$
* روایات:
به نظر میرسد روایاتی هستند که میشود در موافقت خاص شارع با ازدواج معاطاتی به آنها استناد کرد که از اینجا به بررسی آنها میپردازیم.
البته پیش از این بارها گفتیم که نیازی به این کار نیست، چرا که جواز آن پیش از این برای ما معلوم شد، اما اگر واقعاً روایتی یا هر دلیل دیگری باشد که معلوم شود نماینده شارع، یعنی حجج الهی، صحت ازدواج معاطاتی را به صراحت امضا کرده باشند، کار محکمتر میشود.
اینجا پنج روایت جدید را بررسی میکنیم و در پایان هم اشارهای به بعضی روایات بخش قبلی داریم.
* روایت اول: روایت هبه کردن زن، خودش را به مرد:
۲۱/۱۵- (الکافی، ح ۹۶۷۱): عِدَّةٌ مِنْ أصْحابِنا عَنْ أحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أبیالْقاسِمِ الْکوفیِّ عَنْ عَبْدِاللهِ بْنِ الْمُغیرَةِ عَنْ رَجُلٍ عَنْ أبیعَبْدِاللهِj فی امْرَأةٍ وَهَبَتْ نَفْسَها لِرَجُلٍ مِنَ الْمُسْلِمینَ، قالَ: «إنْ عَوَّضَها کانَ ذَلِکَ مُسْتَقیماً.»
* ترجمه: از امام صادقj درباره زنی که هبه کرد خودش را برای فردی از مسلمانان (روایت شده است که) فرمودند: «اگر آن مرد عوض دهد او را، درست باشد.»
* بررسی سند: این حدیث را مرحوم ثقةالاسلام الکلینی از عدة من اصحابنا از احمد بن محمد بن خالد البرقی از ابوالقاسم، عبدالرحمن بن حماد الکوفی از عبدالله بن مغیره از فردی ناشناس روایت کرده است که این فرد اخیر مجهول است و مهمتر اینکه حماد بن عبدالرحمن از ضعفا است.
* بررسی متن: علی رغم عدم اعتبار این حدیث، اگر کسی بخواهد به این حدیث استناد کند، قاعدتا باید بگوید که در هبه، هم عبارات ایجاب و قبول وجود ندارد و هم عوضی در کار نیست، لذا بنا به دستور امامj، همین مقدار که عوضی داده شود تا جایگزین مهریه باشد، کفایت میکند و با توجه به این که امامj متعرض لزوم ایجاب و قبول نشدهاند، پس این الفاظ ایجاب و قبول لازم نیست و این یعنی همان معاطات.
البته این در صورتی قابل قبول بود که این حدیث معتبر بوده و انتساب این دستور به معصومj قابل قبول باشد، اما ضعف سند را نباید نادیده گرفت و نباید به آن استناد کرد.
* روایت دوم: مجموعه روایات زنای به اضطرار:
در این روایت یا روایات، با پنج منبع امامیه در پنج قرن اول مواجه هستیم. این روایات که شباهت زیادی با هم دارند، در الکافی (ح ۱۰۰۰۳)، تفسیر العیاشی (ج ۱، ص ۷۴)، الفقیه (ح ۵۰۲۵)، التهذیب (ج ۴، ح ۱۸۶) و الإرشاد (ج ۱، ص ۲۰۶) با کم و زیادهایی آمده است. در بعضی منابع مکتب خلفا هم شبیه آن هست. یعنی حداقل در کنزالعمال شبیهش را دیدهام، اما فرصت نشد آن را پیدا کنم.
از منابع مکتب خلفا که بگذریم، این مطلب در تفسیر العیاشی و الإرشاد، مرسل است. در تفسیر العیاشی با «عن بعض أصحابنا قال» شروع و وارد داستان شده و در الإرشاد با «رووا» آغاز شده، لذا از این دو مورد که مرسل است، میگذریم و اگر خواستید خودتان ملاحظه کنید، اما سه مورد دیگر را با اینکه شباهت زیادی با هم دارند، بررسی میکنیم، چرا که هم مسند هستند و هم متنشان نکات خاص خود را دارد.
ابتدا روایت الکافی را مورد بررسی قرار میدهیم و بعد از آن به روایت الفقیه و التهذیب خواهیم پرداخت.
