$


روش فهم قرآن (تفسیر قرآن) - جلسه ۲۸

$

* ادامه بررسی روایات ذیل آیات سؤال (اهل الذکر):

روایت پنجم

۳۸/۵- الکافی (ح ۵۵۰۱): عِدَّةٌ مِنْ أصْحابِنا عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ عاصِمِ بْنِ حُمَیْدٍ عَنْ أبی‌بَصیرٍ عَنْ أبی‌عَبْدِاللهِj فی قَوْلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ: «وَ إنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلونَ»: «فَرَسولُ اللهِp الذِّکْرُ وَ أهْلُ بَیْتِهِb الْمَسْئولونَ وَ هُمْ أهْلُ الذِّکْرِ.»

* ترجمه: ابوعبدالله (امام صادق)j درباره کلام الله عز و جل: «و إنه لذکر لک و لقومک و سوف تسئلون» (فرمودند:) «پس رسول اللهp ذکر است و اهل بیت اوb افراد مورد سؤال هستند و آن‌ها اهل الذکر هستند.»

* بررسی سند: این حدیث را ثقةالاسلام الکلینی از عدة من اصحابنا از احمد بن محمد بن عیسی الاشعری از حسین بن سعید الاهوازی از نضر بن سوید از عاصم بن حمید از ابوبصیر الاسدی روایت کرده است که همه از اجلای ثقات شیعه هستند و حدیث معتبر درجه یک است.

* بررسی متن: این روایت با دو تفاوت، شبیه روایت دوم همین بخش است. یعنی سخن از آیه ۴۴ سوره زخرف است و در این میان می‌فرمایند «الذکر» رسول الله است، در حالی در آن روایت قرآن را ذکر معرفی کرده بود. تفاوت دوم در عبارت آخر است که به صراحت می‌فرماید اهل بیت او، افرادی هستند که باید مورد سؤال قرار گیرند، پس آن‌ها، همان اهل الذکر هستند. این اهل الذکر در روایت شماره دو نبود و در ضمن در آیه مورد بحث در روایت هم نیست.

این‌جا چند نکته محل تأمل است که توجه به هر آن‌ها، شاید ابهامات پیرامون این حدیث را بر طرف کند.

  1. شاید عجیب به نظر می‌رسد که منظور از «ذکر» در آیه مورد بحث، خود نبی مکرم باشد، چرا که در آیه قبل آمده است « فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذی أوحیَ إلَیْکَ إنَّکَ عَلَی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» و در این آیه آمده است: «وَ إنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلونَ»، یعنی: پس به آن‌چه به سوی تو وحی شده است، تمسک بجوی، چرا که تو بر صراط مستقیم هستی و به یقین آن، قطعاً ذکری است برای تو و برای قومت و مورد سؤال قرار خواهید گرفت. در این حالت می‌بینیم که ذکر اشاره به وحی دارد که به سوی پیامبر نازل شده است و ذکری است برای پیامبر و قومش، پس نمی‌تواند خود نبی مکرمp باشد. حالا چرا امامp، ایشان را ذکر معرفی کرده است؟ قبول است که می‌توان به دلالت التزامی دلالت کرده، مشکل معنایی را حل کنیم، اما گویی عباراتی این بین بوده است که از قلم افتاده است و الذکری که امام علیه‌السلام می‌فرمایند رسول الله است، مربوط به آیه ۴۴ سوره زخرف نیست، بلکه مربوط به جای دیگری است، مثلا آیه سؤال. پس این‌که درست است که سخن درباره آیه ۴۴ سوره زخرف است و توضیح امامp هم اصلاً بی‌ربط به آیه نیست، اما قرابت بیش‌تری به توضیحات آیات سؤال دارد و این نظریه قبلی را تقویت می‌کند که وقتی امامp درباره آیه ۴۴ سوره زخرف فرمایش می‌کردند، اشاره‌ای هم به آیه سؤال کرده باشند که از قلم یکی از روات افتاده و این روایت تقطیع شده به دست ما رسیده باشد.
  2. اما یک حالت دیگر هم ممکن است و آن این که ذکر در آیه ۴۴ سوره زخرف، ربطی به «أوحی ألیک» قبل ندارد و الله تعالی می‌خواهد بگوید که تو، نَه تنها رسول الله برای خودت هستی، بلکه برای قومت هم هستی. این هم برداشتی است که خالی از وجه نیست و این‌گونه دیگر با تقطیع و افتادگی در این حدیث هم مواجه نیستیم.

