$
جلسه قبل دو روایت را بررسی کردیم که خصوصاً روایت دوم، نشان از سیره اصحاب ائمهb و تأیید معصومj بود و اینکه لزومی به مراجعه اعلم نیست. امروز حدیث سوم را روایت و بررسی میکنیم این هم در خور توجه است.
* روایت عبدالله بن ابییعفور:
حدیث سوم را قبلاً، در این بحث، روایت نکردهایم.
۷۸/۳- الکشی (ش۲۷۳): حَدَّثَنی مُحَمَّدُ بْنُ قولَوَیْهِ، قالَ حَدَّثَنی سَعْدُ بْنُ عَبْدِاللهِ بْنِ أبیخَلَفٍ الْقُمّیُّ، قالَ حَدَّثَنا أحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عیسَی عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْحَجّالِ عَنِ الْعَلاءِ بْنِ رَزینٍ عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ أبییَعْفورٍ قالَ: «قُلْتُ لِأبیعَبْدِاللهِj: «إنَّهُ لَیْسَ کُلُّ ساعَةٍ ألْقاکَ وَ لا یُمْکِنُ الْقُدومُ وَ یَجیءُ الرَّجُلُ مِنْ أصْحابِنا، فَیَسْألُنی وَ لَیْسَ عِنْدی کُلَّما یَسْألُنی عَنْهُ.» قالَ: «فَما یَمْنَعُکَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ الثَّقَفیِّ. فَإنَّهُ قَدْ سَمِعَ مِنْ أبی وَ کانَ عِنْدَهُ وَجیهاً.»»
* ترجمه: عبدالله بن ابییعفور روایت کرد: «به ابوعبدالله (امام صادقj) عرض کردم: «همانا هر زمانی نمیتوانم شما را نمیبینم و به شما دسترسی ندارم و فردی از از اصحاب ما میآید، پس از من سؤال میکند و هر آنچه از من درباره آن سؤال میکنند، نزد من نیست.» (امامj) فرمودند: «پس چه چیزی تو را از محمد بن مسلم منع میکند؟ او از پدرم (حدیث) شنیده و نزد او وجیه بوده است.»
* بررسی سند: سند حدیث را در چند بند بررسی میکنیم.
۱- این حدیث را مرحوم کشی از محمد بن قولویه از سعد بن عبدالله القمی از احمد بن محمد بن عیسی از عبدالله بن محمد الحجال از علاء بن رزین از عبدالله ابن ابییعفور روایت کرده است.
۲- مرحوم شیخ مفید نیز شبیه این حدیث را در الإختصاص (ص ۲۰۱) از محمد بن حسن بن ولید از محمد بن حسن الصفار از سعد بن عبدالله به باقی سند روایت کرده است، با این تفاوت که در پایان آن آمده است: «فَإنَّهُ قَدْ سَمِعَ مِنْ أبی وَ کانَ عِنْدَهُ مَرْضیّاً وَجیها».
۳- تمام روات این روایت چه در طریق مرحوم الکشی و چه در طریق شیخ مفید، همه از ثقات امامیه هستند و در اعتبار آن حرفی نیست.
* بررسی متن: اما نکاتی از این حدیث در ما نحن فیه معلوم میشود.
۱- این حدیث را در جواز اجتهاد و افتا و تقلید هم میتوان استفاده کرد که بنده از قلم انداخته بودیم.
۲- محمد بن مسلم از اصحاب خاص امام باقر و امام صادقc و از ارکان و حواریون و مقربین ائمهb و جزء افقین و اعلمین صحابه و از گروه اول اصحاب اجماع بوده است.
۳- عبدالله بن ابییعفور نیز جزء اجلای ثقات امامیه و جزء حواریون و سابقون و مقربین ائمهb بوده است.
۴- از شواهد متعدد و از جمله همین حدیث معلوم میشود که محمد بن مسلم افقه و اعلم از عبدالله بن ابییعفور است.
