$
* روایت سوم:
۳/۳- التهذیب (ج ۹، ح ۱۱۹۵) و الإستبصار (ج ۴، ح ۶۷۵): عنه عن عبدالله بن عامر عن ابن أبینجران عن محمد بن سنان عن عقبة بن سالم و عمار بن مروان عن سلمة بن محرز قال: «قُلْتُ لِأبیعَبْدِاللهِj: «رَجُلٌ ماتَ وَ لَهُ عِنْدی مالٌ وَ لَهُ ابْنَةٌ وَ لَهُ مَوالی». فَقالَ لیَ: «اذْهَبْ، فَأعْطِ الْبِنْتَ النِّصْفَ وَ أمْسِکْ عَنِ الْباقی». فَلَمّا جِئْتُ أخْبَرْتُ بِذَلِکَ أصْحابَنا، فَقالوا: «أعْطاکَ مِنْ جِرابِ النّورَةِ»». قالَ: «فَرَجَعْتُ إلَیْهِ، فَقُلْتُ: «إنَّ أصْحابَنا قالوا: «أعْطاکَ مِنْ جِرابِ النّورَةِ»». قالَ: «فَقالَ: «ما أعْطَیْتُکَ مِنْ جِرابِ النّورَةِ! عَلِمَ بِهَذا أحَدٌ؟» قُلْتُ: «لا!» قالَ: «فاذْهَبْ فَأعْطِ الْبِنْتَ الْباقیَ»».
* ترجمه: سلمة بن محرز روایت کرد: «به ابوعبدالله (امام صادق)j عرض کردم: «فردی مرده است و مالی از او نزد من است در حالی که دختری دارد و موالی.» پس به من فرمودند: «برو و نصف را به دختر بده و باقی خودداری کن.» پس هنگامی که آمدم اصحابم را از آن با خبر کردم، پس گفتند: «از (باب) جراب النوره به تو (پاسخ) داده است.» (راوی) گوید: «پس نزد ایشان باز گشتم و عرض کردم: «به یقین اصحاب ما گفتند: «از (باب) جراب النوره به تو (پاسخ) داده است.»» (راوی) گوید: «پس فرمودند: «از (باب) جراب النوره به تو (پاسخ) ندادهام. احدی از آن (مال) آگاه شد؟» عرض کردم: «خیر!» فرمودند: «پس برو و باقی را به دختر بده.»»
جراب النوره کنایه از تقیه است.
* بررسی سند: ضمیر ه در عنه به محمد بن حسن الصفار بر میگردد، لذا این حدیث را شیخ الطائفه به طریق خود از محمد بن حسن الصفار از عبدالله بن عامر از عبدالله بن ابینجران از محمد بن سنان از عقبة مسلم و عمار بن مروان از سلمة بن محرز روایت کرده است.
طریق شیخ به محمد بن حسن الصفار معتبر است، اما هر دو طریق به واسطه محمد بن سنان که از ضعفا و مشاهیر کذابون است، معتبر نیست. درباره سلمة بن محرز هم بعداً صحبت خواهیم کرد.
البته خواهیم دید که شبیه این روایت را با تفاوتهایی، هم شیخ و هم ثقةالاسلام الکلینی با سندی دیگر روایت کردهاند که آن را بررسی میکنیم.
***
* روایت چهارم:
۴/۴- الکافی (ح ۱۳۳۷۰): علی بن إبراهیم عن أبیه عن ابن إبیعمیر و محمد بن یحیی عن أحمد بن محمد عن ابن أبیعمیر عن جمیل بن دراج عن سلمة بن محرز قال: «قُلْتُ لِأبیعَبْدِاللهِj: «إنَّ رَجُلًا أرْمانیّاً ماتَ وَ أوْصَی إلَیَّ.» فَقالَ لی: «وَ ما الْأرْمانیُّ. قُلْتُ: «نَبَطیٌّ مِنْ أنْباطِ الْجِبالِ ماتَ وَ أوْصَی إلَیَّ بِتَرِکَتِهِ وَ تَرَکَ ابْنَتَهُ»» قالَ: «فَقالَ لی: «أعْطِها النِّصْفَ»».قالَ: «فَأخْبَرْتُ زُرارَةَ بِذَلِکَ. فَقالَ لی: «اتَّقاکَ. إنَّما الْمالُ لَها»». قالَ: «فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ بَعْدُ فَقُلْتُ: «أصْلَحَکَ اللهُ! إنَّ أصْحابَنا زَعَموا أنَّکَ اتَّقَیْتَنی» فَقالَ: «لا وَ اللهِ! ما اتَّقَیْتُکَ وَ لَکِنِ اتَّقَیْتُ عَلَیْکَ أنْ تُضَمَّنَ. فَهَلْ عَلِمَ بِذَلِکَ أحَدٌ؟» قُلْتُ: «لا!» قالَ: «فَأعْطِها ما بَقیَ»»».
