$
* بررسی معنای ترور و نگاه اسلامی شیعی به آن
اصل کلمه ترور، فرانسوی و به معنای ایجاد ترس و وحشت است که یکی از انواع آن در فرهنگ ما رواج پیدا کرده و به کشتن عمدی و ناغافل گفته میشود. یعنی کشتنی که هم تعمد در آن است و هم اینکه فرد مقتول آماده مبارزه و دفاع از خود نبوده است. این کلمه بعدها به کلمات دیگری اضافه شد، مانند ترور شخصیتی که اصلاً کشتن مصطلح در آن مطرح نیست و منظور از بین بردن و ضایع کردن شخصیت یک نفر است.
با توجه به آنچه عرض شد، وقتی میگویند حکومتی تروریستی است، باید دید منظور کدام معنا است؟ منظور حکومت همراه با ایجاد ترس و وحشت است یا حکومتی که مخالفان خود را در داخل و خارج از محدوده جغرافیایی خود ناغافل به قتل میرساند، یا هر دو آنها.
ظاهراً سابقه کاربرد این اصطلاح به دوران ده ماهه اول انقلاب فرانسه باز میگردد که اعضای انجمن ژاکوبنها با دستگیری و اعدام سریع مخالفان خود از جمله بریستونها که خودشان هم جزء انقلابیون فرانسه بودند، دوران ترس و وحشتی را در جامعه به وجود آوردند که مخالفانشان جرأت عرض اندام پیدا نکنند.
در بحث ما، این معنا مورد نظر نیست، بلکه همان معنای متعارف در فارسی یعنی کشتن ناغافل مورد نظر است که در لغت عربی با مشتقات فتک و أغتیال مطرح میشود، در حالی که در ترور به معنای غربی آن از مشتقات إرهاب استفاده میشود. ترور به معنای مورد بحث ما، در انگلیسی با عبارت اسسینشن (assassinatin) و در سایر لغتهای اروپایی شبیه همین عبارت به کار برده میشود که میگویند برگرفته از کلمه حشاش است. حشاشین نامی است که به تروریستهای اسماعیلیه نسبت میدهند که در فرهنگ ما با نام حسن صباح و قلاع الموت پیوند خورده است و فعلاً قصد تحلیل و بررسی این موضوع را نداریم.
ترور در این معنا معمولاً با مقاصد سیاسی انجام میپذیرد و گاهی با عنوان اعدام انقلابی مطرح میشود. در تفاوت این دو باید گفت که اگر فرد یا افردی موافق این ترور باشند، به عبارت دیگر این اقدام به قتل، موافق نظر آنها باشد، میشود اعدام انقلابی، اما اگر مخالف آن باشند، میگویند ترور و این در حالی است که بنا بر روایات معتبر ما و گزارشهای تاریخی، اسلام شیعی با هرگونه ترور یا به عبارت عربی آن با هر فتکی مخالف است، حالا میخواهد به نفع ما باشد یا به ضرر ما.
در کتاب الله تعالی مطلبی در تأیید یا رد فتک ندیدم، اما روایات متعددی در ذم آن داریم که بعضی معتبر و بعضی غیر معتبر است و در این مجال فقط یک مورد را که بر مبنای حدیثی حقیر معتبر است، روایت میکنم.