۵- با توجه به مطالب بالا و این که امامj با وجود اعلم از ابن ابییعفور، باز هم او را از اصل قضیه، یعنی افتای برای غیر منع نکرده و نمیفرمایند که با وجود اعلم از خودت، تو چه کاره هستی؟ باید خودت کناری بنشینی و مردم سؤالکننده را به اعلم از خودت رجوع دهی، بلکه فقط در مواردی که نمیداند، او را به اعلم از خودش ارجاع میدهند، معلوم میشود که رجوع به عالم، با وجود اعلم، حتی در زمان حضور ائمهb هم بلا اشکال بوده است. این نکته را هم اشاره کنم که تازه امامj نمیفرمایند که اگر بلد نبودیف مردم را به محمد بن مسلم ارجاع بده، بلکه میگویند برو و از او بپرس، یعنی خود او را به اعلم از خودش ارجاع میدهند و نَه سؤالکنندگان یا به تعبیری مقلدین را.
۶- جالبتر آنکه طبق گزارش مرحوم کشی (ش ۷۰۵)، محدثین و فقهای شیعه در قرن سوم که دوران حضور ائمه و آغاز غیبت صغرا است، زراره بن اعین را اعلم از محمد بن مسلم میدانستهاند. حال اگر این مطلب را بپذیریم که ظاهراً مشهور پذیرفتهاند، میبینیم که امامj، با وجود زراره که اعلم از محمد بن مسلم است، باز هم ابن ابییعفور را به محمد بن مسلم رجوع دادهاند.
۷- اینجا سه اشکال ممکن است مطرح شود:
۱) امامj، با شرط عدم دسترسی به خودشان، جواز رجوع به محمد بن مسلم را صادر کردهاند و با توجه به اینکه امامj اعلم از همه است، با فرض عدم دسترسی به اعلم، جواز چنین کاری را صادر کردهاند.
در جواب باید عرض کرد که اولاً پیش از این بارها گفتیم که حساب ائمهb از حساب عالم و اعلم متعارف در بحث اجتهاد و تقلید جدا است و این بزرگواران اگر هم استنباطی داشته باشند، جنس استنباطشان با فقها و مجتهدین مصطلح در فقه فرق دارد. ثانیاً ما هم قبول داریم که با فرض امکان دسترسی به امام معصوم، لازم است به ایشان مراجعه کرد، اما نَه از باب اعلمیت، بلکه از باب آگاهی ایشان از حقیقت عندالله و البته دلایلی دگر. ثالثاً اگر نظر امام چنین بوده که باید به اعلم مراجعه کرد، با فرض عدم دسترسی به خودشان، با فرض وجود محمد بن مسلم، یا زراره، باید عبدالله بن ابییعفور را از اصل افتا باز میداشتند و نیز به جای ارجاع به محمد بن مسلم، به زراره رجوع میدادند.
۲) دیگر اینکه ممکن است اشکال شود که این در باب استماع حدیث است و نه فتوا که در جواب عرض میشود به همان جهاتی که در اصل جواز تقلید از مجتهد مطرح شد و اکثر قریب به اتفاق فقها به آن اذعان دارند، این دست مطالب انحصار در استماع حدیث نداشته و مربوط به استباط از حدیث که همان اجتهاد و افتا است نیز میباشد. میدانیم که ائمهb نه همه ریز مطالب فقهی را بیان اصحاب خود بیان کردهاند و نه قرار به چنین کاری داشتهاند و نَه اصلاً چنین کاری امکانپذیر بوده است. لذا طبیعی است که برخی از اصحاب ایشان، به واسطه آنچه بیواسطه یا با واسطه از امام معصومj میشنیدند، استنباط کرده و بر اساس اجتهاد خود، پاسخ مردم را میدادند. ما مفصل این بحث را در ضمن اصل اجتهاد و تقلید بیان کردیم و از تکرار و اطاله کلام در اینجا پرهیز میکنیم.