علی ای حال! فارغ از همه این بحث‌ها و احتمالات، این روایت کاملا هماهنگ با روایات قبلی است و منافاتی با آن‌ها ندارد.

 

 

روایت ششم

۳۹/۶- مختصر البصائر (ص ۲۱۱): إبْراهیمُ بْنُ هاشِمٍ عَنْ عُثْمانَ بْنِ عیسَی عَنْ حَمّادٍ الطَّنافِسیِ عَنِ الْکَلْبیِّ عَنْ أبی‌عَبْدِاللهِj قالَ: «قالَ لی: «یا کَلْبیُّ! کَمْ لِمُحَمَّدٍp مِنِ اسْمٍ فی الْقُرْآنِ؟» فَقُلْتُ: «اسْمانِ أوْ ثَلاثَةٌ.» فَقالَ: «یا کَلْبیُّ! لَهُ عَشَرَةُ أسْماءٍ. «وَ ما مُحَمَّدٌ إلّا رَسولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ» وَ قَوْلُهُ: «وَ مُبَشِّراً بِرَسولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدی اسْمُهُ أحْمَدُ» وَ «لَمّا قامَ عَبْدُ اللهِ یَدْعوهُ کادوا یَکونونَ عَلَیْهِ لِبَداً» وَ «طه ما أنْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقی» وَ «یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ إنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ» وَ «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرونَ ما أنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنونٍ» وَ «یا أیُّها الْمُدَّثِّرُ» وَ «یا أیُّها الْمُزَّمِّلُ» وَ قَوْلُهُ: «فَاتَّقوا اللهَ یا أولی الْألْبابِ الَّذینَ آمَنوا قَدْ أنْزَلَ اللهُ إلَیْکُمْ ذِکْراً رَسولاً»، فَالذِّکْرُ اسْمٌ مِنْ أسْماءِ مُحَمَّدٍp وَ نَحْنُ أهْلُ الذِّکْرِ. فَاسْألْ یا کَلْبیُّ! عَمّا بَدا لَکَ.»» قالَ: «نَسیتُ وَ اللهِ! الْقُرْآنَ کُلَّهُ. فَما حَفِظْتُ مِنْهُ وَ لا حَرْفاً أسْألُهُ عَنْهُ.»

* ترجمه: الکلبی از ابوعبدالله (امام صادق)j روایت کرد: «به من فرمودند: «ای کلبی! برای محمدp چند اسم در قرآن است؟» پس عرض کردم: «دو اسم یا سه تا.» پس فرمودند: «ای کلبی! برای او ده اسم است. «و ما محمد إلا رسول قد خلت من قبله الرسل» و کلام او: «و مبشرا برسول یأتی من بعدی اسمه أحمد» و «لما قام عبد الله یدعوه کادوا یکونون علیه لبدا» و «طه ما أنزلنا علیک القرآن لتشقی» و «یس و القرآن الحکیم إنک لمن المرسلین علی صراط مستقیم» و «ن و القلم و ما یسطرون ما أنت بنعمة ربک بمجنون» و «یا أیها المدثر» و «یا أیها المزمل» و کلام او: «فاتقوا الله یا أولی الألباب الذین آمنوا قد أنزل الله إلیکم ذکرا رسولا»، پس ذکر، نامی از نام‌های محمدp است و ما اهل الذکر هستیم. پس ای کلبی! سؤال کن از آن‌چه می‌خواهی.»» (راوی) گفت: «قسم به الله! فراموش کردم قرآن، کلش را. پس به یاد نیاوردم چیزی از آن و نه حرفی که درباره آن از او سؤال کنم.»

* بررسی سند: سعد بن عبدالله، این حدیث را از ابراهیم بن هاشم از عثمان عیسی از حماد بن بشیر الطنافسی از عمر بن ابان الکلبی روایت کرده است که حماد الطنافسی از ثقات درجه دو و سایرین از ثقات درجه یک هستند.