ثقةالاسلام الکلینی در الکافی (ح ۱۴۴۷۴) مینویسد: عَلیُّ بْنُ إبْراهیمَ عَنْ أبیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبوبٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أصْحابِنا عَنْ أبیالصَّبّاحِ الْکنانی قالَ: «قُلْتُ لِأبیعَبْدِاللهِ علیهالسلام: «إنَّ لَنا جاراً مِنْ هَمْدانَ، یقالُ لَهُ الْجَعْدُ بْنُ عَبْدِاللهِ وَ هو یجْلِسُ إلَینا، فَنَذْکرُ عَلیاً، أمیرَالْمُؤْمِنینَ علیهالسلام وَ فَضْلَهُ، فَیقَعُ فیهِ. أ فَتَأْذَنُ لی فیهِ؟» فَقالَ لی: «یا أباالصَّبّاحِ! أ فَکنْتَ فاعِلاً؟» فَقُلْتُ: «إی! وَ اللهِ لَئِنْ أذِنْتَ لی فیهِ، لَأرْصُدَنَّهُ، فَإذا صارَ فیها، اقْتَحَمْتُ عَلَیهِ بِسَیفی فَخَبَطْتُهُ حَتَّی أقْتُلَهُ»» قالَ: «فَقالَ: «یا أباالصَّبّاحِ! هَذا الْفَتْک وَ قَدْ نَهَی رَسولُ اللهِ صلیاللهعلیهوآله عَنِ الْفَتْک. یا أباالصَّبّاحِ! إنَّ الْإسْلامَ قَیَّدَ الْفَتْکَ. وَ لَکنْ دَعْهُ، فَسَتُکفَی بِغَیرِکَ.»» قالَ أبوالصَّبّاحِ: «فَلَمّا رَجَعْتُ مِنَ الْمَدینَةِ إلَی الْکوفَةِ، لَمْ ألْبَثْ بِها إلّا ثَمانیةَ عَشَرَ یَوْماً، فَخَرَجْتُ إلَی الْمَسْجِدِ، فَصَلَّیْتُ الْفَجْرَ، ثُمَّ عَقَّبْتُ، فإذا رَجُلٌ یُحَرِّکُنی بِرِجْلِهِ، فَقالَ: «یا أباالصَّبّاحِ! الْبُشْرَی.» فَقُلْتُ: «بَشَّرَکَ اللهُ بِخَیرٍ. فَما ذاکَ؟» فَقالَ: «إنَّ الْجَعْدَ بْنَ عَبْدِاللهِ باتَ الْبارِحَةَ فی دارِهِ الَّتی فی الْجَبّانَةِ، فَأیْقَظوهُ لِلصَّلاةِ، فإذا هُوَ مِثْلُ الزِّقِّ الْمَنْفوخِ مَیِّتاً، فَذَهَبوا یَحْمِلونَهُ، فَإذا لَحْمُهُ یَسْقُطُ عَنْ عَظْمِهِ، فَجَمَعوهُ فی نَطْعٍ، فَإذا تَحْتَهُ أسْوَدُ، فَدَفَنوهُ.»» یعنی ثقةالاسلام الکلینی از علی بن ابراهیم از پدرش از حسن بن محبوب از فردی از شیعیان از ابوالصباح الکنانی روایت کرد: «به ابوعبدالله (امام صادق) علیهالسلام عرض کردم: «ما همسایهای به نام جعد بن عبدالله از قبیله همدان داریم که با ما نشست و برخاست دارد، پس هنگامی که از امیر مؤمنان، علی علیهالسلام و فضائل ایشان یاد میکنیم، در آن میافتد. آیا من درباره او اجازه دارم؟» پس به من فرمودند: «ای اباالصباح! آیا انجام میدهی؟» عرض کردم: «آری! قسم به الله اگر درباره او به من اجازه دهید، او را کمین میگذارم و هنگامی که بر آن وارد شد، با شمشیرم بر او یورش میبرم و چنان به شدت میزنم تا کشته شود.»» (راوی) گوید: «پس فرمودند: «ای اباالصباح! این فتک است و به یقین رسول الله صلیاللهعلیهوآله از فتک نهی فرمودهاند. ای اباالصباح! به یقین اسلام فتک را در بند کرده است. بلکه او را رها کن که به زودی غیر از تو او کفایت کند.»» ابوالصباح گفت: «پس هنگامی که از مدینه به کوفه مراجعت کردم، هنوز هجده روز از اقامتم نگذشته بود که به سوی مسجد خارج شدم و نماز صبح را به جا آوردم و تعقیبات میگفتم که فردی با پایش مرا تکان داد و گفت: «ای اباالصباح! بشارت.» گفتم: «الله تو را بشارت خیر دهد. پس به چه چیزی؟» گفت: «جعد بن عبدالله دیشب در خانهای که در صحرا داشت، بیتوته کرد، پس هنگامی که او را برای نماز بیدار کردند، مانند مشک باد شده مرده بود. هنگامی که رفتند تا او را حمل کنند، گوشتش از استخوانش میریخت، پس او را در پارچهای پوستی جمع کردند که دیدند در زیرش (ماری) سیاه است، پس دفنش کردند.»»
در سند این حدیث، رجل من اصحابنا به ظاهر مجهول است، اما در توثیقات عام عرض کردهایم که افراد مجهول یا مهمل به واسطه اعتماد اجلای ثقات قابل اعتماد میشوند، مگر خلاف آن اثبات شود. سایرین هم که همه از ثقات هستند.