۲۲/۱۶- (الکافی، ح ۱۰۰۰۳): عَلیُّ بْنُ إبْراهیمَ عَنْ أبیهِ عَنْ نوحِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ عَلیِّ بْنِ حَسّانَ عَنْ عَبْدِالرَّحْمَنِ بْنِ کَثیرٍ عَنْ أبیعَبْدِاللهِj قالَ: «جاءَتِ امْرَأةٌ إلَی عُمَرَ، فَقالَتْ: «إنّی زَنَیْتُ، فَطَهِّرْنی. فَأمَرَ بِها أنْ تُرْجَمَ. فَأُخْبِرَ بِذَلِکَ أمیرُالْمُؤْمِنینَj، فَقالَ: «کَیْفَ زَنَیْتِ؟» فَقالَتْ: «مَرَرْتُ بِالْبادیَةِ، فَأصابَنی عَطَشٌ شَدیدٌ، فَاسْتَسْقَیْتُ أعْرابیّاً، فَأبَی أنْ یَسْقیَنی إلّا أنْ أُمَکِّنَهُ مِنْ نَفْسی. فَلَمّا أجْهَدَنی الْعَطَشُ وَ خِفْتُ عَلَی نَفْسی، سَقانی، فَأمْکَنْتُهُ مِنْ نَفْسی.» فَقالَ أمیرُالْمُؤْمِنینَj: «تَزْویجٌ وَ رَبِّ الْکَعْبَةِ!»
* ترجمه: امام صادق علیهالسلام فرمودند: «زنی نزد عمر آمده، پس گفت: «همانا من زنا دادهام، پس مرا پاک کن.» پس (عمر) امر کرد به اینکه سنگسار شود. پس خبر شد به آن امیر مؤمنانj. پس فرمودند: «چه شد که زنا دادی؟» پس گفت: «گذر کردم به بیابان، پس اصابت کرد مرا عطشی شدید، پس از بادیهنشینی طلب آب کردم. پس ابا کرد که مرا آب دهد، مگر اینکه او را از خودم بهرهمند کنم. پس هنگامی که عطش طاقتم را بُرد و بر جانم ترسیدم، مرا آب داد، پس بهرهمند کردم او را از خودم.» پس امیر مؤمنانj فرمودند: «(این) ازدواج است، قسم به پروردگار کعبه.»»
* بررسی سند: این حدیث را مرحوم ثقةالاسلام الکلینی از علی بن ابراهیم القمی از پدرش از نوح بن شعیب از علی بن حسان الهاشمی از عبدالرحمن بن کثیر روایت کرده است که نفرات اول سند، از ثقات درجه یک هستند، اما علی بن حسان الهاشمی بسیار ضعیف و کذاب است و عمویش، عبدالرحمن بن کثیر هم ضعیف و متهم به جعل است.
* بررسی متن: با این وضعیت سند نمیدانم چرا بعضی از بزرگان به این حدیث استناد کردهاند، یا حتی سعی در توجیه و رفع و رجوع آن داشتهاند.
مثلا یکی از بزرگان فرمودهاند که حتما توافقی بین این زن و مرد حاصل شده و الفاظی دال بر نکاح هم رد و بدل شده و همان آبی که مرد به زن داده، در حکم مهریه بوده و خلاصه نکاح صورت گرفته و به همین جهت هم امیرمؤمنانj قسم خوردهاند که این تزویج است و حد ندارد. جالب اینکه ایشان آن را نکاح موقت هم دانستهاند.
مطلبی که باید به ایشان عرض کرد این است که اگر کسی این حتماًها را بپذیرد، چرا نباید قبول کند که حتمت الفاظ خاص دال بر ایجاب و قبول هم بین این دو رد و بدل شده است، در حالی که ظاهر روایت، نَه بیانگر لفظ است و نَه حتی رضایت. در ضمن در این صورت، زن احساس گناه و ارتکاب فحشا نمیکرد. البته میتوان توجیه کرد که شاید زن چنین گمانی کرده، که این توجیه عجیب و به نظر غیر منطقی است.
در ضمن خلیفه دوم، رجم را برای زانیه محصنه لازم میدانست و اگر کسی بخواهد به این گزارش اعتماد کند، باید بپذیرد که این زن شوهر داشته که به رجم محکوم شده و وقتی شوهر داشته، تزویج به دیگری اصلا معنا ندارد.
شاید بهترین توجیهی که بنده درباره این حدیث دیدهام، این است که صاحب جواهر فرمودهاند که منظوراز تزویج این است که وطی حرام نیست، که این هم توجیه جالبی نیست، چرا که تزویج معنای خاص خود را دارد.
اگر به شروح این حدیث در کتب حدیثی و استناد به آن در کتب فقهی مراجعه کنید، آنهایی که نخواستهاند زیر بار غیر معتبر بودن این حدیث بروند، بعضاً توجیهات جالبی دارند که به جهت ضعف جدی سند این حدیث، از آن میگذریم.
این را هم اضافه کنم که بزرگی که از او ذکر خیر شد، مرحوم فیض کاشانی در الوافی، جلد ۲۱، ص ۳۴۲ بود.