۳) ممکن است کسی بگوید که اینها در شهرهای مختلفی بودند و با توجه به محدودیتهای ارتباطی آن زمان، امام جواز رجوع به عالم را با وجود اعلم صادر کردهاند که این حرف هم قابل قبول نیست، چرا که محل تمرکز هر سه اینها یکجا بوده است.
۸- یکی از وجوهی که در موضوع مورد بحث ما مطرح بود، این بود که اگر فتوای عالم با اعلم تفاوت داشت، لازم است که به اعلم مراجعه شود یا خیر؟ روایت ابن ابییعفور یکی از دلایلی است که این وجه را نیز به وضوح منتفی میکند و جواز رجوع به عالم با وجود اعلم، حتی با علم به اختلاف نظر، چه اجمالی و چه تفصیلی، را مجاز میشمارد، چرا که اولاً وجود اختلاف استنباط و در نتیجه فتوا، بین افراد کاملا طبیعی است و ثانیاً اینکه امامj نیز اشارهای به این موضوع نمیکنند که اگر فتوایت با محمد بن مسلم متفاوت بود، کناری بنشین و مردم را به او ارجاع بده.
حال اگر کسی اشکال کند که شاید نظرات ابن ابییعفور با محمد بن مسلم یا تفاوتی نداشته و یا تفاوتش اندک بوده است. در جواب باید عرض کرد که اولاً، بحث بر سر اصل وجود تفاوت در نظرات فقهی است و نه قلت و کثرت آن. کما این که آقایان نفرمودهاند که که اگر تفاوت رأی عالم و اعلم کم بود، می توان به عالم هم مراجعه کرد و اگر زیاد بود، نمیشود. ثانیاً، برای این ادعا که نظرات ابن ابییعفور با محمد بن مسلم تفاوتی نداشته، دلیل لازم است که ظاهراً چنین دلیلی نیست و با «شاید»، نمیتوان چیزی را قطعی دانست. خصوصا آن که میدانیم در حدسیات، یعنی در استنباطات، حداقل به دو جهت تفاوت، امری طبیعی است. اول اینکه وقتی در حسیات، مانند نقل روایت و غیر آن، تفاوت و حتی تعارض وجود دارد، به طریق اولی در حدسیاتی که بر اساس این روایات است نیز اختلاف وجود خواهد داشت. دوم اینکه از واضحات است که در ذات حدسیات و استنباطات، اختلاف وجود دارد.
۹- اینجا، باز ممکن است کسی پای ائمهb را وسط بکشد و بگوید که چون در آن زمان امکان رجوع به ائمهb بوده است و اختلاف در آراء حل میشده، امامj چنین دستوری دادهاند. در جواب این مطلب هم عرض میشود که اولاً، هر چند، آن زمان، زمان حضور ائمهb بوده است، اما میدانیم که محدودیتهای مختلف، دسترسی به ایشان را بسیار مشکل یا محدود میکرده است و به این صورت نبوده است که به راحتی بتوان به ائمهb مراجعه کرد. از محدودیتهای ارتباطی خاص آن زمان بگیرید، تا محدودیتهای اجتماعی و سیاسی که تعداد بسیار اندک روایات، خصوصا روایات فقهی که از دوران ۳۵ ساله امامت امام زینالعابدین علیهالسلام به جا مانده است تا تبعیدها، زندانها و محصور شدن سایر ائمهb که خصوصاً از زمان امام کاظمj شروع شده و به خصوص در ایام ائمه آخرb، به حصر در عسکریه سامرا انجامیده بود، دلیلی بر ادعای ما است. حالا مسائلی مانند تقیه را هم در نظر بگیرید که مزید بر علت شده و باعث میشده است که این اختلافها دامنه بیشتری پیدا کند.
