
۵) مطلب دیگری که درباره این فرد و امثال او، سؤال برانگیز است، این که چنین افرادی با این مثلا جلالت و وثاقت و این آثار مورد توجه، چگونه هم برای همعصرانشان و هم برای علمای ما تا چند قرن بعد از خودشان، ناشناخته بودهاند؟! مثلا همین کتاب و نویسنده آن، تا حدود دو قرن که ابن طاووس به آن رجوع میکند، ناشناخته است. فتأمل. در ضمن بعید نیست اعتماد سید به او به واسطه همین اشتراک در کنیه و اسم و مسقط الرأس و اشتباهی که پیش از این اشاره شد، باشد.
۶- این تشابه در اسم خود فرد، نام پدر، نام جد و حتی کنیه و القاب، هر چند غیر ممکن نیست، اما وقعا بعید و سؤال برانگیز است که نکند فردی با وام گرفتن نام یکی از بزرگان و آوردن مطالب درست و معتبر متعدد، سعی در آن داشته که مطلب غیر معتبر مورد نظر خود را به خورد دیگران بدهد. البته این در حد یک احتمال قابل تأمل و جدی است و نه یک امر یقینی و صد در صدی. اما همین مقدار هم قابل اغماض نیست.
۷- وقتی به شیوخ صاحب کتاب مراجعه میکنیم، با احادیثی مواجه میشویم که ظهور در استماع صاحب کتاب از فردی دارد که با این حساب این افراد، جزء مشایخ او به حساب میآیند و این در حالی است که این به اصطلاح مشایخ، از قرون مختلفی هستند و با این حساب عمر صاحب دلائل الإمامة، باید دو قرن یا حتی یشتر باشد که این نیز محل تأمل است. خصوصا با ناشناسی این فرد که در بندهای قبل عرض کردم.
۸- در این کتاب مطالبی به صورت مسند و مرسل وجود دارد که در کتب پیش از او وجود ندارد و منحصر به این کتاب است. البته موارد متعددی هم وجود دارد که در کتابهای قبل از او، از جمله المسترشد و تاریخ طبری که نویسندههایش در نام و کنیه و مسقط الرأس، کم و زیاد با او اشتراکاتی دارند.
خلاصه اینکه نویسنده این کتاب فردی ناشناس است که تنها شناسایی ما از او، به واسطه کتاب خود او است و در متن چنان ابهامات و اشکالاتی وجود دارد که بعید نیست، ساخته و پرداخته فردی باشد که زیرکانه سعی داشته تا مطالبی را در تراث حدیثی ما وارد کند و البته موفق هم بوده است.
البته اعتراف میکنم که نویسنده این کتاب، مذاق شیعیان را خوب میشناخته و مطلب خود را، چه آنها که از دیگران گرفته و چه آنها که منحصر به این کتاب است را چنان بیان کرده که مورد پسند شیعه واقع شود، بلکه به این بهانه افرادی آن را بینیاز از بررسی سندی بدانند که درباره نادرستی این روش، بارها در همین جلسات علم الحدیث و سایر جلسات، صحبت کردهایم.
برگردیم سراغ بحث خودمان. علی ای حال، حتی اگر کسی اصرار بر اعتبار این کتاب هم داشته باشد، دیدیم که حدیث مورد نظر ما، از باب سندی، در این کتاب، معتبر نیست و نمیتوان به آن استناد کرد، مگر اینکه در دو کتاب دیگر، سندی معتبر داشته باشد. لذا به بررسی سند حدیث در دو کتاب دیگر میپردازیم.
۲- بررسی سند حدیث در کتاب إثبات الوصیة: شنیدهام بعضی از افراد در انتساب این کتاب به علی بن حسین بن علی المسعودی الهذلی، توفای حدود ۳۴۶ هجری، تشکیک کردهاند. نتیجه بررسی حقیر در گذشته، این بود که این کتاب از ایشان است، البته خوب است که دوستان تحقیقی روی این موضوع داشته باشند و اگر تحقیق مناسبی شده، مرا هم بیخبر نگذارند. علی ای حال فعلا فرض را بر این میگذاریم که انتساب به این کتاب به مسعودی مشهور معتبر است تا ببینیم وضعیت سند حدیث ما نحن فیه در آن چگونه است.
صاحب این کتاب، حدیث مورد نظر ما را با این عبارات شروع کرده است که «و عنه عن محمد المحمودی عن أبیه …» که با توجه به احادیث قبل معلوم نیست ضمیر ه در عنه به ابن عیسی الاشعری بر میگردد، یا احمد بن محمد بن ابینصر یا عبدالله بن جعفر الحمیری که البته هیچ کدام از مشایخ مسعودی نیستند، یا فرد دیگری و با توجه به اینکه مشی مسعودی در این کتاب به مسند نویسی نیست و معمولا بخشی از سند را آورده است، نمیتوان حتی به مسند بودن این حدیث هم قطع پیدا کرد و خلاصه اینکه، ولو این کتاب از مسعودی مشهور هم باشد و او را از ثقات هم بدانیم، این حدیث در این کتاب در حکم مرسل است و در اینجا هم معتبر نیست.