حالا دو حدیث الفقیه و التهذیب را که عرض کردم شباهت قابل ملاحظهای به این حدیث دارد، روایت میکنم تا سند و متن آنها را هم بررسی کنیم.
۲۳/۱۷- (الفقیه، ح ۵۰۲۵): وَ فی رِوایَةِ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ سَعیدٍ رَفَعَهُ أنَّ امْرَأةً أتَتْ عُمَرَ، فَقالَتْ: «یا أمیرَالْمُؤْمِنینَ! إنّی فَجَرْتُ. فَأقِمْ فیَّ حَدَّ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ.» فَأمَرَ بِرَجْمِها وَ کانَ عَلیٌّ، أمیرُالْمُؤْمِنینَj حاضِراً. فَقالَ: «سَلْها کَیْفَ فَجَرْتِ؟» فَسَألَها، فَقالَتْ: «کُنْتُ فی فَلاةٍ مِنَ الْأرْضِ، فَأصابَنی عَطَشٌ شَدیدٌ. فَرُفِعَتْ لی خَیْمَةٌ، فَأتَیْتُها، فَأصَبْتُ فیها رَجُلًا أعْرابیّاً. فَسَألْتُهُ ماءً، فَأبَی عَلَیَّ أنْ یَسْقیَنی إلّا أنْ أُمَکِّنَهُ مِنْ نَفْسی. فَوَلَّیْتُ مِنْهُ هارِبَةً. فَاشْتَدَّ بیَ الْعَطَشُ، حَتَّی غارَتْ عَیْنایَ وَ ذَهَبَ لِسانی. فَلَمّا بَلَغَ مِنّی الْعَطَشُ، أتَیْتُهُ، فَسَقانی وَ وَقَعَ عَلَیَّ.» فَقالَ عَلیٌّj: «هَذِهِ الَّتی قالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَ: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إثْمَ عَلَیْهِ». هَذِهِ غَیْرُ باغیَةٍ وَ لا عادیَةٍ.» فَخَلِّ سَبیلَها. فَقالَ عُمَرُ: «لَوْ لا عَلیٌّ، لَهَلَکَ عُمَرُ.»»
* ترجمه: و در روایت محمد بن عمرو بن سعید به صورت مرفوع آمده است که زنی نزد عمر آمد، پس گفت: «ای امیرالمؤمنین! همانا من زنا دادهام. پس اقامه کن درباره من، حد الله عز و جل را.» پس امر کرد به سنگسار او، در جالی که علی، امیرالمؤمنینj حاضر بود. پس فرمودند: «سؤال کن چه شد که زنا دادی؟» پس سؤال کرد او را، پس گفت: «در بیابانی بودم، پس اصابت کرد مرا عطشی شدید، پس برافراشته شد برای من خیمهای (یعنی خیمهای روبهرویم قد علم کرد، دیده شد و …)، پس پیش آن رفتم، پس برخورد کردم در آن با مردی اعرابی. پس درخواست کردم او را آبی، پس ابا کرد بر من که مرا آب دهد، مگر اینکه بهرهمند کنم او را از خودم. پس به حالت فرار از او روی برگرداندم. پس شدت یافت بر من عطش، به گونهای که چشمانم فرو رفت و زبانم (از کار) افتاد. پس هنگامی که اوج گرفت عطش من، نزد او رفتم، پس مرا آب داد و بر من افتاد.» پس علیj فرمودند: «این همان است که الله عز و جل فرمود: «پس کسی که مجبور شود به غیر ستمگری و نَه تجاوز، پس گناهی بر او نیست». این زن غیر ستمگر است و غیر تجاوزگر.» پس رها کرد او را. پس عمر گفت: «اگر علی نبود، قطعا عمر هلاک شده بود.»
* بررسی سند: شیخ صدوق این حدیث را به از محمد بن عمرو بن سعید الزیات روایت کرده است که دو اشکال بر این سند وارد است. اول اینکه طریق ایشان بن محمد بن عمرو بن سعید، در الفقیه معلوم نیست و حدیث در حکم مرسل است. ثانیا، بعد از محمد بن عمرو بن سعید هم مرفوع است و گزارشی که از زمان خلافت عمر نقل شده و مطالبی را به امیرمؤمنانj نسبت داده است، بدون ذکر سند و منبع است.