امام علیهالسلام در این روایت با دو بیان کاملاً واضح، حرمت فتک را بیان میفرمایند. یکی نهی حضرت رسول الله صلیاللهعلیهوآله از این کار و دیگر اینکه اسلام فتک را به بند میکشد.
در پایان این بحث به دو نکته تکمیلی اشاره کنم.
۱- در ماجرای مسلم بن عقیل و ترور عبیدالله بن زیاد که در کتب تاریخی نقل شده است، همین آموزه دینی بوده است که مسلم را از ترور فرد خبیثی مانند عبیدالله منع میکند، در حالی که اگر به حساب ما بود، قتل عبیدالله بعید نبود از بروز فاجعه کربلا جلوگیری کند و این توجیه، ما را مجاب به انجام این کار میکرد.
۲- گزارشهایی در تاریخ بر دستور ترور توسط رسول الله صلیاللهعلیهوآله وجود دارد که با بررسی سند و متن آنها، معلوم میشود همگی جعلی بوده و چه بسا برای توجیه این اقدام توسط افراد مغرض جعل شده باشد.
بحث فتک و بررسی همهجانبه آن مفصل است که شاید در فرصتی دیگر به آن پرداختیم.
* * *
* مقدمهای در باب اعتبار سنجی گزارشهای تاریخی
متأسفانه بسیار دیدهام که افرادی مطالب تاریخی را بیان کرده و یا اصلاً اعتبار سنجی نمیکنند یا به مقتضای سلیقه خود اعتبار سنجی را دنبال میکنند.
با اینکه تخصص اصلی حقیر تاریخ اسلام نیست، اما به کمک ابزارهایی که در علم الحدیث دارم، مبنایی برای اعتبار سنجی تاریخ تدوین کردهام که إن شاء الله بخشی از آن را عرض کرده و دوستان در آن تأمل خواهند نمود و حقیر را هم مطلع خواهند کرد تا در صورت لزوم اصلاحات لازم را انجام دهم.
عزیزانی که در مباحث علم الحدیث یا تفسیر روایی یا فقه استدلالی حقیر حضور داشتهاند، در جریان هستند که از منظری احادیث را به این پنج دسته تقسیم میکنم.
۱- روایات معتبر: روایاتی است که علی القاعده انتساب آن به معصوم قابل قبول است.
۲- روایات جعلی یا محرَّف یعنی تحریف شده: روایاتی است که علی القاعده یا به احتمال قریب به یقین جعلی یا تحریف شده است. طبیعی است که این دسته از روایات، معتبر نیستند.
۳- روایات مظنون به جعل یا تحریف: روایاتی است که احتمال جعلی بودن یا تحریف شده بودن آنها زیاد است، اما به گونهای نیست که بتوان بر این ادعا پای فشرد. طبیعی است که این دسته از روایات نیز معتبر نمیباشند.
۴- روایات مظنون به صحت: روایاتی است که احتمال صحت انتساب آنها به معصوم علیهالسلام زیاد است، اما به گونهای نیست که جزء روایات معتبر به حساب آیند. اعتبار این دسته از روایات تابع اعتبار ظنون میباشد و ظنون با توجه به مبنای شیعه حجت نیستند، مگر به دلیلی خاص موردی استثنا شود که ظاهراً دلیلی بر استثنا کردن این مورد نیست یا حداقل بنده سراغ ندارم و در نتیجه این دسته نیز عموماً معتبر نیستند.
۵- روایات مشکوک: روایاتی است که صحت یا عدم صحت انتساب آن به معصوم به گونهای است که نمیتوان یک طرف را بر دیگری ترجیح جدی داد. شیعه بر عدم حجیت شکها نیز اتفاق نظر دارد، لذا این دسته را نیز نمیتوان معتبر دانست.
میبینیم که از پنج دسته فوق، چهار دسته غیر معتبر است، اما فقط یک دسته آنها جعلی یا محرَّف هستند. پس هر چند هر روایت غیر معتبری جعلی نیست، اما حجت نیز نمیباشد و نمیتوان آن را از منظر حدیثی مبنای علم یا عمل قرار داد.
خب! حالا برگردیم سراغ بحث تاریخ. گزارشهای تاریخی در چند قالب بیان شدهاند که هر کدام را مختصراً بررسی میکنیم.