* ترجمه: سلمة بن محرز روایت کرد: «به ابوعبدالله (امام صادق)j عرض کردم: «فردی ارمانی مرده است و به من وصیت کرده است.» فرمودند: «و ارمانی کیست؟» عرض کردم: «نبطی از نبیهای کوهستان مرده و نسبت به ماترکش به من وصیت کرده در حالی که دخترش را باقی گذاشته است.» (راوی) گوید: «پس به من فرمودند: «نصف را به او بده.»» (راوی) گوید: «پس زراره را به آن خبر کردم. پس به من گفت: «از تو تقیه کرده است. این است و جز این نیست که همه مال برای او است.»» (راوی) گوید: «پس بعد (آن سال) بر ایشان وارد شدم و گفتم: «الله (امور) شما را اصلاح کند! به یقین اصحاب ما تصور میکنند که شما نسبت به من تقیه کردهاید.» پس فرمودند: «قسم به الله خیر! نسبت به تو تقیه نکردهام، بلکه برای تو تقیه کردهام که ضمانتت کنم. پس آیا کسی از آن (وصیت) آگاه شد؟» عرض کردم: «خیر!» فرمودند: «پس آنچه باقی مانده را (هم) به او بده.»»»
* بررسی سند: این حدیث را ثقةالاسلام الکلینی به دو طریق روایت کرده است. طریق اول از علی بن ابراهیم از پدرش از ابن ابیعمیر از جمیل به دراج از سلمة بن محرز و طریق دوم از محمد بن یحیی العطار از احمد بن محمد بن عیسی از ابن ابیعمیر به باقی سند که همه این افراد بجز سلمة بن محرز که مجهول است، از ثقات میباشند.
این حدیث را شیخ الطائفه در التهذیب (ج ۹، ح ۱۰۰۴) به طریق خود از احمد بن محمد بن عیسی از ابن ابیعمیر از جمیل به دراج از سلمة بن محرز نیز روایت کرده است.
طریق شیخ به احمد بن محمد بن عیسی عبارت است از طرق متصل به ثقةالاسلام الکلینی از عدة من اصحابنا از او و نیز از طرق متصل به محمد بن علی بن محبوب از او که طرق متصل به محمد بن علی بن محبوب نیز عبارتند از: حسین الغضائری از احمد بن محمد بن یحیی العطار از پدرش از او که همه این افراد نیز از ثقات میباشند.
البته طریق شیخ به نوادر احمد بن محمد بن عیسی، طریقی دیگری است که آن هم معتبر است.
***
* نقد و بررسی پایانی این روایات:
قبل از آنکه به بررسی سند و متن روایات بپردازیم، باید عرض کنم که بزرگانی که به این روایات استناد کردهاند، میفرمایند که تخلف سلمة بن محرز در حدیث دوم و تأیید و تحسین امام نشان میدهد که به واسطه نظر مشهور صحابه، میتوان حدیثی را که حتی از شخص امامj شنیده شده است، کنار گذاشت و نظر مشهور را گرفت، چه برسد به حدیثی که به واسطه ثقات به ما رسیده است.
حالا بپردازیم به بررسی متن روایات و دو راوی نهایی آنها یعنی عبدالله بن محرز و سلمة بن محرز.
در رابطه با متن این روایات چند نکته بسیار مهم را باید عرض کنم که نیاز به دقت و تأمل دارد.
روایت سوم را به جهت حضور محمد بن سنان در سندش، کنار میگذاریم.
۱- با تفاوتهای اندکی که در متن وجود دارد، میبینیم که ظاهراً دو نفر از فرزندان محرز ادعا کردهاند گرفتار مسألهای واحد شده و آن را از امام صادقj سؤال کردهاند و ایشان هم به هر دو نفر یک پاسخ دادهاند و برای هر دو این افراد هم، تقریباً یک اتفاق افتاده است.
البته بعضی گفتهاند، شاید سلمة بن محرز مجهول، همان عبدالله بن محرز مهمل باشد که هر چند این امکان منتفی نیست، اما به طور قطع هم نمیتوان چنین حکمی کرد.
۲- در حدیث اول و دوم، عبدالله بن محرز دو جور ادعا دارد، در اولی ادعا میکند که نصف دوم مال را نگه داشته و پس از اذن امامj، آن را به دختر تحویل داده است، در حالی که در روایت دوم، ادعا میکند که نصف دیگر را همان موقع تحویل دختر داده است.
این اختلاف در این دو روایت کار را مشکل میکند که بالأخره نصف دوم مال را نگه داشته و بعد از اذن امامj به دختر تحویل داده یا پیش از اذن امامj آن را انجام داده است، یا یک بار این کار را کرده است و بار دیگر، کار دیگر را.
۳- در حدیث دوم، عبدالله بن محرز ادعا میکند امامj به جهت منافع شخصی او، دختر را از سهم شرعی که از مصادیق حق الناس است، محروم کردهاند و این کمی عجیب به نظر میرسد که آیا به جهت منافع مالی شخصی میتوان در حق الناس هم تقیه کرد یا خیر؟!
اگر کسی قائل به این امر است که هیچ، اما حداقل خصوصاً با مطالبی که درباره عبدالله بن محرز عرض خواهیم کرد، برای ما قابل قبول نیست.
