((( این مطالب از لابهلای دروس مختلف استاد ریاحی استخراج شده است. )))
میگویند این کتاب نوشته یکی از همعصران خواجه نصیرالدین الطوسی و مرحوم علامه حلی در قرن هفتم، به نام حسن بن علی بن محمد بن علی بن محمد بن حسن و معروف به عمادالدین الطبری است.
تاریخ مرگ او دقیقاً معلوم نیست، اما بنا گزارشهای خود این کتاب، حداقل تا سال ۶۹۸ هجری زنده بوده است.
بسیاری از بزرگان ما، مانند مرحوم محمدباقر خوانساری، متوفای ۱۳۱۳ در صاحب روضات الجنات (ج ۲، ص ۲۶۱)، ثقةالاسلام تبریزی، متوفای ۱۳۳۰ در مرآة الکتب (ج ۲، ص ۷۹)، سید حسن صدر، متوفای ۱۳۵۴ در تکملة أمل الآمل (ج ۲، ص ۳۸۴)، شیخ عباس قمی،متوفای ۱۳۵۹ در الفوائد الرضویه، سیدمحسن امین، متوفای ۱۳۷۱ در أعیان الشیعة (ج ۵، ص ۲۱۲) و بسیاری دیگر از تراجمنویسان قرن چهارهم بعد از ۷ قرن از زمان زندگی او، او را با الفاظی عجیب و عباراتی والا مانند الحبر المتفنن النبیل، شیخ الفقیه، عماد الإسلام، الموثوق به عند العلماء الأعیان، العالم الخبیر المتدرب النحریر، المتکلم الجلیل، المحدث النبیل ستودهاند.
یکی از نکات جالب درباره او این است که میگویند از فحول امامیه بوده و با علمای همعصر خود مانند علامه مکاتبات علمی داشته، مناظرات متعدد جانانهای با مخالفان داشته و دارای آثار متعددی در فقه و حدیث و کلام است که آرای فقهیش مورد توجه فقهای بعد از او است که به جز مورد اخیر، همهاش از ادعای خود نویسنده در کتاب است و گزارش دیگری از آن وجود ندارد.
نکته جالب دیگر اینکه بعضی از افراد با توجه به نام کتاب، تصور میکنند، این کتاب از آثار شیخ بهایی است، در حالی که عرض کردیم نویسنده آن فرد دیگری است که اگر بنا بر ادعای خودش او را از قرن هفتم بدانیم، یعنی با شیخ بهایی که متولد اواخر قرن دهم است، حدود ۳۰۰ سال فاصله دارد.
وجه تسمیه کتاب هم بنا بر آنچه نویسنده نقل کرده است، این بوده که کتاب حاضر را به فرمان بهاءالدین محمد، وزیر شمسالدین محمد الجوینی، حاکم دستنشانده مغولها در اصفهان نوشته است.
این کتاب، در اصل جزء کتب کلامی به حساب می آید که وقایعی را از حدود حجةالوداع تا زمان شهادت حضرت سیدالشهدا ع بیان میکند.
بیشتر مطالبی که در این کتاب آمده مربوط به ماجرای سقیفه و حواشی آن است و به همین جهت به کامل السقیفة هم مشهور شده است.
در بررسی اعتبار کتاب باید عرض کرد که از سه شرط سندی، شرط دوم و سوم در مورد این کتاب وجود ندارد که آنها را در قالب دو بند مستقل بررسی میکنیم.
۱- نویسنده این کتاب فردی است که به غیر از آنچه خودش درباره خودش ادعا کرده است، تقریباً ما هیچ اطلاعی دیگری از او نداریم و آنچه دیگران و از جمله بزرگان که نام بعضی از آنها را ابتدای این بخش عرض کردم، درباره او نقل کردهاند، عموماً برگرفته از ادعاهای خود او است و این با ادعاهای موجود در کتاب که معلوم میکند، او فردی شناخته شده و پر اقدام بوده است، هماهنگی ندارد.
همعصران او و حتی بزرگان بعد از او، تا قرنها، هیچ اشارهای به چنین شخصیتی ندارند.
عمادالدین جزء کنیههای رایج بین مسلمانان ایرانی بوده و طبری هم نشان از اصالت افراد یا محل زندگانی آنها است. مجموع این دو، یعنی عمادالدین الطبری هم مربوط به افراد بسیاری است که بعضی از آنها جزء بزرگان شیعه بودهاند. یکی از این بزرگان که بسیاری آن را با این عمادالدین الطبری اشتباه گرفتهاند، صاحب کتاب بشارة المصطفی لشیعة المرتضی است که از علمای اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم است، یعنی حدود یک قرن قبل از عمادالدین الطبری مورد بحث ما.