محمد بن حسن الصفار نیز در البصائر (ص ۵۱۲) شبیه این حدیث را از ابراهیم بن هاشم به باقی سند روایت کرده است. البته در این‌جا به جای عثمان بن عیسی، اعمش بن عیسی نوشته شده است که خطای در استنساخ است.

 

* بررسی متن: امام صادقj در این روایت، اسم‌های نبی مکرم در قرآن را با اشاره به آیه مربوطه‌شان، یک به یک نام می‌برند که نُه تای آن عبارتند از: محمد، احمد، عبدالله، طه، یس، ن، مدثر، مزمل و نهایتاً ذکر و رسول. در ادامه هم تأکید می‌کنند که «ذکر»، اسمی از اسماء ایشان است. در نهایت هم امامj می‌فرمایند که ما، یعنی اهل البیت، «اهل الذکر» هستیم.

خوب است در این‌جا نکته‌ای درباره اسم، عرض کنم که هم در فهم این روایت مهم است و هم در فهم آیات قرآن و سایر روایات.

بر خلاف آن‌چه بسیاری افراد در ترجمه «اسم»، آن را با فرهنگ فارسی، معادل نام می‌گیرند، «نام» همواره معنای مناسبی برای این کلمه و مشتقات آن نیست.

اسم از ریشه وس‌م و به معنای نشان گذاشتن، علامت گذاشتن و مانند این‌ها است. متوسِّم، کسی است که به علامت و نشانی نگاه می‌کند و به چیز دیگری پی می‌برد. وقتی ائمهb می‌فرمایند: «نحن المتوسمون»، یعنی ما آن کسانی هستیم که ظاهر را می‌بینیم و پی به باطن می‌بریم. اسم هم به معنای نشان و علامت است و به همین جهت به آن نشان و علامتی که بر چیزها می‌گذارند، اسم می‌گویند. پس وقتی می‌گوید اسم‌های فلانی در قرآن، یعنی نشان‌ها، علامت‌ها، چیزهایی که به آن به ایشان اشاره شده است و مانند این‌ها.

اگر بخواهیم این روایت را بند به بند شرح کنیم، هم خیلی طولانی می‌شود و هم ربطی به بحث فعلی ما ندارد، لذا فقط همان بند آخر را مورد توجه قرار می‌دهیم که ذکر، اسمی از اسماء نبی مکرمp است و اهل الذکر، همان امامان معصوم هستند که می‌بینیم هم مؤید دیگری بر روایات قبلی است.

 

 

روایت هفتم

۴۰/۷- الکافی (ح ۵۵۲): مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إسْماعیلَ عَنْ مَنْصورِ بْنِ یونُسَ عَنْ أبی‌بَکْرٍ الْحَضْرَمیِّ قالَ: «کُنْتُ عِنْدَ أبی‌جَعْفَرٍj وَ دَخَلَ عَلَیْهِ الْوَرْدُ أخو الْکُمَیْتِ. فَقالَ: «جَعَلَنیَ اللهُ فِداکَ! اخْتَرْتُ لَکَ سَبْعینَ مَسْألَةً، ما تَحْضُرُنی مِنْها مَسْألَةٌ واحِدَةٌ.» قالَ: «وَ لا واحِدَةٌ یا وَرْدُ؟» قالَ: «بَلَی! قَدْ حَضَرَنی مِنْها واحِدَةٌ.» قالَ: «وَ ما هیَ؟» قالَ: «قَوْلُ اللهِ تَبارَکَ وَ تَعالَی: «فَسْئَلوا أهْلَ الذِّکْرِ إنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمونَ»، مَنْ هُمْ؟» قالَ: «نَحْنُ.»» قالَ: «قُلْتُ: «عَلَیْنا أنْ نَسْألَکُمْ؟» قالَ: «نَعَمْ!» قُلْتُ: «عَلَیْکُمْ أنْ تُجیبونا؟» قالَ: «ذاکَ إلَیْنا.»»