۴- اگر بخواهیم این روایات را معتبر بدانیم، معلوم است که در روایت اول و چهارم، فرزندان محرز، نظر اصحاب را عمل نکردهاند، بلکه بعد از اذن امامj آن را انجام دادهاند، لذا قابلیت استناد در بحث شهرت را ندارند، اما در روایت دوم، عبدالله بن محرز نظر مشهور را بر نظر امامj ترجیح داده و امامj نیز آن را تأیید فرمودهاند. پس فقط روایت دوم را میتوان در این بحث مستند قرار داد.
۵- در روایت چهارم، سلمة بن محرز تنها به واسطه نظر زراره، سؤال خود را از امامj تکرار کرده و ماجرا را برای ایشان بازگو کرده است و نه نظر جمعی از صحابه، مگر آنکه بگوییم نظر زراره را نشان از نظر مشهور صحابه دانسته است.
۶- سؤال دیگر آنکه با فرض پذیرش روایت دوم که مستند اصلی بحث است، آیا فتوای اصحاب به واسطه روایات بوده است که بخواهیم در شهرت عملیه به آن استناد کنیم؟ یا صرفاً بحث شهرت فتوایی بوده است؟ که با توجه به سیره اصحاب ائمهb مورد اول قابل پذیرش است، یعنی با فرض معتبر دانستن این روایت، تنها دلیلی بر شهرت عملی است و نه سایر شهرتها.
۷- با فرض پذیرش این روایات، با توجه به اینکه درباره موضوع سؤال فرزندان محرز روایات متعدد معتبری داریم که اصل حکم را بیان میکنند و اصحاب، قاعدتاً از همین روایات معتبر متوجه تقیهای بودن فرمایش امامj شدهاند، نهایتاً این حدیث در باب تعادل و تراجیح کاربرد دارد، یعنی میتوان گفت، شهرت عملی بین اصحاب، موجب ترجیح خبری معتبر بر خبر معتبر دیگری میشود.
۸- در همه روایات معلوم است که صحابه، به جهت احتمال تقیهای بودن فرمایش امامj به خود جرأت داده و مخالفت با رأی ایشان کردهاند، لذا اگر کسی بخواهد به این احادیث عمل کند، باید احتمال تقیه به صورت جدی مطرح باشد.
۹- و نکته آخر اینکه آیا میتوان شهرت بین اصحاب ائمهb را به شهرت در اعصار بعد، از دوره متقدمین تا دوران معاصر، تعمیم دهیم؟ در این صورت حکم مواردی که در دورهای مشهور بوده و بعدها فردی با آن مخالفت کرده و حتی گاهی موجب پیدایش شهرت جدید شده است، چه میشود؟ شهرت قبلی حجت است یا شهرت جدید؟ یا شهرت جدیدتر؟ این تغییر شهرتها را هر لمعه خواندهای هم اطلاع دارد.
اما در رابطه با فرزندان محرز، در کتب حدیثی ما، سه نفر به عنوان فرزندان محرز نام برده شدهاند، عقبه بن محرز و عبدالله بن محرز که در کتب رجالی مهمل هستند و سلمة بن محرز که در کتب رجالی مجهول است و گفتیم که هر چند ممکن است همان عبدالله بن محرز باشد، اما به نظر ما چنین نیست.
عقبه بن محرز در بحث ما نیست، لذا چند نکته را با فرض جدا بودن عبدالله و سلمه، درباره این دو عرض میکنیم.
۱- عبدالله بن محرز در کتب رجالی مهمل است، اما به قاعده نه چندان محکم و استواری که در توثیقات عام داشتیم، میتوان او را به واسطه اعتماد ابان بن عثمان، عمر بن اذینه و جمیل بن دراج توثیق کرد.
۲- سلمة بن محرز در کتب رجالی مجهول است، اما بنا بر همان قاعده قبلی به واسطه اعتماد ابوایوب الخزاز، حمید بن مثنی، جمیل بن دراج، ابن ابیعمیر و هشام بن سالم میتوان او را توثیق کرد.
۳- اگر به خاطر داشته باشید، در بحث توثیقات عام عرض کردیم که این قاعده، قاعده استواری نیست و تا زمانی معتبر است که در مقابل توثیقی خاص یا اشکالی در متن یا موارد قویتر از خود نباشد. حال با توجه به نکاتی که در متن احادیث بود، ناچاریم این دو نفر را از این قاعده کلی استثنا کرده و به ناچار در احادیث آنها توقف میکنیم. اما کسانی که همچنان اصرار دارند این احادیث را معتبر بدانند، بد نیست نکاتی را که درباره متن احادیث و بنا بر پذیرش آنها عرض کردیم، مرور کنند و مردانه پای آن بایستند نه اینکه همین روایت را در باب شهرت روایی بپذیرند و در جایی دیگر همین روایت را در باب حق الناس قبول نکنند و به جهت مخالفت مشهور فقها یا وجود ادله دیگر کنار بگذارند.
علی ای حال با توجه به اشکالات و ابهاماتی که در سند و متن حدیث وجود دارد، حقیر نمیتوانم به این احادیث اعتماد و استناد کنم.
***