خلاصه آنکه اطلاعات موجود در خود کتاب را ادعاهای آنچنانی نویسنده است، کنار بگذاریم، میبینیم که این فرد، بر خلاف ادعاها خودش، تقریباً مجهول و ناشناخته است و آنچه بزرگان ما بعد از قرنها از او نوشتهاند و در توصیف او گفتهاند، برگرفته از ادعاها و مطالب کتاب خود او است و دیگران یا همین راه را رفتهاند یا به اعتماد نفرات قبل، مطالب خود را نوشتهاند یا این دو روش را ترکیب کردهاند، لذا عملاً گرفتار دور است و با این حساب طبیعی است که به چنین فردی نمیتوان اعتماد کرد. حال بماند که نویسنده تعداد قبل ملاحظهای از گزارشهای کتاب را از منابعی نقل میکند که هیچ نام و نشانی از آنها، نه در کتب مکتب اهل بیت ع وجود دارد و نه در کتب مکتب خلفا. یکی از این کتابهایی که در کامل بهایی، مطالب متعددی از آن گزارش شده، رسالة الحاویة فی مذمات معاویة است که غیر از این فرد، کسی از آن اطلاعی ندارد. در کامل بهایی، نام نویسنده الحاویة، قاسم بن محمد بن احمد المأمونی آمده که سنی متعصب غالی است و بعد می نویسد که چون سخن مخالف است، میتوان در برابر مخالفان به آن اعتماد کرد، در حالی که اصل این حرف محل کلام است و حتی هر سخنی از مخالف را نمیتوان علیه مخالف به کار برد، چرا که سخنی از مخالف را میتوان علیه او به کار برد که قبول داشته باشد، کما اینکه بعضی از بزرگان شیعه، مانند بعضی از بزرگان سنی قائل به تحریف قرآن بودهاند، در حالی که اکثریت قریب به اتفاق علمای ما، مانند اکثریت قریب به اتفاق علمای مخالف، قائل به چنین چیزی نبوده و نمیتوان نظر آنها را علیه ما به اسفاده کنند. حال بماند که خود نویسنده کتاب عملاً به او اعتماد کرده است و این خلاف حرف و نظر خود او است.
البته نا گفته نماند که مرحوم شهید ثانی در رساله صلاة الجمعة از عمادالدین الطبری نام میبرد که صاحب کتابی به نام نهج العرفان إلی هدایة الإیمان میباشد که تعدادی از بزرگان ما به تبع مرحوم آقابزرگ تهرانی تصور کردهاند همین عمادالدین الطبری است، در حالی که مرحوم شهید ثانی به چنین چیزی اشاره نداشته و جز تشابه کنیه و نسب طبری، شاهدی بر اینکه این کتاب نوشته همین فرد است، وجود ندارد و بعید نیست اشتباه ناشی از همین تشابه باشد که پیش از این عرض شد.
۲- ایراد دوم این کتاب در این است که نویسنده ادعا میکند که آن را در قرن هفتم در اصفهان نگاشته است و این در حالی است که تا قرنها بعد از آن، هیچ نام و نشانی از این کتاب نیست. حتی مرحوم علامه مجلسی که تلاش بسیاری برای جمعآوری کتابهای مختلف از اقصی نقاط عالم داشت و هزینهها برای این کار پرداخت، در تمام بحارالأنوار با آن مفصلی، تنها در یک جا آن هم مطلبی بسیار مختصر در کمتر از دو خط از این کتاب استفاده برده است و این به دو معنا است.
با توجه به اینکه شاگردان علامه مجلسی، نسخههایی از این کتاب را در کاشان و استرآباد و اردبیل گزارش کردهاند، به نظر گزینه اول قابل قبولتر است، یعنی مرحوم علامه از این کتاب مطلع بوده است، اما آن را معتبر نمیدیدند تا بخواهند آن با آن همه مطالب به ظاهر مهم و کلیدی و مفصل، جزء مصادر بحارالأنوار قرار دهند.
تنها عباراتی که مرحوم علامه از این کتاب نقل کردهاند، عبارت است از: «قال صاحب الکامل البهائی: «أن أمیة کان غلاماً رومیاً لعبدالشمس، فلما ألقاه کیساً، فطنا أعتقه و تبناه، فقیل أمیة بن عبدالشمس، کما کانوا یقولون قبل نزول الآیة، زید بن محمد.»»
با توجه به آن چه گفته شد، بعید نیست نویسنده این کتاب اصلا در قرن هفتم هم نمیزیسته، بلکه فردی مجهول کتابی نوشته و با وام گرفتن از کنیه و مشخصات علمی عمادالدین طبریهایی که در شیعه وجود داشتهاند، کتابی را به نام ایشان نگاشته و برای نویسنده هم شخصیتی علمی ساخته باشد.