اما حدیث بعدی، یعنی حدیث التهذیب؛
۲۴/۱۸- (التهذیب، ج ۱۰، ح ۱۸۶): عَنْهُ عَنْ عَلیِّ بْنِ السِّنْدیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمْرِو بْنِ سَعیدٍ عَنْ بَعْضِ أصْحابِنا قالَ: «أتَتِ امْرَأةٌ إلَی عُمَرَ. فَقالَتْ: «یا أمیرَالْمُؤْمِنینَ! إنّی فَجَرْتُ، فَأقِمْ فیَّ حَدَّ اللهِ.» فَأمَرَ بِرَجْمِها وَ کانَ عَلیٌّj حاضِراً.» قالَ: «فَقالَ لَهُ: «سَلْها، کَیْفَ فَجَرْتِ؟» قالَتْ: «کُنْتُ فی فَلاةٍ مِنَ الْأرْضِ، فَأصابَنی عَطَشٌ شَدیدٌ. فَرُفِعَتْ لی خَیْمَةٌ، فَأتَیْتُها، فَأصَبْتُ فیها رَجُلًا أعْرابیّاً، فَسَألْتُهُ الْماءَ، فَأبَی عَلَیَّ أنْ یَسْقیَنی إلّا أنْ أُمَکِّنَهُ مِنْ نَفْسی. فَوَلَّیْتُ مِنْهُ هارِبَةً. فَاشْتَدَّ بیَ الْعَطَشُ، حَتَّی غارَتْ عَیْنایَ وَ ذَهَبَ لِسانی. فَلَمّا بَلَغَ مِنّی، أتَیْتُهُ، فَسَقانی وَ وَقَعَ عَلَیَّ.» فَقالَ لَهُj: «هَذِهِ الَّتی قالَ اللهُ تَعالَی: «فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ». هَذِهِ غَیْرُ باغیَةٍ وَ لا عادیَةٍ إلَیْهِ.» فَخَلَّی سَبیلَها. فَقالَ عُمَرُ: «لَوْ لا عَلیٌّ، لَهَلَکَ عُمَرُ.»
* ترجمه: با توجه به اینکه متن این حدیث تفاوت خاصی با روایت قبلی ندارد، ترجمه نمیکنیم.
اما سند؛
* بررسی سند: ضمیر «ه» در «عنه»، به محمد بن احمد بن یحیی بن عمران بر میگردد، لذا مرحوم شیخ الطائفه، این حدیث را به طرق خود به محمد بن احمد بن یحیی بن عمران الاشعری که معتبر درجه یک است، از علی بن اسماعیل بن عیسی السندی از محمد بن عمرو بن سعید الزیات از بعض اصحابنا روایت کرده است که محمد بن احمد بن یحیی از ثقات مشروطی است که البته مشکلی در اینجا ایجاد نمیکند. دو نفر بعدی هم از ثقات درجه یک هستند. بعض اصحابنا که معلوم نیست یک نفر است یا چند نفر، ابتداء مجهول است، اما بنا بر قاعده ما، به واسطه محمد بن عمرو بن سعید، توثیق درجه دو میشود. اما نکته در اینجا است که بین محمد بن عمرو بن سعید که در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم میزیسته، تا زمان خلافت خلیفه دوم، نمیتواند تنها یک واسطه باشد و در نتیجه حدیث در حکم مرسل است.
البته ممکن است کسی بگوید که این گزارش تاریخی است و بر مبنای شما معتبر میشود. در پاسخ عرض میکنم که آری! اگر مطالب و دستوراتی به امام نسبت نداده بود، مشکلی نداشت و معتبر بود، اما گزارشگر، در ضمن بیان این گزارش، نقل حدیث هم کرده است، پس باید به ضوابط حدیثی سنجیده شود.
* بررسی متن: نکته مهم ابتدایی درباره این گزارش اینکه ولو این جعلی و موضوع باشد، باز هم حکمی که به امیر مؤمنانj نسبت داده شده است، مطابق آیات قرآن و روایات معتبر است، لذا از این باب مشکلی ندارد.
اما نکتهای که در ما نحن فیه باید عرض کنم اینکه این گزارش، اصلاً ربطی به نکاح ندارد که بخواهیم پای معاطات را در آن وسط بکشیم یا نکشیم، بلکه بانویی از سر ناچاری و از باب اضطرار و به جهت رذالت یک فرد، کاری انجام داده که از مجازات آن مبری است.
نکته آخر هم اینکه بعید نیست علی بن حسان الهاشمی یا عمویش، این گزارش را شنیدهاند و خواسته یا ناخواسته خطلی در آن کردهاند که چه بسا افردی را به اشتباهی جدی بیاندازد، چرا که بسیار بعید است، این داستانها، مستقل از هم باشند.
این را هم اضافه کنم که بعضی از بزرگان، به این جهت که این گزارش در کتب فریقین، مکررا آمده است، تلقی به قبول کردهاند که در اینباره پیش از این مطالبی گفتهام و تصمیم با خودتان.
و صل الله علی محمد و آله