۳- بررسی سند حدیث در کتاب عیون المعجزات: فارغ از اینکه حسین بن عبدالوهاب که میگویند نویسنده این کتاب است، کیست و آیا این کتاب اثر او است، یا سید مرتضی یا فردی دیگر و اینکه چرا نامی از نویسنده این کتاب تا قرن دوازدهم نیست و ابهامات و سؤالاتی از این دست که کلیت کتاب را هدف قرار میدهد، این حدیث در این کتاب به صورت مرسل از صفوان بن یحیی نقل شده است و این ارسال در سند هم دلیل دیگری است بر عدم اعتبار این گزارش در کتاب عیون المعجزات است.
جمعبندی اینکه، سند این حدیث در هیچ کدام از منابع اولیه از باب رجالی معتبر نیست و خواهیم دید که با اشکالات قابل توجهی هم در متن آن است، علاوه بر آن، این که دلالت این حدیث بر بحث ما که لزوم یا عدم لزوم تقلید از مجتهد که غیر معصوم است، نیز قابل قبول نیست.
* بررسی متن: با توجه به عدم اعتبار سندی این حدیث و مفصل بودن نقدها بر متن آن، بعضی نکات مربوط به متن را در چند بند عرض میکنم و میرویم سراغ حدیث بعدی.
۱- در این روایت نقل شده است که پس از شهادت امام رضاj، عدهای از بزرگان شیعه در اندوه بودند که تا زمان بزرگشدن امام جوادj، زعامت شیعه به عهده چه کسی باشد. سپس در سفری که برای حج دارند، به منزل امام صادقj در مدینه وارد میشوند و با عبدالله، فرزند امام کاظمj برخورد میکنند که پاسخ سؤالکنندههایی را نادرست میدهد. تا اینکه امام جوادj وارد شده و پاسخ صحیح را میفرمایند و هنگامی که از پاسخ دادن نادرست عموی خود مطلع میشوند، این مطالب را خطاب به ایشان میفرمایند.
در این روایت مرسل مطالبی از انکار مراجعه به امام معصوم، به بهانه طفولیت و ادعاب زعامت و نایب الامام بودن، تا دست به یقه شدن و ضد و خورد فیزیکی تا فحاشی ناموسی به مادر، به اجلایی از بزرگان شیعه انتساب داده شده است که از عجایب است و با توجه به ضعف سند، نمیدانم چرا بعضی به این حدیث استناد کردهاند.
۲- از عجایب دیگر این حدیث، عدم اطلاع فرزند امام کاظمj از سؤالاتی است که جزء مشهورات فقهی شیعه از زمان امیرالمؤمنینj است.
۳- قسمت پایانی حدیث که عبدالله بن موسی میگوید من این جواب را از برادرم، علی بن موسی الرضاj شنیدهام و امام جوادj آن را در جواب سؤال دیگری که هیچ ربط خاصی به سؤال مورد نظر عبدالله بن موسی ندارد، نیز عجیب است و با فرض پذیرش این حدیث، باید بپذیریم که این عبدالله بن موسی احتمالا اختلال روانی داشته و کمترین بهرهها را از هوش و عقل متعارف برده است.
۴- نکته دیگر اینکه، اگر به متن روایت دقت شود، کاملا واضح است درباره «بما لا تعلم» سخن میگوید، یعنی به آنچه علم ندارد و بعد درباره «اعلم منه» صحبت میکند و این دو در کنار هم، مقبول نیست. یعنی اگر اعلم از کسی نباشد، آن کس حق دارد «بما لا تعلم» فتوا بدهد. نعوذ بالله. فراموش نکنیم اعلمیت زمانی مطرح است که عالمی باشد و کسی اعلم از او و نه نادانی و در کنار او عالمی باشد. پس دو ایراد در این قسمت هست. اول اینکه هیچ فرد عاقلی اعلم را کنار نادان قرار نمیدهد، چه برسد به امام معصوم و دیگر اینکه اصلا قول نادان در فتوا و غیر آن حجت نیست، چه عالم و اعلمی باشد و چه نباشد.
۵- با فرض اینکه کسی ایراد قبل را نپذیرد، فراموش نکنیم که اعلمیت، بین دو یا چند عالم مطرح است و نه بین عالم و نادان، لذا با فرض پذیرش این حدیث با همه اشکالاتش، باز در ما نحن فیه کاربردی ندارد.
۶- و باز با فرض پذیرش این حدیث با همه اشکالاتی که گفتیم و نگفتیم، واضح است که مطلب در باب امامت عظما و جانشینی امام معصوم است و تعمیم آن به اختلاف علمی و فتوایی دو یا چند مجتهد که همه غیر معصوم هستند، قابل تأمل است.
خلاصه اینکه این حدیث، هم از باب سند و هم از باب متن، چنان مخدوش است که نه در اینجا و نه در هیچ جای دیگری قابل استناد نیست، مگر مثلا به عنوان نمونهای از حدیث غیر معتبر مجعول، آن هم برای بررسی و تنبیه و تنویر افراد.
و صلی الله علی محمد و آله