البته بنده در صدد آن نیستیم که بگویم اختلاف در آن زمان بیشتر از حال بوده است، بلکه میخواهیم بگوییم که اولاً، اختلاف وجود داشته است. ثانیاً، تعداد آن علی القاعده نباید بسیار اندک بوده باشد. ثالثاً راه برای حل اختلاف نیز نه تنها به راحتی مهیا نبوده، بلکه در بسیاری از مواقع، بسیار هم دشوار بوده است. رابعا ً،گاهی هم که ارتباطی پیدا میشده، مسائلی مانند تقیه، همچنان مطرح بوده است که باب اختلاف را باز میگذاشته است و لذا این اشکال هم به کل مردود است.
جمعبندی اینکه هیچ کدام از این اشکالات وارد نیست و بیشتر شبیه بهانهجویی است.
* جمعبندی نهایی بحث:
تا اینجا تکلیف به تمامه روشن شد، چرا که هیچ کدام از دلایل قائلان به لزوم تقلید از اعلم تمام نبود و در نتیجه نمیتوان وجوبی برای آن قائل شد. در ضمن دیدیم نظر مقابل این رأی، یعنی تخییر در تقلید بین عالم و اعلم، مورد امضای معصومj هم قرار گرفته است و این مسأله، کار را یکسره و خیال را راحت میکند.
البته خوب است به مطالبی هم که پیش از این درباره سیره و بنای عقلا، عرض کردیم، مراجعه کنید و آنها را هم مرور کنید. ما در مواضع مختلفی درباره سیره عقلا صحبت کردیم که حاج آقای کاظمزاده زحمت کشیدند و سه سرفصل را از مباحث گذشته حقیر پیدا کردند که ظاهراً نکات مهم و اصلی در این سه سرفصل هست. (۱) دلیل عقلی خاص در تقلید یا سیره عقلا در تقلید، (۲) بررسی لزوم تقلید از اعلم از منظر عموم مردم، یعنی غیر متخصصین و (۳) بنای عقلا در لزوم یا عدم لزوم تقلید از اعلم.
به نظر میرسد تنها یک نکته باقی میماند که کسی بگوید با توجه به اینکه اکثریت قابل ملاحظهای از فقهای شیعه، تقلید از اعلم را لازم دانستهاند، روایاتی که مؤید تخییر هستند، ولو انتسابشان به معصوم هم معتبر باشد، شأنیت استناد ندارند و باید آن را کنار گذاشت.
در پاسخ این مطلب، باید عرض کنم که اولاً این بحث را در ما نحن فیه، ضمن اجماع و شهرت پاسخ دادیم و بازگشت به عقب پسندیده نیست. ثانیاً، ضمن مباحث اصولی اجماع و شهرت هم اصل قضیه را مفصلاً بررسی کردیم و دیدیم که اصل این مطلب هم قابل قبول نیست و ما مجاز نیستیم فرمایش معصومj را که از روی تقیه و مانند آن نیست و ایشان در صدد بیان حکم واقعی بودهاند، کنار بگذاریم و حرف بزرگان خود را بپذیریم. حال بماند که بزرگان روی سر ما جا دارند، اما روی عقل ما جا ندارند و هر چند ایشان و حرفشان محترم است، سخنشان فینفسه حجیت نیست، مگر دلیل باشد که آن به جهت دلیل بودنش میتواند حجت باشد، حال میخواهد بزرگی گفته باشد، یا غیر بزرگی. باید مراقب باشیم که تبعیت بیدلیل از بزرگان، ممکن است ما را از مصادیق افرادی قرار دهد که خواهند گفت: «إنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إنّا عَلی آثارِهِمْ مُقْتَدونَ». لذا باید مراقب بود که نَه از این طرف بام بیافتیم و نَه از آن طرف آن که هر دوصورت آن سقوط است و هلاکت.
و نکته آخر این که بنده هم قبول دارم که مراجعه به اعلم، به وجود شرایطش، حُسن عقلی دارد، اما اینکه بخواهیم وجوب شرعی برای آن قائل شویم، دلیل شرعی میخواهد که کل بحث ما در باب اعلمیت پیرامون همین بود که تکلیف آن هم روشن شد.
و صلی الله علی محمد و آله