در بحث قبلی عرض شد که هر دو خبر باید معتبر باشند، لذا اینجا مروری خواهیم داشت بر شرایط اعتبار حدیث.
حدیثی برای ما قابل قبول و معتبر است که سند و متن آن شرایط زیر را داشته باشد.
ابتدا مروری داشته باشیم بر شرایط سندی. این شرایط عبارتند از:
- با توجه به اینکه دوران استماع حدیث گذشته است، روایت در کتابی از کتب محدثین و علمای ما موجود باشد.
- انتساب کتاب به صاحب کتاب معتبر باشد. لازم به ذکر است که انتساب بعضی از کتابها به نویسندگان آن معتبر نیست مانند فقه الرضاj، تفسیر منسوب به امام حسن عسکریj و رجال ابن الغضائری که درباره آنها در تفسیر حمد و سوره و همچنین در مباحث فقهی و رجال و درایه مفصلاً صحبت کردیم.
- صاحب کتاب در نقل خبر ثقه یعنی مورد اعتماد باشد.
- روایت در آن کتاب به صورت مسند و متصل باشد یعنی سلسله رجال آن تا معصوم علیهالسلام مشخص و پیوسته باشد. البته بعضی روایات مرسل از این قاعده کلی استثنا میشوند که در مباحث توثیقات عام مورد بررسی قرار میگیرد و بعضی از مرسلات مشایخ سهگانه و اصحاب اجماع از این جمله است. طبیعی است که اینگونه موارد نیاز به دلیل خاص داشته و جنبه اجتهادی دارد.
- همه رجال موجود در سند روایت به گونهای در نقل روایت ثقه یا مورد اعتماد باشند.
حالا اگر حدیثی شرایطی را که عرض کردم، داشت، تنها انتساب آن به معصوم معتبر میشود، اما قرار نیست بتواند مستند ما در نظری باشد.
برای آنکه بتوانیم حدیثی را مبنای علم و عمل قرار دهیم، لازم است دارای یک سری ویژگیهای متنی هم باشد.
- حدیث از روی تقیه نبوده و معصوم علیهالسلام در صدد بیان حکم واقعی بوده باشند. البته یادآوری این نکته مهم است که حمل روایتی بر تقیه، قاعدههای خاص خود را دارد و نمیتوان هر روایتی را که خوشآیند ما نبوده یا موافق نظر ما نیست، به بهانههای مختلف از جمله مخالفت با اجماع و شهرت حمل بر تقیه کرد.
- دلالت متن حدیث بر موضوع مورد نظر درست باشد. یعنی هم معنای روایت را درست متوجه شویم و هم مراقبت شود تا گرفتار قیاس و مانند آن نشویم.
البته بعضی از بزرگان، شرایط دیگری مانند شهرت یا عدم اعراض فقها را قائل شدهاند که مورد قبول ما نبوده که آن را به تفصیل هم در مباحث علم حدیث و هم در مباحث فقه و اصول بیان کردیم.
انتساب روایاتی که شرایط مذکور را دارد، به معصوم علیهالسلام معتبر میشود و میتواند مورد استناد قرار گیرد، اما لازم است نکات دیگری را که عرض میکنم، مد نظر قرار دهیم.
- روایت مخالف عقل نباشد یا بتوان برای آن توجیه عقلی مناسبی پیدا کرد و اگر چنین نبود، آن را ترک میکنیم تا زمان ظهور امام علیهالسلام که تکلیف آن را مشخص فرمایند، چرا که عقل مبنا و معیار شناخت حق از باطل است. البته تذکر این نکته نیز لازم است که بین تعقل و عقلگرایی با فلسفه و تفلسف، تفاوت از زمین تا آسمان است.
- عدم مخالفت قطعی با قرآن.
- عدم مخالفت با سنت قطعیه رسول الله صلیاللهعلیهوآله و سایر معصومین علیهمالسلام یا شأن ایشان.
- عدم مخالفت با تاریخ قطعی.
- عدم مخالفت با علوم قطعی.
آری! اگر ظاهر روایت صحیح السندی با قرآن، سنت قطعیه، تاریخ یا علوم قطعی مخالفت داشت و راه عقلی مناسبی هم برای حل آن نبود، آن را ترک میکنیم تا زمان حضور خود امام علیهالسلام.