* ترجمه: ابوبکر الحضرمی روایت کرد: «نزد ابوجعفر (امام باقر)j بودم که ورد برادر کمیت بر ایشان وارد شد. پس گفت: «الله مرا فدای شما کند! هفتاد سؤال برای شما اختیار کرده بودم که حتی یک مسأله هم (الآن) به خاطرم نیست.» فرمودند: «و نه یکی ای ورد؟» گفت: «آری! یکی از آن به خاطرم آمد.» فرمودند: «و آن چیست؟» گفت: «کلام الله تبارک و تعالی: «فسئلوا أهل الذکر إن کنتم لا تعلمون»، آن‌ها کیستند؟» فرمودند: «ما.»» (راوی) گوید: «عرض کردم: «بر ما است که از شما سؤال کنیم؟» فرمودند: «آری!» عرض کردم: «بر شما است ما را پاسخ گویید؟» فرمودند: «آن به عهده ما است.»»

* بررسی سند: این حدیث را ثقةااسلام الکلینی از محمد بن یحیی العطار از محمد بن حسین بن ابی‌الخطاب از محمد بن اسماعیل بزیع از منصور بن یونس از ابوبکر، عبدالله بن محمد الحضرمی روایت کرده است که همه از ثقات درجه یک هستند.

محمد بن حسن الصفار نیز شبیه این حدیث را در البصائر (ص ۳۸) از محمد بن حسین ابی‌الخطاب به باقی سند روایت کرده است.

* بررسی متن: در این حدیث سه نکته اصلی مطرح شده است که مشابه همه‌اش را پیش از این داشتیم. اول این‌که می‌بینیم به وضوح منظور از اهل الذکر در آیه شریفه سؤال، ائمهb هستند و این چنان واضح است که شرح و توضیحی نمی‌خواهد. دیگر این‌که می‌بینیم وظیفه ما است که مسائل خود را از ایشان سؤال کنیم، اما ممکن است ایشان به دلایلی که علت آن بر ما معلوم است یا معلوم نیست، پاسخ سؤالات ما را بدهند یا ندهند و این‌ها همان چیزهایی است که در روایات قبل هم داشتیم.

نکته‌ای این جا عرض کنم و برویم سراغ روایت هشتم. ما مکررا با این مفهوم مواجه می‌شویم که قرار نیست، هر سؤال ما پاسخ داده شود. به بیان دیگر قرار نیست، ما هر چیزی را بدانیم. یا به بیان دیگر، از منظر الهی دانستن هر چیزی برای ما مفید نیست. این مطلب به نوعی در قرآن هم بیان شده است. آیه ۱۰۱ سوره مائده که الله تعالی می‌فرماید: «یا أیُّها الَّذینَ آمَنوا لا تَسْألوا عَنْ أشْیاءَ إنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ وَإنْ تَسْألوا عَنْها حینَ یُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَکُمْ عَفا اللهُ عَنْها وَ اللهُ غَفورٌ حَلیمٌ» به نوعی در بیان همین معنا است. روایات هم مکرر داریم که بعضی از آن را در همین بحث خواهیم دید. حالا این‌که سؤال‌های مفید، غیر مفید و حتی مضر چیستند، تازه خودش اول بحث معرکه‌آرایی است که فعلا قصد ورود به آن را نداریم.

فقط این نکته را هم عرض کنم که این مسأله که هر سؤالی را نباید پرسید، یا اگر پرسیده شد، قرار نیست به هر سؤالی پاسخ داده شود، امری عقلی است. مطلب را با مثالی معمولی و قریب به ذهن تبیین کنم و بگذیم. فرض کنید کودکی، نوجوانی، درباره مسائل خاص جنسی از پدر و مادر یا بزرگ‌تری سؤال می‌کند. گاهی باید پاسخش را صریح داد، گاهی باید پاسخ داد، اما به شکلی خاص و گاهی هم باید به لطایف الحیلی از پاسخ‌گویی طفره رفت. خلاصه این‌که قرار نیست، همیشه جواب او را بدهیم. جنبه افراد در دانستن متفاوت است و فرد حکیم، وقتی مورد سؤال قرار می‌گیرد، باید با توجه به جنبه سؤال‌کننده، پاسخ مناسب او را بدهد، یا حتی به بیانی زیبا و شکلی مناسب، از پاسخ طفره برود.

نمودار درختی مدرس

باز کردن همه | بستن همه