۱- گزارشهای تاریخی که در قالب آیات قرآن بیان شدهاند: طبیعتاً با نوع نگاهی که ما مسلمانان نسبت به قرآن و وحیانی بودن آن داریم، این گزارشها در بالاترین درجه اعتبار قرار دارد، چرا که الله تعالی بر آنها مهر تأیید زده است.
۲- گزارشهای تاریخی که در قالب روایات معتبر به ما رسیده است: این دسته نیز با توجه به اعتبار انتساب کلام به معصومین علیهمالسلام در درجه بالایی از اعتبار قرار دارد.
۳- گزارشهای تاریخی که هر چند به واسطه ثقات به ما رسیده، اما از جانب معصوم علیهالسلام نیست: این دسته از گزارشها، اگر تا زمان وقوع واقعه متصل باشد، کاملاً معتبر هستند. طبیعتاً این مورد انحصار به تاریخهای دینی نداشته و در همه تاریخها کاربرد دارد.
۴- گزارشهای تاریخی که هر چند به واسطه ثقات به ما رسیده است، اما متصل به معصوم علیهالسلام نیست: این دسته هر چند عموماً از باب روایی معتبر نیستند، اما از نظر تاریخی میتوانند معتبر باشند. اینکه عرض کردم عموماً به این جهت است که مرسلات بعضی از افراد، از نظر روایی در حد مسندات است و در بحث تاریخ هم در کنار معتبرها قرار میگیرد.
۵- گزارشهای تاریخی که هر چند به واسطه ثقات به ما رسیده است، اما متصل به زمان واقعه نیست: حکم این دسته مانند دسته قبل است، با این تفاوت که اولاً منحصر به تاریخ دینی نیست و عمومیت دارد و ثانیاً هر چه به زمان وقوع واقعه نزدیکتر بوده یا دقت گزارشدهنده بیشتر باشد، اعتبار بیشتری دارد و هر چه از وقوع واقعه فاصله بگیرد، از اعتبار کمتری برخوردار است و حتی ممکن است به کلی فاقد اعتبار باشد.
۶- گزارشهای تاریخی که در یک جای سند آن، افراد مجهول یا مهمل وجود دارند: افراد مجهول یا مهمل، افرادی هستند که ما نسبت به توثیق یا تضعیف آنها یا به عبارت دیگر در اعتماد یا عدم اعتماد به آنها بلاتکلیف هستیم. این دسته از گزارشها از نظر روایی کاملاً غیر معتبر هستند، اما از نظر گزارشهای تاریخی به انواع مختلفی تقسیم شده و اعتبار سنجی آنها نکتهسنجیهای خاص خود را دارد که فعلاً از تفصیل آن خودداری میکنیم. در این نوع از گزارشها فاصله زمانی گزارش تا وقوع واقعه اهمیت بالایی دارد، به گونهای که زیاد شدن این فاصله زمانی، موجب ساقط شدن اعتبار آن به طور کلی میشود.
۷- گزارشهای تاریخی که در سند آن افراد ضعیف و غیر قابل اعتماد وجود دارند: هر چند نمیتوان اینگونه گزارشها را جعلی یا تحریف شده دانست، اما عموماً نمیتوان به آنها اعتماد کرد، مگر قرینهای بر تأیید آن وجود داشته باشد.
میبینیم که از پنج دستهای که در بحث حدیث عرض کردیم، تنها دسته اول آن از نظر حدیثی معتبر بود، اما در مباحث تاریخی میتوان دسته سوم و چهارم را نیز به نوعی معتبر دانست.
آنچه تا اینجا عرض شد، فقط در مورد سند گزارشهای تاریخی بود و الا عوامل دیگری نیز در تأیید یا رد آن وجود دارد که اگر جنبه علمی داشته باشد، قابل قبول است و الا نباید به آن اعتماد کرد، حالا میخواهد مطابق میل و سلیقه ما باشد یا نباشد.
به عنوان مثال سخن و اعتقاد مخالف در تاریخ یا هر چیز دیگری، ممکن است جهت مردود دانستن آن اعتقاد مخالفین، قابل استناد و استفاده باشد، اما ممکن است برای خود ما قابل قبول باشد یا نباشد.
علی ای حال از آنجایی که این بحث مفصل است، فعلاً به همین مقدار اکتفا کرده و بحث مفصل آن را به فرصت دیگری واگذار میکنیم.