در رابطه با معیارهایی که عرض کردم، یعنی عدم مخالفت روایت با عقل، قرآن، سنت قطعیه و علوم، باید به این نکات توجه کرد:
- جمعی از بدیهیات ظاهراً عقلانی است و خلافی در آن نیست، اما هر آنچه ما عقلانی میپنداریم قرار نیست لزوماً عقلانی باشد. کما اینکه بسیاری از معجزات انبیا و رسل به هیچ عنوان با عقل یا علمی که هماکنون کسب شده است، قابل توجیه نیست. در ضمن بین بدیهیات عقلی و بدیهیات فلسفی تفاوت است.
- هر آنچه از ظاهر قرآن فهمیدیم، نمیتوانیم حمل بر صحت کنیم، چرا که برداشت از ظاهر قرآن قواعد خاص خود را دارد.
- بسیاری از سنن قطعیهای که در کتب آمده است، از قطعیت لازم برخوردار نیست و همینطور است بسیاری از ارکان مذهب، چه از اصول و چه از فروع، که علما به آن تصریح فرمودهاند. کما این که بسیاری از اعتقادات علمای امروز در زمان زعامت احمد بن محمد بن عیسی الاشعری، منجر به اخراج از قم و خلع از مرجعیت علمی یا حدیثی میشد. آری! سنتهای قطعیه دلایلی قوی و خدشه ناپذیر میخواهد و طبیعتاً مسائلی که بزرگان در آن اختلاف نظر داشتهاند، نمیتواند جزء سنتهای قطعیه باشد.
- مطابقت با تاریخ نیز چنین است.
- علوم نیز در حال تکمیل و اصلاح هستند و حتی دوره ما که کثیری تصور میکنند، علم در جایگاه فوقالعاده خود قرار گرفته است، هنوز هر چند وقت یکبار مسألهای مطرح شده و جایگاه ویژهای نزد اهل فن پیدا میکند و بعد مردود میشود. در ضمن بعضی از علوم، کوهی است که بر کاه بنا شده است و هر چند عظیم و قوی به نظر آید، باز هم بنیان آن سست است.
البته برخی دلایل دیگری را هم ذکر کردهاند مانند عدم مخالفت با فطریات انسانی و عدم وجود کلمات رکیک که هر چند واقعاً نمیتوان آنها را نادیده گرفت، اما عنایت به تذکرات بالا، همه این موارد را حل میکند. إن شاء الله.
این نکته را هم درباره فطریات عرض کنم کم نیستند مسائل فطری که در بعضی از جوامع بشری کاملاً بر خلاف چیزی هستند که به نظر ما فطری میرسد، اما جمعی از مخالفین بعضی از مسائل فطری مورد نظر ما را غیر فطری میدانند و مثالهای نقض متعددی هم در رد فطری بودن آن، بیان میکنند و این نشان از آن است که یا اصلاً فطرت واحدی در بسیاری از موارد وجود ندارد یا فطرت چنان دستخوش عوامل بیرونی میشود که میتواند مسائل خلاف فطرت را فطری نشان دهد.
در مورد وجود کلمات رکیک یا مطالب خلاف شأن ائمه هم توجه به این نکته لازم است که عباراتی که برای عدهای رکیک به نظر میرسد، در بعضی از اقشار نه تنها وجود داشته و اشکالی ندارد، بلکه لازمه قطعی این اقشار هم میباشد. این کلام برای افرادی که در زمینه پزشکی، حقوق یا طلابی که دروس خاصی را در فقه گذراندهاند، کاملاً محسوس است. لذا صرف این که مطلبی از نظر ما رکیک باشد، دلیل بر رکیک بودن آن نیست، اما گاهی به قرائنی میتوان چنین مطلبی را پذیرفت. خلاف شأن ائمه علیهمالسلام بودن هم مانند همین مورد است.
در پایان اشاره به این نکته تکراری که بارها به آن تأکید شده، الزامی است که در کثیری از موارد، اگر حدیثی به لحاظ متن و سند برای ما قابل قبول نبود، نمیتوانیم آن را دور انداخته و به عبارتی به دیوار بکوبیم بلکه باید آن را کنار بگذاریم تا امام علیهالسلام، تکلیف آن را مشخص کنند.
لازم به ذکر است که عبارت فاضربوه علی الجدار که مصطلح شده و تصور میشود از روایات معصومین علیهمالسلام است، حتی در کتاب بحارالانوار و مستدرک الوسائل هم یافت نمیشود و تنها در کتابی منسوب به ابوغالب الزراری آمده است که انتساب آن به این عالم بزرگوار معتبر نیست. البته مشابه این معنا با عبارات دیگری هم به کار رفته است که وضعیتی مانند همین عبارت دارند.